eitaa logo
🇮🇷غواص ها بوی نعنا می ده🇮🇷
110 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
ادامه راه پدر...  من هر روزی که در جبهه بودم خاطراتش را نوشتم، هر روز، با چه کسی بودیم؟ چه صحبت‌هایی کردیم؟ کجا نشستیم؟ امروز چند تا شهید دادیم؟ چه کسانی شهید شدند؟ این شهیدان از کجا آمده بودند؟ بابک به واسطه سؤالات زیادی که از من می‌کرد دفتر خاطراتم را دادم به او و گفتم بابک جان این دفاتر خاطرات من را ببر و بخوان. من دو تا آلبوم پر از عکس دارم از رزمندگان که اکثریت آنها شهید شدند، مثلا من یک عکسی دارم، چهار نفریم هر سه تای آنها شهید شدند، فقط از آن چهار نفر من مانده‌ام که توفیق نداشتم به سوی خدا پرواز کنم. بابک در چنین فضایی و در همچون خانواده‌ای رشد کرده است 💐معرفی
خواهرشهید هم از برادرش برایمان گفت: بابک برادر عزیزم همان‌طور که در وصیت‌نامه‌اش نوشته بود، عاشق خانواده و زندگی بود، به روز بودن رو خیلی دوست داشت، عاشق تیپ‌زدن بود؛ روی لباسی که به تن می‌کرد حساس بود. رو تیپش، حتی عکس‌هایی که از سوریه آمده، همه دوستانش خاکی و نامرتب هستند، اما بابک همچنان تمیزه، موهایش طوری است که انگار تازه دوش گرفته بود! 💐معرفی
مادر شهید هم می‌گوید: هر وقت در خونه ورزش می‌کرد، آهنگ زینب زینب(س) می‌گذاشت! 💐معرفی
مهدی نوری هریس، فرزند بزرگ خانواده، برادر بزرگ بابک، برایمان از خانواده خود این‌طور می‌گوید: بابک فرزند چهار خانواده بود. بعد از من خواهر بود، بعد از خواهرم برادر دیگرم به نام امید بود، بعد از امید هم بابک بود. 💐معرفی
یکی از دانشجوهای فعال دانشگاه تهران مادر شهید از فرزندش می‌گوید: خیلی باهوش بود، همیشه دانش‌آموز ممتازی بود و فوق‌لیسانس را هم در رشته حقوق دانشگاه تهران قبول شده بود. بابک یکی از دانشجوهای فعال دانشگاه تهران هم بود. اما همه این‌ها را رها کرد و عاشقانه قدم در این راه گذاشت. ذاتش جوری بود که می‌خواست در همه ابعاد رشد داشته باشد و تک بعدی نباشد. 💐معرفی
برادر شهید می‌گوید: کم‌کم گرایش پیدا کرد و رفت سمت بسیج محله، غروب که می‌شد نمازش را می‌رفت آنجا می‌خواند، با بچه‌ها فعالیت می‌کرد، این فعالیت‌ها کم‌کم بالا گرفت و بالاخره رشد پیدا کرد و بابک بزرگ‌تر می‌شد. سن سربازی که فرا رسید، بالاخره آن دوره‌های بسیج فعال و این‌ها را همه را گذرانده بود، مدارک همه آنها را هم داشت، و وقتی که برای سربازی به سپاه رفت، آنجا نگاه و استعدادش بیشتر شکوفا و علاقه‌اش بیشتر شد، آن موقع من نمی‌دانستم در آن فضا چه چیزهایی را تجربه کرد، ولی الان می‌فهمم چه چیزهایی دید؛ با امثال شهید جعفرنیا و سیرت‌نیا و همنشین شد. هر کس با چنین بزرگانی همنشین باشد به نظر من، نگاهش قوی‌تر و استعدادش بیشتر می‌شود. 💐معرفی
عاشق شرایط سخت بود برادرم خودش هم عشق به رفتن داشت، در آنجا هم که داوطلبانه رفته بود، درخواست دادکه اگر می‌شود او را ماموریت در شرایط سخت ببرند. خودم هم خدمت کردم، فکر نمی‌کنم هیچ سربازی راضی شود که برود به یک جای محروم خدمت کند. اما او به خاطر اعتقادات خود به آنجا رفت. بابک قبل از اینکه به سوریه اعزام شود هم در دوره‌ای که سرباز حفاظت اطلاعات بود، دو بار داوطلبانه به کردستان عراق اعزام شده بود اما ما خبر نداشتیم و بعد از شهادتش متوجه آن موضوع شدیم. 💐معرفی
اعتکاف را به همه چیز ترجیح داد عموی شهید از برادرزاده‌اش برایمان می‌گوید: در اوج انتخابات بودیم، روز دوشنبه قرار بود که برود اعتکاف، از روز جمعه اصرار داشت که دوشنبه باید برود، هر چقدر به روز موعود نزدیک‌تر می‌شدیم، مخالفت ما بیشتر می‌شد، چون بخش مهمی از کار ستادی ما به عهده بابک بود، و از برادر زاده ام می‌خواستم که نرود که وی مقاومت می‌کرد. شب یکشنبه بود، با حالت عصبانیت و پرخاشگری به بابک گوشزد کردم که با وجود این همه کار نباید برود. شهید مچ دستم را گرفت، برد داخل اتاق، گفت عموجان شما یک تضمین به من بدهید، که من سال آینده این موقع هستم، گفتم من نمی‌توانم تضمین بدهم که خودم هم یک‌سال دیگر باشم، گفت: همین دیگر، خداوند فرصتی گذاشته ما برویم اعتکاف تا از گناهان ما بگذرد و اینجا بود که دیگر من سکوت کردم. 💐معرفی
پدرشهید صحبت‌های برادرش را این‌طور کامل می‌کند و ادامه می‌دهد: امسال پسر بزرگ من در رشت کاندیدای شورای شهر شده بود و تمام مسائل مالی و تدارکات را هم به بابک سپرده بود، یک دفعه در بحبوحه انتخابات و درست اواسط تبلیغات من دیدم که بابک نیست، پرس‌وجو کردم فهمیدم که رفته اعتکاف سه روز در مراسم اعتکاف بود و بعد پیش ما برگشت، بنده گفتم بابک جان چرا در این موقعیت اعتکاف رفتید؟ می‌ماندید و سال دیگر می‌رفتید، حالا که کارهای مهمی داشتیم پسرم! گفت نه اصل برای من همین اعتکاف است، انتخابات و غیره فرعیات محسوب می‌شود، بعد هم شاید من سال دیگر نباشم که به مراسم اعتکاف برسم...حتی همان روزها من و مادرش حرف ازدواجش را مطرح کردیم، یک دختر از خانواده نجیب و خوبی انتخاب کرده بودیم که می‌دانستیم بابک را هم دوست دارد اما بابک موافقت نکرد. به بنده گفت که بابا شما به تصمیمات من اعتماد داری یا خیر؟ پس بگذار من براساس برنامه خودم پیش بروم، فعلا برنامه و مسیر من چیز دیگری است. در حال حاضر که فکر می‌کنم می‌بینم بابک خودش هم می‌دانست که چه مسیری را می‌خواهد برود و به ما هم این پیام را می‌داد اما ما متوجه نمی‌شدیم 💐معرفی
سوریه را به آلمان ترجیح داد پدر شهید از ماجرای اعزام فرزندش به سوریه برایمان می‌گوید: به‌طور مستقیم با من این موضوع را مطرح نکرد اما می‌دانستیم که شش ماه است در سپاه بست نشسته و هر روز می‌رود و می‌آید و اصرار می‌کند که اعزامش کنند. تا اینکه بالاخره با اعزامش موافقت شد و فکر می‌کنم واقعا این موافقت هم کار خدا بود. بابک یک روز قبل از اعزام خود، در مسجد باب الحوائج بلوار شهید انصاری رشت که مسجد آذری‌های مقیم رشت است و همه بابک را درآنجا می‌شناسند، از همه نمازگزاران مسجد بعد از نماز خداحافظی کرده بود، به همه گفته بود که من یک مدتی نیستم می‌خواهم بروم خارج از کشور، آن موقع همه فکر می‌کردند می‌خواهد آلمان برود. 💐معرفی
از پدر می‌پرسم چرا آلمان؟! پدر شهید می‌گوید: چون من و برادران بابک خیلی اصرار داشتیم که به آلمان برود و ادامه تحصیل بدهد، حتی موقعیتش را هم برایش فراهم کرده بودیم اما خودش قبول نمی‌کرد برود. آن روز مردم فکر کرده بودند که بالاخره اصرارهای ما جواب داده و بابک راضی شده به آلمان برود. اما به جای آلمان از سوریه سردرآورد. بابک با این سفر همه را شوکه کرد. 💐معرفی
می‌روم سوریه که بی‌مادر نمانم! مادر شهید ادامه می‌دهد: به من گفت که با اعزامم موافقت شده، من هم از روی احساسات مادرانه‌ای که داشتم خیلی‌گریه کردم، شاید منصرف شود. اما بابک تصمیم خود را گرفته بود، گفت: «من حضرت زینب‌(س) را در خواب دیده‌ام و دیگر نمی‌توانم اینجا بمانم باید به سوریه بروم. این قضیه رفتنم هم مال امروز و دیروز نیست مادر، من چند ماه است که تصمیمم را گرفته ام.» حتی شنیدم که به او گفته‌اند که چطور می‌خواهی مادرت را تنها بگذاری و بروی، پسرم بابک هم گفته مادر همه ما آنجا در سوریه است، من بروم سوریه که بی‌مادر نمی‌مانم، پیش مادر اصلی‌مان حضرت زینب‌(س) می‌روم 💐معرفی
از پدرشهید از اینکه وقتی سوریه بود با هم صحبت می‌کردیدیا خیر پرسیدم که پدر می‌گوید:ابتدا فقط به مادر و خواهرهای خود زنگ می‌زد، با من صحبت نمی‌کرد. اما یک روز دیدم تلفن همراهم زنگ خورد و شماره‌ای هم که افتاد ناشناس بود، فکر کردم بابک است، وقتی تلفن را جواب دادیم دیدم آن طرف خط یکی از دوستان و همرزمان خودم در زمان جنگ است. سلام و علیک کردیم و من پرسیدم حاج حسن کجایی؟ گفت سوریه ام. بیشتر بچه‌های گردان میثم هم الان اینجا هستند. بعد هم گفت پسرت هم اینجاست چرا به من نگفته بودی پسرت مدافع حرم است؟! بعد هم گوشی را داد به بابک و با هم صحبت کردیم. از آن به بعد در این مدت کوتاهی که سوریه بود بابک دیگر به من زنگ می‌زد. حتی آخرین مکالمه هم بین من و او بود. آخرین مکالمه و التماس دعا از پدر 💐معرفی
در این آخرین مکالمه وقتی بابک تماس گرفت من از تهران داشتم برمی‌گشتم رشت که به مشهد بروم. بابک تا شنید من می‌خواهم مشهد بروم گفت آقا جان قول بده من را دعا کنید. من گفتم: پسرم، عزیزم، قربان صدایت بشوم تو باید من را دعا کنی، گفت نه آقا جان قول بده، هردو از هم التماس دعا داشتیم و این شد آخرین حرف‌های بین من و بابک بود. نکته جالب اینجاست که بابک همان روز از من خواست که از دوستان شهیدم بخواهم شفاعتش را بکنند و این اتفاق یک جور عجیبی افتاد و بعد از شهادتش من اصلا خبر نداشتم که مزارش را کجا در نظر گرفته‌اند اما وقتی که برای تشییع او رفتیم دیدم که خانه جدید بابک درست کنار بچه‌های عملیات کربلای دو و کربلای پنج است که همگی دوستان و همرزمان من بودند و در جبهه شهید شدند. دیدم بابک با دوستان من همجوار شده است. همان موقع به پسرم گفتم بابک جان، بابک زیبای من دیدی خدا خودش تو را به خواسته‌ات رساند، خودش آرزویت را برآورده کرد؛ تو باعث افتخار من شدی پسرم 💐معرفی
نحوه شهادت شهید همرزم شهید می‌گوید: موقع ناهار ، یک خمپاره‌ای ما بین ما و بابک آمد پایین، فکر می‌کنم صدو پنجاه متر با ما فاصله داشت، یک سی ثانیه بعد خمپاره میاد پایین، وقتی خمپاره دوم پایین آمد دقیقا این سه تا روبروی هم بودن، شهید بابک نوری بود، شهید عارف کاید بود و شهید نظری، که وقتی ماشین تویوتا پارک بود، این خمپاره از زیر ماشین تویوتا وسط سفره این‌ها می‌خورد و خوشا به سعادت و حالشان که شهید شدند. 💐معرفی
حلالیت طلبی از پدر و مادر پدر شهید می‌گوید: به عنوان یک پدر وقتی یاد خاطرات فرزند شهیدم می‌افتم جای خالی او را حس می‌کنم و دلگیر می‌شوم. اما یکی از همرزمان بابک برایمان نقل کرده که پس از مجروحیت گفته بود: به مادرم بگویید، یک بار من حرف مادرم گوش نکردم، من را حلال کند، و آن هم این بود که از من خواسته بود ازدواج کنم و من قبول نکردم؛ به مادرم بگویید من را حلال کن و اما در رابطه با پدرم... تا قبل از این وقتی شهادت یک فرد را به خانواده‌اش تبریک و تسلیت می‌گفتند، نمی‌دانستم چه معنای دارد. اما امروز که عزیزترین، فرزانه‌ترین، شریف‌ترین و پاک‌ترین جوانم رو تقدیم خدا کرده‌ام، امروز می‌گویم، اگر آن تبریک نباشد داغ جوان کشنده است، حتی اگر شهید باشد، داغ جوان کشنده است، ولی آن تبریک وزن تسلیت را سبک می‌کند، تمامی ارزش‌ها، ارزش‌های اخلاقی، ارزش‌های ایمانی و اعتقادی، میهنی و ملی همه در این تبریک جمع شده و همین باعث می‌شود که تسلی خاطر بسیار بزرگی، برای ما فراهم کند 💐معرفی
وصیت‌نامه شهید خدایا همیشه خواستم به چیزهایی که از آنها آگاه هستم عمل کنم ولی در این دنیای فانی به‌قدری غرق گناه و آلودگی بودم که نمی‌دانم لیاقت قرب به خداوند را دارم یا نه؟ 💐معرفی
خدایا گناه‌های من را ببخش، ‌اشتباهاتم را در رحمت و مغفرت خودت ببخش و تا وقتی‌که مرا نبخشیدی از این دنیا مبر. 💐معرفی
تا وقتی‌که راهم راه حق هست مرا بمیران. خدایا کمکم کن تا در راه تو قدم بردارم و در راه تو جان بدهم. مادرم جانم به قربان پاهایت که به خاطر دویدن برای به کمال رسیدن فرزندانت آسیب‌دیده می‌شود، در نبود من‌اشک‌هایت را سرازیر مکن. من با خدای خود عهدی بسته‌ام که تا مرا نیامرزید مرا از این دنیا مبرد. 💐معرفی
مادرم برای من دعا کن، ولی‌اشک‌هایت را روان مکن که به خدای من قسم راضی به‌اشک‌هایت نیستم. خواهران خوب‌تر از جانم من نمی‌دانم وقتی حسین(ع) در صحرای کربلا بود چه عذابی می‌کشید، ولی می‌دانم حس او به زینب‌ (س) چه بوده. 💐معرفی
عزیزان من حالا دست‌هایی بلند شده و زینب‌هایی غریب و تنها مانده‌اند و حسینی در میدان نیست. امیدوارم کسانی باشیم که راه او را ادامه دهیم و از زینب‌های زمانه و حرم او دفاع کنیم. 💐معرفی
برادرانم در نبود من مسئولیت شما سنگین‌تر شده، حالا شما عشق و محبت مرا به دیگران باید بدهید؛ زیرا من عاشق خانواده‌ام، اطرافیانم، شهرم، وطنم و… بوده‌ام و شما خود من هستید در جسمی دیگر. پدرم تو هم روزی در جبهه حق علیه باطل از زینب‌های مملکت دفاع کردی، شما دعا کن که با دوستان شهیدت محشور شوم. 💐معرفی