eitaa logo
🇮🇷غواص ها بوی نعنا می ده🇮🇷
109 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ناگفته‌هایی از زندگی جانبازی که ۳۵ سال نخوابیده است! 🌷جانباز معزز دفاع مقدس معروف به شهید شب زنده دار 💠 ارائه : جناب جامانده از شهدا 📆 جمعه ۹۹.۰۶.۲۱ ⏰ ساعت ۲۱:۰۰ 🕊گروه به یاد شهدا http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84 کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃 eitaa.com/booyenaena
ناگفته‌هایی از زندگی جانبازی که ۳۵ سال نخوابیده است! 🌷جانباز معزز دفاع مقدس
سید غضنفر موسوی جانبازی است که ۳۵ سال رؤیای شیرین خوابیدن را به همراه سلامتی تقدیم انسان‌ها کند. 🌷جانباز معزز دفاع مقدس
 تجسم عینی ایثار، مردانگی و از خودگذشتگی است جانباز کسی است که به قصد جهاد و قرب الی الله ‏از دنیا رسته است و برای نجات جامعه خود از چنگال اهریمن بی‌ایمانی، جهاد می‌کند و جان شیرین را در ‏طبق اخلاص قرار می‌دهد. 🌷جانباز معزز دفاع مقدس
جانبازان، سالکانی هستند که در طی طریق، از کاروان شهادت جا مانده‌اند و خدای سبحان چنین مقرر ‏داشته است که مرغ روحشان چند صباحی دیگر در قفس تن و در حصار خاک باقی بماند. وجود این سفیران ‏نور و روشنایی در میان ما، که وجودشان بوی بهشت و رحمت و رنگ عشق و شهادت دارد، غنیمتی بزرگ و ‏از رحمت‌های الهی است. هر شهید جانبازی است که تمام وجود خویش و تمامت هستی‌اش را تقدیم ‏داشته است. از سوی دیگر، هر جانباز، شهید زنده‌ای است که در میان ماست و در حسرت وصال، به سر می‌‏برد و در اشتیاق پرواز به ملکوت و اتصال به حق می‌سوزد. 🌷جانباز معزز دفاع مقدس
می خواهیم از جانبازی بگوییم که اگر چه به ظاهر سالم است اما صبوری و استقامتش حرف‌ها برای گفتن دارد.  راستی آنگاه که خسته‌اید و شب‌ها بی‌خوابی کشیده‌اید، و آن لحظه که چشمانتان از فرت بی‌خوابی توان ایستادن ندارد، خواب را چند می‌خرید؟ 🌷جانباز معزز دفاع مقدس
خواب، رؤیایی شیرین در دل خستگی‌ها، آرامشی بعد از طوفان و معجونی است در رگ‌های بیداری، اما برای کسی که روزگاری در زیر صدای تانک و توپ و گلوله سر می‌نهاد و چشمانش در هم فرو می‌نشست تا خستگی‌اش را در رؤیایی شیرین دور از خانه معنا کند امروز ۳۵ سال است که شبهایش مرده و رؤیای شبانه‌اش در والفجر ۸ جا مانده است. 🌷جانباز معزز دفاع مقدس
مردی از جنس بیداری سید غضنفر موسوی متولد ۱۳۳۴ در روستای رهیز بخش پادنا از توابع شهرستان سمیرم است؛ بازنشسته وزارت کشوری، متاهل و دارای ۵ فرزند، ۲ ‏پسر و سه دختر که در حال حاضر بازنشسته است. وی از سال ۵۹ تا ۶۴ در جبهه کردستان و جنوب به عنوان مسؤول تدارکات، مکانیک، پشتیبانی، ‏راننده، مسؤول خدمات، مسؤول تعاونی مسکن، راهیان کربلا و مسؤول تشریفات استانداری بوده است. 🌷جانباز معزز دفاع مقدس
در عملیات‌های سقوط خرمشهر، هویزه، تپه‌های الله اکبر، آزادی سوسنگرد، بستان، فتح المبین، بیت ‏المقدس، ‏آزادسازی فکه و دشت عباس و در آخر هم والفجر ۸ شرکت داشته است. ‏ 🌷جانباز معزز دفاع مقدس
وی در سال ۶۴ در عملیات والفجر ۸ شیمیایی و دچار مشکلات اعصاب و روان شد و سرانجام طی درمان‌های متعدد و با شوک برقی از تیرماه ۶۵ دچار بی‌خوابی شد و امروز ۳۵ سال است که چشمانش شبانه‌روز بیدار است؛ بعد از جنگ علاوه بر کار در اداره، مغازه اتوکشی را نیز فعال کرد و در همان اهواز ساکن شد و بعد از بازنشستگی به زادگاهش در روستای رهیز پادنا از توابع شهرستان سمیرم برگشت و به کار کشاورزی در کنار فرزندش پرداخت. 🌷جانباز معزز دفاع مقدس
خانه‌ای زیبا در لابه لای درختان نهفته بود، باغچه‌ای از سبزیجات و گل‌های زیبا و ماکیانی که پرورانده بود و با صدایی دلنشین نغمه سر می‌دادند گوشه گوشه حیات دلربایش پوشیده از داروهای گیاهی بود که از دل کوه دنا چیده شده بود. 🌷جانباز معزز دفاع مقدس
سید غضنفر از بیداری شبانه روزی و مرگ شب‌هایش که گذشت و از کمبود وقت گلایه داشت که با بیداری تمام وقت، باز هم وقت کم می‌آورد و از برنامه‌ریزی دقیق و وقت‌شناسی تا دیدن برنامه‌های شبکه‌ قرآنی و کارهای منزل، رفتن به کوه دنا،کشاورزی، کار ساختمانی منزل جدید تا درست کردن ترشی که چشم نواز سفره مهمانپذیر سید است و  در دل نیمه شب که رؤیای شیرین شبانه چشم‌های خفته ما را نوازش می‌کند او برای لحظه لحظه بیداریش با انجام کارهای مفید نمی‌گذارد ثانیه‌هایش را مرگ خاموش فرا گیرد 🌷جانباز معزز دفاع مقدس
از کودکی تا خدمت سربازی ‏سید غضنفر موسوی می‌گوید «از بدو کودکی زمان ورود سپاه دانش به این منطقه خاطراتم را به یاد دارم که به طور فهرست‌وار عرض می‌کنم. ‏تا کلاس پنجم ابتدایی در روستای رهیز درس خواندم و برای ادامه تحصیل باید به شهر می‌رفتم؛ منطقه ما حدود ۵۵ سال پیش زیر خط فقر زندگی می‌کردند؛ اینجا نه حمام بود نه بهداشت و نه ‏جاده پدران ما در این منطقه دستشان ‏خالی بود نان خالی هم نداشتند و مجبور بودند برای کار به ماهشهر، خرمشهر، اهواز، آبادان، مهشور و هندیجان بروند تا در ‏طول ۵ یا ۶ ماه هر کاری می‌توانند انجام دهند و برگردند بر روی زمین‌هایی که در اختیار خان بود کار ‏کنند. مردم رعیت خان بودند و فقط در طول شش ماه می‌توانستند کشاورزی کنند و ۶ ماه بیکار بودند.‏ 🌷جانباز معزز دفاع مقدس
یکسال به عنوان نوکر خانواده‌ای برای درس خواندن به شهرضا رفتم اما نتوانستم ادامه بدهم؛ مردم روستا برای خرید سالی یک بار به شهر ‏ می‌آمدند  و من با دیدن زن عمو در بازار با وی به روستا برگشتم و پدر از من خواست تا برای کار کردن با او به محمره (خرمشهر) ‏بروم. 🌷جانباز معزز دفاع مقدس
خواهرش آنجا زندگی می کرد از صبح روزی که به آنجا رسیدیم با پدر به دنبال کار گشتیم و از یکی از آشنایانی که آنجا مغازه سوپر مارکت داشت سراغ گرفتیم؛ یک مغازه اتوکشی لاله روبروی مغازه بود صدا زد  علی رشتی شاگرد ‏نمی‌خوای؟با برانداز کردن من قرار شد همانجا مشغول کار شوم. 🌷جانباز معزز دفاع مقدس
با حقوق روزی ۱۵ قران موفق شدم در طول دوسال نصف مغازه را از صاحبش بخرم و در منزل یکی از آشناها ماندگار شوم؛ تا اینکه زمان خدمت ‏فرا رسید و خدمت من در نوده گنبده کابوس و آزادشهر بود که سرانجام خدمتم در آباده تمام شد و به خرمشهر برگشتم». 🌷جانباز معزز دفاع مقدس
دوران بعد از خدمت سید غضنفر جوان پرتلاش و خستگی ناپذیر پادنایی از روزهای بعد از خدمت و شروع کار در خرمشهر این چنین می گوید: ‏ «در این چند سال تجربه کاری زیادی از جمله آشپزی، ‏رانندگی، مکانیکی و ... کسب کردم و با توجه به اینکه ‏نمی‌خواستم زیر بار ظلم بروم در زمان شاگردی سختی زیادی کشیدم. بعد از پایان خدمت به خرمشهر برگشتم و مغازه اتوکشی را که فروخته بودم دوباره خریدم و شبانه‌روز کار می‌کردم .حالا روزی صد لباس با دست می‌شستم و  ‏بالای پشت بام پهن می‌کردم و همزمان دنبال کار می‌گشتم. 🌷جانباز معزز دفاع مقدس
مسوؤل هیأت مهدیه، رحمان گلابی و مسوؤل هیأت قائمیه آقای اکبریان که ‏خیاط بود و با خرج هیأت برای بچه‌های هیأت زن می گرفتند.‏‏ با ‏کمک دوستم شهید قیم که عضو هیأت قائمیه خرمشهر بود به صنایع مجتمع فولاد پهلوی معرفی شدم و با قبولی در امتحان ورودی به نمایندگی خرمشهر رفتم. 🌷جانباز معزز دفاع مقدس
تابستان سال ۵۶ شاه برای سخنرانی به اهواز  آمد و با حالت متکبرانه‌ای سخنرانی کرد؛ با شروع انقلاب، ‏اعلامیه‌خوان حضرت امام در مسجد خرمشهر شدم و اعلامیه حضرت امام را بین دو نماز می‌خواندم. ‏استوار طاهری پاسبان و ساواکی بود که من بعد از خواندن  اعلامیه کنار ایشان می‌نشستم و نمی‌دانستم. زمانی گذشت و یک روحانی گفت باید همه مسلح شوید به بازار خرمشهر رفتم و یک چاقو خریدم؛ روز عید قربان در خرمشهر ‏تعداد زیادی شهید شدند». 🌷جانباز معزز دفاع مقدس