eitaa logo
🇮🇷غواص ها بوی نعنا می ده🇮🇷
109 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
خوشا به حال مادری که پسرش را در راه اسلام هدیه کند
شهید علیرضا پورانوری در نامه‌ای به مادرش نوشته است: مادر خوش به حالت که پسرت را به اسلام هدیه می‌کنی.
علیرضا پورانوری متولد سال 1344 و اهل شهرستان دزفول بود. دوران جوانی اش همراه با اعتراضات و تظاهرات های مردمی علیه رژیم شاه بود. علیرضا با وجود سن کم همراه خواهرش عصمت در فعالیت های انقلاب شرکت می کرد
پس از اینکه صدام به خاک کشور حمله کرد علیرضا و عصمت هر دو در صف اول دفاع، انجام وظیفه می کردند. عصمت مدتی بعد با دوست علیرضا ازدواج کرد اما تنها چندماه بعد از ازدواجش در جریان موشک باران شهر دزفول به شهادت رسید. چندماه بعد از شهادت عصمت برادرش علیرضا برای عملیات به جبهه رفت و در جریان عملیات به شهادت رسید اما هیچ گاه پیکرش به خانه بازنگشت. نوشته زیر متن نامه شهید علیرضا پورانوری به مادرش است.
«بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم و رحمه الله و برکاته خدمت مادر عزیز و گرامی و زهرائیم سلام گرم و خالصانه مرا در این شب که فقط خود  خدا در این سنگرم بپذیر. ای مادری که جدا نمی توانم با هیچ قلمی تو را وصف کنم. مار باور کن آن چیزی که باعث می شود که من این چند سطر را پر کنم نه قلم است و نه چیز دیگری، بلکه دوست دارم بعد از شهادتم این نامه را لااقل تو از فرزندت داشته باشی. دوست ندارم با خواندن این نامه در انظار گریه کنی. وصیتی که می خواستم به تو بکنم این بود که واقعا از تو تشکر کنم و همین الان به تو می گویم خیلی ممنون که مرا اینگونه تربیت کردی و تا این سن و رشد فکری رساندی. نمی دانم با چه زبانی اکنون از تو تشکر کنم. مادر یادم می آیدکه چه ناراحتی هایی که کشیدی و چه دردسرهایی که خود داشتی، باز آن موقع از ما دریغ نمی کردی.
مادر یادم هست که در زمان انقلاب وقتی به تظاهرات می رفتم چقدر دلت برای من شور می زد و چقدر مریض بودی و در اوایل جنگ چه دل تپش هایی که نداشتی و موقع جبهه رفتن من نیز در چند عملیات اخیر موقع شهادت خواهرم (عصمت). مادر شیرت را حلالم کن. مادر برایم دعا کن چون می دانم بهشت زیر پای توست و دعای تو مستجاب می شود. چون تو مادری نمونه هستی و حضرت زهرا (س) تو را دوست دارد
مادر خوش به حالت که تو پسرت را به اسلام هدیه می کنی. مادر دوست ندارم که از شهادتم غصه بخوری و یا شب ها را به بی خوابی بگذرانی چون خدا را خوش نمی آید. زیرا فرزندت راهش را آگاهانه انتخاب کرده و به هدف خود رسیده.
می دانم اکنون که می خوانی و یا می شنوی چه حالتی دای. راضی به رضای خدا هستم. هرچه آمد خوش آمد. شکرش الحمدالله، نوبت به همه انشالله می رسد. هرکس سعادتی دارد، خوش به حال آن کس که در چنین جایی جان دهد.
مادر خوشا به حالت بار هم خوشا به حالت که تو داری دینت را برای اسلام ادا می کنی. تو مادر دو شهید هستی که راهشان را آگاهانه انتخاب مرده اند. سعی کن بر اعصاب خود مسلط باشی من که کوچکتر از آنم که بخواهم به تو سفارش کنم.
سعی کن امر به معروف و نهی از منکرت را که تا حالا داشته ای بهتر انجام دهی. همچنین خودت نیز سعی کن بیشتر قلبت را به نور قرآن آشنایی ده و بیشتر به خواندن و تفکر آن بپرداز. سعی کن در کارهایت توکل به خداوند داشته باشی و تا می توانی در همه حالات به یاد خدا باش و قیامت و مرگ و شب اول قبر را در نظر داشته باش تا بتوانی خداگونه باشی و راه همه شهیدان را ادامه بدهی. از خداوند مهربان طلب مغفرت و سعادت همه مسلمین و مومنین مخصوصا شما را خواستارم.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨معرفی از شهدای معزز روستای آسور فیروزکوه 💠 ارائه : جناب جامانده از شهدا 📆 چهارشنبه ۹۹.۰۹.۱۲ ⏰ ساعت ۲۱:۰۰ 🕊گروه به یاد شهدا http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84 کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃 eitaa.com/booyenaena
نگاهی به زندگی سردار شهید «علیرضا بلباسی»
روستای آسور فیروزکوه در چهاردهم مهر سال 1332 شاهد به دنیا آمدن ششمین فرزند رسول و آمنه بود که پدر نام «علیرضا» را برای او برگزید. «علیرضا» که در کنار دیگر برادران و خواهران در کانون گرم خانواده رشد و نمو یافت تا به سن مدرسه رسید.
وی دوره ابتدایی را در شهرستان فریدونکنار سپری کرد و در همین ایام بزرگترین حامی زندگی‌اش و دستان پرمهر و محبت پدر را از دست داد و مجبور شد برای امرار معاش خانواده به تهران سفر کند و به این دلیل مدتی درس را رها کرد.
او در بازار تهران مشغول به کار شد. پس از مدتی در مدرسه شبانه روزی پایتخت به درس خود ادامه داد و موفق به اخذ مدرک دیپلم شد. وی پس از پایان تحصیلات به سربازی رفت و در نیمه مهرماه سال 1353 خدمت سربازی را به اتمام رساند. پس از آن در آزمون آموزش و پرورش قائمشهر شرکت کرد و پس از قبولی در آن به تدریس در آموزش و پرورش مشغول شد. وی به علوم و فنون هوایی بسیار علاقه داشت. بدین منظور تدریس را بعد از 2 سال رها کرد و پس از گذراندن دوره آموزش مکانیک در باشگاه هوایی ملی، با عنوان تکنیسین پرواز در تاریخ 3 آبان 1354 جذب هواپیمایی ملی ایران شد. او در طول خدمت، به آموزش زبان انگلیسی مشغول و نیز موفق به اخذ درجه مکانیک هواپیما شد.
برادر شهید: «هدایت بلباسی» می‌گوید: «برادرم بسیار خوش‌رو، خوش برخورد، صادق، فداکار و زحمتکش بود. او در سال 54، 55 در مدرسه‌ای کار می‌کرد. یک روز مدیر مدرسه خواست تا جعبه سیبی را که جزو تغذیه دانش آموزان بود، به منزل آنها ببرد. علیرضا پس از تقاضای مدیر، دو نفر از دانش آموزان را صدا کرد و این مأموریت را به آنها سپرد. وقتی دانش آموزان جعبه سیب را به درب منزل مدیر مدرسه بردند، همسرش با دیدن آنها بسیار خجالت کشید و به همسرش شاکی شد. فردا صبح مدیر مدرسه، مجدداً برادرم را به دفتر کارش احضار کرد و دلیل این کارش را پرسید. برادرم در پاسخ گفت: «شما می‌خواهید جیره غذایی دانش آموزان را بخورید! چرا گناهش را من بر عهده بگیرم.»
«علیرضا بلباسی» در سال 58 یعنی در 26 سالگی، با دختری مؤمنه و محجّبه به نام «مریم بانو صادقی» ازدواج کرد. مراسم ازدواج‌شان بسیار ساده برگزار شد و این دو به دور از تجمّلات دنیوی، زندگی مشترک را آغاز کردند.
همسر شهید: «مریم بانو صادقی» می‌گوید: «تقوا، نماز، عبادت، پرهیزگاری و ترس از خدا موجب ازدواج من با ایشان شد. همسرم در بحبوحه انقلاب، به این علت که کارش در تهران بود، به قائمشهر رفت و آمد می‌کرد. یک بار از من پرسید: «اگر من لیاقت شهادت داشته باشم و شهید شوم شما چکار می‌کنید؟» من در پاسخ فقط گریه کردم. علیرضا گفت: «اگر من شهید شدم، شما یک شاخه گل لاله بگیر و جلوتر از همه در مراسم تشییع من شرکت کن و افتخار کن که همسر شهید شدی.»
وی پس از تشکیل سپاه پاسداران، از شرکت هواپیمایی استعفا داد. و به نهاد مقدس سپاه رفت و به عنوان پاسدار مشغول به خدمت شد. او مدتی را به قم رفت و به فراگیری فنون نظامی و دوره فرماندهی مشغول شد. سپس به عنوان مسوول عملیات سپاه نور شروع به انجام وظیفه کرد و پس از مدتی با ایجاد پایگاه مقاومت سپاه نور و جذب نیرو به قائمشهر برگشت و در واحد عملیات سپاه قائمشهر مشغول به کار شد.
برادر شهید: هدایت می‌گوید: «او ما را به تقوا و پرهیزگاری و انجام واجبات و ترک محرمات توصیه می‌کرد و می‌گفت: «دوستانی انتخاب کنید که خداشناس، خداترس و صادق در کار باشد.»
سردار بلباسی، با شروع جنگ تحمیلی از سوی عراق علیه ایران به جبهه اعزام شد و در واحدهای عملیاتی مسوولیت عملیات را بر عهده گرفت. پس از آن مسوولیت آموزش عقیدتی واحد بسیج قائمشهر را عهده‌دار شد. او در عملیات رمضان شرکت نمود و از ناحیه دست چپ، کتف و سینه مجروح گردید.
وی پس از مرخصی کوتاه و مداوای زخم خود مجدداً به منطقه برگشت و جانشین فرمانده گردان مالک اشتر لشکر 25 کربلا شد. در عملیات والفجر6 پس از مجروح شدن فرمانده گردان مالک، علیرضا جایگزین او شد. وی تمام نیروهایش را به خواندن نماز شب، نافله و نماز غفیله تشویق می‌کرد که برگزاری نماز غفیله به صورت دست جمعی از کارهای جالب توجه او در این گردان است.
او در مرخصی‌هایش به پشت جبهه، به دیدار خانواده‌های شهدا، جانبازان معلولین می‌رفت و از آنان دلجویی می‌کرد. همچنین کمک‌های مردمی را توسط بسیجیان و دوستان جمع آوری و به جبهه‌ها ارسال می‌کرد.
وی پس از شهادت دوستانش در مراسم آنها شرکت می‌کرد و به دیدار خانواده های‌شان می‌رفت و همدل و هم‌درد با آنها می‌شد. در این باره به دوستانش می‌گفت: «اگر من شهید شدم، مبادا در کنار بدنم حلقه بزنید، زیرا جنگ و ادامه آن مهم‌تر است و اسلام عزیز نباید در خطر باشد.»