eitaa logo
🇮🇷غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند🇮🇷
108 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
گردانمون خیلی آدمها رو تجربه کرده بودف عده ای از آنها رفتند و عده ای ماندند و اکنون جذب لایه های اجتماع شده اند و عده ای هم همین حالا با "اکبرها" و "حشمت ها" و "زمانی ها" و "بلال ها" زندگی می کنند.
اکبر هروقت تو دعای توسل به قسمت حضرت حجت(عج) که می رسید نای ایستادن روی پاها رو نداشت و زانوهاشو می گرفت و بلند بلند گریه می کرد.عصر عملیات نصر7 دیدم بدن چند تن از شهدا روی زمین افتاده است، بچه ها داشتند پیشانی های اونا رو می بوسیدند من هم به تقلید از اونا داشتم این کارو می کردم که یک دفعه به پیکر خونین و رشید "اکبر" برخورد کردم، پیکر مطهرش لبخندی زیبا بر لب داشت.
اکبر روندی با وجود شجاعت زیادی که داشت یک آدم محجوب و کم رویی هم بود. در آخرین لحظه های شهادتش هم این موضوع خودشو نشون داده بود. وقتی بدن غرق به خونش رو یافتم با دستانش صورتشو پوشانده بود. شب هنگام نیز که به او سری زدم ، دیدم دستاشو از پهنای صورتش برداشته و داره خالق اسمون مهتابی و پرستاره رو تماشا می کنه! حالا دیدی بچه ها همشون درجه یک یک بودند.
شهید اکبر روندی مهاجر جنگ تحمیلی و از بچه های قصرشیرین همگام با بسیجیان اسلام آباد گردان حمزه سیدالشهداء تیپ مستقل نبی اکرم کرمانشاه را تشکیل داد و در عملیات های متعددی شرکت کردند.سرانجام او در عملیات نصر7 در مرداد1366 در ارتفاعات بلفت عراق دوستان خود را در فراق خود داغدار کرد و به لقاء حق پیوست.
در خلوت هور نیزارهای "هورالعظیم" در شبهای پر ستاره تابستان عالمی دیگر داشت. بچه های گردان حمزه هم آن شب ها عالمی داشتند به خصوص شهید اکبر روندی که بعضی شبها پس از سرزدن به نگهبانها دیگر تا سحر کسی او را نمیدید. شبی اتفاقاً از کارش سردرآوردم،نیمه های شب بلمی را برداشت و در دل نیزارها و در سکوت زیبای هور تا سحر مناجات میکرد.او سرانجام در یک ظهر غمگین "ارتفاعات بلفت عراق" را به حرکت جاودانه خود تماشایی نمود.
وقتی بغض شهید ترکید من از حال شهیدان خواهم گفت.از آن اوج پرواز کبوترها، از آن آهو و آن صیاد بی پروا و از آن آسمان ابری و آن خورشید بی گرما، یاد بچه های جبهه به خیر، یاد روزهای خون وخطر، روزهای پرواز و عروج تا بی نهایت ، یاد لحظه های سرنوشت ، یاد رمزها و رازها، یاد همه ی شهیدان به خیر
به یاد سرداران خطه کرمانشاه همچون دو برادر شهید(اکبر و عباس روندی) ، آن راست قامتان همیشه جاوید تاریخ، به یاد آن عزیزانی که بوی گل، بوی مهر و یکرنگی با خود داشتند و رفتند
برادر شهیدان روندی می گوید: برادرم اکبر در سال 1343 در یکی از روستاهای تابع شهرستان قصرشیرین به دنیا آمد. در سال1348 عباس دیگر برادر شهید نیزدر همان روستا متولد شد. به دلیل اشتغال پدرمان در اداره ی بهداری شهرستان قصرشیرین بعدها در این شهر اقامت گزیدیم.
اکبر و عباس دفاع از کیان اسلامی میهنمان را مقدم بر هر چیز دیگری می دانستند. آنها به همراه بروبچه های "پایگاه حزب الله" به صورت گروهی به جبهه رفتند. آنها تا زمانی که زنده بودند در همه ی عملیاتهای تیپ مستقل نبی اکرم(ص) شرکت کردند. کردان "احزاب" و یگان دریایی "فتح" تیپ دوم نبی اکرم(ص) سالها شاهد دلاوری ها، ایثارگری ها و حضور عارفانه ی این عزیزان بود. عباس عاشق حضرت زهرا(س) بود و آرزوی همیشگی اش این بود که مانند آن گل یاس مفقود شود و سال ها دور از انزار خاکیان باشد. در عملیات والفجر9(12/12/64) هر دو برادر در کنار هم جنگیدند. عباس به آرزوی دیرینه اش رسید و در ارتفاعات کوهان سلیمانیه عراق از دیده ها پنهان شد و به اتفاق یار همیشگی اش "مهدی خرسندپور" جاویدالاثر شد.
پدر طاقت فراق یوسف گمگشته ی خود را نیاورد و پس از چند صباحی دار فانی را وداع گفت. دیگر برادر شهیدان روندی می گوید: در سال1365 فرماندهی تیپ تصمیم گرفت که یک گردان خط شکن دیگر در مجموعه ی تیپ سازماندهی کند. از بچه های پایگاه حزب الله(که اینک دریگان دریایی فتح) جمع شده بودند خواست تا ارکان این گردان را تشکیل دهند. شهید شعبانلو، شهید امینی، شهید اکبر، شهید نصرتی، شهید زمانی، شهید سلیمانی، شهید ظهرابی، شهید شهبازیان، شهید صفریانی، شهید جهان بیگی، شهید میرزایی و... گردان تازه تاسیس حمزه سیدالشهدا را ظرف چند روز به یک یگان شهادت طلب مبدل کردند.
مفقودشدن عباس و فوت پدر خللی در اراده ی شهید اکبر ایجاد نکرد، بلکه مصمم تر از قبل در جبهه حضور پیدا کرد، او در عملیات کربلای5 هفتاد درصد از بینایی چشم راست خود را از دست داد و در عملیات نصر7 در ارتفاعات بلفت عراق در 16/5/66 در حالی که گروهان فجر نیروهای استشهادی گردان حمزه سیدالشهدا(ع) را فرماندهی می کرد هدف اصابت ترکش خمپاره ی نیروهای بعثی عراق قرار گرفت و روح ملکوتی اش مانند کبوتری سبکبال به پرواز درآمد.
مادر شهید در حالی که صدایش می لرزد در وصف پسر مفقودش به آرامی می گوید : "به پسرم عباس گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم. یوسف کنعان من، عزیز دلم من هنوز چشم انتظارم تا تو را یک بار دیگر ببینم." او دیگر چیزی نمی گوید و در حالی که اشک از چشمانش جاری است، سکوت می کند.