#شروط_زندگی
همان ابتدا محمدحسین از سختی زندگی با یک فرد نظامی و مأموریتها و اتفاقاتی که ممکن است رخ بدهد، از جانبازی، اسارت یا شهادتی که امکان دارد برایش در این مسیر اتفاق بیفتد صحبت کرد و گفت اگر حاضر هستی با این شرایط زندگی کنی، بسمالله. خانواده ما خانوادهای پرجمعیت بود. من با خودم فکر کردم که من طلبه هستم، چیزهایی را یاد گرفتم که امروز باید به آن عمل کنم. فقط که نباید حرف بزنیم. باید روزی در میدان امتحان به تکلیف عمل کنیم. من خیلی عاطفی بودم و فرزند آخر خانواده، دوری اطرافیانم برایم سخت بود و میدانستم با ازدواج از خانواده جدا میشوم و به شهری دیگر میروم، از طرفی وابستگی به همسر و مأموریتها و نبودنهایش من را اذیت خواهد کرد.
برای زندگی به تنهایی و مأموریت همسر آماده نبودم، اما خودم را متقاعد کردم این راهی است که باید بروم و باید از بزرگان دین حضرت زینب و حضرت زهرا سلامالله علیهما الگو بگیرم. برای همین تصمیم خودم را گرفتم و همراهیاش کردم. وقتی شمال زندگی میکردم در حوزه علمیه فاطمیه رودسر که حاجآقا جنیدی پدر چهار شهید تأسیس کرده بود، تحصیل میکردم. از پدر و مادر شهیدان جنیدی درسهای زیادی آموختم؛ درسهایی که بعدها در زندگی خیلی به کارم آمد.