eitaa logo
🇮🇷غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند🇮🇷
108 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
چيزي به جز اسلام نيست که بايد پيرو خط امام و روحانيت مبارز در خط ولايت باشيم . عزيزان و اي مومنين ! کوشش کنيد تا در جهاد با نفس يعني جهاد اکبر پيروز شويد و در اين امر از خداوند ياري بخواهيد چون که تمام گرفتاريهاي بشريت از نفس خويش مي باشد .برادران و خواهران ! از امام خالصانه پيروي کنيد .فرمان خداست که اطيعو ا الله و اطيعو الرسول و اولي الامر منکم. مبادا از بيعت حضرتش سر باز زنيد و به ياد آوريد سر نوشت مردم کوفه را و به ياد آوريد وضع مردم ايران خودمان را قبل از انقلاب که چقدر در مقابل دنيا ذليل بوديم . همه چيزمان در اختيار بيگانه بود . خداي ناکرده اگر قدر اين انقلاب و قدر اين رهبريت و مسئولين را ندانيد و از اين همه نعمتها شکر گذاري نکنيد به عذاب الهي گرفتار مي شويد
عزيزان جبهه ها را فراموش نکنيد و سنگر هاي پر خون اين عزيزان را خالي نگذاريد و ان شا الله موفق شويم با قلبي پاک به زيارت معلم بزرک مکتب شهادت حسين بن علي (ع) نايل گرديم . مسئله ديگر نماز ها را به جماعت به جا آوريد ، سنگر نماز جمعه ها و دعاي کميل ها و توسل ها را خالي نکنيد و مسجد ها را پر کنيد . اي وارثان خون پاک هزاران شهيد ! پاس بداريد اين خونهاي پاک را .
و در آخر از تمام دوستان و عزيزان عاجزانه مي خواهم هر حقي که در گردن بنده حقير دارند به خاطر خدا ببخشند و مرا حلال کنند و از هم روستاييان مي خواهم مرا ببخشند و حلالم کنند . به خصوص دوستان و بزرگسالان ، پدران و مادران . در خاتمه از همه شماها خداحافظي مي کنم . تاريخ : 15/ 12/ 1363 – شب ساعت 30/ 10 رضا زلفخاني
خاطرات ثروت حسيني ، همسر شهييد : در ماه رمضان دو نوع غذا سر سفره گذاشتم . رضا با ديدن غذا ها ناراحت شد و گفت : فاطمه : مي داني که در برخي خانه ها يک نوع غذا هم پيدا نمي شود . شما دو نوع غذا بر سر سفره نهاده اي ! بعد يک استکان چاي خورد و به مسجد رفت .
رضا در خانه برنامه اي ريخته بود که کسي غيبت نکند براي اين کار قلکي فراهم آورده بود و گفته بود هر کسي غيبت کند ده تومان ، دروغ بگويد پنج تومان و ... با يد در قلک بيندازد . در مسائل سياسي اجتماعي بسيار فعال بود و همزمان به خود سازي نيز توجه زيادي مبذول مي داشت .
صادق زلفخاني ، برادر شهيد : رضا قبل از انقلاب و بعد از انقلاب ، فردي فعال بود . بعد از پيروزي انقلاب به روستا ها مي رفت و با خوانين در گير مي شد و گاهي اوقات در اين درگيريها جراحتي هم بر مي داشت . بعدها در ساختن راه آسفالته به روستاي ينگجه نقش موثري ايفا کرد . زماني که پيشنهاد ساختن راه مطرح شد گروهي به دليل مسائل مالي با آن مخالفت کردند اما رضا اولين قدم را برداشت و حلقه ازدواج خود را براي شروع به کار تقديم کرد . بعد از اين اقدام ، ديگران نيز کمک کردند و جاده ساخته شد . غير از اين ، در روستا کتابخانه اي داير کرد و با تشکيل گروه بسيج به آموزش نظامي جوانان داوطلب پرداخت . در کنار آن به دليل عشق فراوان به تلاوت قرآن ، به آموزش قرائت قرآن همت گماشت . او به شيوه اي دلنشين معارف ديني را آموزش مي داد و جلساتي براي شناخت هر چه بيشتر قرآن تحت عنوان تفسير قرآن تشکيل داد
در عمليات خيبر ، رضا و چند رزمنده ديگر در منطقه اي بين نيروهاي دشمن و نيروهاي خودي گير افتادند .آنها هر چه به نيروهاي خودي بي سيم زدند و کمک خواستند اما نيروهاي خودي به گمان اينکه تله دشمن است به حرفشان اعتنا نکردند . روز سوم ، رضا مجبور شد در بي سيم خود را معرفي کند . از آن طرف بي سيم مي گويند : اگر راست مي گويي اسم پسرت چيست ؟ رضا جواب مي دهد ، ميثم . بدين ترتيب نيروهاي خودي متوجه آنها شدند و به کمک رفتند .
پدر شهيد : شهيد در سال 1338 در روستاي ينگجه به دنيا آمد از هفت سالگي به مدرسه رفت مدتي در کارخانه مينو کار کرد . خدمت سربازي او مصادف با اوج گيري انقلاب اسلامي بود که بعد از چند مدت سربازي به دستور امام که فرموده بود : سربازان سرباز خانه ها را ترک کنند، او نيز به دستور امام لبيک گفت. بعد از تشکيل سپاه به عضويت آن درآمد و چند بار به جبهه رفت .بعد از شهادت وي من به زنجان آمدم و از چند نفر از دوستانش از جمله آقاي غفار ايماني در مورد شهادت پسرم پرسيدم ولي چيزي از شهادت پسرم نگفت .دوباره به روستا برگشتم. بعد از چند روز از طرف سپاه آمدند و گفتند رضا زلفخاني به درجه شهادت نائل گشته.
از خصوصيات اخلاقي خاصي برخوردار بود که مرا به تعجب وا ميداشت .بسيار با معرفت و خوش اخلاق بود. مهرباني و عطوفت زياد نسبت به پدر و مادرش و اعضاي خانواده اش داشت. هميشه مرا تشويق به جبهه مي کرد. بي توجهي نسبت به مال و منال دنيوي و آرزوي قرب به خدا و شهادت در راه خدا از اهداف و آرمانهاي واقعي رضا بود. آخرين باري که به جبهه مي رفت من خودم ايشان را بدرقه کردم .همسرش را به من سپرد و گفت به همسرم دلداري بده . فردي زحمتکش و پر تلاش بود و در برابر مشکلات و سختي ها صبور و پايدار بود . اوقات فراغت خود را با مطالعه سپري مي کرد .هميشه تأکيد مي کردند ما امام بزرگوار را بايد مي شناختيم ولي نشناخته ايم. بيگانگان عظمت و بزرگواري امام را بيشتر از ما درک مي کنند. به مادرش مي گفت: به خانواده شهدا احترام بگذاريد .من قبل از شهادت رضا از خانواده شهدا خجالت مي کشيدم ولي بعد از شهادت او با افتخار فراوان با آنها برخورد مي کنم. شهادت رضا مرا پيش خانواده شهدا سربلند و سرافراز کرد .
مراسم ازدواج او با تمام سادگي برگزار شد در خاتمه من از سپاه و بنياد شهيد انتظار دارم که قدر انقلاب را بدانند و به خانواده شهدا ارزش قائل شوند و حافظ خون شهدا باشند .
مادر شهيد : اولين پيام من به خانواده محترم شهدا زنده نگهداشتن ياد و خون اين شهدا است ،تمام مادران بايد هدفشان اين باشد . رضا هنوز کودکي بيش نبود که يک شب در خواب ديدم سه خانم آمدند و روبروي من نشستند و گفتند اين بچه را به ما بدهيد تا به همراه خود ببريم و در منا قرباني کنيم .من اين خواب را فراموش کرده بودم تا اينکه او بزرگ شد. قبل از انقلاب افکار ضد رژيمي و شاهي داشت يک روز که خانه نشسته بوديم رضا عکس شاه را ديد و گفت من مي آيم و تو را از تخت مي اندازم. من ناراحت شدم و ترسيدم و گفتم اين حرف را مي شنوند و به ديگران مي گويند .يک شب در خواب ديدم که رضا شهيد شده و آن زماني بود که رضا در کردستان خدمت مي کرد. من از ديدن آن خواب آشفته و ناراحت شدم روز بعد که رضا آمد به او گفتم در خواب ديدم تو شهيد شدي .رضا با خوشحالي گفت: مادر دوستانم مي گفتند که در خواب ديده اند که من شهيد شدم. مادر توصيه اي که به تو دارم اين است که تو تحمل کني. البته فيض شهادت به ما قسمت نمي شود بلکه قسمت آن دلير مردان مي شود که با صداقت و صلابت در راه اسلام و قرآن در سپاه خدمت مي کنند . قلب آنها از آب زلال نيز پاکتر است. اوقات رضا بيشتر در جبهه ها سپري مي شد. او در کردستان بود،در اهواز و در عمليات آزاد سازي خرمشهر شرکت داشت که از تلويزيون خبر آزاد سازي خرمشهر پخش شد . در عمليات عاشورا شرکت داشت، هنگام باز گشت مي گفت : مادر دو دوست داشتم که باهم برادر بودند يکي حميد و ديگري وحيد بود من نزديکي هاي شروع عمليات بود که خشاب گذاري مي کردم و به دوستم حميد مي دادم او مي گفت رضا دعا کن اگر يکي از ما شهيد شديم آن يکي زنده بماند چون ما تنها دو فرزند خانواده هستيم. پدر و مادرمان خيلي غمگين مي شوند من گفتم انشا ا... هيچکدامتان شهيد نمي شويد و سالم به خانه بر مي گرديد. بلاخره حمله ساعت 12 شب آغاز شد و در همين عمليات حميد صبح ساعت 6 شهيد شد و بعد از چند ساعتي برادرش وحيد به درجه شهادت نائل آمد. رضا مي گفت وقتي از حمله برگشتيم به ديدن پدر و مادر آن دوستم رفتم و تنها کلامي که مادرش به ما گفت اين بود که اي کاش جنازه فرزندان شهيدم را همراه خود مي آوردي ما از سخن اين مادر بسيار خجل شديم .
رضا هميشه از من مي خواست که مثل مادر دو شهيد باشم و سفارش مي کرد که وقتي خبر شهادت مرا به شما اطلاع دادند طوري برخورد کن که دوستان مرا ناراحت و خجالت زده نکني. زماني که خبر شهادت رضا را به من دادند ساعت 9 بود . رضا موقعي که مي خواستند براي مرخصي بيايند به من تلفن مي زد ولي در آن روزها ديگر تلفن نمي زد و من دلم گواهي مي داد که رضا شهيد شده است. ساعت 9 صبح بود که خواهر زاده ام آمد و گفت که ماشيني از سپاه آمده و با عمويم صحبت مي کند. بعد از چند لحظه عمويش آمد و گفت رضا شهيد شده . ابتدا بسيار ناراحت و غمگين شدم ولي خداوند متعال چنان صبري به من عطا کرد که خود متعجب شدم .