eitaa logo
🇮🇷غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند🇮🇷
108 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
اوایل فروردین 1363، ایام فاطمیه و شهادت حضرت زهراء (سلام الله علیها) بود، مادرش صاحب فرزند جدیدی شده بود، نامش را محسن گذاشتند. محسن فقط 9 سال داشت که از نعمت پدر محروم شد. پدرش یک روستایی ساده دل، پرتلاش و خادم روضه سید الشهداء (ع) بود. 💠گروه
شریط جنگ، فشار اقتصادی شدیدی بر جامعه وارد کرده بود و وضعیت خانواده ی محسن به مراتب پایین تر از دیگران. خرج زندگی روی دوش مادر بود. مادر مثل دیگر زن های محله قالی بافی می کرد و بچه ها نیز کمکش می‌کردند، آنروزها محسن قالی بافی و نقشه زدن را به خوبی یاد گرفته بود. 💠گروه
بعضی اوقات فراغت دوران ابتدایی اش در کلاس قرآن بسیج می‌گذشت، در کلاس حفظ شرکت کرده و در طی مدت کوتاهی حافظ چند جزء از قرآن شده بود. صدای خوبی داشت. از کودکی عضوگروههای سرود هیئت، پایگاه و مدرسه بود و بعضاً در هیئآت نوحه خوانی می کرد. موذن مسجد بود، حتی تاریکی کوچه ها و سوز سرمای زمستان هم مانع حضور مکبّر نوجوان در نماز جماعت صبح مسجد جامع نمی شد. 💠گروه
دوره دبستان را به خوبی طی می‌کرد. در جشن هایی مثل دهه فجر که مدرسه به شاگرد اولی ها جایزه می‌داد محسن دست پر به خانه می‌آمد. درسش خوب بود به طوری که وقتی به دوره راهنمایی رسید مدیر مدرسه پیشنهاد کرد به غیرانتفائی برود. سال اول راهنمایی را رفت ولی با این که سن کمی‌داشت متوجه هزینه مدرسه غیرانتفائی برای خانواده شد، پافشاری کرد که در مدرسه معمولی درس بخواند و زیر بار اصرار خانواده نرفت. 💠گروه
دبیرستانی شده بود که با بچه‌های قرآنی پایگاه بسیج گروه تواشیح تشکیل دادند و علاوه بر اجرای برنامه‌های فرهنگی محله در سطح شهر و استان نیز مطرح بودند، در مسابقات استانی تواشیح سازمان تبلیغات، مقام اول را کسب کردند. محسن صدای خوبی داشت و معمولاً تک خوان گروه بود. علاقه مند و عاشق شهداء بود. زندگی نامه شهداء را مرتب مطالعه می‌کرد، سیره زندگی شهید سید حسین مهدوی و دائی شهیدش رضا کرمی در شکل گیری شخصیت اجتماعی او بسیار موثر بود. آن زمان قسمتی با نام «دارالشاهد» را در کانون بسیج تعریف کرده بودند که محسن عهده دار آن شد. در اجرای یادواره ها و برنامه‌های مربوط به شهداء همیشه پیش قدم بود. 💠گروه
مربی قرآن و گروه تواشیح بود. کانون فرهنگی هنری مسجد را اداره می کرد. در جلسات و برنامه های فرهنگی مجری می شد. هیأتی بود، از فاصله میان برخی هیئات با انقلاب و برخی حزب اللهی ها با هیئات مذهبی رنج می برد. معتقد بود دین و نظام ما از هم جدا نیستند. به مسائل روز آشنا و یک افسر جوان جنگ نرم بود. 💠گروه
سال 81 در کنکور سراسری شرکت کرد، استعداد خوب علمی‌ و توان پذیرفته شدن در دانشگاه‌های مطرح را داشت اما پاسداری از انقلاب و تحصیل در دانشکده افسری دانشگاه امام حسین (ع) را انتخاب و دوره‌های کاردانی، کارشناسی و دوره عالی را با موفقیت طی کرد. محسن در رشته نظامی‌ متخصص توپخانه و بعد وارد سازمان رزم لشکر 8 نجف اشرف شد. با اینکه دوره‌های مختلفی طی کرده بود احساس کرد برای تکمیل آموخته هایش نیاز به کار بیشتر است پس با برنامه ریزی به صورت آزاد، در کلاس‌های دانشگاه صنعتی اصفهان که در تخصصش کاربرد داشت شرکت می‌کرد. شد یک متخصص، یک افسر و کارشناس توپخانه به تمام معنا. 💠گروه
به تحصیل در دانشکده افسری اکتفا نکرد و در کنار همه مشغله هایش در دانشگاه ثبت نام کرد. با توجه به علاقه ای که در زمینه مسائل اجتماعی و تربیتی داشت رشته علوم تربیتی را انتخاب و تا مقطع کارشناسی پیش رفت. به طوری که چند سال بعد همزمان از هر دو دانشگاه فارغ التحصیل شد. 💠گروه
مسائل حفاظتی را رعایت می کرد. وقتی از نوع کارش سوال می‌شد با بذله گویی جواب و چیزی لو نمی داد، مثلا گاهی با شوخی می‌گفت ما کفشهای رزمنده ها را واکس می‌زنیم. 💠گروه
از سال 82 هر سال برای سالگرد رحلت حضرت امام خمینی (ره) مسیر اصفهان تا تهران را همراه با دانشجویان دانشکده افسری به صورت دوی امدادی طی می‌کرد، دو سال آخر نیز مسئول بخشی از کاروان شده بود. از برنامه‌های این کاروان سر زدن به خانواده‌های شهدا در مسیر پیاده روی بود. محسن گاهی می‌ایستاد همه بروند و با پدر و مادر شهید صحبت می‌کرد یکی از دوستانش دیده بود وقتی همه رفتند پای مادر شهید را بوسید. 💠گروه
به اتفاق جمعی از فامیل به پارک رفته بودند، محسن همراه خود رادیویی آورده بود که خطبه‌های نماز جمعه تهران را که حضرت آقا می‌خواند حتماً گوش کند. رهبری فرمود: « از هرکس با اسرائیل مبارزه کند حمایت می‌کنیم. در جنگ 33 روزه و جنگ 22 روزه علیه اسرائیل، کمک کردیم و اگر در بحرین دخالت می کردیم اوضاع جور دیگری می‌شد.» محسن از جایش بلند شد دستانش را بالا برد و تکبیر می‌گفت. شوق عجیبی داشت. در قضایای فتنه 88 رهبر انقلاب در آخر آن خطبه معروف نماز جمعه تهران خطاب به امام زمان(عج) گفتند: «ای سید و ای مولای ما... من جان ناقابلی دارم. جسم ناقصی دارم، اندک آبرویی دارم... همه اینها را من کف دست گرفتم، در راه این انقلاب و در راه اسلام فدا خواهم کرد، اونها هم نثار شما... » محسن از تلوزیون به سخنان رهبرش گوش می داد و اشک بر گونه هایش جاری بود. 💠گروه
بیست و چهار ساله بود که ازدواج کرد. جشن عقدی بسیار ساده برگزار شد. از تجملات و تشریفات دست و پاگیر در زندگیش خبری نبود. مدت زیادی از عروسی نگذشته بود که بخشی از جهیزیه منزل را که ضروری نبود دست نخورده به عروس دم بختی هدیه کردند. شب عقدش با قرآن استخاره گرفت، آیه جهاد آمد، شب عروسی باز همین‌ تکرار شد. گاهی که بر سر مزار دایی شهیدش می‌رفت قرآن باز می‌کرد و آیات جهاد و شهادت می‌خواند. معمولا هرکجا در برنامه ای مجری می شد اولین جمله اش آیات سوره مبارکه توبه بود «.. أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَجَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللّهِ ... » 💠گروه