#ازدواج
بیست و چهار ساله بود که ازدواج کرد. جشن عقدی بسیار ساده برگزار شد. از تجملات و تشریفات دست و پاگیر در زندگیش خبری نبود. مدت زیادی از عروسی نگذشته بود که بخشی از جهیزیه منزل را که ضروری نبود دست نخورده به عروس دم بختی هدیه کردند.
شب عقدش با قرآن استخاره گرفت، آیه جهاد آمد، شب عروسی باز همین تکرار شد. گاهی که بر سر مزار دایی شهیدش میرفت قرآن باز میکرد و آیات جهاد و شهادت میخواند.
معمولا هرکجا در برنامه ای مجری می شد اولین جمله اش آیات سوره مبارکه توبه بود «.. أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَجَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللّهِ ... »
💠گروه #به_یاد_شهدا
#ازدواج
سال آخر دبیرستان بودم که مادر عباس مرا از مادرم خواستگاری کرد. او که هیچ تمایلی نداشت دخترش را به یک نظامی دهد، به فکر ازدواج نبودن من و سیر کردن در فضای درس و بحث را بهانه مناسبی دید تا جواب رد به مادر عباس بدهد و بگوید که دخترم می خواهد درس بخواند.
چند وقت بعد دوباره مرا خواستگاری کردند و این بار پدرم گفت که حالا بگذارید بیایند، در عالم همسایگی خوب نیست اینطور برخورد کنید. قرار گذاشته شد و آمدند. در همان برخورد اول، عباس به دل پدرم نشست و به من گفت که او یک مرد کامل است برای زندگی. به دل خودم هم نشست و کار خودش را کرد و فکر کردم که قرار است من با او خوشبخت شوم. پدرم نظر مرا خواست و من به رسم حیا گفتم: هر چه شما صلاح بدانید.
چهار ماه بعد یعنی ۲۲ تیرماه ۵۸ عقد کردیم و هفتم آبان ماه نیز جشن عروسی برگزار و اینچنین زندگی مشترکمان آغاز شد.
📸همسر و پسر شهید
💠گروه #به_یاد_شهدا
#یک_حرف_از_هزاران
🍁جانبازان عزیز اعصاب و روان نتوانستهاند #ازدواج کنند 😔
🍁 اگر هم ازدواج کردهاند، نمیتوانند با اعضای خانواده سازگاری داشته باشند،
🍁 گاهی با همسر خود و گاهی با فرزندان خود درگیر شده و این بدرفتاریها باعث میشود خانوادهها جانبازان را ترک کنند. مقصر هم نیستند.
🍁 گاهی رفتار برخی از جانبازان در هنگام حملههای عصبی غیرقابل تحمل میشود. هرچند که بعد از آن رفتار خود جانبازان میگویند گه هیچ چیزی یادشان نمیماند و اصلا متوجه رفتارشان نبودهاند.
🍁 اکثر آنها بهخاطر مصرف زیاد و بلندمدت از داروهای قوی اعصاب و روان، خیلی زود عوارض مختلف دارو بهسراغشان میآید و این مجروحیت برایشان دوچندان میشود.
#ازدواج
شهید محمود کاوه در سال 1362 با خانم فاطمه عمادالاسلامی ازدواج نمود که ثمره این ازدواج و زندگی 3 ساله یک فرزند به نام زهرا می باشد. همسر ایشان میگوید: در اولین برخورد و صحبتی که با هم قبل از ازدواج داشتیم، به من گفت: من مرد زندگی نیستم، آدمی نیستم که در ستاد بنشینم. من مرد جبهه ام ، حتی اگر جنگ ایران و عراق تموم بشه باز در لبنان یا در جای دیگر به مبارزاتم علیه باطل ادامه خواهم داد. من فکر میکنم پاسداری که در ستاد بنشیند و در جبهه حضور پیدا نکند پاسدار نیست. تنها از شما میخواهم که مرا درک کنی و زمانی که اسلحه ام به زمین افتاد، شما زینب وار راهم را ادامه دهید.
🍃🌹دختر شهید و لباسی که به اندازه اش از لباس پدر کوچک کردن
#ازدواج
اخلاقش بسیار شایسته بود و فرمانده اش می گفت عباس هفته ای یک خواستگار داشت! گویی همه خواهان آن بودند که با عباس فامیل شوند و همیشه به او می گفتند اگر می خواهی ازدواج کنی ما گزینه مناسب داریم. با این حال در ایام اربعین با خانواده ای از شیراز آشنا شدیم و دو خانواده نیز گفتگوهایی با هم داشتند. عباس زمانی که با این خانم صحبت کرده بود به وی از تصمیمش برای رفتن به سوریه خبر داده بود و گفته بود در صورتی که سالم از این ماموری بازگشتم برای رسمی شدن این ارتباط قدم جلو خواهم گذاشت. اما گویی خداوند برای عباس من جور دیگری رقم زده بود…
💠گروه #به_یاد_شهدا
#ازدواج
بیست و چهار ساله بود که ازدواج کرد. جشن عقدی بسیار ساده برگزار شد. از تجملات و تشریفات دست و پاگیر در زندگیش خبری نبود. مدت زیادی از عروسی نگذشته بود که بخشی از جهیزیه منزل را که ضروری نبود دست نخورده به عروس دم بختی هدیه کردند.
شب عقدش با قرآن استخاره گرفت، آیه جهاد آمد، شب عروسی باز همین تکرار شد. گاهی که بر سر مزار دایی شهیدش میرفت قرآن باز میکرد و آیات جهاد و شهادت میخواند.
معمولا هرکجا در برنامه ای مجری می شد اولین جمله اش آیات سوره مبارکه توبه بود «.. أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَجَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللّهِ ... »
💠گروه #به_یاد_شهدا
#ازدواج
سال 88 پیشنهاد دادیم زن بگیرد، گفتیم الان درآمد برای اداره یک زندگی داری و به سنی هم رسیدی که نیاز به هم صحبت داری. می خواستم قبل از اینکه شیطان او را از من بگیرد خودم زمینه ازدواج را برای پسرم فراهم کنم. خواهر شوهرم همسر علی را معرفی کرد و یک روز با علی و خواهر شوهرم رفتیم منزل پدری عروسم. قبلش چند بار دیگر خواستگاری رفته بودیم اما در کل بچه سخت پسندی بود مثلا یک لباس را که می خواست بخرد از صبح که می رفت بازار تا غروب طول می کشید یکی را انتخاب کند اما وقتی همسرش را دید همان وقت پسندید و خوشش آمد.
💠گروه #به_یاد_شهدا
#ازدواج
تا اینکه اردیبهشت ۸۴ دوباره آمدند خواستگاری و گفتند: «من هر جایی خواستگاری میرفتم فقط شما در ذهنم بودید» و من هیچ وقت به محمدحسین نگفتم من هم هر خواستگاری میآمد تو را با او مقایسه میکردم. ولادت امام حسن عسکری (علیهالسلام) با هم محرم شدیم. مهریهام ۳۱۳ سکه. ۸ سالی که با هم زندگی کردیم، محمدحسین خیلی حرف از شهادت میزد. عکسهایی شبیه عکسهای پدرم که شهید شدند را میانداخت، ژستهایی شبیه ژستهای پدرم را میگرفت و میگفت: «شهید محمدحسین مرادی». میگفتم: «آقا محمد! شما حیفید باید یک عمر طولانی داشته باشید بعد شهید شوید». میگفت: «نه من دوست دارم تا جوان هستم شهید شوم».
#ازدواج
قدیر زمانی که به خواستگاری من آمد آن قدر شغلش برایش مهم بود که در صحبت هایش به من گفت شغل من همسر اول من است و من نیز این موضوع را قبول کردم. در این 6 سال که با هم زندگی میکردیم صبح زود به سرکار میرفت و تا نیمهشب مشغول کار بود و وقتی برای حفظ قرآن کریم نداشت ولی بسیار تاکید داشت که در زندگیمان رنگ و بوی خدا حس شود. از این رو هر شب یک سوره را انتخاب میکردیم و معانی و تفسیر آن سوره را مطالعه میکردیم.
#ازدواج
من و همسرم تقریبا یک نسبت فامیلی دور با هم داشتیم اما من اصلا آقا میثم را ندیده بودم و فقط با مادرشان در ارتباط بودیم. اولین مرتبهای که همدیگر را دیدیم روزی بود که آقا میثم به همراه مادرشان برای عید دیدنی منزل ما آمده بودند در حالی که قصدشان انتخاب بوده است ولی ما از این جریان با خبر نبودیم. بعد از آن، خانوادهاش با ما تماس و برای خواستگاری اجازه گرفتند.
دو مرتبه در زمان خواستگاری با هم صحبت کردیم و مهرماه سال 88 هم عقد کردیم. بعد از ماجرای فتنه 88 بود که ازدواجمان سرگرفت. برای من اول دین و ایمان قوی مهم بود. خانوادهاش را که میشناختم و مادرشان هم از ایشان خیلی تعریف میکرد همچنین برادرم شناخت کاملی از آقا میثم داشت چون با هم هیئت میرفتند. در صحبتهایمان از کارش برایم گفته بود و همیشه معتقد بودم اگر ایمان قوی باشد، همه چیز درست میشود و به همین دلیل قبول کردم.
#ازدواج
سال ۱۳۵۳ ازدواج نمود که ثمره ی این ازدواج سه پسر و دو دختر می باشد. پس از ازدواج مدتی در کارخانه برزنت ایران، کرج مشغول شد اما بعد از مدتی به علت جو نامناسب و ناجوانمردانه که آن رژیم در محیط های کارگری بوجود آورده بود و تبعیضاتی که بین کارفرما و کارگر بود از آنجا بیرون آمد.
سال ۱۳۵۵ به کارخانه ماشین سازی ایران خودرو رفت و مدتی نیز در آنجا مشغول بود.
#شهید_دفاع_مقدس #زمینه_ساز_ظهور #شهید_منصور_عباسی_کیان
#ازدواج
مراسم ازدواجشان خیلی ساده برگزار شد. علی اصغر و خانمش به خواست پسر من، هیچ کدام از فامیل را دعوت نکردند. او میگفت میخواهم فقط از بچههای لشکر در مراسمم باشند. همین هم شد. هرچه گفتم، مادر زشته فامیل ناراحت میشوند، گوشش بدهکار نبود و میگفت، ما در کوچهمان تازه شهید دادهایم و خانوادهاش عزادار هستند، آن وقت ما در این موقعیت مراسم شادی بگیریم؟ خانمش هم با او هم عقیده بود.
پس از آن هم رفتند مشهد و برایم سوغاتی یک پارچه پیراهنی آوردند.
💐معرفی پاسدار #دفاع_مقدس #زمینه_ساز_ظهور #شهید_علی_اصغر_صفرخانی، فرمانده گردان
#ازدواج
#حج
حاج علی در سال ۱۳۶۲ ازدواج کرد و ثمرۀ ازدواج تنها فرزند او محمدصالح است که از آن پدر قهرمان به یادگار مانده است. شهید باقری در سال ۱۳۶۵ جهت حضور در مراسم سیاسی عبادی حج، عازم عربستان شد و درکنار روضۀ مطهر حضرت رسول (صلی ا… علیه و آله و سلّم) و قبرستان شریف بقیع، عاشقانه بر مظلومیت اهل بیت پیامبر (صلی ا… علیه و آله و سلّم)، به ویژه حضرت زهرا (سلام الله علیها) اشک ریخت و نالهها سرداد و در طواف خانۀ دلبر و کعبه عشق، از حضرت حق جواز شهادت گرفت.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم