eitaa logo
🇮🇷غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند🇮🇷
107 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
#فیزیک #سپاه شهید محمد حسین عطری از همان کودکی به همگان ثابت کرد که یک نابغه است وقتی دفتر فیزیک شهید رو نگاه میکردید با فرمول های بسیار سخت و پیچیده مواجه می شدید که البته حل این مسائل برای شهید کار بسیار آسانی بود هوش بالای شهید عطری توجه همگان را به خود جلب کرده و همه را شگفت زده کرده بود شهید برای هر مسئله ایی چندین راه حل میافتند به طوری که دبیران او نیز به شاگردان توصیه میکردند از راه حل محمد حسین استفاده کنند شهید عطری بعد گذراندن مقاطح تحصیلی و گرفتن دیپلم چند گزینه پیش رو خود داشت استخدام در بانک تحصیل در دانشگاه و پوشیدن لباس سبز پاسداری روزی شهید عطری در خواب که در محضر مقام معظم رهبری است و ایشان با اشاره لباس سبز پاسداری را به شهید عطری نشان دادند همان خواب باعث شد شهید عطری مسیر زندگی خود را بیابد وبه تحصیل در دانشگاه امام علی سپاه پاسداران ادامه دهد واز سال ۱۳۷۹ لباس سبز پاسداری را بر تن کرد.
ادامه ی معرفی از زبان همسر گرامی شهید...
من در جامعه‌الزهرای قم درس می‌خواندم. محمد‌حسین با همسر یکی از دوستان و همکلاسی‌های حوزوی من دوست و همکار بود. ایشان به دوستش گفته بود تمایل دارم با یک طلبه ازدواج کنم که از لحاظ اخلاقی صبور باشد تا در نبودن‌های من بتواند در تربیت فرزندانم به نحو احسن عمل کند. دوستم هم من را به ایشان معرفی کرد. من متولد 1356هستم و محمد‌حسین متولد 8 مرداد 1355. ایشان قبل از آمدن به جلسه خواستگاری به مزار شهدای محل ما که زادگاه آیت‌الله امینیان بود، رفته و دو رکعت نماز خوانده و از شهدا کمک خواسته بود. در واقع شهدا واسطه ازدواج من و حسین شدند.
همان ابتدا محمدحسین از سختی زندگی با یک فرد نظامی و مأموریت‌ها و اتفاقاتی که ممکن است رخ بدهد، از جانبازی، اسارت یا شهادتی که امکان دارد برایش در این مسیر اتفاق بیفتد صحبت کرد و گفت اگر حاضر هستی با این شرایط زندگی کنی، بسم‌الله. خانواده ما خانواده‌ای پرجمعیت بود. من با خودم فکر کردم که من طلبه هستم، چیزهایی را یاد گرفتم که امروز باید به آن عمل کنم. فقط که نباید حرف بزنیم. باید روزی در میدان امتحان به تکلیف عمل کنیم. من خیلی عاطفی بودم و فرزند آخر خانواده، دوری اطرافیانم برایم سخت بود و می‌دانستم با ازدواج از خانواده جدا می‌شوم و به شهری دیگر می‌روم، از طرفی وابستگی به همسر و مأموریت‌ها و نبودن‌هایش من را اذیت خواهد کرد. برای زندگی به تنهایی و مأموریت همسر آماده نبودم، اما خودم را متقاعد کردم این راهی است که باید بروم و باید از بزرگان دین حضرت زینب و حضرت زهرا سلام‌الله علیهما الگو بگیرم. برای همین تصمیم خودم را گرفتم و همراهی‌اش کردم. وقتی شمال زندگی می‌کردم در حوزه علمیه فاطمیه رودسر که حاج‌آقا جنیدی پدر چهار شهید تأسیس کرده بود، تحصیل می‌کردم. از پدر و مادر شهیدان جنیدی درس‌های زیادی آموختم؛ درس‌هایی که بعدها در زندگی خیلی به کارم آمد.
بعدها متوجه شدم که نذری هم بر سر مزار مرحوم نخودکی‌اصفهانی کرده بود که بعد از ازدواج با هم به آنجا رفتیم. در اولین جلسه خواستگاری من و محمدحسین نیم ساعت بیشتر با هم صحبت نکردیم، اذان مغرب شد و ایشان به مسجد محلمان رفت و نماز خواند. زمان آشنایی‌مان ایشان دانشجوی دانشگاه امام حسین(ع) سپاه بود و بعد از اتمام تحصیلات در سپاه مشغول خدمت شد. من و محمدحسین در 19 بهمن 1380مصادف با روز دحوالارض عقد و در آذر ماه سال 1381 زندگی ساده و بی‌آلایش‌مان را آغازکردیم. محمدحسین و من، اعتقادی به تجمل و خریدهای آنچنانی نداشتیم. همیشه دغدغه این را داشتیم طوری رفتار کنیم که خدا و امام زمان (عج)‌ راضی باشند.
#قم #حجاب ابتدا به قم رفتیم و بعد از یکسال همسرم برای ادامه خدمتش به زیبا‌کنار منتقل شد. برای همین منزلی در رشت، کنار خانه مادر‌شان اجاره کردیم. کمی بعد محمدحسین به جنوب منتقل شد و من در کنار مادر ایشان ماندم. همسرم ماهی یکبار به شمال می‌آمد. مدتی بعد ایشان مجدداً به مریوان منتقل شدند و هر 20 روز یک بار به مرخصی می‌آمد. اما کمی بعد از رشت به تهران مهاجرت کردیم و محمدحسین هر روز به منزل می‌آمد. سه، چهار سالی در تهران بودیم اما ایشان از محیط تهران و وضعیت حجاب بسیار ناراحت بود. توجه و تأکید زیادی روی امر به معروف و نهی از منکر داشت و نگران وضعیت بد حجاب بود. با اینکه شرایط کاری ایشان در تهران بهتر بود اما از من خواست که به قم برویم. ایشان مى‌گفت قم شهر مذهبى است کنار بارگاه ملکوتى حضرت معصومه سلام‌الله علیها باشیم و کسب فیض کنیم. همسرم من را هم به ادامه تحصیل در جامعه‌الزهرا تشویق کرد من هم شروع کردم به درس خواندن در جامعه‌الزهرا. حدود پنج سال در قم بودیم. دخترم کلاس دوم ابتدایی بود. دخترم زهرا را هم به مهد کودک جامعه می‌بردم. همان ابتدا به محمدحسین انتقالی ندادند و ایشان در مسیر تهران-قم در تردد بود اما زمستان انتقالی‌شان هماهنگ شد و به قم آمد و فرزند دوممان در یکم آبان 1391به دنیا آمد.
محمدحسین بسیار با شرم و حیا، محجوب، متین و مؤمن بود. صفا، سادگی و اخلاص زیادی داشت. در مراسم خواستگاری آنقدر آهسته سخن می‌گفت که من صدایش را به سختی می‌شنیدم و گفتم صلواتی برای سلامتی امام زمان(عج) و تعجیل در فرجش بفرستیم تا بتوانیم با هم صحبت کنیم. بعد از آن کمی بهتر توانست حرف‌هایش را بزند. محمدحسین علاقه عجیبی به ائمه به طور خاص آقا اباعبدالله(ع) داشت. در منزل ما ساعتی بود که در آن نوشته شده بود ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه. وقتی آن را دید، گفت این همان جایی است که می‌خواهم وصلت کنم. بسیارکم‌صحبت بود و برای انجام امور خیر به دیگران کمک می‌کرد. مادرش می‌گفت وقتی به مدرسه می‌رفت پول تو جیبی خودش را به دوستان نیازمندش می‌داد. بسیار به پدر و مادرش احترام می‌گذاشت.
مادر شهید بارها از عنایات خاصی که به شهید می‌شد، برایم صحبت کرد. دوران نوجوانی پربرکتش که همواره در مسیر فعالیت‌های مذهبی و مسجد و تحصیل گذشت. از ویژگی‌های اخلاقی ایشان مشخص بود مسیرش به شهادت ختم خواهد شد، غبطه برای شهادت برای او راهی برای رسیدن به کمال بود. همسرم بسیار ولایتمدار بود و توجه خاصی به بیت‌المال داشت تا هیچ‌گاه به نفع شخصی‌اش استفاده نشود. ایشان خانواده‌دوست بود و همه تلاشش این بود که در راه رفاه من و فرزندانش تلاش کند.
#علاقه_شهدا همسرم خیلی وقت‌ها از شهدا برایم صحبت می‌کرد. از شهید املاکی و شهدای دوران دفاع مقدس زیاد یاد می‌کرد و همیشه غبطه نبودن‌هایش در آن دوران را می‌خورد. از شهدا و فرماندهانی صحبت می‌کرد که با وجود سن کم توانسته بودند خدمتی به نظام و اسلام کنند. علاقه زیادی به دانشمند هسته‌ای شهیدمصطفی احمدی‌روشن داشت. همیشه به مادرش می‌گفت شما چهار پسر دارید، نمی‌خواهید یکی را هدیه کنید. وقتی من شهید شدم باید مثل مادر احمدی‌روشن محکم باشی و خوب صحبت کنی. با حرف‌ها و کارهایش ما را برای شهادتش آماده می‌کرد.
32.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قبل از تولد زهرا دخترم، یک CD از دختر شهید محمد ناصر ناصری به خانه آورد. دختر شهید در آن برای پدرش می‌خواند: «بابا‌جان باز سلام، منم زهرایت، دختر کوچک تو.‌ ای امید من و‌ ای شادی تنهایی من. یاد دارم که دم رفتن تو دامنت بگرفتم و به تو می‌گفتم پدر این بار نرو. پدر این بار نرو. من همان روز بله فهمیدم سفرت طولانی است....» بعد رو به من کرد و گفت: اگر من صاحب فرزند دختر شدم، اسمش را زهرا می‌گذارم. تا زمانی که شهید شدم زهرایم برایم اینگونه بخواند. دخترمان زهرا 14 تیر 1384 به دنیا آمد. محمدحسین در دوره‌ای این صحبت‌ها را می‌کرد که نه جنگی بود و نه شهادتی مطرح بود. اما شرایط اینگونه مهیا شد تا به آرزویش برسد و شهید مدافع حرم شود و دخترمان زهرا طبق خواسته پدر در مراسم پدر شهیدش از اشعاری که خود شهید از امام زمان (عج) و حضرت زینب (س) سروده بود، خواند. 💔دختر شهید محمد ناصری، شهید دفاع مقدس
دلش با جبهه مقاومت اسلامی بود. وقتی تصمیمش را گرفت که برود، به من خبر داد. من هم گفتم شرایط شما را قبول کردم و هدفتان را هم خوب می‌شناسم اما کمی نگران بچه‌ها هستم که اذیت نشوند چون با هر بار مأموریت رفتن محمد‌حسین، بچه‌ها مریض می‌شدند. اما محمدحسین گفت بچه‌های من هم مانند طفلان شهدای کربلا هستند، اگر نروم گویی به ندای هل من معین امام حسین(ع) پشت کرده‌ام. هفتم اردیبهشت ماه سال 1392 بود که از همه خانواده خداحافظی کرد و حلالیت گرفت و رفت. بعد از 40 روز حضور در سوریه در 14 خرداد 1392 روز شهادت امام موسی کاظم (علیه‌السلام) با دهان روزه و لب تشنه به شهادت رسید.
یک سال پس از استخدام در سپاه پاسداران شهید عطری تصمیم بر ازدواج میگیرند ودر سال 1380 ازدواج میکنند که حاصل این ازدواج دو فرزند زهرای 10 ساله محمد مهدی 3 ساله است محمد مهدی 6 ماهه بود که شهید عطری به مرکز سفر کردند تا اجازه فرمانده مستقیم خود را گرفته تا به جمع مدافغان حرم بپیوندد و سر انجام شهید عطری پس از گذراندن مراحل قانونی سر انجام 7 اردیبهشت 92 برای انجام ماموریت 6 ماهه به سوریه رفت شهید در حالی به سوریه رفت که هیچ یک از اقوام و آشنایان شهید خبر نداشتند که کجارفته و به چه مدت رفته حتی مادر شهید عطری فکر میکرد شهید عطری در کردستان حضور دارند فقط همسر شهید با خبر بودند که شهید عطری به سوریه رفتند