eitaa logo
🇮🇷غواص ها بوی نعنا می ده🇮🇷
110 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
حالا دیگر محمد شده بود پای ثابت تظاهرات علیه رژیم پهلوی و به صف مبارزین پیوسته بود.
برادر شهید می گوید: «روز اول محرم بود که محمد به خانه آمد و به مادر گفت: پیراهن مشکی داریم؟ مادر گفت: یکی برای احمد هست. محمد گفت: من غسل شهادتم را کرده‌ام. هرچه مادر گفت تو دیشب عزاداری بودی و ساعت سه شب برگشتی الان برای چه می‌روی؟ کارساز نبود. تنها در آخرین جمله گفت: امام(ره) فرموده است ماه محرم باید کار یکسره شود.»
سال ۴۲ وقتی امام خمینی(ره) در یکی از سخنرانی‌هایشان فرمودند: سربازان من کودکان و شیرخواره‌ها در گهواره‌ها هستند. حوریه خانم نقاش نمی‌دانست محمد ۴ ساله و دو فرزند دیگرش در همین راه جان خواهند داد و جاودان خواهد شد.
محمد پالیزوانی در روزهای انقلاب راهش را انتخاب کرده بود و حاضر نبود دست از مبارزه بکشد تا اینکه در ۱۱ آذر سال ۵۷ در محله سرچشمه تهران، تیری که حاضر نشد بر قلب مردم بی‌گناه بنشاند، بر قلب خودش نشست و شهادت مزد خلوص و جهاد در راه خدا، برای او بود.
برادر محمد ادامه می دهد: «چند روز مانده بود که امام دستور بدهد سربازان پادگان‌ها را ترک کنند، که به سه راه امین حضور و سرچشمه رفت، نزدیک اذان ظهر که شد کسی در بین جمعیت تظاهرکنندگان گفته بود برویم نماز بخوانیم. در همین حین نیروهای رژیم، مردم را به گلوله بستند که باعث زخمی شدن و به شهادت رسیدن مردم شد. احمد یکی دیگر از برادرانم به همراه مجروحی به بیمارستان رفته بود که محمد را در آن بیمارستان زخمی شده دید. احمد به دکتر گفته بود درست است همه کسانی که اینجا هستند، برادرانم هستند، اما این مجروح برادر خونی من است. وضعیتش آنقدر وخیم بود که سریع به اتاق عمل بردند. چند دقیقه بعد دکتر اطلاع داد محمد شهید شده است.»
برادر شهید می گوید: «در سربازی به دژبانی رفت. میدان شهدا پادگان نیروی هوایی نگهبانی می‌داد تا اینکه ماجرای انقلاب پیش آمد و چهار نفری به تظاهرات می‌رفتیم. شبی که فردایش محمد شهید شد، ما برای شکستن حکومت نظامی بیرون رفته بودیم که گاردی‌ها حمله کردند. وارد کوچه‌ای شدیم و زیر یک پژو خوابیدیم، سربازها تا کنار ماشین آمدند طوری که می‌توانستیم پوتین سربازها را از کنار چرخ ماشین ببینیم. عباس و احمد یک کوچه بالاتر بودند. سربازهای گارد تا همانجا آمدند و وارد کوچه نشدند چون تاریک بود و بیم داشتند حمله شود.
شب به خانه آمدیم و محمد گفت اگر زیر پژو نرفته بودیم جفتمان را کشته بودند. صبح طبق معمول که پیگیری می‌کردیم کجا تظاهرات است تا برای کمک برویم، تاکسی عباس را سوار شدم چون می‌دانستم سربازها کاری به تاکسی ندارند، به میدان‌ها سر زدم تا مردم اگر کمک خواستند کمک کنم. در حین گشت زدن‌ها بود که اطلاع دادند یکسری ملحفه و پارچه سفید به بیمارستان بازرگانان ببریم. دم بیمارستان که رسیدم احمد را دیدیم. گفتم اینجا چه کار می‌کنی؟ گفت محمد تیر خورده است. به داخل رفتم دیدم محمد روی زمین کنار مجروح‌ها افتاده. چون تیر به ریه‌هایش خورده بود نمی‌توانست نفس بکشد. او را به اتاق عمل بردند به تنفس مصنوعی که رسید دیدم دیگر نفس نمی‌کشد. مطمئن شدم که به شهادت رسیده است با این حال پرستار گریه می‌کرد و تقلا می‌کرد تا نفسش برگردد ولی محمد تمام کرده بود.
با این ترفندی که مثلا محمد مریض است و باید به بیمارستان دیگری انتقالش بدهیم پیکرش را داخل آمبولانس گذاشتیم و به دستش سرم زدیم و به مسجد محله رفتیم تا مادر برای آخرین بار بتواند او را ببیند. وقتی به بهشت زهرا(س) رسیدیم با اینکه مسئولان بهشت زهرا(س) از سربازان گارد می‌ترسیدند و اجازه دفن پیکر را ندادند خود مردم برای خاکسپاری‌اش آمدند. گفتند بگذارید برای فردا ولی مردم نگذاشتند. قبر کندند، محمد را دفن کردند و پدرم هم بالای بشکه‌ای رفت و صحبت کرد. چند وقت بعد که بر سر مزارش رفتیم، فهمیدیم در قسمتی که محمد دفن شده کسی دیگری را دفن کرده‌اند.»
برادر این شهید ادامه می‌دهد: «احمد به همراه برادر دیگرم به مادر خبر دادند که به بیمارستان بیاید. فاصله زیادی از خانه تا بیمارستان نبود. مادر که رسید گفتیم فقط یک مجروحیت کوچک است. به محض اینکه خواست محمد را ببیند یک افسر با قنداقه تفنگ به سرش کوبید.»
پیکر محمد مانند بسیاری دیگر از جوانان این ملت که به دست سر سپردگان طاغوت به خاک و خون کشیده شده بود، غریبانه در بهشت زهرا به خاک سپرده شد تا گواهی باشد بر حقانیت راهی که حضرت روح الله(ره) پایه‌گذارش بود.
شهادت محمد بقیه برادرها را برای ادامه راهش مصمم‌تر کرد. بعد از پیروزی انقلاب و با شروع جنگ تحمیلی برادران دیگرش هم به جبهه رفتند و مصطفی و مرتضی پالیزوانی نیز در جنگ تحمیلی به شهادت رسیدند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷معرفی 💠 ارائه : خادم الشهدا یازینب 📆یکشنبه ۹۹.۱۱.۱۹ ⏰ ساعت ۲۱:۳۰ 🕊گروه به یاد شهدا http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84 کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃 eitaa.com/booyenaena
فرمانده بوشهری که شب ولادت امام رضا(ع) شهید شد/وقتی رزمندگان تلخ ترین شیرینیِ تاریخِ زندگیشان را خوردند
یکی از راویان مراسم شب خاطره عملیات رمضان درمورد شهید اسدی، یکی از شهدای استان بوشهر گفت: شهید اسدی در 23 ماه رمضان در روستای دورافتاده گنخک دشتی متولد شد و سال 56 به خاطر فقر مالی به دشتستان آمد.
تکاور احمد اسدی در سال 1341 در زادگاه رهبر انقلاب دیده به جهان گشود.
این خاطره نقل خود شهید احمد اسدی است بود که یکبار در خانواده تعریف کرده بود و هم اکنون این بنده حقیرآنرا را به رشته تحریر درآورده است
خاطره ای از شهید اوایل انقلاب بود تظاهرات علیه رژیم مزدور شاه به اوج خود رسید بود برادر شهید احمد اسدی همراه با چند تن از بچه ها محل برای تظاهرات به یکی از خیابانها اطراف محل خود رفتند و شروع کردند به شعار دادن علیه رژیم مزدور شاه حدود نیم ساعت بعد از شروع تظاهرات سربازان گاردی شاه به آنها حمله ور می شوند.همه تظاهرکنندگان پراکنده میشوند.
احمد همراه یکی از دوستان خود به یک گاراژ که آن اطراف بود فرار میکنند و مباحث گاردیها آنها را یک جا امن میبرد.
سربازان گاردی به گاراژ می روند اما صاحب گاراژ اظهار بی اطلاعی میکند و سربازان گاردی پس از چند دقیقه گشتی در گاراژ ناامید بر می گردند.
علاقه شهید اسدی به امام رضا(ع) ابراهیم برزگر با بیان این که شهید اسدی علاقه خاصی به امام رضا(ع) داشت، ابراز داشت: چند بار مراسم شب خاطره جابجا شد تا تاریخ آن به امشب موکول گردید، تاریخ را که مرور می کردم متوجه شدم امشب دقیقا شب شهادت احمد است یعنی در چنین شبی از نظر تاریخ قمری که مصادف است با شب ولادت امام رضا(ع)، احمد اسدی به شهادت رسید.
وی به خاطره ای از تجرد شهید اسدی اشاره کرد و افزود: در آن دوران هرگاه منزل شهید اسدی می رفتم مادرش به من می گفت فلانی کاری کن احمد ازدواج کنه چون می ترسم بمیرم و احمد ازدواج نکنه.
برزگر با بیان این که احمد در آن زمان فرمانده گردان بود و من جانشینش بودم، اظهار داشت: هر وقت به این شهید بزرگوار می گفتیم ازدواج کند می گفت اول بگذارید جنگ تمام شود و من هم در جواب می گفتم تا انقلاب مهدی نهضت ادامه دارد  و جنگ تمام نمی شود.