تکاور احمد اسدی در سال 1341 در زادگاه رهبر انقلاب دیده به جهان گشود.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
این خاطره نقل خود شهید احمد اسدی است بود که یکبار در خانواده تعریف کرده بود و هم اکنون این بنده حقیرآنرا را به رشته تحریر درآورده است
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
خاطره ای از شهید
اوایل انقلاب بود تظاهرات علیه رژیم مزدور شاه به اوج خود رسید بود برادر شهید احمد اسدی همراه با چند تن از بچه ها محل برای تظاهرات به یکی از خیابانها اطراف محل خود رفتند و شروع کردند به شعار دادن علیه رژیم مزدور شاه حدود نیم ساعت بعد از شروع تظاهرات سربازان گاردی شاه به آنها حمله ور می شوند.همه تظاهرکنندگان پراکنده میشوند.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
احمد همراه یکی از دوستان خود به یک گاراژ که آن اطراف بود فرار میکنند و مباحث گاردیها آنها را یک جا امن میبرد.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
سربازان گاردی به گاراژ می روند اما صاحب گاراژ اظهار بی اطلاعی میکند و سربازان گاردی پس از چند دقیقه گشتی در گاراژ ناامید بر می گردند.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
علاقه شهید اسدی به امام رضا(ع)
ابراهیم برزگر با بیان این که شهید اسدی علاقه خاصی به امام رضا(ع) داشت، ابراز داشت: چند بار مراسم شب خاطره جابجا شد تا تاریخ آن به امشب موکول گردید، تاریخ را که مرور می کردم متوجه شدم امشب دقیقا شب شهادت احمد است یعنی در چنین شبی از نظر تاریخ قمری که مصادف است با شب ولادت امام رضا(ع)، احمد اسدی به شهادت رسید.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
وی به خاطره ای از تجرد شهید اسدی اشاره کرد و افزود: در آن دوران هرگاه منزل شهید اسدی می رفتم مادرش به من می گفت فلانی کاری کن احمد ازدواج کنه چون می ترسم بمیرم و احمد ازدواج نکنه.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
برزگر با بیان این که احمد در آن زمان فرمانده گردان بود و من جانشینش بودم، اظهار داشت: هر وقت به این شهید بزرگوار می گفتیم ازدواج کند می گفت اول بگذارید جنگ تمام شود و من هم در جواب می گفتم تا انقلاب مهدی نهضت ادامه دارد و جنگ تمام نمی شود.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
پس از اصرارهای مداوم سرانجام احمد راضی به ازدواج شد و بیستم خردادماه 67 ازدواج کرد.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
شهیدی که فقط یک هفته داماد بود
برزگر با بیان این که احمد را برای یک ماه به مرخصی فرستادیم تا هم تدارکات عروسی اش را انجام بدهد و هم به ماه عسل برود، افزود: بعداز یک هفته دیدم اردوگاه شلوغ شده و وقتی جلوتر رفتم مشاهده کردم احمد آمده است. به احمد گفتم مگر قرار نشد یک ماه پشت جبهه بمانید که جواب داد دلم برای بچه ها تنگ شد و به همین دلیل آمدم که آن ها را ببینم.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
این راوی با بیان این که قرار شد شب را استراحت کرده تا صبح احمد را راهی شهرستان کنیم، افزود: در سنگر نشسته بودیم که احمد دو مطلب به من گفت. اول این که گفت فلانی چندتا از بچه ها شیرینی خواستند، من پول نداشتم. برو برای بچه ها شیرینی بخر، بعد با شما حساب می کنم.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
برزگر درمورد دومین درخواست شهید اسدی ابراز داشت: دوم وقتی ساعت 12 شب خواست بخوابد به من گفت که خیلی گرسنه است و به همین دلیل پرسید غذا چی داریم؟
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
این رزمنده دفاع مقدس اضافه کرد: ما ناهارِ آن روز برنج و مرغ داشتیم و به همین دلیل بخشی از غذا که مانده بود را گرم کردیم و با احمد خوردیم
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
برزگر با بیان این که شهید اسدی در حال خوردن شام گفت که آخرین مرغ و برنج را بخوریم و برویم، ابراز داشت: آن شب در ذهن من نبود که منظور احمد از این جمله چه بود و تصور می کردم منظورش این است که فردا قرار است به برازجان برود.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
برزگر با بیان این که فردای آن روز عملیات بود و قرار شد احمد به ترمینال برود، افزود: وقتی ما برای بازپس گیری جزیره رفتیم احمد جلو آمد و همدیگر را ملاقات کردیم و به وی گفتم چرا برگشتی که شهید اسدی جواب داد ماشین را به من بده.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
4 شهیدی که از آن ها فقط به اندازه یک پلاستیک کوچک دسته دار گوشت جمع شد
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
این راوی ادامه داد: آن لحظه احمد با شهیدان خمش آیا، کشتکار و کریمی بود و این شهیدان نیز وی را همراهی می کردند.
برزگر اضافه کرد: درست شنبه شب یعنی شب ولادت امام رضا(ع) بود که خودروی آن ها مورد اصابت موشک هلی کوپتر عراقی ها قرار گرفت و هر چهار نفر شهید شدند.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
این راوی افزود: از احمد فقط تکه ای پا ماند، از علی خمش آیا فقط انگشت و پوست سر و از دیگران فقط تکه های استخوان هایشان.
برزگر با بیان این که از این چهار جوان فقط یک پلاستیک کوچک دسته دار گوشت جمع شد و دیگر هیچ، گفت: تکه هایی از این شهدای بزرگوار هم بعدها کشف گردید که در یادمان شهدا به خاک سپرده شدند.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
این رزمنده دفاع مقدس با بیان این که بعداز شهادت احمد به بچه ها گفت بروند و شیرینی بخرند، افزود: پس از شهادت احمد دعای کمیل بودیم و یادم آمد 24 ساعت قبل احمد گفت بروم و برای بچه ها شیرینی بخرم.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
برزگر اضافه کرد: وقتی دعای کمیل برگزار شد و شیرینی خریدیم و پخش کردیم به بچه ها گفتم می دانید شیرینی مربوط به چیست که رزمندگان اعلام بی اطلاعی کردند.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
وقتی رزمندگان تلخ ترین شیرینی تاریخ زندگیشان را خوردند
وی افزود: من به بچه ها گفتم که شیرینی عروسی احمد است و سپس تلخ ترین شیرینیِ تاریخِ زندگیمان را خوردیم.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
صبر و آرامش مادر شهید اسدی
برزگر با اشاره به صبر و متانت مادر شهید اسدی گفت: پس از شهادت احمد نگران بودم که به مادرش چه چیزی بگویم چون یک هفته قبل خوشحال به او خبر ازدواجش را دادم و الان برایم سخت بود که یک پلاستیک دست مادرش بدهم و بگویم جسد احمد است.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم
این راوی شب خاطره عملیات رمضان با اشاره به آرامش مادر احمد اظهار داشت: وقتی خدمت مادر شهید اسدی رسیده و خواستند خبر شهادت احمد را بدهند، گفتند مادرش با آرامش خاصی گفت که خودم خبردار بودم.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم