eitaa logo
🇮🇷غواص ها بوی نعنا می ده🇮🇷
109 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
در خلوت هور نیزارهای "هورالعظیم" در شبهای پر ستاره تابستان عالمی دیگر داشت. بچه های گردان حمزه هم آن شب ها عالمی داشتند به خصوص شهید اکبر روندی که بعضی شبها پس از سرزدن به نگهبانها دیگر تا سحر کسی او را نمیدید. شبی اتفاقاً از کارش سردرآوردم،نیمه های شب بلمی را برداشت و در دل نیزارها و در سکوت زیبای هور تا سحر مناجات میکرد.او سرانجام در یک ظهر غمگین "ارتفاعات بلفت عراق" را به حرکت جاودانه خود تماشایی نمود.
وقتی بغض شهید ترکید من از حال شهیدان خواهم گفت.از آن اوج پرواز کبوترها، از آن آهو و آن صیاد بی پروا و از آن آسمان ابری و آن خورشید بی گرما، یاد بچه های جبهه به خیر، یاد روزهای خون وخطر، روزهای پرواز و عروج تا بی نهایت ، یاد لحظه های سرنوشت ، یاد رمزها و رازها، یاد همه ی شهیدان به خیر
به یاد سرداران خطه کرمانشاه همچون دو برادر شهید(اکبر و عباس روندی) ، آن راست قامتان همیشه جاوید تاریخ، به یاد آن عزیزانی که بوی گل، بوی مهر و یکرنگی با خود داشتند و رفتند
برادر شهیدان روندی می گوید: برادرم اکبر در سال 1343 در یکی از روستاهای تابع شهرستان قصرشیرین به دنیا آمد. در سال1348 عباس دیگر برادر شهید نیزدر همان روستا متولد شد. به دلیل اشتغال پدرمان در اداره ی بهداری شهرستان قصرشیرین بعدها در این شهر اقامت گزیدیم.
اکبر و عباس دفاع از کیان اسلامی میهنمان را مقدم بر هر چیز دیگری می دانستند. آنها به همراه بروبچه های "پایگاه حزب الله" به صورت گروهی به جبهه رفتند. آنها تا زمانی که زنده بودند در همه ی عملیاتهای تیپ مستقل نبی اکرم(ص) شرکت کردند. کردان "احزاب" و یگان دریایی "فتح" تیپ دوم نبی اکرم(ص) سالها شاهد دلاوری ها، ایثارگری ها و حضور عارفانه ی این عزیزان بود. عباس عاشق حضرت زهرا(س) بود و آرزوی همیشگی اش این بود که مانند آن گل یاس مفقود شود و سال ها دور از انزار خاکیان باشد. در عملیات والفجر9(12/12/64) هر دو برادر در کنار هم جنگیدند. عباس به آرزوی دیرینه اش رسید و در ارتفاعات کوهان سلیمانیه عراق از دیده ها پنهان شد و به اتفاق یار همیشگی اش "مهدی خرسندپور" جاویدالاثر شد.
پدر طاقت فراق یوسف گمگشته ی خود را نیاورد و پس از چند صباحی دار فانی را وداع گفت. دیگر برادر شهیدان روندی می گوید: در سال1365 فرماندهی تیپ تصمیم گرفت که یک گردان خط شکن دیگر در مجموعه ی تیپ سازماندهی کند. از بچه های پایگاه حزب الله(که اینک دریگان دریایی فتح) جمع شده بودند خواست تا ارکان این گردان را تشکیل دهند. شهید شعبانلو، شهید امینی، شهید اکبر، شهید نصرتی، شهید زمانی، شهید سلیمانی، شهید ظهرابی، شهید شهبازیان، شهید صفریانی، شهید جهان بیگی، شهید میرزایی و... گردان تازه تاسیس حمزه سیدالشهدا را ظرف چند روز به یک یگان شهادت طلب مبدل کردند.
مفقودشدن عباس و فوت پدر خللی در اراده ی شهید اکبر ایجاد نکرد، بلکه مصمم تر از قبل در جبهه حضور پیدا کرد، او در عملیات کربلای5 هفتاد درصد از بینایی چشم راست خود را از دست داد و در عملیات نصر7 در ارتفاعات بلفت عراق در 16/5/66 در حالی که گروهان فجر نیروهای استشهادی گردان حمزه سیدالشهدا(ع) را فرماندهی می کرد هدف اصابت ترکش خمپاره ی نیروهای بعثی عراق قرار گرفت و روح ملکوتی اش مانند کبوتری سبکبال به پرواز درآمد.
مادر شهید در حالی که صدایش می لرزد در وصف پسر مفقودش به آرامی می گوید : "به پسرم عباس گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم. یوسف کنعان من، عزیز دلم من هنوز چشم انتظارم تا تو را یک بار دیگر ببینم." او دیگر چیزی نمی گوید و در حالی که اشک از چشمانش جاری است، سکوت می کند.
خواهر شهدای روندی نیز درباره ی برادرانش می گوید :"شهید اکبر شب ها اعضای خانواده را جمع می کرد و از قران، احکام و احادیث صحبت می کرد. بعد از عملیات والفجر9 که به منزل آمد برخلاف همیشه تنها بود، او آرام تر از همیشه بود. پرسیدم عباس چه شد؟ گفت: اگر بگویم شهید شده دروغ گفته ام، اگر بگویم زنده است دروغ گفته ام و اگر بگویم اسیر شده دروغ گفته ام. همه از حرفهای شهید اکبر متحیر بودیم. چشمان لبریز از اشکش فراقی بزرگ را گواهی می داد. حلقه های اشک برروی گونه اش غلطید، "بغض شهید ترکید" و با صدای لرزان اما آرام گفت: "مگر خون ما از خون امام حسین رنگین تر است؟ مگر خون عباس از خون عباس کربلا گران تر است؟ همه باید قربانی اسلام شویم. عباس نیز..."
دیگر برادر شهید می گوید: روزی شهید اکبر از نماز جمعه برمی گشت. او شاخه ی تاک خشکیده ای را به همراه داشتف در حالی که برلبانش لبخندی آرام اما دیدنی نقش بسته بود گفت: "این درخت را می کارم، اگر روزی رشد کرد و ثمر داد و در آن زمان من نبودم، از آن بخورید و برایم قرآن بخوانید." هم اکنون ا درخت بیست ساله شده و درختی پربار و پرمیوه است.
حاج محمد نجفی مداح اهل بیت(علیهم السلام) همسنگر شهدای روندی می گوید: جزء گروهان فجر بودیم. در اردوگاه تیپ برای چادر فرمانده گروهان شاخه ای از برق کشیده بودند. موتوربرق ضعیف بود و نمی شد از آن برای تمام چادرهای اردوگاه برق کشید، شهید اکبر پس از اینکه در جریان امر قرار گرفت از این اقدام ناراحت شد.عصر همان روز برق چادر خود را قطع کرد. گفت که این انصاف نیست که من در روشنایی و شما در تاریکی باشید.
آن دو مانند دو گل بهشتی و دو پرنده ی عاشق بودند. زمانی که آوای جنگ برمی خواست . قافله های شهادت را می خواند آنها سبکبال به سوی جبهه پرمی کشیدند. آن دو به معنای واقعی کلمه شیفته ی "شهادت" بودند. عباس در شب عملیات والفجر9 لحظه ای از ذکر "یازهرا" غفلت نورزید تا اینکه در یک نبرد خونی پیکر نحیفش در دل صخره های کوهان جای گرفت.
شهید اکبر نیز پس از عروج برادر، به مانند پاره ی آتش مهارنشده ای می ماند که برای گذر از اقیانوس های مواج و نیل به برادر و یار دیرینه اش هر لحظه بال می گشود و در کربلای5 حتی تا مرز شهادت پیش رفت. او پس از 17 ماه مجاهدت و انتظار دیدار برادر در یک عصر غمگین ارتفاعات بلفت عراق را به حرکت جاودانه ی خود تماشایی نمود. آنها رفتند اما خیمه های گردان های حمزه سیدالشهدا(ع) هیچ گاه نام و یاد آنها را فراموش نکرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹معرفی 💠 ارائه : خادم الشهدا یازینب 📆 سه شنبه ۱۴۰۰.۰۱.۱۷ ⏰ ساعت ۲۱:۰۰ 🕊گروه جامانده از شهدا http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84 کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃 eitaa.com/booyenaena
بر اساس زندگانی سردار شهید جلال افشار؛ اشک شوق معلم برای ذاکر قریب البکاء
پس از مدت‌ها هنگامی که عکس شهید حجت الاسلام جلال افشار را به معلمش نشان دادند، بی‌اختیار گریه افتاد و به وجودش افتخار کرد «امام زمان(عج) از من یک سرباز می‌خواستند، من هم آقای افشار را معرفی کردم؛ اشک من اشک شوق است، جلال ذاکر قریب البکاء است».
در جبهه او را اسوه زهد و تقوا می‌دانستند؛ همچنان که وقت اضافه می‌آورد به سراغ قرآن می‌رفت؛ می‌خواند، حفظ می‌کرد و دیگران را سر شوق می‌آورد؛ سال ۱۳۴۴؛ ۹ سال از تولدش گذشته بود که تلاوت قرآن را شروع کرد و در روزگاری که دانش آموز دبیرستان بود پدرش را از دست داد؛ به همین خاطر مسئولیتش سنگین شد، اما علاقه بسیارش به علوم دینی بود که او را راهی حوزه علمیه کرد؛ با این حال در کنار درس و تحصیل در یک مغازه نصب پرده شاگردی می‌کرد؛ با این که به عنوان دومین فرزند خانواده مخارج خانواده را تأمین می‌کرد اما بخشی از پولی را که به دست می‌آورد خرج مبارزه علیه رژیم ستم‌شاهی می‌کرد؛ تکثیر اعلامیه‌ها و نوارهای حضرت امام (ره) از فعالیت‌هایی بود که در این زمینه انجام می‌داد.
با این حال، سال ۱۳۵۳ که شد به قم رفت؛ در آن روزگار بود که جلال، تبلیغ دین را شروع کرد و فعالیتش را در راه اسلام بیشتر کرد؛ پیش از آن که در کمیته دفاع شهری حرکت‌های مردمی اصفهان را سازماندهی کند، در تحصن مردم در منزل آیت ‌الله خادمی نقش بسزایی را ایفا کرد.
به خاطر فعالیت‌های ضد طاغوتی‌اش بود که چندین بار از سوی ساواک دستگیر شد؛ اما هیچگاه دست از تلاش برنداشت؛ پخش اعلامیه‌های امام از مهم‌ترین دغدغه‌های آن روزهای جلال بود؛ علی‌رغم مشغله‌های زندگی‌اش، همکاری‌اش را با مؤسسات خیریه‌ اصفهان آغاز کرد و به‌ عنوان خادم در مسجد جارچی در بازار اصفهان، فعالیت می‌کرد.
تا اینکه پس از مدتی وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد؛ اما همچنان به علوم دینی علاقه داشت و اجازه نمی‌داد چیزی او را از این فضا دور کند؛ در مرکز آموزش ۱۵ خرداد اخلاق تدریس می ‌کرد و همیشه در جلسات سپاه و مراکز فرهنگی آموزشی شرکت داشت و به‌عنوان یک معلم اخلاق در میان رزمندگان شهره بود.
جلال افشار؛ کسی که همیشه دغدغه حفظ اسلام را در سر داشت، فعالیت‌های پیش از انقلاب و تحصیل در حوزه علوم دینی برایش کافی نبود؛ جنگ تحمیلی که آغاز شد به جبهه‌های حق علیه باطل رفت؛ در آن روزگار همدم بسیجیان بود و ‌مردم و جوانان را به حضور در جبهه‌های نبرد و دفاع از میهن اسلامی تشویق می‌کرد؛ تا اندازه‌ای که تبلیغ او عامل مؤثری در جذب و اعزام نیروها از اصفهان به جبهه‌ها بود.
او که همیشه به فکر حفظ اسلام بود دنیا را بی ارزش می‌دانست؛ تفکری که دوستش هم بر آن صحه می‌گذارد «جلال همیشه می‌گفت دنیا ارزش آن را ندارد که به خاطرش آخرتمان را خراب کنیم، آخرش همه ما را می‌گذارند در یک وجب جا، آنجاست که باید جواب یک ذره مال حرام را بدهیم؛ داروندار جلال ایمانش بود، وسیله‌اش یک موتورسیکلت همیشه خراب بود و این را از دستان همیشه روغنی و سیاه او زمانی که قبض حقوق یتیمان را توزیع می‌کرد، می‌شد فهمید». جلال، از آنجایی که همیشه به یاد خدا بود؛ خداوند او را همراهی کرد «خدا نگذاشت در مقابل نیازمندان بی‌آبرو شویم، نا امید شویم، فکر کردیم همه راه‌ها به ‌رویمان بسته است به یک‌باره از جایی برایمان کمک رسید؛ آن‌ وقت فهمیدیم که تنها نیستیم، یکی هست که ما را زیر نظر دارد و به کمکمان بیاید»
و شاید آن فرشته کمک از سوی خدا آموزگارش بود؛ آیت الله بهاء‌الدینی؛ زمانی که وارد جلسه درس شده بود یادآوری کرد «در بین شما یکی از سربازان امام زمان(عج) هست و به زودی از میان شما می‌رود»؛ بیست وچهارم تیرماه ۱۳۶۰ در ماه مبارک رمضان در حالی که نام مبارک رسول ‌الله (ص) را بر لب داشت؛ از ناحیه پهلو مجروح و سپس آسمانی شد. اما یاد و خاطر سرلشکر جلال افشار را همرزمش سرلشگر سید یحیی رحیم صفوی هم از یاد نبرده است «اهل ایمان بود و یقین، وجود پاکش از عشق به ولایت لبریز بود؛ ‌اهل عمل بود و حال، نه اهل قیل‌ و قال، چونان دریا ‌ظاهری زیبا، آرام و پر ابهت داشت و در درون پر رمز و رازش غوغایی بود؛ از ارتباط دائم با مبدأ هستی و ذات اقدس ربوبی تا ذکرهای پیوسته‌اش، ‌ دعای کمیل و راز و نیازهای عاشقانه او با محبوب همرزمانش را به وجد آورده بود».
با این همه، محبت فراوان او به اهل‌بیت عصمت و طهارت هنوز هم در خاطرها است «عشق زائدالوصف او به نائب امام عصر(عج) و ولی‌فقیه مثال‌زدنی، هنگامی که به دیدار با امام خمینی(ره) رفته بود اما موفق به دیدار او نشده بود، با چشمانی اشک‌بار فریاد برآورد السلام علیک یا روح‌الله؛ ‌ما امام را با چشم دل زیارت کردیم»
با این حال پس از مدت‌ها هنگامی که عکس شهید حجت الاسلام جلال افشار را به معلمش نشان دادند، بی‌اختیار گریه افتاد و به وجودش افتخار کرد «امام زمان(عج) از من یک سرباز می‌خواستند، من هم آقای افشار را معرفی کردم؛ اشک من اشک شوق است، جلال ذاکر قریب البکاء است».
اما به قدری سردار شهید جلال افشار بر بی‌ارزش بودن دنیا تأکید می‌کند و به دلباختگان دنیا نکاتی را یادآوری می‌کند «ای عاشقان دنیا، عشق به دنیا پوچ شدن و بی‌ارزش نمودن خویش است تا فرصت هست به ستایش، نیایش و اطاعت الله شناور شوید تا مفهوم حیات و لذت زندگی را بچشید؛ ای بیمارانی که به دنبال پزشک می‌گردید، خداوند شما را خلق کرده و او بهترین طبیب و شفا دهنده است.
بشتابید به‌سوی آیین حق و تسلیم در مقابل فرمان‌های خدا تا از سلامتی بهره‌مند شوید؛ وحدت کلمه، وحدت هدف و جهت را حفظ کنید تا زمینه ظهور حضرت مهدی (عج) آماده شود و به دست مبارکش پرچم لا الله الا الله، در سراسر جهان به اهتزاز درآید.
بسیجی‌ها؛ مبادا به دست خود ظهور امام زمان(عج) را به تأخیر اندازید؛ برادران وقتی حضرت امام می‌فرماید من دست شما را می‌بوسم، ما باید بگوییم خاک‌ پای شما را می‌بوسیم؛ دشمن ظالم باشید و یاور مظلوم؛ به فلسفه قیام امام حسین (ع) توجه داشته باشید؛ محرم و عاشورا را فراموش نکنید که استاد شهادت در میان خون تدریس نمود؛ نیت‌ها را خالص کنید که شرک، ظلم عظیمی است؛ خودپرستی و خود محوری‌ها را کنار بگذارید و به اسلام و به قرآن بیندیشید».
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا