🔻 والفجر۸
نماز خوانده شد. خداحافظی ها صحنه های زیبایی را رقم زده بود. یکی سفارش خود را محکم می کرد. یکی شیشه عطر خود را درآورد و اطرافیان را خوشبو کرد. صدای فرماندهان همه را به خود آورد تا در قایق ها سوار شوند.
قایق ها بخاطر جزر کامل به پایین ترین سطح نهر رسیده بودند. با نگاهی به آن همه قایق ها متعجب شده بودم چگونه پیش چشم دشمن توانستهاند آنها را منتقل کنند.
در فرصتی که پیش آمده بود نگاهی به خانه های مخروب کنار نهر کردم. خانه ها مملو از ادواتی بود که با همه خدمه ها آماده شلیک بودند. انتقال این تجهیزات و ادوات آنقدر ظریف انجام شده بود که هیچکس متوجه آن نشده بود و این نوید غافلگیری کامل دشمن را می داد.
همه در قایق ها جاگیر شدیم و حرکت ملایم خود را با زدن پارو به سمت اروند شروع کردیم.
همه منتظر نتیجه عمل غواص ها بودیم. هیچ تحرک خاصی در دو جبهه مشاهده نمی شد. فقط تیربار ایرانی بود که به عادت هرشب، گه گاه رگباری از تیرهای ثاقب به آسمان شلیک می کرد تا شرایط را نسبت به شب های گذشته عادی جلوه دهد.
👇👇👇👇
🍂
🔻 والفجر۸
عاشقان را چه اشتیاقی بود که محبوبشان به درگاه ایستاده است و آنها را به سوی خویش میخواند، چه رازی است در نگاه معشوق که عاشقان را این چنین واله و سرگردان میکند؟ چه شبی است شب حمله که قرار از عاشقان میرباید؟ عطش زیارت ابا عبدالله (ع) در جانشان بیشتر میشد. هنوز زمان میخواهد تا دنیا بهفمد اسلام با دنیا چه میکند.
تمام گردانهای عمل کننده با آرایش مخصوص، اول غواصی و بعد حرکت قایق در آبراه و نهرها آماده میباشند. نمنم باران ساعتی قبل از عملیات شروع شده است. لبخند شوق واشتیاق فرا رسیدن عملیات در چهره رزمندگان مشهود است. غواصها حال و هوای دیگری در بینشان حکمفرماست.
همه در زیر باران و هوای سرد بهمن ماه منتظر اتمام کار غواص ها و گفتن رمز عملیات نشسته اند و دعاگوی موفقیت عملیات.
دقیقا در همین زمان، غواص ها در زیر مواضع و سنگرهای دشمن مشغول باز کردن معبری برای عبور رزمندگان بودند. ساحل پوشیده از موانع خورشیدی و میدان مین و سیم های خاردار بود. و از همه مهمتر مانعی طبیعی به نام اروندرود.
👇👇👇👇
🔻 والفجر۸
لحظه به لحظه به ساعت 22 نزدیک می شدیم. سرما تا استخوان ها نفوذ کرده بود و دعاها به اوج خود رسیده بود.
آسمان اروند در آرامشی عجیب غوطهور بود و همه می دانستیم این آرامش موقتی ست و تا دقایقی دیگر غوغایی از پرواز ملایک و پرواز برگزیدگان خداوند بسوی لقاء الله خواهد بود.
ساعت به 22 و 10 دقیقه روز بیستم بهمن ماه 1364 رسیده بود.
فرمانده کل سپاه با قرائت رمز عملیات دستور حمله را صادر کرد.
بسم الله الرحمن الرحیم، لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم،و قاتلوهم حتی لا تکون فتنه
«یا فاطمه الزهرا، یا فاطمه الزهرا، یا فاطمه الزهرا»
یگانهای نیروهای زمینی سپاه پاسداران با پشتیبانی آتش طرح ریزی شده و شلیک هزاران گلوله، در محورهای تعیین شده حمله خود را آغاز کردند و خطوط را شکستند. عکس العمل های اولیه قوای دشمن از غیر منتظره بودن این حمله حکایت می کرد، چنانکه یکی از فرماندهان یگانهای درگیر دشمن در گزارشی به رده بالاتر خود وضعیت اولیه را چنین اعلام می کند « ایران (دشمن) مانند سیل با قایق نیرو پیاده می کند و باز می گردد اگر چاره ای نکنیم احتمالا می روند ام القصر را بگیرند، وضعیت ما بسیار بد است» و صدام در پاسخ گزارش یاد شده می گوید «مقاوم باشید سه لشکر زرهی می فرستیم و ایرانی ها را شکست می دهیم».
در ادامه عملیات نیروهای خودی پس از درک موقعیت و نحوه گزارش قوای لشکر گارد جمهوری عراق، حمله شبانه ای را از سه محور طراحی کرده اند.
بر اساس این طرح، رزمندگان اسلام در تاریکی شب، هنگامی که نیروهای لشکر گارد در حال استراحت بودند آرایش مناسبی گرفتند و با غافلگیری به دشمن یورش بردند و به طور همه جانبه لشکر گارد را هدف تهاجم قرار دادند.
👇👇👇👇
🍂
🔻 والفجر۸
آتش پراكنده و بی هدف دشمن روی نیروهای واقع در اروند شروع شده بود. از سراسر خط صدای انفجار و شلیک به گوش می رسید. فضای بالای فاو در زیر نور منورها، مخلوطی از دود و قرمزی آسمان حکایت می کرد. چقدر این صحنه ها ما را به یاد فیلم های اکشن سینمایی می انداخت، ولی واقعی بود و حیرت انگیز.
با ورود نیروهای موج دوم و پیش روی آنها در خشکی، آخرین مقاومت ها رو به کاهش گذاشت. کار پاکسازی سنگرها و خیابان های حاشیه شهر شروع شده بود.
بعضی پایگاه ها و دژبانی های ورودی شهر فاو و بهداری آن در سمت تیپ المهدی، کماکان مقاومت می کردند و پیوسته در حال تیراندازی بودند که خیلی زود آنها هم خاموش شدند و محاصره شهر کامل شد و الحاق بین ما و لشکر 25 کربلا شکل مناسبی به خود گرفت.
ماموریت گرفتن مقر فرماندهی تیپ 111 و اسیر کردن "الگاوی" فرمانده آن و افسران مقر که بیش از 200 نفر بودند بر عهده ما گذاشته شده بود.
👇👇👇👇
🍂
🔻 والفجر۸
بعد از درگیری های دیشب، منطقه کمی آرام شده بود. دشمن در شک عجیبی فرو رفته بود. هنوز به این باور نرسیده بود که ایرانی ها بتوانند از رودخانه ای وحشی به نام اروندرود بگذرند و بر مواضع آنها مسلط شوند.
عمده نیرویی که در منطقه مستقر بود، منهدم شده و فرصتی برای انتقال نیرو نیافته بود. تنها نیروی سریع آنها، نیروی هوایی آنها بود که باید وارد کارزار می شد.
دم دمای صبح، صدای غرش هواپیماها و بمب افكن های عراقی آسمان فاو را شکافت و صدای راکت ها و بمب ها وحشتی در جبهه تازه فتح شده به پا کرد.
پدافند قدرتمند ایران همانند دیگر یگان ها، با قدرت در سراسر جبهه حضور یافته بود و اجازه نزدیک شدن به آنها نمی داد.
نیروهای تدارکات از همان ابتدای تثبیت خط، لباس خشک و جیره های جنگی را به آنطرف اروند رسانده بودند.
کار پاکسازی همچنان ادامه داشت. هر از چند گاهی یکی دو نفر از نیروهای دشمن از لابلای نی ها، زیر پل ها و گوشه کنار پیدا می شدند و به هلاکت می رسیدند.
از دل شهر فاو هنوز مقاومت هایی صورت می گرفت. فرماندهان تصمیم گرفته بودند وارد درگیری با آنها نشوند و فقط دایره محاصره را بر آنها تنگ کنند تا خود مجبور به تسلیم شوند.
👇👇👇👇
🍂
🔻 والفجر۸
امروز با درگیری های پراکنده و بمباران های هوايی به بعد از ظهر رسیدیم. یکی از کارهای عجیب عراق ریختن انواع اشياء فلزی به روی منطقه بود. از تیرآهن های اسقاطی تا تخت های فنری و دیگر فلزات. گمان ما فرار از رادارها و وسایلی بود که احتمالا بتواند آنها را هدف قرار دهد بود.
نیروهای دیدبانی کماکان منتظر تحرکی از سوی قرارگاه تیب 111 عراق بودند که در همین ساعات این اتفاق هم افتاد.
نی های سمت عراق به جنبش آمده بودند و با هوشیاری نگهبانان به طرف آنها شلیک شد که خیلی زود خود را تسلیم کردند. ولی در قرارگاه خبرهای دیگری در جریان بود. آنهم مقاومت آنها.
با افزودن آتش و تنگ کردن محاصره مجبور به تسلیم شدند. وارد مقر آنها شدیم. همه لباس های خود را انداخته بودند تا با درجات نظامی خود شناخته نشوند.
اسلحه ها و کلت ها از آنها گرفته شد و آنها را در محوطه مقر به خط کردیم. دستور داشتیم تا فرمانده تیپ را اسیر کنیم و دست بسته به اطلاعات تحویل دهیم. ولی هیچکس حاضر به لو دادن او نبود.
از فرمانده یکی از گروهان ها که عرب بود خواستیم تا آنها را تهدید کند تا در صورت عدم معرفی فرمانده تیپ، اعدام خواهند شد.
یکی از آنها را بیرون آوردیم و با او صحبت کردیم تا فرمانده خود را معرفی کند. از ترس حاضر به لو دادن او نبود. با او بیرون آوردیم و با او هماهنگ کردیم تا بین دیگر اسرا رفته و با نزدیک شدن ما به فرمانده با سرفه ای به ما علامت دهد.
بهانه ای تراشبدیم و او را به جمع اسرا برگرداندیم..
👇👇👇👇
🍂
🔻 والفجر۸
به شکل بازجویی، یک به یک آنها را برانداز کردیم و با چند سوال به سراغ بعدی می رفتیم ولی چشم و گوشمان پیش همان اسیری بود که با ما هماهمگ شده بود.
بعد از بازرسی چند نفر به اسیر نسبتا مسن و جاافتاده ای رسیدیم که از بقیه جدی تر و محکم تر بود. در یک لحظه صدایی از همان اسیر شنیدم و مطمئن شدیم که فرمانده تیپ همان فرد است.
او را از صف بیرون کشیدیم و خیلی جدی گفتیم که فرمانده تو هستی. چشم هایش از خشم قرمز شده و با عصبانیت به ما نگاه می کرد و انگشت خود را لای دندان فشار می داد و....
خواستیم دست هایش را ببندیم که اجازه نداد و گفت جلو چشم نیروهایم این کار را نکنید.
لبخندی زدیم و از حاج اسماعیل فرجوانی کسب تکلیف کردیم که گفت موردی ندارد و اجازه داد تا به همان شکل او را بیرون ببرند.
به کلیه نیروهای تیپ که به سیصد نفر می رسیدند دستور دادیم تا بند پوتین ها را باز کنند و دست های نفرات جلویی را ببندند. همه همینکار را کردند.
اجازه داشتیم تا زمانیکه در منطقه در حال عملیات هستیم اسیر نگیریم و درجا اعدام کنیم. با این حال حاج اسماعیل اجازه نداد و دستور اکید داد تا همه را به عقب منتقل کنند که همین کار را کردیم.
👇👇👇👇
🍂
🔻 والفجر۸
🔸عملیات والفجر8 یکی از طولانی ترین نبردهایی است که در دوران جنگ 8 ساله عراق و ایران رخ داده است. این عملیات گرچه در همان روز اول به هدف خود رسید ولی تثبیت منطقه فاو 75 شبانه روز به طول انجامید.
🔸اهمیت این عملیات از آن جهت است که رزمندگان اسلام توانستند در شب 21 بهمن ماه سال 1364 با لباس های غواصی شنا کنان از رودخانه عریض اروند عبور کنند و ساحل دور آن را تا صبح به طور کامل به تصرف خود درآورند.
🔸با این اقدام، تمامی رودخانه اروند در مدخل ورودی به خلیج فارس به طول حدود 40 کیلومتر به تصرف قوای جمهوری اسلامی ایران درآمد. در چنین وضعیتی، صدام حسین که با اعلام لغو یک جانبه معاهده 1975 در 26 شهریور ماه 1359 جنگی را در 31 شهریور ماه 1359 آغاز کرده بود تا لا اقل بتواند اروند رود را به مالکیت عراق درآورد، حال مشاهده می کرد که نه تنها به این هدف نرسیده است بلکه تمامی اروند رود را نیز از دست داده است. طبیعتا چنین حادثه ای فاجعه ای سنگین برای حکومت و ارتش بعثی عراق محسوب می شد.
👇👇👇👇
🍂
🔻 والفجر۸
🔸ارتش عراق در طول دوران جنگ، هیچگاه نتوانسته بود قوای خود را از اروند رود حتی در نقاطی که عرض آن کمتر از منطقه عملیات والفجر8 بود عبور دهد. عراق حتی در سال اول جنگ که آبادان را در محاصره خود داشت نتوانست از اروند رود عبور کند و آبادان را به تصرف خود درآورد.
🔸قرارگاه خاتم الانبیاء(ص) یک پایگاه موشکی هاوگ را در دهانه اروند رود مستقر کرده بود و با تدابیری توانسته بود حمله جنگنده های میراژ عراقی با موشک های ضد رادار را خنثی نماید و روزانه با جنگنده های عراقی درگیر شود. چنین تاکتیکی باعث شد تا عراق بین 39 تا 75 هواپیمای جنگی خود را در جریان عملیات فاو از دست بدهد و این بیشترین تعداد هواپیمایی بود که عراق در یک عملیات از دست می داد.
👇👇👇👇
🍂
🔻 والفجر۸
🔸به هر حال ارتش عراق آنقدر به تهاجم به منطقه فاو ادامه داد تا این که پس از 75 روز از بازپس گیری آن نا امید شد و آنجا را رها کرد و به مهران در جبهه میانی حمله کرد و آن را به تصرف خود درآورد. با این اقدام، ارتش عراق اعلام کرد که از مهران بیرون نخواهد رفت مگر این که قوای ایران فاو را رها کنند. طبیعی بود که ایران نمی توانست چنین شرطی را بپذیرد و رزمندگان اسلام در حالی که در فاو به حفظ مواضع خود مشغول بودند مجبور شدند تا به مهران رفته و عملیات کربلا1 را برای بازپس گیری مهران طرح ریزی کنند و به مرحله اجرا درآورند.
🔸 خوشبختانه این عملیات با موفقیت همراه بود و نه تنها مهران آزاد شد بلکه ارتفاعات قلاویزان نیز از اشغال ارتش عراق خارج شد و قدرت و صلابت رزمندگان اسلام به دشمن عنود نشان داده شد. در مجموع منطقه فاو بیش از 2 سال در اختیار رزمندگان اسلام بود تا این که در 29 فروردین ماه 1367 به دست ارتش عراق افتاد و اوضاع جدیدی در جبهه ها پدید آمد. یاد شهدای این عملیات و شهدای جنگ تحمیلی در سال روز عملیات والفجر8 گرامی باد.
🍂
🔻چالش والفجر هشت
قسمت اول
هفدهم بهمن شصت و چهار با تعدادی از بچه های گناوه وارد اروندکنار(نهر حاج محمد) شدیم؛ فرمانده گروهان ما مجید شریعتی (که درکربلای 4 شهید شد) بود و فرمانده دسته شهید مسعود امامی ( که در خور موسی شهید شد ) بود. ما یک گروهان قایقران بودیم و ماموریت داشتیم، گردان کمیل تیپ المهدی را به خط دشمن(یعنی فاو) بزنیم.
روز نوزدهم بهمن قایق ها🚤را تحویل ما دادند و عصر روز بیستم بهمن قایق ها را امتحان کردیم. قایق من موتور 40 اسب و هفده فوت بود و از سایر قایق ها کوچکتر، به همین دلیل هفت نفر از نیروهای رزمی را سوار کردم. ساعت حدود 10 شب بود که نم نم باران شروع شد و دستور حرکت داده شد.🌧 قایق من چهارمین قایق بود که از "نهر حاج محمد" خارج و وارد اروند شد.
به محض ورود به اروند، باران گلوله به طرف ما آمد. از کنار کشتی بزرگی که داخل اروند غرق بود، رد شدیم.⛴ به نزدیک خط دشمن رسیدیم که متوجه شدم، دارند با چراغ دستی🔦 به ما علامت میدهند. نزدیک غواصی که علامت میداد رسیدم و قایق به گل نشست، سریع از قایق پریدم پایین روی خارسیمها و سینه قایق را گرفتم تا نیروها پیاده بشوند؛ که غواص فریاد زد، برو داخل نهر. منوری زد، دیدم سمت چپم یک نهر عراقی است. دوباره به کمک غواص قایق را وارد اب کردیم و به طرف نهر رفتم درحالی که یک چهار لول به طرف ما شلیک می کرد. به هر طریقی بود وارد نهر عراقی شدم حدود 300 متر وارد نهر شدم، از همه طرف گلوله می امد رسیدم جایی که چند تا قایق بود و یکی هم اتش گرفته بود.🔥 تعدادی شهید هم روی آب شناور بودند.😭
ادامه دارد...
#خاطره_محمد_طاهری ( ناو تیپ 14 کوثر
🍂
🔻چالش والفجر هشت
قسمت آخر
در حالی که آتش دشمن بسیار سنگین بود، با دو نفر دیگر رفتیم و قایق را به طرف معبر آوردیم و زخمیها را هم به داخل سنگر آوردیم. داخل سنگر آن شب به هر زحمتی بود به صبح رسید. صبح افتاب که بالا آمد، دیدم پشت دیوار تعداد زیادی شهید روی خارسیمها هست که دیشب شهید شده بودند.😭 دیگه درگیری توی خط اول نبود و گردان های رزمی جلو رفته بودند. به همراه علی دنبال غنیمت توی سنگرها و در آوردن ساعت اجساد عراقی بودیم که دیدم شهید مجید شریعتی با یک دوربین 110 بالای سرمان است.📷من و علی و مجید در کنار جسد عراقی عکس گرفتیم.📸
مجید گفت: سریع با قایقاتون شهید و زخمی ها را عقب ببرید. از علی و مجید جدا شدم و به هر زحمتی بود یک قایق تقریبا سالم پیدا کردم و تعدادی زخمی سوارش کردم و به طرف نهر حاج محمد حرکت کردم. وسط اروند نزدیک کشتی که داخل وسط اروند غرق بود، رسیدم که موتور قایق خراب شد.😬 در حالی که مجروحان درد می کشیدند و موتور قایق هم روشن نمیشد و آب هم با سرعت در حال جزر بود 🌊و ما داشتیم از اروند خارج می شدیم و حدود یک کیلومتر، شاید بیشتر از مسیر خارج شده بودیم. چون محور ما آخرین محور بود هیچ قایقی هم در مسیر ما نبود و هر چه علامت هم می دادم کسی به طرف ما نمی آمد.😕
یک بار دیگر شمع های قایق را در آوردم و تمیز کردم و با اولین هندل که زدم موتور روشن شد و به طرف نهر حرکت کردم. وقتی داخل نهر رسیدم مواد غذایی و آب بار کردم 🍞🍪و دوباره به طرف فاو حرکت کردم و وارد نهر عراقی شدم. تا چند روز عملیات کارم همین بود.
پایان
#خاطره_محمد_طاهری ( ناو تیپ 14 کوثر)
🍂
🔻چالش والفجر هشت
قسمت دوم
نیروها را پیاده کردم دنده عقب گرفتم که سیم خاردار رفت داخل پروانه قایق و موتور خاموش شد، با تلاش زیاد موتور را بالا کشیدم و با سیم چین بزرگی که داشتم خارسیم ها را بریدم و چند تا زخمی و دو تا شهید را تو قایق گذاشتم و چند متری برگشتم. چون از همه طرف گلوله می امد نفهمیدم به کدام طرف باید بروم، باز برگشتم که در همین حال موتور قایق و خود قایق و یه زخمی که داخل قایق بود چندین تیر خورد. پریدم داخل آب و قایق هم خودش کنار سیم های خاردار پهلو گرفت.
آمدم کنار نهر جایی که نیروهها را پیاده کرده بودم؛ از وسط معبر رد شدم و خودم را پشت دیوار بتونی انداختم. رفتم داخل یک سنگر سه چشمی که یک چهار لول داخلش بود و چند زخمی و نیروهای خودی که آنجا بودند.
هوا بسیار سرد بود. وقتی منور زدند، دیدم علی سلطان پناهی ته سنگر کنار یک اسیر عراقی نشسته و اسیر دائما ذکر "اشهد ان علی ولی الله" میگه. معلوم بود شیعه است. چون خیلی سرد بود، علی میگفت مطاری (محمد طاهری ) سردمه سردمه... بلند شدم و رفتم داخل یک سنگر اجتماعی عراقی، خیلی تاریک بود، برگشتم و چراغ دستی را از یکی از نیروها گرفتم و طرف سنگر اجتماعی رفتم. چراغ که زدم، دیدم سه تا جسد عراقی داخل سنگر افتاد بودند. یک پتو از داخل سنگر برداشتم و خواستم بیرون بیایم که متوجه شدم، زیر تختی که پتو را برداشته ام یه عراقی خوابیده،😳 از ترس پتو را گذاشتم و فرار کردم. اومدم طرف نیروهای خودی و جریان را برای یکی از نیروهای خودی که با بیسیم حرف میزد و مرتضی نام داشت؛ گفتم. او هم به یکی از نیروهای دیگر گفت با این برادر برو سنگر را پاکسازی کنید. دو تا نارنجک به من داد و دو تا هم خودش برداشت. رفتیم در سنگر، دوتا نارنجک خودش انداخت و به من هم گفت بنداز، من گفتم: بلد نیستم.😌 گفت: تو که هنوز نارنجک بلد نیستی بندازی جبهه چکار میکنی؟!🙄گفتم: قایقران هستم.😎
فاصله سنگری که علی سلطان پناهی تا سنگری که رفتم پتو بیارم حدود 10متر بود، بعد چند دقیقه وارد سنگر شدم و دو تا پتو برداشتم و رفتم پیش علی پتو را روی خودم و علی و پیرمرد عراقی کشیدم که یک دفعه یاد زخمی های داخل قایقم افتادم.😱
ادامه دارد...
#خاطره_محمد_طاهری (ناو تیپ14 کوثر)
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
آقا محمدرضا حقیقی جوونی متولد 14آذرسال1344در #اهواز...
از بسیجیان مسجد #موسی_بن_جعفر بود..از سیزده سالگی اهل نماز شب و مناجات بود
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
هیچوقت راضی نمیشد وقتِ خواب پتو رویش بیاندازند...شبی توی مسجد خوابش برد بچه ها پتو گذاشتن روی آقا محمدرضا نماز شب خواب موند وقتی بیدار شد خیلی ناراحت شد..
جوونی رعنا و خوش اخلاق و خنده رو بود..بعد از نمازها سجده های طولانی داشت وقتی دلیلشو می پرسیدن میگفت:خواسته هامو الان و از خدا نخوام کِی و از کی بخوام..؟؟