eitaa logo
🇮🇷غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند🇮🇷
108 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
دوست داشتم آقای خودم را حضرت حجة بن الحسن (عج) را می دیدم، دوست داشتم یک بار هم که شده آقا را می دیدم و بعد از این دیار فانی رخت بر می بستم. آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش به تمام دوستان و آشنایان و تمام کسانی که این وصیت نامه را می خوانند بگویید هر کاری که می توانند بکنند تا مبادا آقا لحظه ای از آنها دلگیر و ناراحت شوند. 💐 معرفی 🌏 زمینی شدن : ۶۱.۰۷.۰۱، تهران 💫 آسمانی شدن : ۹۲.۰۵.۱۱، حلب سوریه 🌱 مزار مطهر : قطعه ۲۶، بهشت زهرا (س) تهران 💠 ارائه : خانم خادم شهدا 🕊ایام شهادت شهید معزز 📆 یکشنبه ۹۸.۰۵.۱۳ ⏰ ساعت ۲۱:۱۵ (س) ❤گروه مدافعان حرم✌ http://eitaa.com/joinchat/410386450C8b9bf08181 💠گروه
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🍃🌷 سلام و عرض ادب خدمت امام زمان (عج) سلام خدمت شهدای حاضر و ناظر؛ و شهدای این روز 💐 سلام و عرض ادب خدمت مهمانان عزیز شهدا و خانواده ی معزز شهدا که در گروه حاضر هستند امشب در خدمت شهید هستیم. ایام سالروز شهادتشون هست، این روز رو بهشون تبریک میگیم. در حین معرفی پست ارسال نفرمایید 😊🌹 💠گروه
1 مهر 1361 دومین فرزند خانواده عزیزی به دنیا آمد. پسری زیبا و درشت اندام .4 روز بعد از تولدش هر کس او را می دید می گفت 6 ماهه است. پدرش نظامی بود و در شهرک توحید که مخصوص نظامی ها بود زندگی می کردند. کامش را با تربت سید الشهدا باز کردند. حالا آن ها یک پسر و یک دختر داشتند. سال ها بعد صاحب پسردیگری شدند که اسمش را حسین گذاشتند. 💠گروه
اوایل جنگ بود و مهدی یک بچه چند ماهه و پدرش دایم در ماموریت بود. می ترسیدم که نکند شاید نتوانم از مهدی نگهداری کنم. ولی مثل اینکه مهدی شرایط را خیلی خوب درک کرده بود. در آغوشم که بود بهم آرامش می داد. آنقدر ساکت ومظلوم بود که پدرش او را مظلوم مهدی صدا می زد. 💠گروه
کمی که بزرگتر شد به کلاس قرآن رفت و تجوید و رو خوانی را خوب یاد گرفت. در مسجد شهرک توحید مکبر هم شد. به مقطع راهنمایی که رفت به محله اتابک که محله قدیمی پدرش بود می رفت. و آنجا در مسجد امام رضا علیه السلام در کلاس های فرهنگی شرکت می کرد و بعد هم از بچه های ثابت هیات امام جعفر صادق علیه السلام شد. آنجا خانه مادر بزرگش می رفت و به او کمک می کرد 💠گروه
آن روزها تلویزیون رزمنده ها و جنگ را خیلی نشان می داد. مهدی که تازه راه افتاده بود جلوی تلویزیون می ایستاد و می گفت : سعیدم من ، سعیدم من .... دقت کردم ، دیدم منظورش شهیدم من است. آن روزها تلویزیون این سرود را پخش می کرد : شهیدم من... شهیدم من.... به کام خود رسیدم من ... حالا که فکر می کنم چقدر به هم نزدیک اند کلمات سعید و شهید... 💠گروه
همیشه شاگرد اول بود و کلی جایزه و لوح تقدیر بهش دادند که همه را نگه داشتیم . یک روز، معلم اش دنبالم فرستاد و گفت : خانوم عزیزی، مهدی شما بچه خاصی است و آینده درخشان را برای او می بینم، مهدی چیز دیگری است. 💠گروه