«وقتی هواپیما نشست به محل استقرار منتقل شدیم، تازه همه فهمیدیم که در سوریه چه خبر است. دیگر از آن کشور آباد نشانی نبود و خرابهای بیش نمانده بود. محمدجواد که عمری به مطالعه زندگی شهدا و خواندن تاریخ دفاع مقدس گذرانده بود، تازه حس میکرد که فضای آن زمان چگونه بوده است و میتوانست حالا از نزدیک جنگ را لمس کند
#مدافع_حرم #زمینه_ساز_ظهور #شهید_محمدجواد_قربانی
روزها به مبارزه و جنگ میگذشت و محمدجواد میدید که دوباره دوران باباییها و همتها زنده شدهاند و اینجا همان خرمشهر و شلمچه است. رشادت و شجاعت خود محمدجواد هم خیلی زود در بین رزمندگان ثابت شد.
#مدافع_حرم #زمینه_ساز_ظهور #شهید_محمدجواد_قربانی
ما در کنار هم روزهای سخت را در مقابل نیروهای تکفیری و تروریستی میگذراندیم. باکسانی مواجه میشدیم که دیگران حتی از دیدن تصویرشان وحشت میکنند و میدیدیم که چطور همزمان و دوستان عزیزمان یکییکی پرپر میشوند و همه بهخوبی میدانستیم روزی هم نوبت ما خواهد رسید.
محمدجواد هم مانند خیلی از رزمندگانی که آمده بودند عاشق شهادت بود و اصلاً به جستجوی شهادت تا به اینجا آمده بود. دعای قنوتش شهادت بود و فقط همین یک آرزو را در دنیا داشت.
#مدافع_حرم #زمینه_ساز_ظهور #شهید_محمدجواد_قربانی
روحالله کافیزاده از دوستان صمیمی محمدجواد در عملیاتی به شهادت رسیده بود و حالا این محمدجواد بود که باید وسایل روحالله را به شهرشان بازمیگرداند و به خانواده صمیمیترین دوستش تسلیت میگفت. میتوانست درک کند که در زمان دفاع مقدس چقدر برای کسانی که دوستانشان شهید میشدند سخت بوده که خبر شهادت ببرند. حالا همهچیز را لمس میکرد و لحظهبهلحظه خودش را بهجای آنان میگذاشت.»
#مدافع_حرم #زمینه_ساز_ظهور #شهید_محمدجواد_قربانی
زمزمه رفتن دوباره محمدجواد در خانه شروع شد. همه میدانستیم که هیچ تضمینی به بازگشت محمدجواد نیست، اما خود محمدجواد هوایی بود و میخواست دوباره به جنگ بازگردد و باکی از اینکه برنگردد نداشت.
محمدجواد تک پسر بود و اگر میخواست میتوانست نرود، اما او بیتاب رفتن بود. من که از رفتن او کاملاً راضی بودم، اما نمیخواست بهجز من، به کس دیگری بگوید که میخواهد سوریه برود، ولی به اصرار من به دنبال کسب اجازه از پدر و مادرش رفت.
#مدافع_حرم #زمینه_ساز_ظهور #شهید_محمدجواد_قربانی
وقتی میخواست راهی شود حس عجیبی داشت و مطمئن بود که سالم برنمیگردد؛ من هم همان حس را داشته و حالم شبیه حال دفعات قبل نبود. یکشب گفت «بیا بشین باهم حرف بزنیم.» دلم لرزید و گفتم «میخواهی مأموریت بروی؟ و حتماً میخواهی سوریه بروی؟» خندید و گفت «آفرین عزیزم.» گفتم «من هم که نمیتوانم و نمیخواهم مانع رفتنت شوم.» که در جواب گفت «به تو افتخار میکنم.»
زینب که بیشتر به پدرش وابسته بود بیقراری میکرد و محمدجواد دائم دختر کوچکمان را میبوسید. قبل از رفتن زینب از پدر قول گرفت که موقع برگشت عروسکی برایش بیاورد.
#مدافع_حرم #زمینه_ساز_ظهور #شهید_محمدجواد_قربانی
همه از بازگشت محمدجواد در دل غصهدار بودیم، اما هیچکس چون من دلنگران این رفتن نبود. خاطرات خوب زندگی مشترکمان و مهربانیهای محمدجواد را که به یاد میآوردم اشک در چشمانش مینشست، اما میدانستم که همسرم عاشق شهادت است و نمیخواستم او را از رسیدن به آرزویش محروم کنم.
#مدافع_حرم #زمینه_ساز_ظهور #شهید_محمدجواد_قربانی
روزها بهسرعت میگذشت و کمکم باید از عزیزترینمان دل میکندیم. محمدجواد خوشحال به نظر میرسید و به بقیه میگفت «از همین حالا مرا شهید محمدجواد قربانی صدا بزنید.» برای اعزام آماده بود و حس میکرد که بالاخره به آرزویش دارد میرسد. یک روز در قطعه شهدا اشاره به قبری کرد و گفت «اینجا قبر من است و من بیست و سومین شهید حاجیآباد میشوم.» اعزامش مرتب عقب میافتاد. بالاخره ۱۹ مهر ۹۴ اعزام شد.
#مدافع_حرم #زمینه_ساز_ظهور #شهید_محمدجواد_قربانی
لحظه وداع سخت بود. آشوبی در دل داشتم. زمان خداحافظی برایم لحظه جان کندن بود. محمدجواد، زینب، عزیز دردانهاش را بوسید و بعد حسین را در آغوش گرفت، حسینی که هنوز نمیتوانست درک کند پدرش دارد برای چه میرود.
#مدافع_حرم #زمینه_ساز_ظهور #شهید_محمدجواد_قربانی
آخرین باری که از سوریه با من تماس گرفت با لحن خاصی گفت «دلم خیلی برای بچهها بخصوص زینب تنگشده؛ دوست دارم آنها را ببینم.» من آرامش کرده و گفتم «چند روز دیگر برمیگردی و انشاءلله بچهها را میبینی.» بعد از اینکه تلفن را قطع کردم توی حیاط رفتم؛ دستانم را رو به آسمان بلند کرده و گفتم «خدایا اگر قرار بر شهید شدن است، فقط یکبار دیگر بچهها را ببیند و این آرزوبهدلش نماند!»
#مدافع_حرم #زمینه_ساز_ظهور #شهید_محمدجواد_قربانی
محمدجواد بااینکه میدانست شاید هرگز برگشتی نداشته باشد، کاملاً آماده بود و همراه دوستش موسی جمشیدیان در عملیات شرکت کرد. قبل از عملیات نماز میخواند و دوباره محمدجواد از خدا شهادت میطلبد.
#مدافع_حرم #زمینه_ساز_ظهور #شهید_محمدجواد_قربانی
مواجهه با نیروهای تکفیری که از همه لحاظ مسلح بودند کار هولناکی است. در آن میان عدهای شهید میشوند و دیگران باید بیاعتنا به کار خود ادامه بدهند و عقبنشینی نکنند. محمدجواد یا حسین گویان همراه همزمانش پیش میرود و انگار دعای حضرت زینب بدرقه راهشان بوده است.
#مدافع_حرم #زمینه_ساز_ظهور #شهید_محمدجواد_قربانی
در سوریه کربلایی دیگر برپا بوده و آنها که یزید زمانهشان را شناخته بودند تفنگ به دست میجنگند و در راه آزادی بارگاه حضرت زینب مخلصانه پیش میروند. در همین میان موسی جمشیدیان و محمدجواد ترکش خوردند. موسی، دوست و همرزم محمدجواد، بلافاصله شهید میشود
#مدافع_حرم #زمینه_ساز_ظهور #شهید_محمدجواد_قربانی
خود محمدجواد گفت «در لحظهای که صدای انفجار براثر اصابت موشک یا خمپاره دشمن بر گوشم طنینافکن شد ناگهان به مدت 20 ثانیه خود را در آسمان مشاهده کردم و از بالا به بدن خود نگاه کردم و فهمیدم به شهادت رسیدهام که ناگهان به یاد همسر و فرزندانم افتادم. بهمحض خطور این فکر در من به ناگاه از آسمان در کنار پیکر خود نزول کردم و دوباره درون پیکرم وارد شدم و دوستانم را صدا زدم.»
#مدافع_حرم #زمینه_ساز_ظهور #شهید_محمدجواد_قربانی
خیلی زود او را به بیمارستان حلب و پس از آن به تهران منتقل میکنند. دردهای جسمانی محمدجواد را اذیت میکند اما جز ذکر یا زینب و یا رقیه چیزی نمیگوید. با شنیدن خبر مجروحیت او به تهران رفتم و با بیقراری تمام به دیدن مرد زندگیام رفتم. هرگز در زندگیام آنقدر غصهدار نبودم، اما با یاد حضرت زینب سخت و استوار به دیدار همسرم رفتم. چند روز بعد محمدجواد از بیمارستان مرخص شد و به دیدار فرزندانمان آمد. محمدجواد که وارد خانه شد فرزندانمان را تنگ در آغوش گرفت و زینب عزیزش را بویید و بوسید.
#مدافع_حرم #زمینه_ساز_ظهور #شهید_محمدجواد_قربانی
اما این خوشحالی دیری نپایید و دوباره حال محمدجواد بد شد و دیگر خانه رنگ پدر ندید. وقتی خبر شهادت محمدجواد را شنیدم، آرزو کردم که دیگر لحظهای پس از او زنده نباشم، اما چه میکردم، این راه سپاسگزاری از هدیه خداوند بود و به رضای خدا باید راضی میبود. محمدجواد قربانی در تاریخ 25/8/1394 شهید شد. پس از شهادت، دوستان محمدجواد عروسکی برای زینب آوردند و محمدجواد اینگونه به آخرین قولش وفا کرد.
#مدافع_حرم #زمینه_ساز_ظهور #شهید_محمدجواد_قربانی
«وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ» قصه مدافعین حرم تمام ناشدنی است. حریم اهلبیت قرنهاست که فدایی دارد حتی اگر تنها حرمی از آن بزرگواران باشد... اصلاً حرم ناموس ما شیعهست» آیا در زمان حیات شهید خود به این نکته توجه داشتید که آنها از اولیاء الهی به شمار میروند؟ شهیدی که در سوریه، عراق و در هر مکان و زمانی، شهید شده باشد همانند این است که جلوی در حرم امام حسین (علیهالسلام) شهید شده است؛ چراکه اگر این شهیدان نبودند، اثری از حرم اهلبیت (ع) نبود.» این سخنان نقلقولی است از فرمایشات امام خامنهای است در جمع خانوادههای شهدای مدافع حرم که بهتنهایی گویای منزلتی است که میتوان برای این شهدا تصور کرد. امروز هم با همسر شهید محمدجواد قربانی در باره زندگی و شهادت این شهید به گفتوگو
#مدافع_حرم #زمینه_ساز_ظهور #شهید_محمدجواد_قربانی
در لحظهای که صدای انفجار براثر اصابت موشک یا خمپاره دشمن بر گوشم طنینافکن شد ناگهان به مدت 20 ثانیه خود را در آسمان مشاهده کردم و از بالا به بدن خود نگاه کردم و فهمیدم به شهادت رسیدهام که ناگهان به یاد همسر و فرزندانم افتادم. بهمحض خطور این فکر در من به ناگاه از آسمان در کنار پیکر خود نزول کردم و دوباره درون پیکرم وارد شدم و دوستانم را صدا زدم.
#مدافع_حرم #زمینه_ساز_ظهور #شهید_محمدجواد_قربانی
طفل بوَد، در نظر پیر عشق
هرکه نگردد سپر تیر عشق
🌷معرفی شهید #دفاع_مقدس #زمینه_ساز_ظهور #شهید_سید_حمیدرضا_فراشباشی
🎂زمینی شدن : 46.02.01، مشهد
🕊آسمانی شدن : 65.04.13، مهران
💠ارائه : خادم الشهدا یازینب
📆پنجشنبه 98.12.29
⏰ساعت 20
🕊گروه به یاد شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84
کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃
eitaa.com/booyenaena
روایت زندگی شهیدی که شهادت را فصل سرخی از کلام الله مجید می دانست/ مناجات عارفانه شهید فراشباشی با معبود خویش
#شهید_گمنام #دفاع_مقدس #زمینه_ساز_ظهور #شهید_سید_حمیدرضا_فراشباشی
شهید سید حمیدرضا فراشباشی در فرازی از وصیتنامه اش آورده است: شهادت فصل سرخى است از کتاب سبز قرآن که معلمش حسین(ع) و کلاسش کربلاست و شاگرد آن همه انسانهاى بیدار هستند
#شهید_گمنام #دفاع_مقدس #زمینه_ساز_ظهور #شهید_سید_حمیدرضا_فراشباشی
شهید سید حمیدرضا فراشباشى آستانه در اول اردیبهشت ماه 1346 در مشهد دیده به جهان گشود
#شهید_گمنام #دفاع_مقدس #زمینه_ساز_ظهور #شهید_سید_حمیدرضا_فراشباشی
پدرش با سعى و تلاش به پرورش و تربیت او همت گماشت و در سن پنج سالگى او را با مسائل دینى و اصول و فروع دین اسلام و فراگیرى نماز و احکام آشنا ساخت.
#شهید_گمنام #دفاع_مقدس #زمینه_ساز_ظهور #شهید_سید_حمیدرضا_فراشباشی
سید حمیدرضا در سال 1351 در دبیرستان دینى حسینیه مرحوم عابدزاده مشغول به تحصیل شد و ضمن کسب دانش به طور مستمر با مسجد جوادالائمه(ع) در ارتباط بود و فعالیت زیادى در انجمن تعلیمات اسلامى زیر نظر مرحوم شهید تدین داشت. بعد از فارغ التحصیلى، خود را براى کنکور سراسرى 1364 آماده کرد و در همان سال در مقطع کارشناسی دانشگاه امیرکبیر تهران در رشته حرارت و سیالات قبول و ترم اول را در دانشکده مهندسى آن دانشگاه مشغول به تحصیل شد. از آن جایى که به پدر و مادرش علاقه زیادى داشت به مشهد نقل مکان کرد و در دانشگاه فردوسی مشغول به تحصیل شد.
#شهید_گمنام #دفاع_مقدس #زمینه_ساز_ظهور #شهید_سید_حمیدرضا_فراشباشی
با آغاز جنگ تحمیلی و تجاوز ارتش بعث عراق به خاک کشورمان، شهید سید حمیدرضا عشق و علاقه زیادى از خود براى رفتن به جبهه نشان داد به طورى که بین سال هاى 61 و 62 و 63 پس از تعطیلى هنرستان، تمام ایام تعطیلات را در مناطق عملیاتى گذراند
#شهید_گمنام #دفاع_مقدس #زمینه_ساز_ظهور #شهید_سید_حمیدرضا_فراشباشی
از آنجایى که خانواده او تصور مى کردند که وجود او در سنگر دانشگاه، کارسازتر خواهد بود، از او خواستند تا از رفتن به جبهه منصرف شود، اما شهید در پاسخ می گوید: «چون امر امام است و اکنون جبهه ها به وجود یکایک ما احتیاج دارد، رفتن من ضرورى است». وی در تاریخ 1365/2/17مجدداً عازم جبهه شد و در عملیات کربلاى 1 در تیپ 21 امام رضا(ع) واحدِ ادوات با مسئولیت دیده بانى شروع به انجام وظیفه کرد و در نهایت در 1365/4/13 در جبهه مهران بال در بال ملائک گشود و به درجه رفیع شهادت نائل آمد و در جوار حرم رضوی آرام گرفت.
#شهید_گمنام #دفاع_مقدس #زمینه_ساز_ظهور #شهید_سید_حمیدرضا_فراشباشی
فرازی از وصیت نامه دانشجوی شهید سید حمیدرضا فراشباشیآستانه
#شهید_گمنام #دفاع_مقدس #زمینه_ساز_ظهور #شهید_سید_حمیدرضا_فراشباشی