پس از شروع جنگ تحميلي به خوزستان رفت و عاشقانه در عملياهاي مختلف شرکت کرد. او در ابتدا فرمانده گردان 941 بود
#شهید_مرتضی_جاویدی
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
فرماندهی گردان فجر:
در عملیات والفجر مقدماتي ، گردان فجر و گردان 941 در مجاورت يکديگر عملیات داشتند . یک شب قبل از شروع عمليات «شهيد کيهان پور» به شهادت رسيد و در حین عمليات هم «جليل اسلامي» فرمانده گردان فجر مجروح شد. «مرتضي» به ناچار در حاليکه گردان 941 را هدايت مي کرد هدايت گردان فجر را هم به عهده گرفت و از همان تاريخ به بعد فرمانده گردان فجر شد.
#شهید_مرتضی_جاویدی
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
جلیل اسلامی» پس از بهبودی و بازگشت به جبهه «مرتضی» را فرمانده گردان فجر می دانست و «مرتضی» نیز «جلیل» را فرمانده گردان فجر مي خواند . تا اینکه شهید «جلیل اسلامی» در عملیات بدر مفقودالاثر شد .
#شهید_مرتضی_جاویدی
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
گردان فجر تقريباً در تمام عملياتها، از جمله والفجر 1 ، 2 ، 4 ، 8 خيبر، بدر، کربلاي 4 و 5 و 8 کربلاي 10 ، بيت المقدس 7 ، والفجر 10 و... شرکت کرد و در همه جا به تکليف الهي خود عمل نمود و «مرتضی» گردان را براي خدمت به اسلام مي خواست .
#شهید_مرتضی_جاویدی
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
مجاهدات این شهيد عزيز منحصر به گردان فجر نبود بلکه قبل از تأسيس گردان فجر از ابتدا در جنگ حضور همه جانبه داشت و در مناطق عملياتي مختلف از جمله: عمليات ثامن الائمه ( شکست حصر آبادان ) - طريق القدس ( آزادي بستان ) فتح المبين بيت المقدس و آزادي خرمشهر - کرخه نور و کردستان و همه جاي جبهه هاي نبرد فداکاري هاي زيادي نمود.
#شهید_مرتضی_جاویدی
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
چرا شهید جاویدی را اشلو نامیدند:
«مرتضی» با زبان عربی با عراقی ها حرف می زد و تکیه کلامش روی کلمه اشلو بود که مخفف همان «ای شی لونک » رنگ و روت چطوره بود .
#شهید_مرتضی_جاویدی
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
او هر روز صبح به فاصله هفتاد ، هشتاد متری عراقی ها ، روی خاکریز می ایستاد و دست هایش را دور دهان حلقه می کرد وبرای عراقی ها سخنرانی می کرد :
اشلونک ... یا اخی ... صباح الخیر ! (یعنی رنگ وروت چطوره ... حال وروزت چطوره ...)
#شهید_مرتضی_جاویدی
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
ظهر دوباره همان آش و همان کاسه ! مرتضی دست بردار نبود وروز روشن ، جلو چشم عراقی ها روی خاکریز می رفت و برای دشمن کلاس عقیدتی می گذاشت . گاهی هم از پشت بلندگو سوره واقعه را می خواند. اما جواب عراقی ها توپ و تفنگ بود.
#شهید_مرتضی_جاویدی
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
این عمل مرتضی ترس و وحشت در دل نیروهای دشمن انداخت به صورتی که عراقی ها برای سرش جایزه گذاشتند . و او معرف شد به «اشلو» ...
#شهید_مرتضی_جاویدی
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
نمیگذارم اُحُد دیگر تکرار شود
چهار روز از عملیات والفجر گذشته بود و پادگان عظیم حاج عمران و... توسط رزمندگان دلیر اسلام به تصرف درآمده بود و در این راستا گردان فجر از سه طرف در تپه بردزرد محاصرهی شدید نیروهای بعثی بود و تنها یک راه عقبنشینی وجود داشت که این گردان به مدت چهار روز با دهها شهید و زخمی و اسیر با دشمن زبون در جنگ بود و هراسی به خود راه نمیداد.
#شهید_مرتضی_جاویدی
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
ساعتی از روز پنجم گذشته صدای بی سیم فرماندهان منطقه عملیاتی از جمله شهید صیاد شیرازی، سرلشکر محسن رضائی و جمع دیگر از فرماندهان عملیاتی مبنی بر این که: برادر جاویدی، گردان شما در محاصرهی شدید دشمن میباشد. عقبنشینی کنید. این شهید بزرگوار پاسخ به آنان داد که: نمیگذارم اُحُد دیگر تکرار شود.
#شهید_مرتضی_جاویدی
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
بوسه امام بر پیشانی تنها رزمنده
پس از پیروزی این عملیات اکثریت فرماندهان و رزمندگان نزد حضرت امام به تهران رفتند و سرلشکر رضایی موضوع را با حضرت امام در میان میگذارد. و حضرت امام بر پیشانی این شهید بوسه میزند.
#شهید_مرتضی_جاویدی
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
شهید صیاد شیرازی می گوید در تمام دورانی که همراه رزمنگان و فرماندهان دفاع مقدس خدمت حضرت امام می رسیم، فقط یک بار دیدم که امام رزمنده ای را در آغوش گرفت و پیشانی اش را بوسید، و آن کسی نبود جز شهید مرتضی جاویدی یا همان «اشلو» ی معروف.
#شهید_مرتضی_جاویدی
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
در عمليات والفجر 2 پس از آنکه با مقاومت بي نظير شهيد جاويدي و همراهان محاصره شکسته شد و عمليات پيروز گرديد. شهيد جاويدي در مأموريتی به ارتفاعات 2519 و کدو حرکت کرد و در آنجا هم به مأموريت خويش عمل کرد
#شهید_مرتضی_جاویدی
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
شهید جاویدی پس از شهادت دوستانش در وصیت نامه ای می نویسد:
... نمی دانم چه کرده ام که شهید نمی شوم . شاید قلبم سیاه است. خدا رحمت کند حاج محمود ستوده را ، وقتی با هم صحبت می کردیم ، می گفتیم اگر جنگ تمام شود و ما زنده باشیم ، چه کار کنیم؟ واقعا نمی شود زندگی کرد و به صورت خانوادهای شهدا نگاه کرد... و این جاست که ما و جاماندگان از قافله نور باید بگوییم خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند ...
#شهید_مرتضی_جاویدی
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
مجنون القمر:
:
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_چهارم
💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیکردم حیدر اینهمه بیرحم شده باشد که بخواهد در جمع #آبرویم را ببرد.
اگر لحظهای سرش را میچرخاند، میدید چطور با نگاه مظلومم التماسش میکنم تا حرفی نزند و او بیخبر از دل بیتابم، حرفش را زد:«عدنان با #بعثیهای تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.»
💠 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثیها؟! به ذهنم هم نمیرسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد.
بیاختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمیزدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم.
💠 نمیفهمیدم چرا این حرفها را میزند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم.
وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگیها به کسی بچسبد، یعنی میخواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من میشناختم اهل #تهمت نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بیغیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!»
💠 خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثیها #شهید شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود.
عباس مدام از حیدر سوال میکرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسشهای عباس را با بیتمرکزی میداد.
💠 یک چشمش به عمو بود که خاطره #شهادت پدرم بیتابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوالپیچش میکرد و احساس میکردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم.
به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دستهایی که هنوز میلرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم میخواست هرچهزودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمیدانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم.
💠 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم.
احساس میکردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید.
💠 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونههای من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را بهخوبی حس میکردم.
زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بینهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه میدرخشید و همچنان سر به زیر میخندید.
💠 انگار همه تلخیهای این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت میخندید.
چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم.
💠 زنعمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند.
حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لبهایش که با چشمانش میخندید. واقعاً نمیفهمیدم چهخبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه میخوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمیکنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک میگیرم و این روزهای خوب ماه #رجب و تولد #امیرالمؤمنین علیهالسلام رو از دست نمیدم!»
💠 حرفهای عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاهمان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم.
هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خندههای امشبش را یکجا فهمیدم که دلم لرزید.
💠 دیگر صحبتهای عمو و شیرینزبانیهای زنعمو را در هالهای از هیجان میشنیدم که تصویر نگاه #عاشقانه حیدر لحظهای از برابر چشمانم کنار نمیرفت. حالا میفهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانهای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت.
#خواستگاری عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتیتر از همیشه همچنان سرش پایین است...
#ادامه_دارد
خود را ز بلندای رهایی یله
آنان که سفر همره این قافله کردند
غفلت زده ما را که به سرمای
خفتیم و سواران طی صد مرحله کردند...
✨معرفی شهیدان سید حسینی مقدم
💠 ارائه :جناب خاماتده از شهدا
📆 پنج شنبه ۹۹.۱۱.۰۹
⏰ ساعت ۲۱:۰۰
🕊گروه به یاد شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84
کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃
eitaa.com/booyenaena
شهید سید محمد حسینی مقدم
پدر:سید مرتضی
تولد:1339/7/9
شهادت:1363/1/5
#شهیدان_دفاع_مقدس_پنج_شهید #خانوادی_حسینی_مقدم
فرازی از وصیت نامه ی شهید:
((مادر عزیزم! می دانم که طاقت شنیدن خبر شهادتم را نداری.حق داری که طاقت نداشته باشی! زحمات
بی دریغی به پایم کشیدی.شب ها تاصبح، پای گهواره ام نخوابیده ای؛ امّا به عمق مطلب بنگر که چه قدر شیرین است! مادر جان ! اگر خداوند فیض عظیم شهادت را نصیبم کرد، بدان که لحظه ی شهادتم بهترین لحظات عمرم بود که در دنیا بودم...))
#شهیدان_دفاع_مقدس_پنج_شهید #خانوادی_حسینی_مقدم
سر بر آستان جانان که می گذاری، آغاز افتادن است بلندمرتبه و گلبانگ سربلندیت را فراتر از آنچه در خاک و افلاک است، با گوش جان می شنوی؛آغازی که اگر توأم با معرفت و مراقبت باشد،از هزاران برخاستن و به اوج رسیدن فراتر و دلپذیرتر است.یعنی بی تابی ات جهان خاکی را در می نوردد و عشق، تو را می برد به آنجا که خاطرخواه اوست؛همان اشتیاقی که((سید محمد ))را به سرانجام رسانید که آرزوی دیرین خوبان عالم است.
#شهیدان_دفاع_مقدس_پنج_شهید #خانوادی_حسینی_مقدم
روستای کوچک کمی آن طرف تر از برازجان، خانواده ای را در درون خود جای داده است که پنج شهید را تقدیم انقلاب اسلامی ایران کرده و صبر را به زانو درآورده است.
#شهیدان_دفاع_مقدس_پنج_شهید #خانوادی_حسینی_مقدم
وقتی از مردمی که در این استان زندگی کرده اند و سالیان سال در کوچه پس کوچه های این شهر گرما دیده اند و با شرجی نفس کشیده اند و حتی آنهایی که دوران دفاع مقدس را با گوشت و پوست خود تجربه کرده اند و شاید ماه ها و سال ها در سنگرهای دفاع از این آب و خاک مقدس عمر خود را سپری کرده باشند پرسیده شود آیا خانواده ای را سراغ دارید که در دفاع مقدس پنج عضوش را تقدیم اسلام کرده باشد اکثراً اظهار بی اطلاعی می کنند و بعید نیست که تا کنون نام شهیدان حسینی مقدم را نشنیده باشد.
#شهیدان_دفاع_مقدس_پنج_شهید #خانوادی_حسینی_مقدم
آری در فاصله چند کیلومتری شهر برازجان روستایی است که لقب شهید پروری را به حد اعلا برازنده آنهاست، روستایی بسیار کوچک که نسبت به جمعیتش شهیدان بسیاری را در جنگ نابرابر تحمیلی فدای آبیاری درخت اسلام کرده اند که 5 شهید آن به یک خانواده صبور تعلق دارند
#شهیدان_دفاع_مقدس_پنج_شهید #خانوادی_حسینی_مقدم
گرچه خانواده شهیدان حسینی مقدم برای بیشتر مردم دشتستان و مردم آن منطقه که دوران دفاع مقدس را درک کرده اند نامی آشنا است ولی در کشور و حتی دیگر شهرستان های استان بوشهر این شهدا ناشناخته و به بیانی مظلوم هستند، نه تنها کنگره و یادبودی در سایر شهرستان ها برای آنها گرفته نمی شود بلکه حتی کسی آنها را نمی شناسد. هیچ نام و نشان و یادبود و حتی کوچه ای به نام این شهدای والامقام و این خانواده بزرگ را ما در شهرهای مختلف استان نمی بینیم و این جای بسی تاسف است که چگونه اسطوره های آسمانی را به دست خود به باد فراموشی می سپاریم.
#شهیدان_دفاع_مقدس_پنج_شهید #خانوادی_حسینی_مقدم