eitaa logo
🇮🇷غواص ها بوی نعنا می ده🇮🇷
109 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
پس از اخذ ديپلم در سال 1360 از دبيرستان ابن سينا با عضويت در سپاه پاسداران فصل نويني در راه پر مخاطره و سخت مبارزه را بر خويش گشود. ابتدا مسئول پذيرش سپاه گرديد، اما عشق به جهاد در ميدان بلا ، او را از شهر به جبهه كشانيد و رفت تا مردانگي را در عمل نشان دهد.
عليرغم ميل فرماندهان، در عمليات فتح المبين سرافرازانه شركت كرد و اين در حالي بود كه تنها طعم شيرين جهاد مي‌ توانست روح بي قرار او را آرامش دهد و جز اين به چيزي تن نمي‌داد. به‌ دليل لياقت و كارايي، در عمليات مسلم بن عقيل فرماندهي گردان كميل به او واگذار شد كه منجر به مجروح شدن وي گرديد.
در عمليات والفجر مقدماتي و والفجر(1) با سمت دستيار محور حضور يافت كه پس از سه روز مقاومت بر اثر تركش خمپاره از ناحيه كتف و فك آسيب ديد. در عمليات والفجر (2) سمت معاون مسئول محور و در عمليات والفجر (4) مسئوليت تيپ عمار را بر عهده داشت، او در عمليات والفجر (5) در چنگوله مسئول محور بود و سرانجام آخرين حضور او در محفل عشق بازي والفجر (8) بود كه در اين عمليات مسئوليت طرح و عمليات تيپ انصارالحسين (ع) را بر عهده گرفت و با پرواز عاشقانه‌اش بر آرمان‌هاي مقدس انقلاب صحه نهاد و به مأواي خويش رسيد
واگویه های شهید : آمال و آرزوهای انسان نشان دهندۀ انگیزه های کار و عمل اوست . بیایید آمال و آرزوهایمان را خدایی کنیم . خدایا ! در این دنیای بزرگ سرگردان و حیرانم . مرا آن گونه که خود می خواهی تکامل ده . خدایا ! آن چه که برای قرب تو لازم است عطایم کن ! این بندۀ گنهکارت را یاری کن !
بارالها! دلم سخت به حال کسانی می سوزد که تو را نشناختند و به خطا رفتند . این ندای پشیمانی را به آن ها برسان و کاری کن که هر چه می خواهند از تو طلب کنند و تو خود سرپرستی شان را بپذیر و مراقب رفتارشان باش !
مادر شهید : تازه به دنیا آمده بودی . امام را تبعید کرده بودند.امام در سخنرانی شان فرموده بودند:« سربازهای من امروز در گهواره هستند ! »
چند ماهه بودی ؛ تو را در بغل فشردم و از آن روز به بعد هر بار که می خواستم شیرت بدهم وضو می گرفتم . اسمت را حسن گذاشتم ، چون به امام حسن علیه السلام ارادت خاصی داشتم . برادر نداشتم و تو را داداش حسن صدا می کردم .
زیر زمین خانه جای عبادت های او بود . نصف شب بلند می شدم و می دیدم حسن توی رختخوابش نیست . سراغش می رفتم . می دیدم داخل زیر زمین ایستاده و نماز می خواند . گوشه ای می ایستادم و نگاهش می کردم . آن وقت ها نوجوان بود اما آن قدر با دقت و با تواضع نماز می خواند که من از نماز خواندن خودم شرمم می آمد .
خیلی دوستش داشتم . همه اهل خانه دوستش داشتند . همه از قول من به او می گفتند داداش حسن ! هر وقت که به جبهه می رفت از زیر قرآن ردش می کردم و می نشستم برایش دعا می خواندم . از خدا می خواستم بچه ام را سالم نگه دارد . یک بار که به مرخصی آمد گفتم : « حسن جان ! شب و روزم شده دعا کردن برای سلامتی ات »
لبخند زد . مثل همیشه ملیح و نمکین . سرش را پایین انداخت و گفت : « پس مامان جان همه اش زیر سر شماست . چند بار می خواستم شهید شوم اما نشدم . خیلی عجیب بود . » سرش را که بالا گرفت ، چشم هایش نمناک بود . صدایش می لرزید . گفت : « مامان جان از این پسرت بگذر ! دعا کن شهید شوم . تو راضی شوی برگه عبورم را می دهند ! دعا کن به آرزویم برسم ! »
داشت به من التماس می کرد . بغض کردم ! فهمید ناراحت شدم . خواست از دلم در بیاورد . نگاه کرد توی چشم هایم و با خنده گفت : « اگر زحمتی نیست ، دعا کن اسیر نشوم ! »
آن روز سه شنبه بود . آمدند و گفتند چهارشنبه مراسم شهید برگزار می شود ، بروید فرزند شهیدتان را ببینید . من که برای حسن می مُردم ، خدایی بود که سکته نکردم . ما را بردند بالای سر حسن . با همان لباس پاسداری اش خوابیده بود . صورتش سرخ و سفید بود . نمی دانم چطور شد تا دیدمش گفتم : « حسن جان ! خوش به حالت مادر جان ! به آرزویت رسیدی ؟! مبارکت باشد ! »
صدایت در گوشم می پیچد : « خدایا ! تنها تو را می خواهم . می خواهم با تو تنهای تنها باشم . فقط با تو . » چشم می دوزم به تو و سنگ مزارت که بوی گلاب می دهد .
از یادداشت های شهید : باید حتما " سری به تو بزنم . گفته بودی برای انجام هر کاری اول هدفت را مشخص کن . خودت این کار را انجام دادی . نشستی و فکر کردی و گفتی : « من یک عیب اساسی دارم و آن این که هدفم همیشه مقطعی است . این طور نمی شود ! باید جدی فکر کنم . هدفم را باید تعریف کنم . حداقل برای خودم ! »
نشستی و ساعت ها فکر کردی و عاقبت گفتی : « هدفم را انتخاب کردم . شهادت بزرگترین آرزو و مهمترین هدف من است . » مراقبه را از نوجوانی آموختی و تمرین کردی . در پایان هر روز می نشستی و اعمالت را بررسی می کردی . روی یک کاغذ می نوشتی تا یادت نرود .
امروز دروغ نگفتم ، غیبت نکردم ، اما عصبانی شدم . مخصوصا" در انجمن موقع در آوردن کتم عصبانیت را نشان دادم . چقدر بد شد! باید از بچه ها حلالیت بخواهم . »
یاد این جمله ات می افتم : « به هنگام طلوع و غروب خورشید که آسمان رنگ خون می گیرد به یاد شهدا باشید . » خیلی به صلوات اعتقاد داشتی . می گفتی کلید تمام مصائب و مشکلات در ذکر خدا و هدیۀ صلوات به محمد و آل محمد است
شهید حسن ترک از نگاه دوستان و همرزمان: محمد سعید بیات : آرامش ات زبان زد بود . خیلی بر اعمالت مسلط بودی . کم حرف بودی . به جا حرف می زدی و اغلب مشغول ذکر گفتن بودی . سوال که می پرسیدند ، جواب می دادی و دوباره ذکرهایت را از سر می گرفتی . می گفتی از فرصت ها خوب استفاده کنید . یک بار گروهی داشتیم به جبهه می رفتیم . گفتی بیایید با هم سوره صف را حفظ کنیم . به مقصد که رسیدیم همه آن سوره را حفظ کرده بودیم .
علی بادامی : می گفتی : « ذکر ظاهری ارزشی ندارد . ذکر باید عملی باشد . خدا را به خاطر نعمت هایی که به ما داده عملا" شکر کنید . » یک شب ، بعد از مراسم احیا تا صبح مردم را از امام زاده یحیی تا خانه هایشان رساندی . آن قدر این مسیر را رفتی و آمدی تا خیالت راحت شد که دیگر هیچ کس باقی نمانده است .
می گفتی : « این شکر است . خدا به من ماشین داده ؛ این طوری شکرش را به جا می آورم . »
حمید حسام ، خوش لفظ یادت می آید در عملیات مسلم بن عقیل در منطقۀ سومار در نیمه ای شب مجروح شدی . ترکش به پشت گردنت خورده بود . لب و صورتت مجروح شده بود . خون زیادی ازت می رفت . خیلی طول کشید تا آمبولانس آمد . نفس کشیدن هر لحظه برایت مشکل و مشکل تر می شد . وقتی تو را روی برانکارد گذاشتند صبح شده بود . با ایما و اشاره به آن هایی که سرِ برانکارد را گرفته بودند ، فهماندی که بایستند . خون می جوشید و از گلویت بیرون می زد . همه نگرانت بودند . چون ممکن بود هر لحظه از شدت خون ریزی و مشکلات تنفسی بلایی سرت بیاید .
نشستی تیمم کردی و با همان حال نمازت را خواندی . این موضوع تا مدت ها دهان به دهان می چرخید و سینه به سینه نقل می شد .
محمد حمید زاده داخل سنگر بودیم . سپیدۀ صبح می زد . سرش را بالا آورد . کلاه خودش از سنگر بیرون زد. شروع کرد به تیراندازی. حدود سی متر با عراقی ها فاصله داشتیم . نگاهم کرد و گفت : « خوب تیراندازی میکنم ؟» گفتم : « مواظب باش ! جایت را عوض کن . عراقی ها می خواهند پاتک بزنند. »
صدای تقه ای داخل سنگر پیچید. مثل صدای برخورد یک تکه سنگ با کلاه خود . سرش خم شد روی سینه اش.نیم خیز شدم طرفش . سرش را بالا گرفتم ؛ صورتش سرخ شده بود . گلولۀ تک تیرانداز دشمن به سجده گاهش خورده بود . وسط پیشانی اش مثل خورشید می درخشید .
انقلاب را پاس داريد که تنها مال شما نيست به پاي اين نهال بسيار خون رفته است تا اين لحظات و امکانات را فرا ساخته است به نعمت انقلاب بينديشيد مبادا کفران نعمت کنيد و شکر آن تلاشي سخت است
بدانيد که انقلاب به ظهور حضرتش منتهي مي شود پس تحت رهبري ولايت فقيه بيش از پيش همت کنيد چشمان تمامي مسلمانان جهان به شماست
در شبهاي جمعه در دعاي کميل نماز جمعه در هنگاميکه اسمان در طلوع و غروب خونين مي شود به ياد شهداء باشيم
دعا کنيد تا ظهور مهدي نزديک شود دار عمل اينجاست پس استفاده کنيد فرصتها را رها نکنيد
برادران شما را توصيه مي کنم به فرا گيري احکام اسلام از حالا که زمينه براي رشد شما مناسب است شروع کنيد توصيه به تقوا مي کنم که جز در اين صورت نمي توان افرادي پاک و مفيد به اسلام و جامعه تحويل داد
انقلاب را پاس داريد که تنها مال شما نيست به پاي اين نهال بسيار خون رفته است تا اين لحظات و امکانات را فرا ساخته است به نعمت انقلاب بينديشيد مبادا کفران نعمت کنيد و شکر ان تلاشي سخت است بدون هدر دادن وقت و گذشتن از همه چيز در راه خدا اما مهمتر از همه چيز پرداختن به خويشتن است همگام با فعاليت ها بايد به خود توجه کنيم و خود را در يابيم و درنمان را کاوش کنيم عيبها و مرضها رامرتفع سازيم که اين موفقيتها جز با تزکيه حاصل نمي گردد بايد که در درک حقيقي زندگي کوشا باشيم مبادا بازيچه هاي دنيائي با رنگ و لعبهائي ما را به خود مشغول سازد زندگي واقعي ان زندگي است که جاودانگي دارد و اينها همه مقدمه است براي ان هنگام و اين انتخاب با ماست که کجا جاويدان باشيم در عذاب خدا يا رحمت خدا پس از اين مدت زود گذر براي زندگي هميشگي در رحمت حق بهره بريم از دنيا به عنوان مزرعه بهره برداريم و دل از وابستگي ببريم که ما اينجا ماندني نيستيم و دير يا زود کوچ خواهيم کرد اگر مي خواهيم از اين مدت بهترين بهره را برده باشيم بايد کارهايمان را خالص براي خدا کرده باشيم که در دادگاه او فقط اعمالي پذيرفته است که از روي اخلاص باشد مگر نه اين است که اگر 40 صباح کار از روي اخلاص انجام دهيم چشمه هاي حکمت بر دل ما جاري مي شود پس چرا چنين نکرديم و نمي کنيم و همگام با اين بايد از ميان اعمال بهترين را بر گزينيم