eitaa logo
🇮🇷غواص ها بوی نعنا می ده🇮🇷
110 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
این شهدا در اوج غربت و مظلومیت و در دورانی که حتی بردن نامشان و ذکر خاطراتشان ممنوع بود! شهید شدند
جانباز هاشم اسدی - روایتگری اولین جانباز مدافع حرم از اولین شهدای مدافع حرم
خردادماه 1383 اوج درگیری­های مدافعان حرم در شهرهای کربلا و نجف و کوفه با آمریکایی­ها بود؛ با یکی از دوستان، تصمیم گرفتیم، بیاییم و از نزدیک شرایط را بررسی کنیم و اگر میدان حقی یافتیم، به آن ملحق شویم.
زمانی که ما به کربلا رسیدیم درگیرها در همه ­ی نقاط فروکش کرده بود؛ بعد از بررسی و گفت و شنود با مجاهدان عراقی متوجه شدیم تعدادی داوطلب ایرانی در کوفه به مدافعان پیوسته ­اند و تا قبل از آمدن ما دو نفرشان هم شهید شده بودند.
خودمان را به کوفه رساندیم و برادران ایرانی را که حدود 15 نفر بودند پیدا کردیم و پس از گفتگوی مفصل با آن­ها، تصمیم به ماندن گرفتیم؛ وقتی از طریق قاسم اهوازی (از اعراب اهواز) درخواست خود را به مسئول مدافعان در کوفه رساندیم، بدون گذراندن مراحل گزینش و تشریفات خاصی، از ما پرسیدند: چه سلاحی می­خواهید؟
برای ما مایه ­ی تعجب بود که به این راحتی ما را پذیرفتند! اما خیلی زود دلیل این اعتماد بی چون و چرا معلوم شد! دلیل چیزی نبود جز رشادت و غیرتی که آن دو شهید بزرگوار ایرانی (یعنی شهید احمد کریمی و علی نیسیانی) از خود نشان داده بودند.
وقتی ما به مدافعان حرم پیوستیم، چند هفته­ ای از شهادت این دو عزیز می­گذشت و ما توفیق درک این دو شهید را نداشتم؛ اما حماسه­ ای که این دو (به خصوص شهید کریمی) به پا کرده بودند، چنان اثری در عراقی­ها گذاشته بود، که همه ­ی ایرانی­ها را به سنگ آن دو می­سنجیدند و احترام می­کردند!
عراقیها از شهید کریمی ­پرسیده بودند: چرا آمده­ ای اینجا؟ جواب داده بود: امام حسین(ع) را در خواب دیدم که به من فرمود:«احمد! مگر نمی­خواستی شهید بشوی؟ بیا به نزد ما!» و گفته بود که من خیلی زود شهید می­شوم!
احمد کریمی بعد از ظهر اولین روز حضورش در جمع مدافعان، پس از ثبت حماسه ­ای ماندگار شهید می­شود!
قصه­ ی شهادت شهید کریمی، ذکر لب مردم کوفه و نجف بود و هر عراقی که می­فهمید ما ایرانی هستیم، برای ابراز محبت به ما از شهید کریمی نام می­برد و دائم می­گفت: احمد کریمی، بطل... (شجاع)
این شهید بزرگوار در جنگی نمایان به گفته­ برخی شاهدان دو تانک آمریکایی را منهدم می­کند! کسی که کمک تیر انداز احمد بود جوانی معروف به حسن فلوجه بود! حسن برای من تعریف کرد که در اوج درگیری­ها و در حالیکه تانک­های آمریکایی مدافعان را زمین­ گیر کرده بودند، ناگهان احمد از سنگرش خارج شد و خود را به مقابل تانک آمریکایی در فاصله­ای نزدیک رساند و در حالیکه گلوله­ های دوشکا در اطراف او به زمین می­خوردند، با آرامش و تسلط کامل نشست و تانک را هدف گرفت و با اولین شلیک، تانک را منهدم کرد!
من با چشم خودم تکه ­های تانک و جلیقه­ سوخته­ خدمه­ ی تانکی که احمد زده بود را در مسجد کوفه دیدم.
احمد کریمی، پس از چند شلیک دیگر و در حالیکه سایر مدافعان از شجاعت او روحیه گرفته و آمریکایی­ها را به عقب رانده بودند، از ناحیه­ سینه مورد اصابت گلوله ­های هلی­کوپتر آمریکایی قرار می­گیرد و جام شهادت را سر می­کشد.
همین امروز وقتی بر سر مزار شهید اسماعیلی بودیم فردی عراقی که خود نیز در آن ایام جزو مدافعان حرم بود، نزدیک آمد و پس از معرفی خود گفت: چند وقت پیش زوج جوانی از آلمان آمده بودند و دنبال مزار شهید کریمی می­گشتند! از آن­ها پرسیدم از بستگان شهید هستید؟ گفتند: نه... ما بچه دار نمی­شدیم... نذر و نیاز کردیم... این شهید به خواب ما (یکی از آن­ها) آمد و خودش را معرفی کرد و گفت: من در دفاع از حرم امام علی(ع) شهید شده ­ام و قبرم در قطعه­ ی شهدای جیش المهدی(عج) در وادی السلام نجف است... و مژده ­ی فرزند دار شدنشان را به ­آن­ها داده بود!
شهید نیسیانی و پیوستن به مدافعان
شهید نیسیانی، دومین شهید مدافع حرم، همراه خانواده برای زیارت می­ آیند کربلا؛ وقتی هتک حرمت حرم اباعبدالله(ع) و درگیری مدافعان حرم با آمریکایی ­ها را می ­بیند، خانواده را به همراه برادر زنش به ایران می ­فرستند و خود به مدافعان حرم می ­پیوندد.
کمک تیر انداز شهید نیسیانی شخصی بنام ابوالقاسم از اهالی اهواز بود که خودش برای من نحوه ­ی شهادت شهید را تعریف کرد؛ او گفت: همراه با گروهی از مدافعان در نبردی نابرابر از صبح تا بعد از ظهر از ورود تانک ­های متجاوزان آمریکایی به محدوده ­ی حرم جلوگیری کردیم و پس از عقب راندن دشمن، برای ادای نماز و استراحت به یک مسجد رفتیم؛ نماز را که ­خواندیم، هم­ه ی اعضای گروه از فرط خستگی ­خوابیدند! اما این شهید بزرگوار که گویی بی قرار ملاقات با اربابش بوده، آرام و قرار نداشت و به سایرین گفت: من احساس خوبی ندارم! احساس می­ کنم دشمن دارد به ما نزدیک می ­شود!
سلاحش را بر می ­دارد و می­ رود بیرون از مسجد که در همین لحظه با یک تانک آمریکایی مواجه می­ شود که از دور دست در حال پیشروی است؛ به داخل مسجد بر می­ گردد و پس از مسلح کردن آر پی جی، بیرون می­ رود و خود را به نزدیکی تانک می ­رساند و در حالیکه به سمت تانک هدف می ­گیرد، شلیک او و تانک همزمان می ­شود و لحظه ­ای بعد پیکر بی سر این شهید بزرگوار بر خاک کربلا می ­افتد و روحش به شهدای عاشورای می­ پیوندد.
به هر حال من و احمد به برکت خون شهید کریمی و نیسیانی به جمع مدافعان پیوستیم و در کنار سایر برادران ایرانی، در کوفه ماندیم.