آیة الله بهاء الدینی، خیلی به جلال عنایت داشت. یک بار که جلال بعد از نماز مغرب و عشاء دعا کردند، آقا فرمودند: بابا! دعای تو #مستجاب است.
بعد از شهادتش هم فرمودند: او #دائم_الذکر بود. نه اینکه همیشه ذکر بگویند، بلکه قلبا ذاکر بودند.
پس از شهادت، وقتی عکس جلال را به آیت الله بهاء الدینی دادند، گریه کردند و اشک شان روی عکس ریخت. سپس فرمودند: #امام_زمان (عج) از من یک #سرباز خواست. من هم صاحب این عکس را معرفی کردم. اشک من اشک شوق است.
(راوی: حجة الاسلام و المسلمین اکبر اسدی و سید مهدی سادات
کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵، ص۹۶ و ۹۷
هدایت شده از خانهی طراحان انقلاب اسلامی
#پوستر | شرحهشرحه
⚪ شرحهشرحه نامزیبایت به آب افتادهاست، ماه گویی بایتیمان بیقراری میکند
#بازنشر
◽ خانهطراحانانقلاباسلامی
◽طراح: دانیالفرخ
@khattmedia
سبک درس خواندن مصطفی منحصر به فرد بود. هر چه را باید یاد می گرفت، #سر_کلاس درس یاد می گرفت. به یاد ندارم که بیرون از کلاس درس خواندنش را دیده باشم.
مهندس بازرگان به ما درس ترمو دینامیک درس می داد. یک بار در امتحان به مصطفی نمره ۲۱/۵ داده بود. صدای اعتراض بچه ها درآمده بود.
استاد گفت: نمره برگه امتحانی ۱۸ هست و نمره جزوه ۲٫ اما این #جزوه آن قدر زیباست که استحقاقش بیش از نمره دو است.
#سیره_علمی_شهدا
#شهید_مصطفی_چمران
#نبوغ_علمی_شهید_چمران
راوی: مهدی بهادری نژاد
کتاب چمران مظلوم بود؛ خاطراتی از شهید چمران، نویسنده: علی اکبری، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: هفتم- زمستان ۱۳۹۳؛ صفحه ۹
عماد قبلا خیلی کم خانه می آمد. بیشتر در حال #کار بود. حالا هم بعضی وقت ها هفتهها میگذشت و نمی دیدیمش.
دیگر صبرم سر آمده بود. شکایتم را پیش خودش بردم.
لبخندی زد و گفت: پس چه کسی برای #ظهور #امام_زمان (عج) زمینه چینی می کند؟!
#روحیه_جهادی
#روش_فراهم_سازی_مقدمات_ظهور
#شهید_عماد_مغنیه
#شهدا_و_امام_زمان عج
کتاب ابو جهاد؛ صد خاطره از شهید عماد مغنیه، نویسنده: سید محمد موسوی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: اول؛ ۱۳۹۶؛ خاطره شماره ۲۵ .
جلال را وقتی دیدمش خیلی ناراحت بود.
می گفت: دیروز غیبت یکی از دوستانم را کردم. شب در عالم_رویا دیدم که گوشت ها او را در دیگی گذاشته ام و روی اجاقی می پزم. پس از آماده شدن با قاشق و چنگال به جانش افتادم و تا می توانستم خوردم.
می گفت: امروز حال عجیبی داشتم. استغفار کرده و از آن دوستم حلالیت طلبیدم.
راوی: رضا کرم سیچانی
کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵، ص ۹۹.
.
هدایت شده از خانهی طراحان انقلاب اسلامی
#پوستر | فتحقریب
⚪ روزقدس فقط روزفلسطین نیست، روزاسلام است
◽ خانهطراحانانقلاباسلامی
@khattmedia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسمتی از سخنرانی ماندگار #شهید_مطهری درباره #فلسطین
هفدهم اسفند بود. چهار شب بعد از عروسی. نیمه های شب دیدم حسین در اتاق نیست.
از اتاق بیرون رفتم. زمستان بود و دانه های برف آهسته بر روی زمین می ریخت. آهسته تر از او، صدای الله اکبر حسین بود که در آن تاریکی شب، پشت کمد، گوشه ایوان، جایی که اصلا دید نداشت، ایستاده با به نماز شب.
با چه خضوعی نماز شب مب خواند. لحظاتی ایستادم و بی صدا نگاهش کردم.
راوی: همسر شهید
نیمه پنهان ماه، جلد ۳۲؛ املاکی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: رقیه مهری آسیا بر، ناشر: روایت فتح، چاپ اول: ۱۳۹۶؛ صفحه ۳۸
حسین در انجام کارهای شخصی اش اجازه نمی داد کسی کمکش کند و با همان یک دست تمام کارهای شخصی اش را انجام می داد.
در بحبوحه عملیات کربلای ۵، میرزا حسین بنی صادقیان که پدر دو شهید هم بود، آب گرم کرده بود تا سر حسین را بشوید.
حسین زیر بار نمی رفت. حسین می گفت: حاجی ول کن! توی این هاگیر و واگیر وقت گیر آوردی؟!.
به زور آوردش. بچه ها می خواستند ژاکتش را از تنش دربیاورند، اجازه نداد. نگذاشت هم سرش را بشویند.
می گفت: شما فقط آب بریزید و من با همین یک دست سر خودم را می شویم.
#شهید_حسین_خرازی
#سیره_اخلاقی_شهدا
#انجام_کارهای_شخصی
روای: محمد حسین رشادی
کتاب زندگی با فرمانده؛ خاطراتی از شهید حسین خرازی؛ نویسنده: علی اکبر مزد آبادی، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: سوم؛ ۱۳۶۴، صفحه ۲۱
وقتی پس از طی مراحل تحصیلی با چمران با استفاده از #بورس_تحصیلی به #آمریکا رفتم.
وقتی رسیدیم فرانکفورت، هر جا که می رفتیم غذا بخوریم، مصطفی اولین چیزی که دقت می کرد این بود که در لیست غذا #گوشت_خوک نباشد.
#شهید_مصطفی_چمران
#سیره_غذایی_شهدا
#مراقبت_از_شکم_در_سیره_شهدا
راوی: مهدی بهادری نژاد
کتاب چمران مظلوم بود؛ خاطراتی از شهید چمران، نویسنده: علی اکبری، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: هفتم- زمستان ۱۳۹۳؛ صفحه ۹
بعد از چند وقتی که نبود، حالا برگشته بود. آن هم با #آستین_خالی. ته دلم خالی شد. گفت نگران نباشید فقط ضرب دیده و گچش گرفتند. سلام و احوال پرسی با مادر و خواهرش کرد و به بهانه خواب رفت اتاق که بخوابد. دنبالش که رفتم نقشه ای جلویش پهن بود. باید اطلاعات حاصل از شناسایی ها را در #نقشه ثبت می کرد؛ آن هم با دست گچ گرفته. گفت در این موقعیت کسی جز تو برای این کار ندارم.
من هم به بهانه خواب شام نخورده آمدم توی اتاق و با راهنمایی هایی که می داد در تاریکی کامل؛ فقط با کور سویی که از نور لامپ حیاط به داخل می تابید، باید اطلاعات را روی نقشه ثبت می کردم که شامل محل استقرار یگان های نظامی مختلف در محورهای متعدد بود.
اولش خیلی سختم بود. پاک کن از دستم نمی افتاد؛ اما کم کم راه افتادم. این کار تا ساعت سه و نیم #صبح طول کشید.
تا کمی صاف می نشستم و انگشت هایم را باز و بسته می کردم، کاظم پشت #دستم_را_می بوسید و حلالیت می طلبید از این که تا این وقت شب دارم جورش را می کشم.
وقتی کار تمام شد همانجا خوابم برد. دو ساعت بعد برای نماز بیدار شدم؛ اما آن چنان گرم خواب بودم که رفتن کاظم را هم متوجه نشدم.
بعد از یک هفته هم که برگشت، دوباره شروع کرد به #تشکر کردن بابت یادداشت های آن شب.
#شهید_کاظم_نجفی_رستگار
#سیره_خانوادگی_شهدا
#قدردانی_از_زحمات_همسر
راوی: اکرم حاج ابوالقاسمی؛ همسر شهید
مجموعه نیمه پنهان ماه، جلد ۲۶، رستگار به روایت همسر شهید، نویسنده: نجمه طرماح، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: اول- ۱۳۹۵ ؛ صفحات ۶۹-۶۷ و ۷۱