برش ها
#شهید_محمد_مصطفی_پور
حاج مهدی مرندی که مردی عاقل و اهل دل بود و بزرگ بچه های جبهه قلمداد می شد، می گفت:
وقتی پیکر شهید محمد مصفی پور را برای وداع به خانه شان آوردند. برادر دو قلویش را در گوشه حیاط دیدم که به مهمانان خوش آمد می گفت. خیلی شبیه محمد بود. در تمام مجلس محو شباهت او با شهید بودم.
مدت ها بعد از مراسم فهمیدم که شهید اصلا برادر دو قلو ندارد و تنها برادرش با فاصله سنی و دارای چهره ای متفاوت است.
گویا خود شهید برای استقبال مهمانانش آمده بود.
#شهید_محمد_مصطفی_پور
#الهامات_و_عنایات_شهدا
#حضور_از_از_شهادت
کتاب تو شهید می شوی؛ خاطرات شفاهی حجت الاسلام سجاد ایزدهی، نویسنده: سید حمید مشتاقی نیا، ناشر: مؤسسه روایت سیره شهدا، نوبت چاپ: اول- ۱۳۹۵؛ صفحه 25.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
برش ها
#شهید_سید_مجتبی_نواب_صفوی
سید مجتبی را باردار بودم. شبی در خواب دیدم که نوری تمام فضای خانه را فرا گرفت. بانویی در میانه نور ایستاده بود و صدایش در گوشم طنین افکن بود:
«من فضه خادم #حضرت_زهرا (س) هستم. از سوی ایشان #هدیه ای برای شما آوردم ام».
دستان شکوه السادات می لرزید. شاید از عظمت این هدیه بود. یک برد یمانی و یک خوشه انگور که سه حبه درشت و زیبا داشت. (گویا خوشه انگور خود سید بود که در زمان شهادت سه فرزند دختر به نام های فاطمه، زهرا و صدیقه داشت)
یک ماه بعد سید مجتبی به دنیا آمد.
#شهید_سید_مجتبی_نواب_صفوی
#عنایات_و_کرامات_شهدا
#شهدا_و_حضرت_زهرا (س)
کتاب سید مجتبی نواب صفوی؛ نگاهی به زندگی و مبارزات شهید نواب صفوی، نویسنده: ارمیا آدینه، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: هفتم- ۱۳۹۰؛ صفحه ۷.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
برش ها
شهید_غلام_حسین_افشردی معروف به شهید حسن باقری
غلام حسین از همان اوایل جوانی متدین و پای بند به احکام شرعی بود. سعی می کرد به صورت نامحرم نگاه نکند.
وقتی می خواست با دخترخاله اش صحبت کند، به صورت خاله اش نگاه می کرد.
ما هم از او یاد گرفتیم که حدالامکان از نگاه مستقیم به نامحرم خود داری کنیم.
راوی: خواهر شهید
کتاب ملاقات در فکه؛ زندگی نامه شهید حسن باقری (غلام حسین افشردی) نویسنده: سعید علامیان نشر: سوره مهر نوبت چاپ: سوم- ۱۳۹۷؛ صفحه ۲۹.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
برش ها
#شهید_عباس_بابایی
عباس جدای از مسئولیت های نظامی اش، #سنگ_صبور همه خلبانان و کارمندان بود. اگر کسی از بیرونمی آمد، نمی دانست تشخیص دهد که او فرمانده پایگاه است.
برای اینکه از شرایط پایگاه سر در بیاورد می رفت و جای سربازها #نگهبانی می داد.
#سرباز هم می گفت: به کسی نگویی که این کار را کردی، اگر فرمانده بفهمد، بدبختم.
نمی دانست که این خودش فرمانده است.
#شهید_عباس_بابایی
#سیره_مدیریتی_شهدا
#حضور_نامحسوس_بین_نیروها
آسمان؛ بابائی به روایت هسر شهید، نویسنده: علی مرج، ناشر: روایت فتح، تاریخ چاپ: ۱۳۹۱- سیزدهم؛ صفحه ۲۹.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
برش ها
#شهید_ولی_الله_چراغچی
برای اولین بار رفتیم حرم و بعد بهشت رضا (ع) برای #زیارت_شهدا.
وقتی بر می گشتیم، آقا ولی گفت: مثل این که رسم است داماد #حلقه را به دست عروس می کند. خندیدم.
گفت: حلقه را به من بدهید. ظاهرا مادرم اشتباهی دست شما کرده. حلقه را گرفت و دوباره دستم کرد.
#شهید_ولی_الله_چراغچی
#سیره_خانوادگی_شهدا
#ارتباط_کلامی_مؤثر_با_همسر در سیره شهدا
مجموعه نیمه پنهان ماه، جلد ۹، چراغچی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: مهدیه داودی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: یازدهم؛ ۱۳۹۵؛ صفحه ۱۹.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
برش ها
#شهید_حسن_آقاسی_زاده_شعر_باف
یکی از تاکسی های پدرش تصادف کرده بود و می خواست با موتور برود که مانعش شدم.
گفت: اگر شما ناراحت می شوید نمی روم.
بعد از مدتی خواب #حضرت_زهرا (س) را دیدم که به من فرمودند: چرا نگذاشتی بچه ما برود؟
گفتم: ترسیدم اتفاقی برایش بیفتد.
فرمودند: نگران نباش! این بچه مال ماست و همیشه مواظبش هستیم. ما تا موقع مقرر از ایشان مواظبت خواهیم کرد.
#شهید_حسن_آقاسی_زاده_شعر_باف
#شهدا_و_حضرت_زهرا (س)
#عنایات_حضرت_زهرا_به_شهدا
راوی: مادر شهید
کتاب خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار ۱۳۹۵، خاطره ۶۶ به نقل از کتاب شهاب، نویسنده سید محمد میر رفیعی صفحه ۲۶.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/