دیروز وقتی کارگاه تموم شد آقای علی اکبریان گفتند بعنوان پروژه باید یک نقاشی بکشید!!! اول گفتم چقدر مسخره است این همه وقت گذاشتیم و حالا پروژه مون شده نقاشی! انگار ما پنج ساله مووونه...😒 تا دیشب ساعت ۱۱ که از خونه مادربزرگم (به قول ما ننه 😊) اومدم گفتم حالا بزار یه چیزی نقاشی کنم ببینم چی میشه! نشستم و فکری اومد و مشغول شدم؛ سرم رو که بالا آوردم دیدم ساعت دو نصف شبه و ذوقی که حالا نیمه های شب خاموش نمیشد🥲 یاد دوران بچگی افتاده بودم و در خیال خود چرخ میزدم و هر لحظه خواب بیشتر از من دور میشد! به خودم که اومدم و حال خودم رو که دیدم با اینکه نقاشی ام چنگی به دل نمیزد ولی با خودم زمزمه کردم عجب پروژه ی جالبی؛ فکرش رو نمیکردم روزی بتونم دو سه ساعت در بچگی هایم و نافکری هایم و در حال زندگی کردن هایم گم شوم و از خود بیخود! پروژه میزان ماشین زمانی شده بود تا من روح هنرمندانه و استعداد خاموش شده ام که همان لطائف و خیالات و ترسیم تفکراتم می شد رو به به اندازه اندکی از لحظات عمر ۲۸ ساله ام دوباره زندگی کنم و دوباره بچگی!!! ساعت ۲ بامداد از سفر خاطراتم برگشتم به دنیای واقعیت هایم! و عمر سفر چه کوتاه است😔 دیشب فهمیدم برای خوب کردن حال خودم نیاز به کارهای پیچیده ندارم؛ گاهی یک نقاشی ساده و کشیدن فکرهایم روی کاغذ حالِ خوبی است که وسط شلوغی دنیایم به کارم می آید و تماااام!!! #دلنوشته #روش_میزان ┄┄┅┅┅❅🚀❅┅┅┅┄┄ 🆔 @Borna_creative_Group قدم بر چشم کانال ایتا | گروه خلاق برنا | بگذارید [یادگیرنده| نوآفرین| دین بنیان| خانواده محور ]