میان دریای بی کران چشم هایش؛ بی قراری اصغر جولان میداد...
نه دلش تاب آورد و نه چشمش...
وای از چشمش...
آفتاب سوزان، بی باک بر دشت میتابید... ترک های لب دردانه ی برادرش بر دلش ترک می انداخت...
شاید باید عباس میشد ؛ همان که از نامش چهارستون لشکر دشمن می لرزید...
به سمت خیمه آهسته قدم بر میداشت ؛ چرا آهسته؟!
.
.
.
ذکر یا أخا که میان دشت پیچید ؛ دلش لرزید... برای اولین بار از برادر خطاب شدن نگران شد!
چشمش پی عباسش می چرخید...
علم را که بر زمین دید ، علمدار را که بی دست یافت ؛ تازه معنای غریبی را درک کرد...
آهسته به سمت پیکر برادرش گام برداشت... همانقدر آهسته که عباس به سمت خیمه...
آسمان بغض داشت... نمی بارید اما!
میات دل ابرهایش غوغایی برپا بود... اشک اجازه ی چکیدن نداشت... سقا تشنه و آسمان گریان؟!
میان غوغای دشت آهسته صدایی پیچید : بگو برادر! دوباره بگو برادر؛ جان برادر...
#دلنوشته
پویش #ملت_امام_حسین
فاطمه حاجےنیا
واحد فضیلت
🔰حوزه شهیده ولیزاده شهرستان ایلام
@Boshra_ilam
#دلنوشته
✍صبر را زینب معنا کرد. اما نه فقط صبر در برابر مصیبتهای ظهر عاشورا، صبر در برابر کنایهها، اهانتها، سرزنشها...
و چه کنایهای شیرینتر از کنایهای که در راه امام زمان به تو بزنند؟ و چه سرزنشی زیباتر از سرزنشی که در راه امام زمان بشنوی؟ این روزها «و ما رأیت إلّا جمیلا» خوب حس میشود...
✨میلاد با سـعادت حضرت
زینب سلام الله مبارک باد✨
🌱 | @boshra_ilam°•