✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
💥حسن و عسل💥
✍حسن در مغازه آفتکش نباتی کار میکند. استادش حاج حمید مردی متظاهر است. روزی برای سمپاشی به باغ مرد ثروتمندی رفت و دو ماه بعد آن مرد ثروتمند دو ظرف عسل به مغازه آورد و به حاج حمید داد؛ یکی برای خودش، یکی برای حسن بابت تشکر!
شب زمان بستن مغازه حاج حمید هر دو ظرف عسل را برداشت تا با خود ببرد. حسن گفت: استاد یکی از عسلها برای من است. ارباب گفت: تو مجرد هستی عسل میخواهی چه کار؟!! حسن از این ستم عصبانی شده و برای اینکه آبروی حاجی را نبرد کلیدهای مغازه را تحویل داد. بعد از بیست روز که حسن پشیمان شده بود و از بیکاری رنج میبرد به مغازه حاج حمید میآید، حاج حمید میگوید: پسرم دقت کن! میدانی من چرا همیشه نزدیک اذان با دمپایی سمت مسجد میدوم؟ چون میخواهم همۀ کسبه محل بدانند من عاشق نماز اول وقت هستم.
بدان! اگر من از جیب تو هم بدزدم و تو سر و صدا کنی همسایهها از من میپرسند و من میگویم: چیزی نیست دزدی میکرد مچ او را گرفتم و به راحتی جای دزد و مالباخته را عوض میکنم. مردم سخن دروغ مرا باور میکنند ولی سخن راست تو را هرگز باور نمینمایند. پس سرت را به زیر بینداز و کار کن!
از امام صادق (ع) در بحار الأنوار آمده است: هر کس معترض سلطان ستمگری شود و از او به او گزندی رساند در برابر آن گزند اجری نخواهد برد و صبر در برابر آن گزند هم روزی او نمیشود.
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍ از عارفی پرسیدند: «خدای را در روزیرسانی چگونه یافتی؟» گفت: «در خانه سگی دارم که مرا نگهبانی میدهد و در امر من است و از منزل من دور نمیشود و شبها در بیم میخوابد و وظیفهی خویش به خوبی انجام میدهد و تنها کار سختش روزی چند بار پارسکردن است و زمان دیدن من و نعمتی از من تشکر و دمجنباندنی. من نیز وظیفه خود میدانم و سر وقت بیمنت و بدون زحمتش غذایش میدهم. اگر انسان نیز از حدود الهی خارج نشود و ترک معصیت کرده و در فرمان خدا عمل کند و از او بترسد و یاد او را فراموش نکند، خداوند سر وقت روزی او را همانجا که نشسته است خواهد رساند و نیازی به دربدری و دویدن نیست.
اما سگی که صاحب برای خود برنمیگزیند و خود را در کوچه و خیابان آزاد و رها میبیند، ساعتها در پی لقمهاش باید بدود و بعد از خستگی لقمهای را اگر بیابد دیگر سگان از چنگ و دهانش خواهند ربود و بدونِ آرامش هر شب در کنجی از ترس جانش خواهد خوابید و در روز هر کسی بر او سنگ زده و آزارش خواهد داد و این سزای کسی است که در دنیا، قید تعبّد خدای از پای خود رها کرده است و صاحب خود نمیشناسد. چنین کسی روزها در پی روزی خود خواهد دوید و بعد از خستگی لقمهای در اضطراب و ترس از بنیبشر خواهد خورد و در برابر تلاش خود یکدهم از آن بهره و لذت نخواهد برد.»
عارف گفت: «عاقبت کار که اندیشیدم، دیدم بندِ بندگی خدا بر من، آرامش دنیوی و اخروی و روزی هر دو سرای در کمال راحتی است. کافی است ذکری بگویم و یادش کنم و در نماز شکرش کنم و معصیت و نافرمانیاش نکنم و برای او عمل صالحی که میتوانم دریغ نکنم، آنگاه مرا تصاحب خواهد کرد و بدون منّت و رنج، روزی مرا بر پیش پای من قرار خواهد داد.»
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
🔴مرد خسیس
✍ مرد خسیسی بود، کودکی داشت که شیطنت زیادی میکرد. روزی با گلدانی بازی میکرد و دستش در داخل گلدان رفت و در نیامد.گلدان بسیار قیمتی بود. صدای گریه کودک بلند شد. هرچه کرد نتوانست دست کودک را از گلدان در بیاورد. مادر کودک گفت: زمان را از دست نده کودکم از شدت درد و گریه ضعف کرد. چارهای جز شکستن گلدان نداریم. شوهرش گفت: درنگ کن شاید راهحلی یافتیم.
دایی کودک مرد زرنگ و باهوشی بود،از او خواستند تا بیاید و راهحلی پیدا کند تا دست کودک را از گلدان خارج کند، دایی کودک گفت: چرا گلدان را نشکنیم؟ پدر گفت: گلدان قیمت کمی ندارد، تدبیر دیگری یقین هست، اندیشه کنیم تا بیابیم.دایی کودک چارهای به ذهنش رسید. به کودک گفت: دست خود را داخل گلدان باز کن و انگشتان خود را به هم بچسبان تا من دست تو را از گلدان بیرون بکشم.
کودک به گوش دایی خود گفت: راهحل دیگری پیدا کن. در مشتم سکهای هست اگر باز کنم میافتد و صدای آن در گلدان بلند میشود و پدرم از من میگیرد.دایی تبسمی کرد و کت خود پوشید و عذر خواست و از خانه خارج شد، خواهرش پرسید، ای برادر کاری کن. دایی تبسمی کرد و گفت: شوهرت خسیس است و نم پس نمیدهد از آن شوهر بهتر از این پسر، به عمل نمیآید که سکه پس نمیدهد.
پدر در فکر گلدان است که نشکند و پسر فکر سکهاش که کسی نفهمد از او بگیرد. چاره شما در خود شماست از بیرون کسی را برای حل مشکل خود نیاورید که کسی که میآید نه تنها مشکل شما را نمیتواند حل کند، بلکه آبروی خود را هم میبرید.
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍مردی در غذاخوری غذایی میخورد، کنار او جوانی با هیکل نافرم و قیافه ترسناک نشست. مرد به او لقمهای داد و جوان آن را خورد. یک سال از این اتفاق گذشت چهرۀ آن مرد در حافظۀ مرد لات ماندگار شده بود. روزی آن لات از بازار رد میشد که دید لات دیگری آن مرد را آزار میدهد، سریع نزدیک شد و به حساب آن لات رسید. مرد که همۀ اتفاقات را فراموش کرده بود از لات پرسید: برای چه مرا کمک کردی؟! لات گفت: سالی پیش لقمهای از تو خورده بودم، به یاد داشتم جبران کنم هر چند مردم مرا لات و بیقید میبینند ولی محبت کسی را در حق خویش فراموش نمیکنم. مرد به او گفت: پسرم در راه خدا بخشش و نیکی کن، بدان وقتی یک لات لقمهای را فراموش نمیکند خدای مهربان تو معاذالله بسی بزرگتر و شاکرتر از یک لات است که قدم خیری از تو را در راه خویش فراموش کند. (وَلَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ)
🌟ای کاش! در زندگی معاذالله به اندازۀ یک لات به خدای خود اعتماد میکردیم و بر فراموش نکردن احسان و نیکی خویش از سوی خالق مهربان خویش یقین داشتیم.
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat
✨﷽✨
✨#یک_داستان_یک_پند
✍روزی با خدای خود گفتم: چرا در نماز نمیتوانم بر تو و یاد تو تمرکز کنم؟! فرمود: من گفتم: مرا بسیار یاد کنی، چگونه انتظار داری یاری کنم تو را در حالی که تو به جای ذکر کثیر من، در ذکر کثیر دنیای خویش هستی؟ ساعتی پیش دنبال نفس خود بودی، پای در معاملهای از دنیا گذاشته بودی که نیازت نبود، و میخواهی بعد از نماز دوباره به دنبال همان دنیای خود بروی. تو دوستی با دوستی را انتخاب کردهای (دنیا) که من آن را دشمن تو قرار دادهام. در بین لشکری از دشمن ایستادهای و دقایقی از آن بیرون میآیی و مرا یاد میکنی و سپس باز میگردی! در میان همان لشکر از جمع لشکر دشمنان خود! از آن لشکر رها شو تا تو را در آغوش گیرم و به آغوش توانمند لشکری از فرشتگان خویش روانه کنم و همان دنیا را که شب و روز عاجزانه و ذلیلانه به دنبال آن هستی مطیع و تسلیم تو سازم تا رفع نیاز تو کند، و به دنبال تو ملتمسانه روانهاش سازم. گفتم: خدایا! آن گاه عاشق دنیا و دشمن خویش نشوم؟ فرمود: ای بندۀ من! وقتی دوستی مرا دیدی و آن را نشانات دادم پرده از چشمان تو کنار خواهم زد و ماهیت دوستی ظاهری دنیا را بر تو خواهم گشود و تا زندهای، تو را با محبت خویش یاری خواهم کرد و هرگز دست دوستی با دشمن خویش نخواهی داد، و تو برای ابد برای من در بهشت همنشین من خواهی بود و من برای تو!!!
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat
#یک_داستان_یک_پند
🔴 فردی پیش بهلول آمد و گفت: راهی بگو ڪه گناه ڪمتر کنم.
💠 بهلول گفت: بدان وقتی گناه میڪنی، یا نمیبینی ڪه خدا تو را میبیند، پس ڪافری.
💠 یا میبینی ڪه تو را میبیند و گناه میڪنی، پس او را نشناختهای و او را نزد خود حقیر و ڪوچڪ میشماری.
🌸 پس بدان شهادت به اللهاڪبر، زمانی واقعی است ڪه گناه نمیڪنی. چون ڪسی ڪه خدا را بزرگ ببیند نزد بزرگ مؤدب مینشیند و دست از پا خطا نمیکند.
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat
#یک_داستان_یک_پند
🔴 فردی پیش بهلول آمد و گفت: راهی بگو ڪه گناه ڪمتر کنم.
💠 بهلول گفت: بدان وقتی گناه میڪنی، یا نمیبینی ڪه خدا تو را میبیند، پس ڪافری.
💠 یا میبینی ڪه تو را میبیند و گناه میڪنی، پس او را نشناختهای و او را نزد خود حقیر و ڪوچڪ میشماری.
🌸 پس بدان شهادت به اللهاڪبر، زمانی واقعی است ڪه گناه نمیڪنی. چون ڪسی ڪه خدا را بزرگ ببیند نزد بزرگ مؤدب مینشیند و دست از پا خطا نمیکند.
💎 #کانال بوستان امامت 💎
@bostanemamat