eitaa logo
✿ بوستان امامت ✿
698 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
397 ویدیو
48 فایل
🌸 کاش این جمعه بگویند به تبریک حضورش صلوات 🌸 @Azizi00Z ♡ ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ هرکه‌ شد پابند عشقت‌درجهان از هـمـه عالـم بِبُـرد ناگهـان نام تو حاجت روایش میکند ای هـمـه دار و نـدار آسمـان سلامتۍآقا‌امـام‌زمـ💛ـان‌صلوات 💫 بوستان امامت 💫 @bostanemamat
❄️ آیت الله بهاء الدینی«ره» عرقی ڪه زن زیر چـادر مےریزد سه جا برای او نور میشود ...✨ ✅ درون قبــر ✅ در بــرزخ ✅ در قیـامـت 💫 بوستان امامت 💫 @bostanemamat
✿ بوستان امامت ✿
قسمت 0⃣1⃣ 《کتاب صوتی سلام بر ابراهیم》 💫 بوستان امامت 💫 @bostanemamat
//harfeto.timefriend.net/16210576488119 🌸سلام دوستان روزتون بخیر🌷 این لینک ناشناس کانالمونه🍃✨ اگر نظر یا پیشنهادی دارین میتونید با ما به اشتراک بزارید . منتظر نظر هاتون هستیم ☘
معلم گفت: وقتی هست؛ دیگه نمیخواد..! 😑 شاگرد گفت: وقتی کتاب هسٺ ؛ دیگہ معلم نمیخواد..!😁😍 🍃"پشت ولی و ولایٺ هستیم😌"🍃 💫 بوستان امامت 💫 @bostanemamat
چقدرتسبیحم برای آمدنت استخاره گرفت ؛ آخرش هم نیامَدی ندیدی که دانه دانه شد تربتِ دِلم مثل تسبیح کربلا .. 💫 بوستان امامت 💫 @bostanemamat
👆خاکریز خاطرات 🌺 رزمنده‌ای که با کارش ، اسیر عراقی را شگفت‌زده کرد... 💫 بوستان امامت 💫 @bostanemamat
✿ بوستان امامت ✿
👆خاکریز خاطرات 🌺 رزمنده‌ای که با کارش ، اسیر عراقی را شگفت‌زده کرد... #شهیدگمنام #شجاعت #مهارت #
📝 متن خاکریز خاطرات 🌺 رزمنده‌ای که با کارش ، اسیر عراقی را شگفت‌زده کرد... تیربارچیِ ما بسیجیِ جوانی بود که فقط سه مـاه آموزش دیده بود. اسیرِ عراقی با دست او را نشان می‌داد و با حرص می‌گفت: هفت سـال است در ارتش عراق تیربارچی هستم، اما جلویِ شجاعتِ این جوان کم آوردم... 📚منبع: کتاب « راهنمای زائرین راهیان نور » ، صفحه ۸۴ 💫 بوستان امامت 💫 @bostanemamat
🙃 🌸بلم به هر دوی شما هستم، خوب گوش کنید! اگر به دستوری که آقای شالیکار داد، توجه نکنید، با همین قایق موتوری با سرعت میام می زنم به بلمتان تا همراه بلم وارونه بشوید توی آب. توی دلم گفتم، چه حرف ها؟! حالا کجا بود که او بخواهد به حرفی که زده، عمل کند؟ مگر کشک است که بخواهد با سرعت، قایقش را بزند به بلم. با قایق از نزدیک بلم ما دور شد. خیالم راحت شد که پشیمان شده و دیگر اتفاقی نمی افتد. در همین فکر و خیال بودم که دیدم میرشکار دارد با سرعت با قایق به طرف بلم ما می آید. سرعت قایقش آن قدر زیاد بود که یک لحظه مرگ را جلو رویم دیدم. دیگر فاصله ی کمی با قایق داشتیم. چاره ای نداشتیم. اگر می ماندیم همان بلایی که وعده اش را داده بود، سرمان می آمد. من و مهدی بلافاصله پریدیم توی آب. مهدی با این که جلیقه ی نجات تنش بود، از ترسی که سرعت قایق به جانش انداخت، فکر کرد دارد غرق می شود و الان است که فرو برود زیر آب. همین طور که دست و پا می زد، چند قلب آب توی گلوش رفت. توی همین اوضاع و احوال، با دست هاش، محکم چسبید به من؛ آن قدر سفت که یک آن، احساس کردم دارم می روم زیر آب. هر چی گفتم: - مهدی! ولم کن! اتفاقی برایت نمی افتد، الکی داری می ترسی. گوشش بدهکار نبود. جانم را در خطر دیدم. با خودم گفتم، اگر بخواهد به این بازی هاش ادامه بدهد، هر دومان خفه می شویم. چاره ی دیگری نداشتم، دستم را شل کردم و محکم خواباندم توی گوش مهدی مهدی چند متر آن طرف تر پرت شد. حالا فرصتی دست داد تا یک کم، نفس بگیرم. مهدی صورت اش سرخ شد. با بغض گفت: - به من می زنی اکبر؟ این جمله را دوباره تکرار کرد. این جمله را این قدر بانمک گفت که همان جا وسط آب، خنده ام گرفت. شالیکار و میرشکار و چند تا رزمنده ی دیگر گردان هم که از توی قایقشان شاهد صحنه بودند، خنده شان گرفت. میرشکار به چند تا از بچه های رزمنده توی قایق، گفت: - حالا وقتش شده، بروید کمکشان! یک دقیقه بعد، بچه ها سررسیدند و ما را که حالا مثل موش آب کشیده بودیم، از آب کشیدند بالا و سوار بلمان کردند. 💫 بوستان امامت 💫 @bostanemamat
سلام دوست عزیز هر کپی سه صلوات برای ظهور آقا آزاده🌷
‌∞♥∞ 🍃 🌷آیت الله ڪشمیری (ره) : مواظب خود باشید غـذای حــرام نســل و دودمان انـــسان را تباه می ڪند. سلامتۍآقا‌امـام‌زمـ💛ـان‌صلوات 💫 بوستان امامت 💫 @bostanemamat