حس میکنم قشنگترین نوع محبت در رابطه با دوست، پدر مادر، کسی که باهاش تو رابطهای و... اون محبتیه که تو به اونا این اطمینان رو بدی که هی فلانی، لازم نیست بابت من نگرانیای داشته باشی من تو فلان موضوع درحالی که همه مخالفشن، باهات موافقم؛ نیازی نیست انرژیت رو پای راضی کردن من بذاری، من همهجوره تو بهمان مسئلهای که همه بالای سر و جلوی رو و پشتِ سرتن، کنارتم؛ احتیاجی نیست بابت من دلهرهای داشته باشی، من سعی میکنم جای تو مراقب خودم باشم. این دست از محبت ها، این خیال راحت کردنه، این اطمینان خاطر دادنه، این همتیم شدنه، خیلی قشنگه، خیلی متفاوته، خیلی دلنشینتر از محبت های مستقیمه. خیلی.
امروز داشتم با یکی صحبت میکردم که بین جملاتش یه حرفِ قشنگیو زد که حقیقتا خیلی به دلم نشست، اینکه: « امیدوارم خدا تو زندگی به اندازهی قلبت بهت بده ». بنظرم زیباترین آرزویی که میشه در حقِ کسی داشت و فوت کرد سمتش همینه.
محالِ ممکنه انرژی خوبی رو به بقیه بدی، از همه جا نور اون انرژیای که دادی به زندگیت برنگرده.
وقتی تو رنج و غم هستیم، دیدنِ بدبختی و رنج و غم دیگران بهمون آرامش نمیده، بلکه چیزی که به آدم آرامش میده فهمیدنِ اینه که آدم های دیگهای که تو شرایطی مشابه شرایط ما هستن، چطور میتونن از میون تاریکی های زندگی و غم های دستوپاگیرشون عبور کنن و بگذرن. درواقع دیدنِ تقلا و امیدِ آدم های دیگهست که به آدم امید میبخشه برای دووم آوردن.
از قرار گرفتن تو رودروایسی متنفرم و از آدمایی که فضارو یجوری پیش میبرن که باعث میشن تو رودروایسی قرار بگیرم، متنفرتر. نزدیک ترینِ آدمها به من، آدم هاییان که به ملاحظات شخصی و احساسات طرف مقابلشون توجه دارن، برای اطرافیانشون اون فضا اَمنه رو درنظر میگیرن و بیتوجهانه با پا از روش رد نمیشن. اینجور آدمایی چون هوش هیجانیشون بالاست و 'اهمیت' میدن، شدیدا واسم قابل احترام، ارزشمندن.
«پدرم هم همینطور بود. محبتش را نه باکلام که با عملی یا شیئی نشان میداد. اگر کسی نمیشناختش فکر میکرد چه بیعاطفه است این مرد. مثالش حالا یادم نمیآید. فرض کن، اگر با مادرم حرفش میشد میرفت کفش همه را واکس میزد تا کفش او را هم واکس زده باشد.» -آینههایدردار
چندوقت پیش یه حدیث خیلی قشنگ از حضرت علی 'ع' خوندم ولی متاسفانه گمش کردم که اینجام بذارمش اما محتوای کلیش این بود که "چیزی که اشتباه فهمیدیمش، تلاش برای دیدنه نه تلاش برای دیده شدن. چیزی که درسته سرگرم کشفِ دنیا شدنه، تقلا برای فهمیدن و شنیدن و تجربه کردنه، علاقه به حرکت کردن و جستجوگر بودنه، درواقع اینه که درسته، نه خرجکردن خودت و زندگیت صرفا برای به چشم اومدن." جدا خیلی حق و بروز بود.
کلید زنده بودن اینه که اجازه بدی محیط اطراف تورو آمادهی زندگی کنه حتی اگه اون آمادگی توأم با چیزایی باشه که اصلا واست خوشایند نیست.