eitaa logo
شب‌های‌روشن-
144 دنبال‌کننده
137 عکس
3 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ابتهاج شاملو چاووشی 4_5776109127625349405.mp3
زمان: حجم: 13.6M
[ترین صداها] -قسمتِ چهارم- برای نوازش گوش‌هات، چون می‌دونم دوستش خواهی داشت.
خیلی جالبه. تو زبون فارسی ما استعاره‌های زیادی رو برای توصیف عاشق شدن خلق می‌کنیم و مثلا میگیم "دل‌باختن، دل‌دادن، بیدل" و این کلمات یجورین که تو حس می‌کنی چیزی رو از دست دادی، یه چیزی رو باختی، با فقدان همراهه، ولی تو زبون انگلیسی به کسی که عاشقه می‌گن "در عشق‌ بودن" و برخلاف زبون فارسی، این‌بار تو احساس می‌کنی انگار عشق یه دهکده‌ی کوچیکیه که توش زندگی می‌کنی، یه گوشه‌ی خلوت و آرومه که در مواقع نا آروم بهش پناه می‌بری، از امنیت میاد نه فقدان، از زندگی میاد نه از ازدست‌دادن.
شدم یه توده‌ی متحرک از بغض، بغضی که نه فرو میره و نه خالی می‌شه و اونقدرم درونم ریشهه دوونده که مشخص نیست ناراحتیه؟ یا ترس؟ خشمه؟ یا غم؟ و اجازه‌ی اینم نمیده که تعریف یا توجیهش کنم که به طریق دیگه‌ای تخلیه بشه. فکر می‌کردم اگه بالا بیارم شاید حالم بهتر بشه ولی مشکلم که جسمی نیست، من حس و درک این لحظات رو کاملا از دست دادم، یه نوع شوک‌زدگی، انگار که یهو یه پرده‌ی تاریک و سیاه از غم و خشم و ترس کشیده باشن رو ذهن و قلب و روحت. می‌فهمید چی میگم؟؟
آپدیت...
هرچقدر سعی میکنم احساسات مختلف آدمارو تو این وضعیت بغرنج درک کنم و روحیه‌ی همدلی‌ام رو حفظ کنم، درمقابل آدمایی که هر اتفاقی می‌افته طلبکارانه از " بدهکار بودن وطن به یه زندگی آروم که توش به زندگی فکرکنن نه مهاجرت و رفتن" صحبت می‌کنن نمی‌تونم کنار بیام. کنارم نمیام چون واقعیت اینه که هیچ وطنی به مردمانش چیزی رو بدهکار نیست حتی مقوله‌ی مهمی چون امنیت رو. یه خونه‌ رو تصور کن، این خونه ممکنه تو زمستون لوله هاش از سرما بترکن، گازش نشتی بده، پنجره‌هاش هوای سردو به داخل خونه راه بدن و... ، خب تو این موقعیت کی باید این مشکلات رو رفع کنه؟ کی باید قبل از مواقع بحرانی تدابیر لازم رو برای آسایش اتخاذ کنه؟ جز اینه که حل همه‌ی اینها بر عهده‌ی تک تک کساییه که تو اون خونه زندگی می‌کنن؟ طرف دانشمند هسته‌ایه، کلی خدمات ارزشمند ارائه داده، اسمش تو لیست تروره، بخاطر موقعیت خاصش حتی نمی‌تونه به خونواده‌اش قول یه امنیت همیشگی رو بده ولی با این حال هرجایی که باهاش مصاحبه می‌کنن، کلامش بوی شرمندگی میده. قبل از منتشر کردن یه تکست زرق و برق دار، یکم با خودمون فکرکنیم و ببینیم کی وقت کردیم انقدر حاضری‌بخور باشیم و قبل از زدن این حرفا حتی یکبارم از خودمون نپرسیم که من چه حرکت مثبتی زدم برای جایی که خودم توش زندگی می‌کنم؟ من چه خدمتی کردم؟ چرا جای همیشه طلبکار بودن، من پلی نشم برای ارتقا و پیشرفت وطنم؟ می‌دونید، من فکر می‌کنم شرطی شدیم و یاد گرفتیم که کمبود آسایش و امکانات رو بهونه ای برای متوقف کردن آرمان ها و تلاش هامون قرار بدیم، درصورتی که اگه هرکس به نوبه‌ی خودش به این سطح از فهم و درک برسه که تو این کشور همه‌چیز به آدماشه که بستگی داره، دیگه تو این دنیا قله‌ای نیست که این وطن نتونه فتح کنه.
وضعیت یجوریه که تو خونه‌ی همسایه یه در قابلمه میفته رو زمین، همه هجوم می‌بریم به بالکن ببینیم شهر مام موشک پرتاب کرده یا نه.
برای پرسنل پدافند ایران‌ زمین: داداش نمی‌شناسمت، ولی ‎دورت بگردم... -توییت
وقتی زیر بار فشار زندگی احساس سنگینی می‌کنیم هممون یه‌بار شده که آرزو کنیم که ای کاش این زندگی دیگه تموم شه. ولی وقتی تو موقعیت بحران قرار می‌گیریم، خیلی عجیبه، حس می‌کنیم یه چیزی انگار ته وجودمون تو تاریکی‌ها داره برای بقا می‌جنگه. با خودت فکر می‌کنی می‌بینی نه‌بابا! خیلی آدمای دوست داشتنی‌ای اطرافت داری که دلت نمی‌خواد غبار غم رو قلبشون بشینه، خیلی چیزهای ارزشمندی رو داری که دلت نمی‌خواد از دستش بدی، خیلی حس‌ها هست که هنوز تجربه نکردی، خاطرات بغضِ توی گلو میشن و دلت می‌خواد بیشتر خاطره بسازی، می‌بینی تموم ارگان‌ های بدنت با چنگ دندون خودشون‌و به بقا گره‌زدن و همه‌ی اینها خیلی قشنگه. واقعیت اینه مغز آدمی‌زاد ذاتا برای بقا طراحی شده، نمی‌تونه دست از بقا بکشه.
همیشه وضعیت سفید که میداد بخاطر نوع زندگی کردنشون که همه هرکدوم یه گوشه تو یه حیاط بزرگ زندگی می‌کردن، با خودم می‌گفتم که ای‌کاش می‌شد منم تو دهه‌ی پنجاه و تو اون بحبوبه‌ی جنگ به دنیا میومدم و لذت این زندگی دست جمعیو برای مدتی کوتاه می‌چشیدم ولی الان می‌بینم واقعا دیگه دلم نمیخواد. ما همیشه اون بعد قشنگ چیزایی که بهمون نشون میدن رو می‌بینیم، درصورتی که جنگ پر از تلخیه، پر از غم و نگرانیه، پر از استرسِ ازدست دادن و شکست خوردنه. بله، به قول دوستی، بهای آگاهی اغلب با رنج همراهه.
جملات انگیزشی متاسفانه سوخت مناسبی برای انسان نیست، چون موقتیه، عین بوی عطر، یهو می‌بینی پریده. باید دنبال "دلیل" بود برای زندگی کردن و حفظ انگیزه، دلیله که می‌تونه به زندگی جهت‌ بده.
طبیعیه که تو این وضعیت دچار حالات غم و اندوه بشی یا حس کنی که انگار پرده‌ای از غم و نگرانی کشیده باشن روی قلبت، اما عزیزم آدم یه‌سری جاها مجبوره تو دریای طوفانی هم دووم بیاره و ادامه بده. نمیگم فرار کن ازشون، چون با فرار کردن موندگارتر می‌شن، ولی سعی‌کن پذیری و درک کنی شرایط برای هممون یکسانه و اونی می‌تونه روح و روانش رو برای بعد از روزِ پیروزی و تموم شن این قضایا سالم نگه داره که گرفتار احولات منفی‌ای که تو مجازی و چنلای مختلف پمپاژ می‌کنن نشه.
«در حالی که به وطن خیانت می‌کنی. در روز مرگت خاکی پیدا نمی‌کنی که تو را بخواهد. حتی وقتی که مرده باشی، احساس سرما می‌کنی.» غسان-كنفانی