من بهش میگم اسارت زا، غم حسینو میگم. هزارو چهارصد سال دیگهم که بگذره، جراحت غمش هر سال از سال قبل عمیق تره، بهوونت برای جوشش اشک از گوشهی چشمات بیشتره، نبضی که با شنیدنِ اسمش زیر پوستت میزنه تندتره، هم جراحت ناشی از برشِ تیغه، هم نخ و سوزن برای بخیهی شکافهای وجود. در یک کلام هم دردِ، هم درمون.
حتی اگه درد و جراحت تمومم که باشه، به قول آقای ابتهاج:
"به غمت که هرگز این غم، ندهم به هیچ شادی"
گاهی اوقات یهسری چیزها هیچ نتیجهای نداره. تلاش کردن واسهشم صرفا انرژی رو مفت فروختنه. کسی که شنارو حرفهای بلد نیست و بخواد تو یه استخر عمیق شنا کنه، درحالی که میدونه ممکنه اون آب کار دستش بده، تو تا یجایی میتونی دربرابرش مقاومت کنی و از کاری که میخواد انجام بده سعی کنی منصرفش کنی. از یجایی به بعد باید بکشی کنار و اجازه بدی کارشو بکنه. خیلی بخوای پاپیچ بشی و از خودت مایه بذاری، یهو میبینی تو اون کشمکش ها خودتم پات لیز خورد افتادی تو استخر.
کسایی که با کتابها لاس میزنن و هرروز یه ناخونکِ ریز در حد دوصفحه بهش میزننو نمیتونم درک کنم. من اگه یه کتابو همون روز اول تموم نکنم نذارمش کنار، اون روز کل وجودم ناآرومه.
شبهایروشن-
تنها خوراکیهای غیرخوردنیای که قرار نیست از تو یخچال همش استرس دستبرد زدن بهشون رو داشته باشم :
خیلی خسته شدم، ولی میارزید. به قول استادمون، هنرِ دست تنها چیزیه که هیچکس نمیتونه اونو ازت بگیره و فقط مال خودته.
اسم "اورثینک" به عنوان یه بیماری ذهنیای که ممکنه منجر به اظطراب و افسردگی و بیماری های روانیه جدی تری بشه، زیادی کمعمق و باکلاسه. باید یه اسم جدی تر و سنگین تری که عمق معناشو واقعی تر نشون بده واسش میگذاشتند تا هم دستمایهای برای پز دادن و افتخارِ بعضی از تینیجر ها نشه، همم اینکه افرادی که دچار این اختلال روانی هستن، آگاهانه تر برخورد کنن و هرچه زودتر برای درمان و اصلاحش قدمی بردارن.
تنها موتورِ محرکم تو تابستون شربت آلبالو و هندونهست. یخ، یجوری که دندونات و سینهات تیر بکشه، جلوی باد کولر، با یه کاسه تخمهی بعدش و دیدنِ فیلمی که چندبار قرار بوده ببینی ولی همش به یه طریقی نشده.