✨﴾﷽﴿✨
🔹 #شرح_خطبه۳۳_بخش_اول🔹
✅️ #بعثت_پیامبر
🔷امام (عليه السلام) در آغاز اين خطبه به عصر بعثت پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و ظهور انقلاب اسلامى در جزيرة العرب اشاره مى کند و نشان مى دهد که مردم در عصر جاهليت در چه شرايطى مى زيستند و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) آنها را به چه افتخار و سعادتى رسانيد، مى فرمايد: خداوند محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) را هنگامى مبعوث کرد که هيچ کس از عرب کتاب آسمانى نمى خواند و ادّعاى نبوّتى نداشت (همه آنها از دعوت انبيا دور مانده بودند و از کتب آسمانى، محروم و در گرداب شرک و کفر غوطه ور بودند);(إِنَّ اللهَ بَعَثَ مُحَمَّداً(صلى الله عليه وآله وسلم) وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ يَقْرَأُ کِتَاباً وَ لاَيَدَّعِي نُبُوَّةً).
بعضى از مفسران معروف نهج البلاغه در اينجا اين سؤال را مطرح کرده اند که چگونه مى توان گفت که احدى از عرب نه کتاب آسمانى داشت و نه پيرو پيامبرى از پيامبران خدا بود، در حالى که مى دانيم که جمعيت قابل ملاحظه اى از يهود و گروهى از مسيحيان در آن سرزمين مى زيستند و کتابى به نام تورات و انجيل در ميان آنان بود؟ سپس در جواب اين سؤال اشاره به تحريف تورات و انجيل کرده اند. بنابراين کتابى که در ميان آنها بود، کتاب راستين نبود و نيز پيروى آنان از حضرت موسى و مسيح، دروغين بود. آنها آن گاه به اين آيه استدلال کرده اند که مى فرمايد:
(قُلْ مَنْ اَنْزَلَ الْکِتابَ الَّذى جاءَ بِهِ مُوسى نُوراً وَ هُدىً لِلنّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ کَثيراً); «بگو: چه کسى کتابى را که موسى آورد، نازل کرد، کتابى که نور و هدايت براى مردم بود؟ (امّا شما يهود) آن را به صورت پراکنده اى در آورديد، قسمتى را (که به سود شما است) آشکار مى سازيد و بسيارى را (که برخلاف هواى نفسانى شما است) پنهان مى داريد؟»
اين احتمال را نيز داده اند که منظور عرب، در اينجا اکثريت آنها است که مشرک و بت پرست بودند.
پاسخ سومى که به اين سؤال مى توان داد اين است که يهود جزوِ ساکنان بومى جزيرة العرب نبودند، بلکه طبق آنچه در تواريخ معروف آمده است، هنگامى که بشارت هاى ظهور پيامبر اسلام را در کتب خود خواندند و احساس کردند وقت ظهور نزديک شده، به آنجا آمدند که شاهد ظهور آن بزرگوار باشند، هر چند بعداً از ترس اين که منافع شان به خطر افتد، راه نفاق و عداوت را پوييدند. مسيحيان نيز، احتمالا مهاجران و در عين حال، بسيار در اقليت بودند.
به هر حال، امام (عليه السلام) در اين سخن به دور ماندن اقوام جاهلى از سرچشمه وحى و نبوت اشاره مى کند و همين يک نکته نشان مى دهد که تا چه حدّ آنها در گرداب شرک غوطه ور بودند و در شعله هاى آتش فساد مى سوختند.
حضرت سپس روشن مى سازد که آنها در پرتوِ انوار وحى و نبوت و طلوع آفتاب عالمتاب اسلام، به کجا رسيده اند. مى فرمايد: «او مردم را تا سر منزل سعادتشان سوق داد و به محيط رستگارى و نجات رسانيد»; (فَسَاقَ النَّاسَ حَتَّى بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ وَ بَلَّغَهُمْ مَنْجَاتَهُمْ)
نه تنها آنها را از شرک و کفر و انحرافات عقيدتى رهايى بخشيد و فساد اخلاق و ظلم و بى عدالتى را از ميان آنان برچيد، بلکه قوّت و قدرت و حکومت و تمدن درخشانى را براى آنها نيز فراهم ساخت، و لذا حضرت در ادامه سخن مى افزايد: «نيزه هاى آنها صاف و (در مسير صحيح) پابرجا و جاى پاى آنها محکم شد; (فَاسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ وَ اطْمَأَنَّتْ صَفَاتُهُمْ).
و به اين ترتيب هم به پيروزى معنوى دست يافتند و هم به قدرت و نعمت هاى مادّى و اينها همه از برکت قيام پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و نزول قرآن مجيد بود.
تعبير به «مَحَلَّتَهُمْ» اشاره به جايگاه شايسته اى است که مى بايد انسانِ بافضيلت، به آن برسد و تعبير به «مَنْجاتَهُمْ» اشاره به نقطه نجاتى است که هيچ گونه جاى خوف و وحشت در آن نيست و نجات و رستگارى را تضمين مى کند.
و تعبير به «اَسْتَقامَتْ قَناتُهُمْ» با توجه به اين که، «اسْتَقامَتْ» به معناى راستى و پابرجايى، و «قَناة» به معناى «نيزه» است، اشاره به قوّت و قدرت و پيروزى و غلبه بر دشمنان است.
بعضى از شارحان نهج البلاغه، استقامت را در اينجا، اشاره به صاف بودن نيزه ها که کنايه اى است از انتظام امور و نظم حکومت و دولت و جامعه و قوّت و قدرت، دانسته اند، ولى با توجه به اين که نيزه معمولا راست و مستقيم است و اگر کج شود مى شکند و قابل راست کردن نيست (زيرا آن را از چوب مى ساختند نه از فلزات) ممکن است اين تعبير اشاره به آرامش و اطمينان خاطر باشد; چرا که سربازان در هنگام آرامش پاى نيزه هاى خود را در زمين فرو مى کردند و به صورت صاف و مستقيم باقى مى ماند و اين نشان مى داد که آنها از حمله دشمن در امانند و خيالشان راحت است.
#بخش_اول_پارت۱
↩️«لَتَنْتَهَنَّ اَوْ لَيَبْعَثَنَّ اللهُ عَلَيْکُمْ مَنْ يَضْرِبُ رِقابَکُمْ بِالْسَّيْفِ عَلَى الدّينِ قَدِ امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ عَلَى الاِْيمانِ; يا از عقايد و کارهاى خلاف خود دست برداريد يا خداوند کسى را برمى انگيزد که با شمشير، به خاطر دفاع از اسلام، گردن شما را مى زند; کسى که خداوند قلب او را بر ايمان آزموده (و مملوّ از ايمان به خودش ساخته است).»
حاضران سؤال کردند: «آن شخص کيست؟». ابوبکر پرسيد: «آن شخص کيست؟». عُمر پرسيد: «آن شخص کيست؟» پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «هُوَ خاصِفُ النَّعْلِ; او کسى است که مشغول وصله کردن کفش است.» اين در حالى بود که پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نعلين خود را به على(عليه السلام) داده بود تا آن را وصله کند... .
ترمذى سپس از ابوعيسى نقل مى کند که اين حديث حديث صحيحى است.
بديهى است کار على(عليه السلام) هم در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و هم در زمان خلافتش، به خاطر نشان دادن نهايت تواضع در برابر مردم و بى اعتنايى به دنيا و الگو قرار دادن براى ساده زيستن است.»
#بخش_اول_پارت۲