✨﴾﷽﴿✨ #شرح_خطبه_۳۲_بخش_اول🔹
🔺در زمانى هستيم که ارزشها دگرگون شده!
امام (عليه السلام) در آغاز اين خطبه روى سخن را به عموم مردم کرده، نخست از خرابى وضع زمان خود سخن مى گويد، مى فرمايد:
«اى مردم! ما در زمانى کينه توز و روزگارى پر از کفران به سر مى بريم; أَيُّهَا النَّاسُ! إِنَّا قَدْ أَصْبَحْنَا في دَهْر عَنُود، وَ زَمَن کَنُود».
بديهى است که زمان، به معناى روزها و شبها و ماه و سال چيزى نيست که زشت و زيبا يا کينه توز و ناسپاس باشد، بلکه اين مردم عصر و زمانه اند که چنين رنگى را به عصر و زمان خود مى دهند و هر جا، سخن از خوبى و بدى زمان و زشتى آن به ميان مى آيد، منظور همين است و گرنه، نه در تابش آفتاب و ماه تغييرى حاصل شده و نه در گردش کره ماه به دور خود و به دور خورشيد! آفتاب مى تابد، باران مى بارد زمين برکات خود را به جهان انسانيّت تقديم مى کند. اين چهره هاى زشت و ننگين مردمِ يک زمان و اَعمال سوء آنها است که چهره زمان را زشت و ننگين مى کند.
امام در عصرى مى زيست که جز افراد اندکى، روح بزرگ و افکار بلند و سجاياى انسانى و قدرت او بر اصلاح محيط را درک نمى کردند و به خاطر ثروت عظيمى که از فتوحات اسلامى در کشور اسلام ريخته شده بود، غرقِ زرق و برق دنيا و مسابقه تجمل پرستى و حرصِ جمع مال و به دست آوردن مقام و تصفيه حسابهاى شخصى و قومى شده بودند. و با نهايت تأسف، بسيارى از مصلحان دنيا نيز شکايتى شبيه به همين از زمان خود داشته اند.
حضرت سپس به شرح ويژگيهاى آن زمان، که نشانه هاى عناد و ناسپاسى مردم است، پرداخته و به پنج نکته اشاره مى فرمايد. در جمله هاى نخست و دوم مى فرمايد:
«زمانى است که نيکوکار، بدکار و گناه کار شمرده مى شود و طغيان ظالمان و ستمگران افزون مى گردد; يُعَدُّ فِيهِ الْمُحْسِنُ مُسِيئاً وَ يَزْدَادُ الظَّالِمُ فِيِهِ عُتُوّاً.» آيا براستى ممکن است در زمانى نيکوکار متهم به گناهکارى شود و ستمگران مورد تشويق واقع شوند؟!
آرى، آنچه زمينه اين گونه امور را در جامعه بشرى فراهم مى کند، دگرگون شدن نظام ارزشى جامعه است. در آنجا که مال و ثروت و قدرت، معيار شخصيّت و ارزش محسوب شود، بى آن که به منابع درآمد آن بينديشند، ظالمانِ زورگو و غارتگر شخصيّتهاى آن محيط را تشکيل مى دهند و نيکوکارى که اموال مشروع خود را براى خدمت به محرومان از دست مى دهد، آدم نادان و ابله شمرده مى شود.
جالب اين که در قرآن مجيد، به نمونه هايى از فساد بعضى از جوامع بشرى به خاطر فساد نظام ارزشى آنها، در جمله هاى کوتاه و پرمعنا اشاره شده است.
درباره قوم لوط مى گويد: آنها به هم توصيه مى کردند که آن پيامبر بزرگ را با اندک مؤمنان صالحى که اطراف او را گرفته بودند از شهر بيرون کنند و گناهشان را اين مى شمردند که افرادى، پاک دامن هستند: (فَمَا کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاّ أَنْ قالُوْا أَخْرِجُوا آلَ لُوط مِنْ قَرْيَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ).
ظالمان قوم نوح نيز جوانان پاکدلى را که به او ايمان آورده بودند، اراذل ساده لوح و خودسرى مى شمردند که هيچ گونه فضيلتى بر ديگران ندارند به او گفتند: (ما نَراکَ إِلاّ بَشَراً مِثْلَنا وَ مانَراکَ اتَّبَعَکَ إِلاَّ الَّذينَ هُمْ أَراذِلُنا بَادِىَ الرَّأْىِ وَ مانَرى لَکُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْل بَلْ نَظُنُّکُمْ کاذِبينَ).(2) گفتند: «ما، تو را جز بشرى مانند خودمان نمى بينيم و کسانى را که از تو پيروى کرده اند، جز گروهى اراذل ساده لوح نمى يابيم و فضيلتى براى شما نسبت به خود مشاهده نمى کنيم، بلکه شما را دروغگو تصوّر مى کنيم.»
آرى، هنگامى که مردم زمان فاسد شوند و ظلم و تباهى فزونى گيرد، شکل جامعه عوض مى شود و ضدّ ارزش ها جاى ارزش ها را مى گيرد و ظالم به خودکامگى خود مى افزايد و نيکوکاران مجرم محسوب مى شوند و از مراکز حسّاس جامعه، عقب رانده خواهند شد.
نتيجه آن، همان مى شود که امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن مى فرمايد:
«چنان شده است که از علم و دانش خود، بهره نمى گيريم و آنچه را نمى دانيم، از کسى نمى پرسيم; لاَنَنْتَفِعُ بِمَا عَلِمْنَا، وَ لاَنَسْأَلُ عَمَّا جَهِلْنَا».
در واقع، اين بدترين حالتى است که يک انسان يا يک جامعه گرفتار آن مى شود; يعنى نه از علوم و آگاهيهاى خود براى حلّ مشکلات بهره مى گيرد و نه به فکر رفع جهل و به دست آوردن آگاهى است و حاصل اين دو، چيزى جز غوطه ور شدن در جهل و جنايت نيست و اين است حال تمام کسانى که در برابر مفاسد جامعه بى تفاوت باشند و هيچ گونه مسئوليتى براى خود قائل نشوند، خواه به علت يأس و نوميدى از اصلاح باشد و يا خوگرفتن به فساد و قساوت و سنگدلى.
حضرت، سپس مى افزايد:
«به همين دليل از حوادث و فتنه هاى کوبنده وحشتى نداريم، مگر زمانى که بر سر ما فرود آيند; وَ لاَنَتَخَوَّفُ قَارِعَةً حَتَّى تَحُلَّ بِنَا.«
#بخش_اول
✨﴾﷽﴿✨
🔹#شرح_خطبه۳۳_بخش_دوم🔹
به خدا سوگند! هنگامى که کافر بودند با آنها جنگيدم و اکنون که (بعد از قبول اسلام) منحرف شده اند باز با آنها مى جنگم، (تا به راه خدا برگردند); (مالِى وَ لِقُرَيْش؟ وَ اللهِ! لَقَدْ قاتَلْتُهُمْ کافِرِينَ وَ لاَُقاتِلَنَّهُمْ مَفْتُونِينَ)
آرى آنها در آغاز، مشرک بودند و با دعوت پيامبر و شمشير على(عليه السلام) به اسلام پيوستند، ولى بعد از اين رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به خاطر جاه طلبى ها، تدريجاً از حق، فاصله گرفتند تا آنجا که با جانشين رسول خدا، على(عليه السلام) که خودشان نيز با او بيعت کرده بودند، به مقابله برخاستند.
«مفتون» از مادّه «فتن» به معناى «فريب و انحراف» و گاه به معناى «شرک و کفر» آمده است و ممکن است که در جمله مورد بحث نيز اشاره به انحراف آنها از اسلام به سوى کفر باشد.
در رواياتى که از پيغمبر اکرم نقل شده، مى خوانيم که آن حضرت به على(عليه السلام) فرمود: «يا عَلىُّ! حَرْبُکَ حَرْبىْ وَ سِلْمُکَ سِلْمى; جنگ با تو مانند جنگ با من است و صلح با تو مانند صلح با من است»
مطابق اين بيان، کسانى که با آن حضرت در ميدان هاى جنگ جمل و صفين و نهروان به مقابله برخاستند از اسلام بيرون رفتند; زيرا بى شک کسانى که با پيامبر به مقابله برخاستند کافر بودند.
در اينجا ممکن است اين سؤال پيش آيد که اگر چنين است، مى بايست لشکر پيروزمند على(عليه السلام) در جمل، مخالفان را به اسارت گرفته باشد و اموالشان جزء غنائم جنگى گردد، در حالى که امام هرگز با آنها اين معامله را نکرد؟
در پاسخ گفته اند که امام حق داشت چنين کارى را بکند، ولى روى ملاحظاتى، از قبيل ملاحظه شرائط زمان و مکان، از اين کار صرف نظر کرد.
اضافه بر اين لزومى ندارد که همه کفّار احکامشان يکسان باشد و ممکن است اين گروه از مسلمانان که بر امام زمان شان خروج مى کنند و کافر مى شوند، از حکم اسارت و گرفتن اموال شان به عنوان غنائم جنگى، مستثنا باشند.
در بعضى از روايات آمده است که مروان بن حکم مى گويد: هنگامى که على(عليه السلام) ما را در بصره شکست داد، اموال مردم را به آنها باز گرداند. هر کس اقامه بيّنه و شاهدى مى کرد، اموالش را به او مى داد و هر کس اقامّه بيّنه و شاهدى نمى کرد، او را سوگند مى داد. کسى عرض کرد: اى اميرمؤمنان! غنائم و اسيران را در ميان ما تقسيم کن! امام، پاسخى نداد. هنگامى که اصرار کردند حضرت (برآشفت) و فرمود: «أيُّکُمْ يَأْخُذُ اُمَّهُ فِى سَهْمِهِ; کداميک از شما مادرش را (اشاره به عايشه است) در سهم خود مى پذيرد»؟
از بعضى از روايات نيز استفاده مى شود که على(عليه السلام) اهل بصره را مشمول منّت و عفو خود قرارداده، همان گونه که پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) با اهل مکّه بعد از فتح آن، چنين معامله اى کرد.
نيز استفاده مى شود که او مى خواست اين مسأله به صورت يک سنّت در نيايد، زيرا، مى دانست در آينده شيعيان او تحت فشار ظالمان قرار مى گيرند و ممکن است که با آنان چنين معامله اى شود.
به هر حال منظور امام از اين سخن، اين است که او نسبت به قريش هيچ گونه کينه و عداوت خاصّى ندارد و اگر آنها بذر حسادت و عداوت در دل هاى خود پاشيده اند، به خاطر آن است که امام، در ميدان هاى نبرد حق و باطل، در آغاز اسلام در برابر آنها ايستاد و اين چيزى جز اجراى فرمان خدا نبود و در جنگ جمل نيز جز اجراى حکم حق نظرى نداشت.
حضرت سپس در ادامه اين سخن مى افزايد: «اينها نبايد فراموش کنند که من همان کسى هستم که ديروز (در غزوات اسلامى) با آنها (و در برابر آنان) بودم، همان گونه که امروز نيز در برابر آنها هستم; (وَ اِنّى لَصاحِبُهُمْ بِالاْمْسِ کَما أَنَا صاحِبُهُمُ الْيَوْمَ)!
همان بازوى مردافکن و همان شمشير برّان که ضربات آن را در جنگ هاى بدر و اُحد و اَحزاب به آنان نشان دادم، امروز نيز در اختيار من است و اين در واقع تهديد و پيام گويايى است براى آتش افروزان جنگ جمل.
گاه گفته شده است که اين سخن در حق امثال معاويه و عمروعاص (و مروان) صادق است که در جنگ هاى اسلامى در برابر پيامبر بودند، ولى در حقِّ طلحه و زبير که آتش افروزان اصلى جنگ جمل بودند، صادق نيست; زيرا آنها در اين جنگها همراه پيامبر بودند.
اين سؤال را چنين جواب داده اند که مرادِ امام شخصِ معيّنى نيست، ولى هدف، بيان اين حقيقت است که در عصر رسول خدا، در راه حق به مبارزه با باطل مى کوشيد و بعد از رسول خدا نيز در همين راه گام برمى دارد (و مى دانيم که قريش به صورت گروهى، در آن زمان، در صف نخست مخالفان بودند).
اضافه بر اين درست است که طلحه و زبير در کنار پيامبر بودند، ولى بسيارى از لشکريان جمل و از جمله مروان از قريش بودند.«
#شرح_خطبه_۳۳_بخش_دوم_پارت۲
#نهج_البلاغه_خوانی_باید_یک_مکتب_شود
#شرح_خطبه۳۳_بخش_سوم
↩️همين مسأله بارها و بارها در طول تاريخ تکرار شده است و برادر به برادر يا فرزند به فرزند به وسيله پدر و يا به عکس کشته شده اند.
بسيارى از اين حوادث دردناک صدر اسلام، مخصوصاً حوادث عصر خلافت اميرمؤمنان على(عليه السلام) نيز ناشى از حسادت حسودان بود که در خطبه بالا، به آن اشاره شده است.
روايات ما مملو از بيان آثار سوء اين رذيله اخلاقى است. در روايات حسد منشأ فساد جامعه شمرده شده است، همان گونه که در حديثى از حضرت على (عليه السلام) مى خوانيم: «اِذا أَمْطَرَ التّحاسُدُ نَبِتَ التّفاسُدُ; هنگامى که باران حسد (بر سرزمين دلها) ببارد، فساد و تباهى (در آن) مى رويد (و جوامع انسانى را به بدبختى و ويرانى مى کشاند).»
نکته مهمى که از اين خطبه در اين رابطه استفاده مى شود، اين است که کسانى که به خاطر نعمت الهى مورد حسد قرار مى گيرند، نبايد به مقابله به مثل برخيزند; بلکه تا آنجا که مى توانند شکرانه نعمت را اين قرار بدهند که با حسود مدارا کنند و با آب محبّت آتش حسد او را خاموش سازند.
اين سخن را با شعر يکى از شعراى عرب پايان مى دهيم، آنجا که مى گويد:
«اِصْبِرْ عَلى حَسَدِ الْحَسُودِ فَاِنَّ صَبْرَکَ قاتِلُهُ *** َالْنّارُ تَأکُلُ نَفْسَها اِنْ لَمْ تَجِدْ ما تَأکُلُهُ
در برابر حسدِ حسود شکيبايى کن! چرا که شکيبايى تو او را از بين مى برد; زيرا آتش هنگامى که چيزى را براى سوزاندن پيدا نکند، خودش را مى خورد و از بين مى برد.
#شرح_خطبه_۳۳_بخش_سوم_پارت۱
#شرح_خطبه۳۳_بخش_سوم
↩️همين مسأله بارها و بارها در طول تاريخ تکرار شده است و برادر به برادر يا فرزند به فرزند به وسيله پدر و يا به عکس کشته شده اند.
بسيارى از اين حوادث دردناک صدر اسلام، مخصوصاً حوادث عصر خلافت اميرمؤمنان على(عليه السلام) نيز ناشى از حسادت حسودان بود که در خطبه بالا، به آن اشاره شده است.
روايات ما مملو از بيان آثار سوء اين رذيله اخلاقى است. در روايات حسد منشأ فساد جامعه شمرده شده است، همان گونه که در حديثى از حضرت على (عليه السلام) مى خوانيم: «اِذا أَمْطَرَ التّحاسُدُ نَبِتَ التّفاسُدُ; هنگامى که باران حسد (بر سرزمين دلها) ببارد، فساد و تباهى (در آن) مى رويد (و جوامع انسانى را به بدبختى و ويرانى مى کشاند).»
نکته مهمى که از اين خطبه در اين رابطه استفاده مى شود، اين است که کسانى که به خاطر نعمت الهى مورد حسد قرار مى گيرند، نبايد به مقابله به مثل برخيزند; بلکه تا آنجا که مى توانند شکرانه نعمت را اين قرار بدهند که با حسود مدارا کنند و با آب محبّت آتش حسد او را خاموش سازند.
اين سخن را با شعر يکى از شعراى عرب پايان مى دهيم، آنجا که مى گويد:
«اِصْبِرْ عَلى حَسَدِ الْحَسُودِ فَاِنَّ صَبْرَکَ قاتِلُهُ *** َالْنّارُ تَأکُلُ نَفْسَها اِنْ لَمْ تَجِدْ ما تَأکُلُهُ
در برابر حسدِ حسود شکيبايى کن! چرا که شکيبايى تو او را از بين مى برد; زيرا آتش هنگامى که چيزى را براى سوزاندن پيدا نکند، خودش را مى خورد و از بين مى برد.
#شرح_خطبه_۳۳_بخش_سوم_پارت_آخر
#نهج_البلاغه_نسخه_سعادت_بشریت
✨﴾﷽﴿✨
🔹 #شرح_خطبه_۳۶بخش_اول🔹
❌اتمام حجّت بر خوارج نهروان:
اين خطبه قبل از شروع جنگ نهروان از سوى امام اميرالمؤمنين (عليه السلام) ايراد شده است و مى دانيم جنگ نهروان يکى از پيامدهاى داستان حکمين است.
گروه نادان و خيره سرى که نتيجه نامطلوب حکمين را مشاهده کردند، در برابر امام (عليه السلام) سر به طغيان برداشته و او را مسؤول جريان حکميّت و پيامدهاى آن دانستند، حال آن که امام (عليه السلام) هم با اصل مسأله حکميّت مخالف بود و هم با شخصى که به عنوان حَکَم انتخاب کردند.
اين خطبه در واقع اتمام حجّتى است براى کسانى که آگاهى کافى از ماجرا نداشتند و يا مى دانستند و عملا آن را به فراموشى سپرده بودند.
در بعضى از روايات، در آغاز خطبه جمله هايى ديده مى شود که امام (عليه السلام) نخست به معرفى خود پرداخته مى فرمايد:
«نَحْنُ أهْلُ بيتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوضِعُ الرّسالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلائکَةِ وَ عُنْصُرُ الرَّحْمَةِ وَ مَعْدَنُ الْعِلمِ وَ الْحِکْمَةِ. نَحْنُ أُفُقُ الْحِجازِ، بِنا يَلْحَقُ الْبَطىءِ وَ اِلَيْنا يَرجَعُ التّائِبِ; ما خاندان نبوّت و جايگاه رسالت و محل آمد و شد ملائکه و عنصر رحمت و معدن دانش و حکمت هستيم. ما افق تابناک حجازيم و کندروان، به ما مى پيوندند و تندروان توبه کار به سوى ما باز مى گردند.»
اين در واقع اشاره به افراط و تفريط هايى بود که گروه هاى نادان، در مسأله حکميت داشتند. حضرت سپس آنها را مخاطب ساخته، فرمود: «من شما را از اين برحذر مى دارم که بدون دليل روشنى از سوى پروردگارتان و با دستى تهى از مدرک اجساد بى جانتان در کنار اين نهر و گودال بيفتد.
«فَأَنَا نَذِيرٌ لَکُمْ أَنْ تُصْبِحُوا صَرْعَى بِأَثْنَاءِ هذَا النَّهْرِ، وَ بِأَهْضَامِ هذَا الْغَائِطِ، عَلَى غَيْرِ بَيِّنَة مِنْ رَبِّکُمْ، وَ لاَسُلْطَان مُبِين مَعَکُمْ»;
امام (عليه السلام) در واقع در اين سخن خود پيشگويى صريحى درباره پايان جنگ نهروان مى کند و به آنان خبر مى دهد که در همين مکان، همه بر روى خاک خواهيد افتاد، ولى مشکل مهم اين است که پرونده شما در روز قيامت سياه و تاريک است; چرا که انگيزه اى براى اين جنگ جز لجاجت و خيره سرى نداشته ايد و هيچ مدرک الهى و قابل قبولى، در دست شما نيست. به اين ترتيب، هم دنياى شما بر باد مى رود و هم آخرت شما.
حضرت سپس مى افزايد: «دنيا و (دنياپرستى) شما را در اين پرتگاه (بدبختى) پرتاب کرده و افکار نادرستتان شما را گرفتار اين دام خطرناک کرده است. «قَدْ طَوَّحَتْ بِکُمْ الدَّارُ وَ احْتَبَلَکُمُ الْمِقْدَارُ».
واژه «دار» در اينجا اشاره به دار دنيا يا به تعبير ديگر دنياپرستى است و «احتبل» از مادّه «حبل»، به معناى «دام» است و منظور از «مقدار» به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه، همان تفکرات نادرست و تحليل هاى بيهوده از حوادث مختلف است و به گفته بعضى ديگر مقدار، اشاره به مقدّرات الهى است که بر طبق لياقت ها از سوى خداوند تعيين مى شود.
هنگامى که تاريخ اين ماجرا را بدقّت مطالعه کنيم، آثار سخنان امام (عليه السلام) کاملا در زندگى اين گروه نمايان است. آنها گروهى لجوج و متعصّب و کم فکر و دنياپرست و سست عنصر بودند.
سپس امام (عليه السلام) به داستان حکمين پرداخته و با صراحت مى فرمايد:
«من شما را از اين حکميت نهى مى کردم، ولى شما با سرسختى مخالفت کرديد و فرمان مرا دور افکنديد تا آنجا که ناچار به پذيرش شدم و به دلخواه شما تن در دادم.
وَ قَدْ کُنْتُ نَهَيْتُکُمْ عَنْ هذِهِ الْحُکُومَةِ فَأَبَيْتُمْ عَلَيَّ إِبَاءَ الْمُخالِفينَ الْمُنابِذينَ، حَتَّى صَرَفْتُ رَأْيِي إِلَىْ هَوَاکُمْ».
در واقع شما، چيزى را بر من خرده مى گيريد که بنيانگذارش خودتان بوديد و بر من تحميل کرديد و حتّى مرا به قتل تهديد کرديد. حال که آثار شوم حکميت را ديده ايد، مى خواهيد گناهتان را به گردن ديگرى بيندازيد!
حضرت، سپس مى فرمايد: «اينها همه به خاطر آن است که شما گروهى سبک سر هستيد و کوتاه فکر; (وَ أَنْتُمْ مَعَاشِرُ أَخِفَّاءُ الْهَامِ سُفَهَاءُ الاَْحْلاَمِ).
ممکن است اين دو جمله تأکيد بر سفاهت و نادانى جمعيّت نهروانيان باشد و ممکن است که جمله نخست ـ همان گونه که بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند ـ اشاره به سبک سرى آنها باشد که با کمترين چيزى، تغيير فکر و تغيير مسير مى دادند و يک روز، طرفدار شديد حکميت بودند و روز ديگر، دشمن سرسخت آن; و جمله دوم اشاره به کم فکرى آنان است; چرا که توطئه هاى دشمن را که يکى بعد از ديگرى صورت مى گرفت و قرائن آن براى همه هوشمندان آشکار بود، نمى ديدند و درک نمى کردند و همين سبب شد که بارها فريب لشکر معاويه و اطرافيان او را بخورند و در مسيرى گام بگذارند که سبب بدبختى آنها و مصيبت براى جهان اسلام بود.⬇️
#شرح_خطبه_۴۶نهج_البلاغه_مولای_متقیان
✨﴾﷽﴿✨
🔹ترجمه و شرح خطبه(۴۶)🔹
🤲دعای هنگام سفر
خداوندا از رنج سفر به تو پناه مى برم!
بى شک مردان خدا و اولياءالله در همه حال متوجه خدا بوده اند، ولى در مشکلات و حوادث مهم و پيچيده توجّه بيشترى به ذات پاک او داشته اند، و کار خود را در اين گونه موارد با دعا و توسل به ذات پاکش شروع مى کردند که هم راهگشا بود، و هم مايه قوّت قلب و آرامش روح و اعتماد به نفس!
امام (عليه السلام) که پيشواى اين خيل عظيم بود به هنگامى که پا در رکاب گذاشت تا عازم ميدان صفّين شود، به پيشگاه خداوند چنين عرضه داشت:
«بارالها من از رنج و مشقّت اين سفر، و بازگشت پر اندوه از آن، و مواجه شدن با منظره ناخوشايند در خانواده و مال و فرزند، به تو پناه مى برم». «أللَّهُمَّ إِنَّي أَعُوذُ بِکَ مِنْ وَعَثَاءِ السَّفَرِ وَ کَآبَةِ الْمُنْقَلَبِ وَ سُوءِ الْمَنْظَرِ فِي الاَْهْلِ وَ الْمَالِ وَ الْوَلَدِ».
در واقع آنچه فکر يک مسافر را به خود مشغول مى دارد سه چيز است که امام(عليه السلام) در اينجا به هر سه اشاره فرموده است:
نخست مشکلات سفر است که با تعبير به «وَعْثاءِ السَّفَر» به آن اشاره شده است. دوم چگونگى بازگشت است که آيا انسان پيروزمند و با دست پرباز مى گردد و يا شکسته حال و با دست خالى که با تعبير «وَ کَآبَةِ الْمُنْقَلَبِ» به آن اشاره شده است، و سوم نگرانيهاى مربوط به خانواده و خانه و اموال که با تعبير «سُوءِ الْمَنْظَرِ فِي الاَْهْلِ وَ الْمالِ وَ الْوَلَدِ» ذکر شده است.
امام از تمام اين مشکلات و امور نگران کننده به خدا پناه مى برد، و حلّ همه آنها را از خدا مى خواهد.
سپس به نکته اى اشاره مى فرمايد که مايه دلگرمى دعاکنندگان و متوسّلان به درگاه خداست، عرض مى کند: «خداوندا! تو در سفر همراه مايى، و نسبت به بازماندگان ما در وطن، سرپرست و نگاهبانى، و جمع ميان اين دو را هيچ کس جز تو نمى تواند داشته باشد» (أَللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ في السَّفَرِ، وَ أَنْتَ الْخَلِيفَةُ فِي الاَْهْلِ، وَ لاَيَجْمَعُهُما غَيْرُکَ).
آرى تنها خداست که ذات پاکش از زمان و مکان منزّه است، و در عين حال احاطه به تمام مکانها و زمانها دارد، جايى به او نزديکتر از جاى ديگرى نيست، و به همين دليل هم در سفر با ماست و هم در حضر با زن و فرزندان و بستگان و دوستان ما و چه جالب است که زمام زندگى خود را به دست کسى بسپاريم که بر تمام شؤون زندگى ما احاطه دارد، همه جا با ماست و همه جا با افراد مورد علاقه ما.
و در آخرين جمله هاى اين دعا، دليل اين موضوع را که هيچ کس جز خدا نمى تواند ميان اين دو حالت را جمع کند، چنين بيان مى فرمايد: «زيرا آن کس که سرپرست بازماندگان است همسفر نتواند بود، و آن کس که همسفر است جانشينى انسان را (در خانه و خانواده اش) نمى تواند برعهده گيرد» (لاَِنَّ الْمُسْتَخْلَفَ لاَيَکُونُ مُسْتَصْحَباً، وَالمُسْتَصْحَبُ لاَيَکُونُ مُسْتَخْلَفاً!).
آرى تمام مخلوقات مادى مکان دارند، و به همين دليل بودن آنها در يک جا مانع از بودن در جاى ديگر است، اين به خاطر محدوديت وجودى آنهاست، تنها وجود نامحدود پروردگار متعال است که نه مکان دارد و نه جهت، نه گذشته و حال و آينده، زمين و آسمان، و دور و نزديک و درون و برون نزد او برابر است، همان گونه که خودش فرموده (وَ هُوَ مَعَکُمْ أيْنَمَا کُنْتُمْ).
«او با شماست هر جا باشد» و (فَاَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ)«به هر طرف رو کنيد رو به سوى او مى کنيد».
مرحوم سيد رضى در پايان اين سخن مى گويد: «قسمت نخستين اين کلام از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) نقل شده، و اميرمؤمنان على (عليه السلام) آن را با جمله هايى فصيح و بليغ تکميل فرموده است و آن جمله ها از «لايَجْمَعُهُما غَيْرُکَ» تا پايان اين کلام مى باشد.
***
#نهج_البلاغه_نسخه_سعادت_بشریت
نکته:
فلسفه دعا:
کسانى که با منابع اسلامى سر و کار دارند به اين نکته واقفند که دعا و نيايش در تعليمات اسلام جايگاه ويژه اى دارد، تا آنجا که قسمت عمده عبادات اسلامى را دعا و نيايش تشکيل مى دهد، به گونه اى که روح عبادت دعا شمرده شده است همان گونه که در حديثى از پيغمبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) مى خوانيم: «اَفْزَعُوا اِلَى اللهِ عَزَّوَجَلَّ فِي حَوائِجِکُمْ، وَ الْجَاؤُوا اِلَيْهِ فِي مُلِمَّاتِکُمْ، وَ تَضَرَّعُوا اِلَيْهِ، فَاِنَّ الدُّعاءَ مُخُّ الْعِبادَةِ!»; «در حوائج خود و به هنگام بروز مشکلات از خداوند مدد بطلبيد، و در سختيها به او پناه ببريد، و در پيشگاه او تضرع و دعا کنيد، چرا که دعا روح و مغز عبادت است».
در حديث ديگرى دعا به عنوان اسلحه مؤمن، و ستون خيمه دين، و نور آسمانها و زمين، معرفى شده است، (قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم): اَلدُّعاءُ سِلاحُ الْمُؤْمِنِ، وَ عَمُودُ الدّينِ، وَ نُورُ السَّمواتِ وَ اَلاَْرْضِ).⬇️
#شرح_خطبه_۴۸
✨﴾﷽﴿✨
🔹ترجمه و شرح خطبه (۴۸)🔹
✅ستايش چنين خداوندى را سزا است!
در بخش نخستين اين خطبه امام (عليه السلام) با تعبيرات تازه و پرمعنايى، به حمد و ثناى الهى مى پردازد، و به نکات جديدى اشاره کرده مى فرمايد: «ستايش مخصوص خداوند است هر زمان که شب فرا رسد و پرده ظلمت فروافتد، و ستايش از آن پروردگار است هر زمان که ستاره اى طلوع و غروب کند» (الْحَمْدُللهِِ کُلَّمَا وَقَبَ لَيْلٌ وَغَسَقَ، وَالْحَمْدُ للهِِ کُلَّمَا لاَحَ نَجْمٌ وَ خَفَقَ.
اين تعبيرات اشاره به دو نکته مى کند نخست اين که حمد و ستايش ما دائمى و هميشگى است و همان گونه که فرا رسيدن شب و فروافتادن پرده تاريکى به طور مرتّب تکرار مى شود و تا دنيا برپا است رفت و آمد شب و روز برقرار است حمد و سپاس ما نيز جاويدان مى باشد، و نيز طلوع و غروب ستارگان هميشگى است، همچون حمد و ستايش ما.
نکته ديگر اين که تاريکى شب و طلوع و غروب ستارگان از نعمتهاى بزرگ پروردگار است. تاريکى شب به انسان بعد از کار سنگين روزانه آرامش و استراحت مى بخشد، نه تنها به خاطر اين که مانع از فعاليتها است، بکله به خاطر اين که نفس ظلمت و تاريکى آرام بخش و خواب آور است، و به همين دليل بهترين موقع براى خواب عميق و راحت، شبها و هنگام خاموش کردن چراغها است، قرآن مجيد در آيه 72 سوره قصص، به اين نکته اشاره کرده مى فرمايد: (قُلْ أَرَاَيْتُمْ اِنْ جَعَلَ اللهُ عَلَيْکُمُ النَّهارَ سَرْمَداً اِلَى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ اِلهٌ غَيْرُ اَللهِ يأتْيکُمْ بِلَيْل تَسْکُنُونَ فِيهِ اَفَلا تُبْصِرُونَ); بگو به من خبر دهيد اگر خداوند روشنايى روز را تا قيامت بر شما جاويدان کند، کدام معبود غير از خدا است که شبى براى شما بياورد تا در آن آرامش يابيد، آيا نمى بينيد؟!
و در آيه بعد مى فرمايد: (وَ مِنْ رَحْمَتِةِ جَعَلَ لَکُمُ الَّيلَ وَ النَّهارَ لِتَسْکُنُوا فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ); از رحمت او است که براى شما شب و روز قرار داد تا هم در آن آرامش داشته باشيد و هم براى بهره گيرى از فضل و روزى خدا تلاش کنيد (آرامش را در شب و تلاش را در روز قرار داد) شايد شکر نعمتهاى او را به جا آوريد.
اين معنى در آيات متعدّد ديگرى از قرآن نيز وارد شده و آزمايشهاى علمى نيز نشان داده است که بيدارى در شب و خواب در روز ضربه شديدى بر سلامت انسان مخصوصاً از نظر روانى وارد مى کند.
فايده طلوع و غروب ستارگان نيز بر کسى پوشيده نيست، چرا که تنظيم اوقات، و پيدا کردن راه به سوى مقصود در درياها و صحراها، به وسيله ستارگان حاصل مى شود همان گونه که در سوره انعام مى خوانيم: (وَ هُوَ الَّذي جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ); «او کسى است که ستارگان را براى شما قرار داد تا در تاريکى هاى بيابان و دريا به وسيله آنها راه را بيابيد».
و در جاى ديگر مى فرمايد: (وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ); آنها به وسيله ستارگان هدايت مى شوند.
آرى در آن روز که وسايل راهيابى کنونى اختراع نشده بود مطمئن ترين وسيله براى کسانى که از بيابانهاى بى نشانه و درياها عبور مى کردند، در روزها طلوع و غروب آفتاب بود، و در شبها ستارگان و به همين دليل راهيان برّ و بحر، فرد يا افراد آگاهى را از وضع نجوم همراه با خود داشتند، تا در بيابان و دريا راه را گم نکنند و اين که در روايات پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) اهل بيت عصمت به «نجوم» تشبيه شده اند، نيز به خاطر همين است که مردم به برکت آنها راه مستقيم حق را پيدا مى کنند، و از بيراهه ها در امان خواهند بود.
تکيه امام (عليه السلام) در ميان همه نعمتها بر تاريکى شب و طلوع و غروب ستارگان ممکن است مشتمل بر اين پيام نيز باشد که با قيام شاميان خونخوار بر ضد حکومت امام (عليه السلام) دوران تاريکى براى مسلمانان فرا رسيد، و راه نجات در آن زمان تنها ستاره فروزان ولايت بود.
سپس امام (عليه السلام) به بخش ديگرى از اين ستايش پرداخته مى فرمايد: «حمد مخصوص خداوندى است که نعمتش هرگز پايان نمى پذيرد، و بخششهاى او را جبران نتوان کرد!» (وَالْحَمْدُللهِِ غَيْرَ مَفْقُودِ الاِْنْعَامِ، وَ لاَ مُکَافَإِ الاِْفْضَالِ).
جمله اول در واقع اشاره به اين نکته است که نعمت پروردگار در يک يا چند چيز خلاصه نمى شود، بلکه سر تا پاى ما را در تمام عمر فرا گرفته است، و جمله دوم ناظر به اين حقيقت است که بندگان هرگز توانايى جبران نعمت هاى الهى را ندارند، چرا که اوّلا او نيازى ندارد تا کسى بتواند نعمتش را جبران کند، و ثانياً توانايى بر شکر و ثناى او خود احسان و نعمت ديگرى است از سوى پروردگار چرا که شکر سبب فزونى نعمت مى گردد،⬇️
#شرح_خطبه_۴۹
✨﴾﷽﴿✨
🔹ترجمه و شرح خطبه (۴۹)🔹
اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم!
تمام اين خطبه پيرامون صفات جمال و جلال خدا بحث مى کند و در عباراتى کوتاه و پرمعنى به تعداد زيادى از اسماء حسناى او اشاره مى فرمايد. در قسمت اول به پنج وصف از اوصاف او که هر يک توضيحى بر ديگرى است اشاره کرده است، مى فرمايد: «ستايش مخصوص خداوندى است که ذات پاکش از همه چيز مخفى تر است ولى نشانه هاى واضح و آشکار بر هستى او گواهى مى دهد» (أَلْحَمْدُللهِِ الَّذِي بَطَنَ خَفِيَّاتِ الاُْمُورِ وَ دَلَّتْ عَلَيْهِ أَعْلاَمُ الظُّهُورِ).
«هرگز چشم بينا قادر بر مشاهده ذات او نيست». (وَ امْتَنَعَ عَلَى عَيْنِ الْبَصِيرِ).
«به همين دليل نه چشم کسى که وى را نديده انکارش مى کند و نه قلب کسى که او را شناخته مشاهده اش تواند کرد». (فَلاَ عَيْنُ مَنْ لَمْ يَرَهُ تُنْکِرُهُ وَ لاَقَلْبُ مَنْ أَثْبَتَهُ يُبْصِرُهُ).
در تفسير جمله «اَلَّذى بَطَنَ خَفِيّاتِ الأُمُورِ» احتمالات گوناگونى از سوى مفسّران نهج البلاغه داده شده است. بعضى گفته اند «بَطَنَ» در اينجا به معناى عَلِمَ است يعنى خداوندى که از اسرار نهان آگاه است.
و گاه گفته شده است که بَطَنَ در اينجا به معنى مخفى و پنهان کردن است يعنى خداوندى که اسرار نهان به وسيله او پنهان شده است.
ولى تفسيرى که در بالا گفتيم که بَطَنَ در اينجا به معنى پنهان شدن بوده باشد و مفهومش اين است که خدا در اسرار نهان مخفى و پنهان است و به تعبيرى ديگر کُنه ذاتش از پنهان نيز پنهان تر است تناسب بيشترى با جمله هاى بعد از آن دارد و به همين دليل ما اين تفسير را بر تفاسير ديگر ترجيح داديم و در واقع مفهوم جمله مضمون همان شعر فيلسوف معروف مى شود که مى گويد:
وُجُودُهُ مِنْ أَظْهَرِ الأَشْياءِ *** وَ کُنْهُهُ في غايَةِ الْخِفاءِ
وجود پاکش از هر ظاهرى ظاهرتر است و کنه ذاتش در نهايت پنهانى است.
جمله «دَلَّتْ عَلَيْهِ أَعْلامُ الظُّهُورِ» اشاره به اين دارد که نشانه هاى او همه جا آشکار است آرى در آسمانها و ستارگان و کهکشانها، در زمين و صحراها و درياها، در جبين همه موجودات زنده، در برگهاى درختان و گلبرگها و شکوفه ها و ميوه ها، و در درون اتم ها. و هر قدر علم و دانش انسانى خيزش بيشترى مى گيرد و اسرار کائنات آشکارتر مى شود دلائل فزونترى بر علم و قدرت و حکمت آن ذات بى مثال به دست مى آيد.
در سومين جلمه «وَ امْتَنَع عَلى عَيْنِ الْبَصيرِ» سخن از اين است که تيزبين ترين ديده ها توانايى مشاهده جمالش را ندارد، چرا که مشاهده حسّى ويژه جسم و جسمانيات است و فرع بر مکان و جهت است، در حالى که ذات بى مثال او نه جسم است و نه جسمانى، نه داراى مکان است و نه جهت، بلکه پاک و منزّه از همه اين عوارض و نقائص است همان گونه که قرآن مى فرمايد: (لاتُدْرِکُهُ الأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِکُ الأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ); «چشمها او را نمى بيند ولى او همه چشمها را مى بيند و او بخشنده و آگاه است.»
و هنگامى که (موسى) از سوى (بنى اسرائيل) با جمله «رَبِّ أَرِني أَنْظُرْ اِلَيْکَ»; «پروردگارا خودت را به من نشان ده تا تو را ببينم»، درخواست شهود حسّى مى کند با خطاب «لَنْ تَراني» «هرگز مرا نخواهى ديد» مواجه مى شود و در اين ميان پرتو کوچکى از جلوه پروردگار به صورت صاعقه اى عظيم بر کوه مى خورد و آن را يکباره از هم متلاشى مى سازد و موسى و يارانش بر خاک مى افتند، هنگامى که موسى به هوش مى آيد عرض مى کند: «سُبحانَکَ تُبْتُ اِلَيْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤمِنينَ»; «خداوندا منزهى تو (از اين که با چشم ديده شوى) من توبه کردم و نخستين مؤمنانم (و به خوبى دانستم جايى که توان ديدن گوشه کوچکى از جلوه ذات تو را در جهان مخلوقات نداريم کجا مى توان تو را ديد).
و در جمله هاى بعد (فَلا عَيْنُ مَنْ لَمْ يَرَهُ...) در يک نتيجه گيرى روشن به اين معنى اشاره شده که هيچ انسان آگاه و با انصافى با وجود اين همه دلائل روشن نمى تواند ذات پاک او را انکار کند هر چند از دائره مشاهده حسّى بيرون است و آنها که مؤمن به وجود او هستند نبايد انتظار مشاهده او را داشته باشند حتى مشاهده قلبى، درست است که با چشم دل مى توان او را ديد همان گونه که در کلام معروف مولى آمده است: «لاتُدْرِکُهُ الْعُيُونُ بِمُشاهَدَةَ الْعِيانِ وَلکِنْ تُدْرِکُهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الإِيمانِ»; «چشمها هرگز او را آشکارا نمى بيند ولى قلبها با نيروى حقيقت ايمان وى را درک مى کند»، ولى اين مشاهده نيز مشاهده اسما و صفات است نه مشاهده کنه ذات، و در اين مرحله نه تنها انسانهاى عادى، بلکه برترين شخصيت عالم خلقت نغمه «ما عَرَفْناکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ»; «هرگز تو را آنچنانکه شايسته اى نشناخته ايم» سر مى دهند.⬇️
#شرح_خطبه_۵۰
✨﴾﷽﴿✨
🔹ترجمه و شرح خطبه(۵۰)🔹
🔭خطبه در يك نگاه:
امام عليه السّلام در اين خطبه روى يكى از مهمترين عوامل فساد جوامع انسانى انگشت مى گذارد، به ويژه بر انحرافاتى كه در جامعه اسلامى بعد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به وجود آمد تأكيد مى كند و به بيان اين حقيقت مى پردازد كه چگونه شيطان و پيروان او براى فريفتن مردم ساده دل حق و باطل را به هم در مى آميزند تا به مقاصد شوم خود نايل گردند. آنها به خوبى مى دانند اگر حق به طور خالص مطرح گردد راهى براى نفوذ آنان در جامعه باقى نمى ماند و اگر باطل به صورت يك دست عرضه شود هيچ كس به دنبال آن گام بر نمى دارد، از اين رو هميشه اين شياطين حق و باطل را به هم مى آميزند تا از طريق حق مردم را بفريبند و از طريق باطل به مقصود خود نايل گردند. آرى آنها زهر مهلك را در غذاى شيرين و مطبوع پنهان مى سازند تا ناآگاهان را به خوردن آن تشويق كنند. آنها هميشه باطل را در پوسته اى از حق پنهان مى كنند تا از اين طريق مردم را اغفال كنند.
در اين که تاريخ صدور اين خطبه چه زمانى بوده و در چه شرايط و حال و هوايى امام(عليه السلام) اين خطبه را ايراد فرموده است در ميان دانشمندان گفتگو است. بعضى معتقدند که اميرمؤمنان على(عليه السلام) شش روز پس از رسيدن به خلافت اين خطبه را ايراد فرمود در حالى که بعضى آن را مربوط به زمانى مى دانند که نتيجه حکميت در ماجراى صفّين اعلام شد و البته محتواى خطبه با هر دو سازگار است، هم با آغاز خلافت و هم با پايان زشت و ننگين مسأله حکميت. با توجه به اين سخن به سراغ شرح و تفسير خطبه مى رويم.
***
امام(عليه السلام) در آغاز اين خطبه به سرچشمه پيدايش فتنه ها در جوامع اسلامى مى پردازد که هم، زمان بعد از رحلت رسول الله را شامل مى شود و هم ماجراهايى همچون واقعه جمل و صفّين و نهروان را، و دقيقاً دست روى سرچشمه و نکته اصلى مى گذارد، مى فرمايد: «آغاز پيدايش فتنه ها پيروى از هوى ها و هوسها و بدعتهايى است که با کتاب خدا مخالفت دارد»; (إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْکَامٌ تُبْتَدَعُ، يُخَالَفُ فِيهَا کِتابُ اللهِ)، آرى ريشه اصلى فتنه ها دو چيز است: پيروى از هواى نفس و احکام دروغين خودساخته که مخالف کتاب خداست و بى شک اگر احکام قرآن در ميان مردم حاکم باشد و اصالت قوانين اسلام حفظ شود و بدعتهاى ناروا در دين خدا نگذارند و همچنين در اجراى قوانين ناب الهى هوى و هوس را حاکم نکنند فتنه اى پيدا نخواهد شد; چرا که اين قوانين مجرى عدالت و حافظ حقوق همه مردم و بيانگر وظائف است، فتنه آن زمان شروع مى شود که فزون طلبى ها آشکار گردد و قوانين الهى در مسير مطامع شخصى تحريف شود. حق و عدالت زير پا بماند و افراد و گروهها وظائف الهى خود را فراموش کنند و به بدعتها روى آورند.
در واقع آنجا که با تحريف و تفسيرهاى غلط به هوى و هوس خود مى رسند به سراغ آن مى روند و هر جا نياز به جعل احکام تازه اى ديدند دست به دامن بدعت مى زنند، درست است که آن بدعتها نيز از هوى و هوسها سرچشمه مى گيرد ولى هوى و هوس و تمايلات شيطانى گاه در نحوه تفسير و اجراى احکام الهى نفوذ مى کند و گاه به صورت بدعتها و احکام مجعول. و به همين دليل در کلام امام(عليه السلام) از يکديگر جدا شده اند.
به عنوان مثال مى توان به فتنه «بنى اميّه» که در اسلام از بزرگترين فتنه ها محسوب مى شود اشاره کرد. آنها براى رسيدن به حکومت خود کامه خويش بر مرکب هوى و هوس سوار شدند و تا آنجا که توانستند در احکام اسلام تفسير و توجيه نادرست روا داشتند و آنها را به سود منافع شخصى خود توجيه نمودند و هر جا امکان نداشت دست به بدعت جديدى زدند.
«معاويه» خلافت اسلامى را با نيرنگ به چنگ مى آورد و بر اساس بدعتى جديد آن را در خاندان خود موروثى مى کند، «زياد» را برادر خود مى خواند و براى يزيد در حيات خود از مردم بيعت مى گيرد و سبّ و دشنام اميرمؤمنان على(عليه السلام) را که پاکترين و آگاهترين و بزرگترين شخصيت اسلام بعد از پيغمبر خدا بود در قلمرو حکومت خود، سنّت مى شمرد، خود و يارانش در ريختن خون عثمان شرکت مى کنند و سپس به خونخواهى او برمى خيزند.
سپس مى افزايد: «و گروهى چشم و گوش بسته و نادان، يا هواپرست آگاه به پيروى آنان برمى خيزند و از هوى ها و هوسها و بدعتهاى آنان برخلاف دين خدا حمايت مى کنند». (وَيَتَوَلَّى عَلَيْهَا رِجَالٌ رِجَالا عَلَى غَيْرِ دِينِ اللهِ)، در جمله بعد اشاره به ابزار اين کار شده. ابزارى که در تمام طول تاريخ از سوى همه هواپرستان و جنايتکاران مورد استفاده قرار گرفته و به صورت يک سنّت هميشگى درآمده است و آن اين که آنها هميشه براى رسيدن به مقاصد خود حق و باطل را به هم مى آميزند⬇️
#جلسه_هشتاد_و_چهارم_نهج_البلاغه_خوانی_دوشنبه۱۵آبانماه_۱۴۰۲
#نهج_البلاغه_نسخه_سعادت_بشریت