↩️✔️نکته:
آرى، پرونده اعمال با مرگ بسته مى شود:
آنچه در خطبه بالا در اين زمينه آمده است چيزى است که از آيات متعددى از قرآن مجيد نيز استفاده مى شود، حتّى از آيات قرآن برمى آيد که به هنگام نزول عذاب استيصال (مانند عذابهايى که براى ريشه کن کردن اقوام فاسد پيشين فرستاده مى شد) درهاى توبه بسته مى شود، و راهى براى جبران اعمال زشت گذشته، باقى نمى ماند، چرا که انسان در چنين شرايطى در آستانه انتقال قطعى از دنيا و گام نهادن در برزخ قرار گرفته است و در داستان اقوام پيشين مى خوانيم: «فَلَمّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا امَنّا بِاللهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنا بِما کُنّا بِهِ مُشْرِکينَ. فَلَمْ يَکُ يَنْفَعُهُمْ ايمانُهُمْ لَمّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّةَ اللهِ الَّتى قَدْخَلَتْ فى عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْکافِرُونَ; «هنگامى که عذاب ما را ديدند گفتند: هم اکنون به خداوند يگانه ايمان آورديم، و به معبودهايى که همتاى او مى شمرديم کافر شديم، امّا ايمانشان در اين زمان که عذاب ما را مشاهده کردند سودى به حال آنها نداشت، اين سنّت خداوند است که همواره در ميان بندگانش اجرا مى کند و در آنجا کافران زيانکار شدند».
و نيز مى دانيم هنگامى که فرعون در لابه لاى امواج خروشان نيل گرفتار شد، و مرگ را به چشم خود ديد، اظهار ايمان کرد، اظهارى که از سر صدق بود، ولى چون درهاى توبه بسته شده بود به او پاسخ داده شد: «اَلاْنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدينَ; الآن اظهار ايمان مى کنى، در حالى که قبلا عصيان کردى و از مفسدان بودى؟!»
از اين آيات و روايات مشابه آن که در خطبه بالا آمد به خوبى نتيجه مى گيريم که اين يک سنّت تخلف ناپذير الهى است که پرونده اعمال با مرگ يا زمانى که انسان در آستانه مرگ قطعى قرار مى گيرد بسته مى شود، و راهى به سوى بازگشت و جبران نيست!
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد که در بسيارى از روايات آمده که آثار کارهاى نيک و بد انسان بعد از مرگ او به او مى رسد و به اين ترتيب پرونده اعمال او از نظر حسنات يا سيّئات سنگين تر مى شود; در حديثى از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) مى خوانيم:
«سَبْعَةُ اَسْباب يُکْتَبُ لِلْعَبْدِ ثَوابُها بَعْدَ وَفاتِه، رَجُلٌ غَرَسَ نَخْلا اَوْ حَفَرَ بِئْراً اَوْ اَجْرى نَهْراً اَوْ بَنى مَسْجِداً اَو کَتَبَ مُصْحَفاً اَوْ وَرَّثَ عِلْماً اَوْ خَلَّفَ وَلَداً صالِحاً يَسْتَغْفِرُ لَهُ بَعْدَ وَفاتِه; هفت سبب (از اسباب خير) است که ثوابش براى بنده خدا بعد از مرگ او نوشته مى شود: کسى که نخلى بکارد، يا چاه آبى حفر کند، يا نهرى به جريان اندازد، يا مسجدى بنا کند، يا قرآنى ]و يا کتابى سودمند [بنويسد، يا علمى از خود به يادگار بگذارد، يا فرزند صالحى بعد از او بماند که پس از درگذشت وى برايش استغفار کند.»
روشن است که آنچه در اين حديث آمده نمونه هاى بارز کار خير است، وگرنه تمام آثار نيک و سنّت هاى حسنه اى که از انسان باقى مى ماند همين اثر را دارد. آيا اينها با آنچه در بالا گفته شد منافاتى ندارد؟
پاسخ اين سؤال روشن است، زيرا انسان بعد از مرگ عمل تازه اى نمى تواند انجام دهد، نه اين که آثار اعمال گذشته به او نمى رسد، آرى پرونده اعمال جديد بسته مى شود و چيزى بر آن افزوده نمى گردد، ولى پرونده اعمال پيش از مرگ همواره گشوده است و انسان از ميوه هاى درخت هاى اعمال صالحه اش در برزخ و قيامت بهره مند مى شود. حتى از اعمالى که فرزند صالح او انجام مى دهد و از آثار تربيت صحيحى است که او در حال حياتش در مورد فرزند انجام داده بهره اى به او مى رسد، و طبيعى است که انسان از ميوه هاى درخت برومندى که نشانده است بهره ببرد.»
#پایان✅️
#نهجالبلاغه_خوانی_باید_یک_مکتب_شود
✨﴾﷽﴿✨
🔹ترجمه و شرح نامه(۴۲)🔹
↪️...عمر بن ابى سلمه در جنگ جمل در خدمت على(عليه السلام) بود، مادرش او را تشويق به اين کار کرد و نامه اى براى اميرمؤمنان على(عليه السلام) نوشت و به دست او داد که در آن نامه آمده است: اگر جهاد از زنان برداشته نشده بود من مى آمدم و در پيش روى تو با دشمنانت مى جنگيدم; ولى فرزندم را به جاى خودم فرستادم.
سپس اميرمؤمنان على(عليه السلام) او را به عنوان فرماندار و نماينده خود به حکومت بحرين و فارس مأموريت داد. براى افتخار او همين بس که در آغوش پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) پرورش يافت و در خدمت على(عليه السلام) بود.
در بعضى از روايات آمده است که عمر بن ابى سلمه از کسانى است که روايت مربوط به امامت ائمه اثنى عشر را از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نقل کرده است.
🔹امّا نعمان بن عجلان از صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و از بزرگان انصار بود و سخنگو و شاعر آنها محسوب مى شد. از جمله اشعار او، شعر بلندى است که در روز سقيفه سرود و بعد از آنکه يارى انصار را در ميدان هاى مختلف نسبت به اسلام و پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) برشمرد، اشعارش را با اين دو بيت در حمايت از على(عليه السلام) پايان داد:
🔹وَکانَ هَوانا في عَليّ وَ إنَّهُ * لاََهْلٌ لَها مِنْ حَيْثُ تَدْري وَلا تَدْري
وَصيُّ النَّبيِّ الْمُصْطَفى وَابْنُ عَمِّهِ * وَقاتِلُ فُرْسانِ الضَّلالَةِ وَالْکُفْرِ
🔹«ما على را مى خواستيم و او شايسته خلافت بود اى عمر از آنجا که اطّلاع نداشتى.
او وصى پيغمبر برگزيده خداست و پسر عم اوست، او با سواران ضلالت و کفر پيکار کرد و آنها را از ميان برد».
به موجب همين سوابق، على(عليه السلام) حکومت بحرين را بعد از عمر بن ابى سلمه به او سپرد و بيت المال را به دست او داد (امّا متأسفانه از آنجا که اموال کلان هميشه وسوسه انگيز و مفسده آفرين است) او به هر يک از افراد قوم و قبيله خود که به بحرين مى آمدند مبلغ قابل ملاحظه اى از بيت المال را مى بخشيد. اين خبر به اميرمؤمنان على(عليه السلام) رسيد نامه اى به او نوشت و ملامتش کرد و از او حساب و کتاب بيت المال را مطالبه نمود; ولى نعمان چون نمى توانست حساب صحيحى ارائه دهد، باقى مانده اموال بيت المال را برداشته به شام گريخت و به معاويه ملحق شد.
🔹 #پایان_نامه۴۲🔹
#نهجالبلاغه_خوانی_باید_یک_مکتب_شود
📕 #نهج البلاغه_خطبه۴۳
#علت_درنگ_درجنگ
🍃واقع نگري در برخورد با دشمن
🌷مهيا شدن من براي جنگ با شاميان،
در حاليكه (جرير) را به رسالت به طرف آنان فرستاده ام، بستن راه صلح و باز داشتن شاميان از راه خير است، اگر آن را انتخاب كنند. من مدت اقامت (جرير) را در شام معين كردم، كه اگر تاخير كند يا فريبش دادند و يا از اطاعت من سر باز زده است. عقيده من اينكه صبر نموده با آنها مدارا كنيد، گر چه مانع آن نيستم كه خود را براي پيكار آماده سازيد.
🌷ضرورت جهاد با شاميان
من بارها جنگ با معاويه را بررسي كرده ام، و پشت و روي آن را سنجيده، ديدم راهي جز پيكار، يا كافر شدن نسبت به آنچه پيامبر (ص) آورده باقي نمانده است، زيرا در گذشته كسي بر مردم حكومت مي كرد كه اعمال او حوادثي آفريد و باعث گفتگو و سر و صداهاي فراوان شد، مردم آنگاه اعتراض كردند و تغييرش دادند
#خطبه_ها
#جلسه_شصت_و_پنجم_چهارشنبه_۵مهرماه۱۴۰۲
#نهجالبلاغه_خوانی_باید_یک_مکتب_شود
#شرح_حکمت۱۱۴
✨﴾﷽﴿✨
🔹شرح حکمت(۱۱۴)🔹
✅معيار حُسن ظن و سوء ظن:
مسئله حسن ظن و سوء ظن در اسلام از مسائل بسيار مهم است كه در آيات و روايات بازتاب گسترده اى دارد. البته اصل بر حسن ظن مسلمانان نسبت به يكديگر است; ولى اين اصل استثنايى هم دارد كه امام(عليه السلام) در جمله بالا به آن اشاره كرده، مى فرمايد: «هنگامى كه صلاح و نيكى بر زمان و اهلش ظاهر گردد اگر كسى در اين حال گمان بد به ديگرى برد كه از او گناهى ظاهر نشده به او ستم كرده است و هنگامى كه فساد بر زمان و اهلش مستولى گردد هر كس گمان خوب به ديگرى ببرد خود را فريب داده است»; (إِذَا اسْتَوْلَى الصَّلاَحُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ، ثُمَّ أَسَاءَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُل لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ فَقَدْ ظَلَمَ! وَإِذَا اسْتَوْلَى الْفَسَادُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ، فَأَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُل فَقَدْ غَرَّرَ).
همان گونه كه گفتيم، اصل در جامعه اسلامى بر حسن ظن است، چنان كه در سوره «حجرات» آيه 12 مى خوانيم: «(يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إجْتَنِبُوا كَثيراً مِنَ الظَّنِّ إنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إثْمٌ); اى كسانى كه ايمان آورده ايد از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد چرا كه بعضى از آنها گناه است».
در روايات اسلامى نيز تأكيد شده كه كار برادر مسلمانت را حمل بر صحت كن و از سوء ظن بپرهيز; در حديثى از اميرمؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم: «ضَعْ أمْرَ أخيكَ عَلى أحْسَنِهِ... مَحْمِلاً; عمل برادر مسلمانت را بر نيكوترين وجه ممكن حمل كن مگر اين كه دليلى بر خلاف آن قائم شود و هرگز نسبت به سخنى كه از برادر مسلمانت صادر شده گمان بد مبر و مادامى كه مى توانى محمل نيكى براى آن بيابى حمل بر صحت كن».(1)
در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «إذا اتَّهَمَ الْمُؤمِنُ أخاهُ انْماثَ الاْیمانُ مِنْ قَلْبِهِ کَما یَنْماثُ الْمَلْحُ فِى الْماءِ; هنگامى که شخص باایمان برادر مسلمانش را متهم کند ایمان در قلب او ذوب مى شود همان گونه که نمک در آب».(2)
مطابق کلام حکمت آمیز بالا این مطلب مربوط به زمانى است که چهره اسلام در محیط نمایان باشد و غالب مردم راه صلاح بپویند; اما زمانى که فساد، غالب بر زمان شد و اکثر مردم به راه خلاف مى روند حسن ظن نسبت به افراد سبب مى شود انسان خودش را فریب دهد و باید جانب احتیاط را نگه دارد تا گرفتار توطئه ها و مفسده ها نگردد.
این بدان معنا نیست که انسان سوء ظن خود را به اشخاص آشکار سازد و آنها را متهم کند، بلکه منظور این است که بدون این که عکس العمل منفى که سبب اهانت به مؤمن مى شود ظاهر سازد، در عمل جانب احتیاط را از دست ندهد.
گاه افرادى که در یک زمان زندگى مى کنند با هم متفاوتند; بعضى سوابق خوبى دارند که باید به آنها حسن ظن داشت و بعضى داراى سوابق سوءاند که باید درباره آنها جانب احتیاط را رعایت کرد، بنابراین معیار، فساد تمام مردم زمان نیست، از این رو امام(علیه السلام) در کلام حکمت آمیز بالا فرمود: «بِرَجُل لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ» و «حَوْبَة» به معناى گناه است، بنابراین سوء ظن به کسى که سابقه سویى از او دیده نشده ممنوع است.
تعبیر به «فَقَدْ ظَلَمَ» به این معناست که سوء ظن به برادر مسلمانى که خلافى از او دیده نشده ظلم و ستم بر اوست. این احتمال نیز در تفسیر این جمله امکان دارد که چنین کسى به خودش نیز ستم کند، زیرا خود را از همکارى او محروم مى سازد.
در واقع، امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اشاره به همان قاعده «حمل شىء بر اغلب» فرموده و غلبه صلاح را براى حمل به صحت کافى دانسته مگر این که فردى سوء سابقه داشته باشد و در مقابل، غلبه فساد را براى سوء ظن و احتیاط لازم مى داند (مگر این که واقعا کسى داراى سوابق خوبى است که او را با آن مى شناسیم).
این سخن در روابط ملت ها و دولت ها نیز کاملاً صادق است; هرگاه دولت هاى ستمگرى که غالباً براى حفظ منافع خود حقوق دیگران را زیر پا مى گذارند درِ باغ سبز به ما نشان دهند هرگز نباید کار آنها را حمل بر صحت کنیم، بلکه باید فرض بر این باشد که آنان براى فریب ما دامى گسترده اند.(3)
*
پی نوشت:
(1). کافى، ج 2، ص 362، ح 3.
(2). همان، ص 361، ح 1.
(3). سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده که این گفتار حکیمانه در کتاب غررالحکم با تفاوت هایى ذکر شده و این تفاوت ها نشان مى دهد که آن را از منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه اخذ کرده است. زمخشرى نیز آن را در ربیع الابرار با تفاوت کمترى آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 106)
#نهجالبلاغه_خوانی_باید_یک_مکتب_شود
↩️5 ـ در شهر رقّه
نکته ديگر اين که هنگامى که على (عليه السلام) به «رقّه» (يکى از شهرهاى شمال غربى عراق) رسيد به اهالى آنجا دستور داد که روى فرات پلى بزنند تا حضرت و لشکريانش عبور کنند و راه شام را پيش گيرند، آنها خوددارى کردند و حاضر نشدند کشتيهاى خود را به هم پيوند دهند و پلى بسازند امام از آنجا حرکت کرد تا در نقطه ديگرى از فرات عبور کند و مالک اشتر را مأمور مراقبت از اهل «رقّه» نمود. مالک مردم را تهديد کرد و گفت: به خدا سوگند! اگر پلى بر فرات در کنار اين شهر نبنديد تا على (عليه السلام) از آن عبور کند شما را شديداً مجازات خواهم کرد، اهل رقّه که مى دانستند مالک در گفتار خود جدّى و صادق است گفتند: مانعى ندارد ما پل را خواهيم ساخت. مالک به سراغ اميرمؤمنان على (عليه السلام) فرستاد که اهالى رقّه آماده ساختن پل هستند، امام بازگشت پل ساخته شد و همگى از آن عبور کردند.
#پایان✅️
#نهجالبلاغه_خوانی_باید_یک_مکتب_شود
شرح حکمت ۱۱۵
✨﴾﷽﴿✨
🔹شرح حکمت(۱۱۵)🔹
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به سه نكته مهم در پاسخ سؤالى كه كسى از آن حضرت پرسيد حال شما اى اميرمؤمنان چگونه است؟ اشاره كرده، مى فرمايد: «چگونه خواهد بود حال كسى كه با بقاى خود فانى مى شود و با سلامت خود بيمار مى گردد و در حالى (و در جايى) كه خود را در امان مى بيند مرگش فرا مى رسد»; (وَقِيلَ لَهُ(عليه السلام) كَيْفَ نَجِدُكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَقال(عليه السلام): كَيْفَ يَكُونُ حَالُ مَنْ يَفْنَى بِبَقَائِهِ، وَيَسْقَمُ بِصِحَّتِهِ وَ يُؤْتَى مِنْ مَأْمَنِهِ).
دليل اينكه چگونه انسان با بقائش فانى مى شود روشن است، زيرا عمر انسان هر قدر طولانى باشد بالاخره محدود است و هر ساعتى كه از عمر او مى گذرد يك گام به پايان عمر و فنا نزديك تر مى شود درست مانند سرمايه دارى كه هر روز مبلغى از سرمايه خود را هزينه مى كند بى آنكه درآمدى به جاى آن داشته باشد كه درباره او مى توان گفت با استفاده از سرمايه اش، مفلس و تنگدست خواهد شد.
اما اين كه انسان چگونه به سبب سلامتش بيمار مى شود از اين نظر است كه سلامتى انسان به سبب كار كردن منظم تمام دستگاه هاى بدن است; ولى همين كار كردن منظم آن را تدريجاً فرسوده مى كند و انواع اختلالات روى مى دهد و سرانجام از كار باز مى ايستد.
راز اينكه چگونه انسان از محل امنش آسيب مى پذيرد آن است كه عوامل آسيب پذيرى در درون وجود خود انسان پنهان است. ناگهان با اختلالى كه در يكى از رگ هاى قلب يا مغز رخ مى دهد سكته قلبى يا مغزى به او عارض مى شود و او را نيمه جان مى سازد و يا به جهان ديگر مى فرستد. قرآن مجيد در آيات مختلف به اين نكات اشاره كرده، در يك جا مى فرمايد: (أيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكَكُمُ الْمَوْتَ وَلَوْ كُنْتُمْ فى بُرُوج مُشَيَّدَة); هر جا باشيد مرگ به سراغ شما مى آيد هرچند در دژهاى محكم باشيد». (1)
در جاى دیگر مى فرماید: (وَالْعَصْرِ * إنَّ الاْنْسانَ لَفِى خُسْر); قسم به عصر که انسان (پیوسته) در حال خسران و زیان کردن است».(2)
در همین کلمات قصار، حکمت 74، آمده بود که «نَفْسُ الْمَرْءِ خَطاهُ إلى أجَلِهِ; نفس هاى انسان گام هاى او به سوى مرگ است (هر نفسى که مى کشد یک گام به مرگ نزدیک تر مى شود.)
احتمال دیگر در تفسیر جمله هاى حکیمانه بالا هست که انسان به هنگام بقا و سلامتى جسم، چه بسا از خطرات غافل مى شود و این بقا و سلامتى او را به فنا و بیمارى مى کشاند، چرا که عامل بسیارى از این حوادث ناگوار، غفلت به هنگام توانایى و تندرستى است.
همچنین انسان در محل امن خود غالباً احتیاط را از دست مى دهد و گاه همان محل امن تبدیل به محل خطر بزرگى مى شود و یا این که انسان به افرادى کاملاً اطمینان مى کند و همه چیز خود را به دست آن ها مى سپارد، ناگهان از همان ها ضربه مى خورد; ولى تفسیر اول مناسب تر است.(3)
*
پی نوشت:
(1). نساء، آیه 78.
(2). عصر، آیه 1 و 2.
(3). سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده که این کلام در امالى شیخ طوسى مسنداً از «عبدالله بن جعفر» (جعفر بن ابى طالب) آمده است که مى گوید: «صبحگاهان خدمت عمویم على بن ابى طالب رسیدم در حالى که بیمار بود. از حال مبارک ایشان سؤال کردم. سخن بالا را در پاسخ من فرمود» و این نشان مى دهد که مرحوم شیخ طوسى آن را از منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه اخذ کرده است و مرحوم راوندى نیز در کتاب دعوت طبق نقل روضه بحارالانوار آن را با تفاوتى نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 106)
#نهجالبلاغه_خوانی_باید_یک_مکتب_شود
#شرح_حکمت_۱۱۷
✨﴾﷽﴿✨
🔹شرح حکمت (۱۱۷)🔹
🔺افراط و تفريط مايه هلاكت:
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه، افراط و تفريط در امر محبت اولياء الله را نكوهش مى كند و مى فرمايد: «دو كس درباره من هلاك شدند: دوست غلو كننده و دشمن كينه توز»; (هَلَكَ فِيَّ رَجُلاَنِ: مُحِبٌّ غَال، وَمُبْغِضٌ قَال).
بى شك محبت اولياء الله از اركان ايمان است و همان سبب پيروى بى قيد و شرط از آنان و در نتيجه سبب نجات در دنيا و آخرت مى شود ولى اگر اين محبت از حد اعتدال تجاوز كند و به شكل غلو در آيد و امام را به مقام نبوت يا الوهيت برساند، به يقين چنين محبتى گمراهى و ضلالت است. همان گونه كه اگر محبت محو شود و جاى خود را به عداوت و دشمنى دهد سبب خروج از ايمان و گمراهى و ضلالت خواهد بود.
تاریخ مى گوید: اتفاقا هر دو گروه در مورد امیر مؤمنان على(علیه السلام) پیدا شدند; جمعى از غلات که امروز هم آثارى از آنان باقى است او را برتر از پیغمبر بلکه خدا مى دانستند و مى گفتند: خداوند در جسم على(علیه السلام) حلول کرده، زیرا صفاتش صفات خدایى است. در روایات آمده است که امیر مؤمنان(علیه السلام) جمعى از آنان را توبه داد و چون توبه نکردند فرمان مرگ آنها را صادر کرد.(1)
امروز هم کسانى پیدا مى شوند که در اشعار و سخنان معمولى خود مطالبى مى گویند که عین غلو است. این گونه سخنان آمیخته با غلو متأسفانه به جلسات مذهبى به ویژه از طریق بعضى مداحان یا خطباى بى خبر و کم اطلاع راه یافته است. آنان مى کوشند گروهى از عوام را نیز به دنبال خود بکشانند و گاه آن را حقیقت ولایت مى پندارند، در حالى که گمراهى و ضلالت است و اگر علماى دینى و خطباى آگاه و مداحان بامعرفت از آن پیش گیرى نکنند آینده بدى در انتظار آنان است. از آنجا که دنیاى امروز دنیاى ارتباطات است، این سخنان آمیخته با غلو از یک مجلس کوچک به همه جا منتقل مى شود و دشمنان شیعه که در کمین نشسته اند آن را به همه شیعیان تسرى مى دهند و حکم کفر و قتل آنها را صادر مى کنند. باید در برابر این توطئه ها بیدار بود.
در برابر این گروه، گروه دیگرى نه تنها نور ولایت و محبت امامت در قلبشان نیست بلکه به جاى آن دشمنى و عداوت دارند; مانند خوارج که آن حضرت را (نعوذ بالله) لعن و نفرین مى کردند و واجب القتل مى دانستند. آن افراط گران و این تفریط کنندگان هر دو گمراهند. تنها کسانى در صراط مستقیم گام بر مى دارند که حد اعتدال را رعایت کنند. همان گونه که امام(علیه السلام) در خطبه 127 فرمود: «وَخَیْرُ النّاسِ فِىَّ حالاً النَّمَطُ الاْوسَطُ فِالْزِمُوهُ; بهترین مردم در مورد من گروه میانه رو هستند. هرگز از آنها جدا نشوید».
متأسفانه این گونه افراد که در فقه ما به عنوان نواصب (ناصبى ها) شمرده مى شوند مانند طائفه غلات، از اسلام خارج اند و در ردیف کفار به شمار مى آیند، بلکه ناصبى ها بدترین کافران اند.
مع الاسف در عصر و زمان ما افرادى نیز یافت مى شوند که گرچه عداوت خود را با صراحت آشکار نمى کنند ولى در دل علاقه اى به امیر مؤمنان على(علیه السلام) ندارند، فضایل او را منکر و از ذکر آن ناراحت مى گردند به گونه اى که شنیده شد در ایام ما در عربستان سعودى کتاب هاى فضایل على(علیه السلام) جمع آورى مى شود و اجازه نشر به آن نمى دهند. این هم نوعى ناصبى گرى است.
این سخن را با روایتى از امام صادق(علیه السلام) پایان مى دهیم: در روایتى در اعتقادات صدوق از آن حضرت مى خوانیم که در پاسخ کسى که مى گفت: خداوند محمد و على را آفریده و تمام کارها را به دست آنها سپرده، آفرینش به دست آنها و رزق نیز در دست آنهاست، زنده مى کنند و مى میرانند، فرمود: این دشمن خدا دروغ گفته است، آیه سوره «رعد» را براى او بخوانید که مى فرماید: «آنها براى خدا شریکانى قرار داده اند که اعتقاد داشتند این همتایان نیز مانند خدا مى آفرینند... بگو خداوند خالق همه چیز است و او یگانه پیروز است»(2). (3)
*
پی نوشت:
(1). مستدرک الوسائل، ج 18، ص 140، ح 4; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 5، ص 5.
(2). رعد، آیه 16.
(3). سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده که این کلام حکمت آمیز را قبل از سیّد رضى گروهى از دانشمندان در کتاب هاى خود نقل کرده اند از جمله جاحظ در کتاب الحیوان، بیهقى در المحاسن و المساوى، مرحوم صدوق در امالى، آمدى در غررالحکم و کراجکى در معدن الجواهر است و شبیه آن را در کلمات دیگر مولاى متقیان امیر مؤمنان(علیه السلام) خواندیم; از جمله در خطبه 127 آمده بود «وَ سَیَهْلِکُ فىَّ صِنْفانِ مُحِبٌّ مُفْرَطٌ... وَمُبْغِضٌ مُفْرِطٌ» و در حکمت 469 نیز خواهد آمد که امام مى فرماید: «یَهْلِکُ فىَّ رَجُلانُ مُحِبٌّ مُفْرَطٌ وَ باحِتٌ مُفْتَرَ» و همه اینها قریب المعناست. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 107)
#نهجالبلاغه_خوانی_باید_یک_مکتب_شود
#شرح_حکمت_۱۱۹
✨﴾﷽﴿✨
🔹شرح حکمت (۱۱۹)🔹
🐍دنيا مار خوش خط و خال!
✅امام(عليه السلام) در اين گفتار پربار خود تشبيه ديگرى براى دنياى فريبنده بيان كرده و به همگان هشدار داده است، مى فرمايد: «دنيا مانند مار (خوش و خط و خال) است كه به هنگام لمس كردن نرم به نظر مى رسد در حالى كه سم كشنده در درون آن است (به همين دليل) مغرورِ نادان به سوى آن مى رود و خردمند عاقل از آن حذر مى كند»; (مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ الْحَيَّةِ لَيِّنٌ مَسُّهَا، وَالسَّمُّ النَّاقِعُ فِي جَوْفِهَا، يَهْوِي إِلَيْهَا الْغِرُّ الْجَاهِلُ، وَيَحْذَرُهَا ذُو اللُّبِّ الْعَاقِلُ).
طبيعت دنيا داراى اين دو ويژگى ظاهرى فريبنده و باطنى خطرناك است; كاخ ها، زر و زيورها، لباس ها، غذاهاى رنگارنگ و عيش و نوش ها مظاهر جذاب دنياست; ولى در درون، غفلت، بى خبرى از خدا آلوده شدن به انواع گناهان را براى به دست آوردن يا حفظ آن با خود دارد. روى اين جهت امام(عليه السلام) در عبارات مختلفش با ذكر مثال هاى متعدد تناقض اين ظاهر و باطن را آشكار ساخته و هشدار داده است.
در ذيل نامه 68 كه امام(عليه السلام) پيش از دوران خلافت ظاهرى اش به سلمان فارسى(قدس سره) نگاشته، همين مثل را با كمى تفاوت بيان فرموده است. ما تشبيهاتى براى دنيا از آيات قرآن و روايات اسلامى جمع آورى كرديم كه به هجده تشبيه بالغ مى شد و نشان داديم كه چگونه خداى متعال در قرآن و سپس پيشوايان معصوم در احاديث خود براى بيدار كردن غافلانِ بى خبر، از مثال هاى حسى مختلف بهره گرفته اند. تعدد و تكثر اين امثله به خوبى نشان مى دهد كه تا چه اندازه اين مسئله داراى اهميت است.
در مثال مورد نظر تضاد ظاهر و باطن دنيا با تمثيل به مار نشان داده شده كه به هنگام لمس آن بسيار نرم و ملايم به نظر مى رسد و انسانِ بى خبر از لمس آن لذت مى برد در حالى كه اگر يك لحظه غافل شود سم «ناقع» (سم قاتل و جان گدازى) كه در درون اين حيوان خطرناك است از طريق نيش آن به بدن انسان منتقل مى شود. سوزش فوق العاده توأم با پيچ و تاب تا آنجا كه مار گزيده به صورت يك مثل در بيتابى درآمده است و سپس از كار افتادن تدريجى دستگاه هاى اصلى بدن و شتاب به سوى مرگ.
تعبير به «غِرِّ جاهل» (غِر به معناى انسان خام بى تجربه كه زود فريب مى خورد) اشاره به انسان هاى نادان و نا آگاهى است كه تنها چشم به ظواهر فريبنده دنيا مى دوزند و از آنچه در باطن دارد و تاريخ پيشينيان آن را به خوبى مجسم ساخته بى خبر مى مانند; ولى عاقلان باتجربه و آگاه كه سرنوشت دنياپرستان را در آيينه تاريخ مشاهده كرده اند خود را از آن برحذر مى دارند. به همين دليل حب دنيا (دنياپرستى) سرچشمه تمام گناهان شمرده شده است. افراد دنياپرست چنان اسير آن مى شوند كه نه خدا را بنده اند و نه فرمان عقل را مى برند، نه حق الناس مى شناسند و نه وجدان بيدار و آگاهى دارند و گاه با صراحت مى گويند: براى رسيدن به اهداف دنيوى هر كار براى ما مجاز است.
در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «أُتْرکُوا الدُّنْیا لاِهْلِها فَإنَّهُ مَنْ أخَذَ مِنْها فَوْقَ ما یَکْفیهِ أخَذَ مِنْ حَتْفِهِ وَهُوَ لا یَشْعُرُ; دنیا را به اهل آن واگذارید، زیرا کسى که بیش از نیاز خود از آن برگیرد در واقع مرگ خود را از آنجا که نمى داند تسریع کرده است».(1)
در حدیث دیگرى از آن حضرت مى خوانیم: «ما أحَدٌ مِنَ الاْوَّلینَ وَ الاْخِرینَ إلاّ وَ هُوَ یَتَمَنّى یَوْمَ الْقِیامَةِ إنَّهُ لَمْ یُعْطَ مِنَ الدُّنْیا إلاّ قُوتاً: هیچ کس از اولین و آخرین نیست مگر این که روز قیامت آرزو مى کند که اى کاش جز به اندازه نیاز از دنیا به او داده نشده بود».(2)
بى شک تمام آنچه گفته شد درباره دنیاى دنیاپرستانى است که هدفى جز لذت و عیش و نوش ندارند و دنیا براى آنها غایة الآمال است; ولى هرگاه از امکانات دنیا براى وصول به سعادت اخروى استفاده شود، دنیاى ممدوح و محبوب و به تعبیر روایت امام سجاد(علیه السلام) «دنیاى بلاغ» (دنیایى که انسان را به هدف مى رساند) محسوب مى شود.
در حدیثى مى خوانیم: شخصى خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کرد: به خدا ما دنیا را دوست داریم و علاقه مندیم به ما داده شود. امام(علیه السلام) به او فرمود: دنیا را دوست دارى؟ مى خواهى با آن چه کنى؟ عرض کرد: زندگى خودم و خانواده ام را تأمین کنم، با آن صله رحم به جا آورم، در راه خدا صدقه دهم و حج و عمره به جا آورم. امام(علیه السلام) فرمود: «لَیْسَ هذا طَلَبُ الدُّنْیا هذا طَلَبُ الاْخِرَةِ; این طلب دنیا نیست بلکه طلب آخرت است»(3)
پی نوشت:
(1). کنز العمال، ح 6058.
(2). بحارالانوار، ج 74، ص 54.
(3). کافى، ج 5، ص 72، ح 10.
#پایان✅️
#نهجالبلاغه_خوانی_باید_یک_مکتب_شود
📚نهج البلاغه / حکمت ۱۲۰
🔻روانشناسی قبائل قریش
(علمی،اجتماعی،تاریخی)
✨ وَ سُئِلَ ( عليه السلام ) عَنْ قُرَيْشٍ فَقَالَ أَمَّا بَنُو مَخْزُومٍ، فَرَيْحَانَةُ قُرَيْشٍ نُحِبُّ حَدِيثَ رِجَالِهِمْ وَ النِّكَاحَ فِي نِسَائِهِمْ وَ أَمَّا بَنُو عَبْدِ شَمْسٍ فَأَبْعَدُهَا رَأْياً وَ أَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا وَ أَمَّا نَحْنُ فَأَبْذَلُ لِمَا فِي أَيْدِينَا وَ أَسْمَحُ عِنْدَ الْمَوْتِ بِنُفُوسِنَا وَ هُمْ أَكْثَرُ وَ أَمْكَرُ وَ أَنْكَرُ وَ نَحْنُ أَفْصَحُ وَ أَنْصَحُ وَ أَصْبَحُ .
✅ و درود خدا بر او فرمود: (از قريش پرسيدند) اما بني مخزوم، گل خوشبوي قريشند، كه شنيدن سخن مردانشان، و ازدواج با زنانشان را دوست داريم، اما بني عبد شمس (امويان) دورانديش، و در حمايت مال و فرزند توانمندند كه به همين جهت بدانديش تر و بخيل تر مي باشند، و اما ما (بني هاشم) آن چه در دست داريم بخشنده تر، و براي جانبازي در راه دين سخاوتمندتريم، آنها شمارشان بيشتر اما فريبكارتر و زشت روي ترند، و ما گوياتر و خيرخواه تر و خوش روي تريم
#نهجالبلاغه_خوانی_باید_یک_مکتب_شود
#حکمتها
#شرح_حکمت۱۲۱
✨﴾﷽﴿✨
🔹شرح حکمت (۱۲۱)🔹
✅فرق ميان اين دو كار:
امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى اشاره به تفاوت اعمال خيرى كه مورد رضاى خداست و لذات و هوسرانى هاى ناپايدار دنيا كرده مى فرمايد: «اين دو عمل چقدر با هم متفاوتند: عملى كه لذتش مى رود و عواقب سوء آن باقى مى ماند و عملى كه زحمتش مى رود و اجر و پاداشش باقى است»; (شَتَّانَ مَا بَيْنَ عَمَلَيْنِ عَمَل تَذْهَبُ لَذَّتُهُ وَتَبْقَى تَبِعَتُهُ وَعَمَل تَذْهَبُ مَؤُونَتُهُ وَيَبْقَى أَجْرُهُ).
در ميان كارهاى نيك و بد و اعمال حسنه و سيئه ـ با اين كه هر كدام جنبه مثبت و منفى دارند ـ اين تفاوت آشكار ديده مى شود; اعمال گناه آلود داراى لذتى موقتى و ناپايدار است كه به زودى زايل مى گردد ولى عواقب بد آن هم در دنيا و هم در آخرت دامان انسان را مى گيرد. مثلاً انسانى براى برخوردارى از لذتى آنى به شراب پناه مى برد. ممكن است اين ماده مخدر ساعتى او را از غم و اندوه تهى كند و در نشئه اى لذت بخش فرو برد; اما به زودى پايان مى يابد و آثار سوء آن در تمام اعضاى بدن او تدريجاً ظاهر مى شود و در آخرت نيز از شراب طهور بهشتى و نوشيدن آب كوثر محروم مى گردد. ولى به عكس، انسانى كه به سراغ بندگى خدا مى رود و در ميدان جهاد با نفس و جهاد با دشمن حاضر مى شود، هر چند با مشكلاتى روبرو مى گردد; اما اين مشكلات تدريحا از بين مى رود و اجر و پاداش دنيوى و اخروى آن باقى مى ماند. اين همان چيزى است كه قرآن به آن اشاره كرده مى فرمايد: «(مَا عِنْدَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاق); آنچه نزد شماست از ميان مى رود، و آنچه نزد خداست باقى مى ماند».(1)
هوس رانى و شهوت رانى همچون کف هاى روى آب است که «(فَیَذْهَبُ جُفَاءً); سرانجام کف ها به بیرون پرتاب مى شوند»(2) و اعمال نیک همچون آب زلال که به مصداق «(وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِى الاَْرْضِ); ولى آنچه به مردم سود مى رساند (= آب یا فلزّ خاص) در زمین مى ماند»(3) باقى و برقرار خواهد بود.
در خطبه 176 نیز این جمله را خواندیم که امام از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل مى کند: «إنَّ الْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَکارِهِ وَإِنَّ النّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَواتِ; بهشت در میان ناراحتى ها احاطه شده و دوزخ در میان شهوات».(4)
*
پی نوشت:
(1). نحل، آیه 96 .
(2). رعد، آیه 17 .
(3). رعد، آیه 17 .
(4). سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکمت آمیز در ربیع الابرار زمخشرى همانند نهج البلاغه آمده ولى در غررالحکم با تفاوت روشنى ذکر شده که نشان مى دهد از منبع دیگرى جز نهج البلاغه گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 109)
#نهجالبلاغه_خوانی_باید_یک_مکتب_شود
...⬆️🔹واژه «فادح» در اصل به معناى شىء سنگین است سپس به هر حادثه اى که بر جسم و جان انسان سنگینى کند اطلاق شده است.
🔹واژه «جائحة» به معناى امور نابود کننده است، لذا این دو نسبت به یکدیگر از قبیل اقل و اکثر هستند.
آشکارترین واعظ همان حادثه مرگ است که هر روز براى دوست و آشنایى رخ مى دهد. مخصوصاً در زمان ما، صفحه حوادث جراید و تسلیت ها همه روز پر است از خبر فوت گروهى که دیروز در میان ما مى زیستند و امروز به دیار مردگان رفته اند.
امام امیرمؤمنان على(علیه السلام) در نهج البلاغه مى فرماید: «فَکَفى واعِظاً بِمَوْتى عایَنْتُمُوهُمْ، حُمِلُوا اِلى قُبُورِهِمْ غَیْرَ راکِبِینَ; این واعظ براى شما کافى است که همه روز مردگانى را مى نگرید که آن ها را به سوى گورهایشان مى برند بى آنکه خودشان بخواهند».(2)
در روایات متعددى این تعبیر از پیشوایان معصوم(علیهم السلام) نقل شده است: «کَفى بِالْمَوْتِ واعِظاً; براى وعظ و اندرزِ انسان ها مرگ کافى است»(3). (4)
*
پی نوشت:
(1). نهج البلاغه، خطبه 188.
(2). نهج البلاغه، خطبه 188.
(3). ر.ک: بحارالانوار، ج 68، ص 264 و 325 .
(4). سند گفتار حکیمانه: صاحب کتاب مصادر منابع این کلام حکمت آمیز و کلامى که بعد از آن مى آید را با هم آورده است و مى گوید: این دو گفتار حکیمانه گاهى به پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نسبت داده شده و گاه به امیرمؤمنان على(علیه السلام). از کسانى که این دو را از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) روایت کرده اند ابوطالب مکى در کتاب قوت القلوب و یعقوبى در تاریخ خود و کلینى در روضه کافى و کراجکى در کنز الفوائد و ابونعیم اصفهانى در حلیة الاولیاء و ذهبى در میزان الاعتدال است و از کسانى که آن را از امیرمؤمنان على(علیه السلام) نقل کرده اند اضافه بر مرحوم سیّد رضى، على بن ابراهیم در کتاب تفسیرش و فتال نیشابورى در روضة الواعظین هستند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 110-112)
#نهجالبلاغه_خوانی_باید_یک_مکتب_شود