eitaa logo
🇮🇷🇮🇷آتش به اختیار 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
122 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
4.9هزار ویدیو
28 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹شرح نامه(۳۲) 🔺معاویه عامل انحراف مردم ...سپس امام(عليه السلام) گروهى را استثنا کرده و شرافت و قداست آنها را تأييد مى کند; گروهى که ظاهرسازى معاويه و سخنان شيطنت آميز او آنها را فريب داده بود; اما هنگامى که از نزديک، اعمال او را ديدند به حقيقت امر آگاه شدند و به او پشت کردند و به على(عليه السلام) و يارانش پيوستند. مى فرمايد: «مگر گروهى از روشن ضميران و اهل بصيرت که از اين راه بازگشتند، چون آنها بعد از آنکه تو را شناختند از تو جدا شدند و از همکارى با تو به سوى خدا شتافتند، چون تو آنها را به کارى دشوار (که همان نبرد با حق بود) واداشته بودى و از راه راست منحرف ساخته بودى»; (إِلاَّ مَنْ فَاءَ مِنْ أَهْلِ الْبَصَائِرِ، فَإِنَّهُمْ فَارَقُوکَ بَعْدَ مَعْرِفَتِکَ، وَهَرَبُوا إِلَى اللهِ مِنْ مُوَازَرَتِکَ(8)، إِذْ حَمَلْتَهُمْ عَلَى الصَّعْبِ، وَعَدَلْتَ بِهِمْ عَنِ الْقَصْدِ). واژه «إلا» در آغاز اين کلام، استثناى از «جيل» است که در آغاز نامه آمده و اشاره به فريب خوردگانى است که بر اثر القاى شبهه; مانند شبهه قتل عثمان و خون خواهى او يا شبهات ديگرى از اين قبيل، به معاويه پيوسته بودند; ولى اعمال او را که از نزديک ديدند و اطرافيانش را که از فاسدان و مفسدان و بازماندگان عصر جاهليّت يا فرزندان آنها بودند، مشاهده کردند به زودى به اشتباه خود پى بردند و از او جدا شدند. اين جمعيّت هرچند در مقابل گروهى که به او گرويده بودند عددشان بسيار کمتر بود; اما مقام والايشان ايجاب مى کند که امام(عليه السلام) از آنها به عنوان اهل بصيرت ياد کند و حق آنان را ادا نمايد. مرحوم محقق تسترى در شرح نهج البلاغه خود ذيل خطبه 55 نام گروهى از اين اهل بصيرت را که در جنگ صفين به امام(عليه السلام) پيوستند ذکر کرده از جمله مى گويد: عمو زاده عمرو عاص و خواهر زاده شرحبيل و عبدالله بن عمر عنسى و همچنين جماعتى از قاريان قرآن به آن حضرت پيوستند. آن گاه امام(عليه السلام) در بخش سوم اين نامه معاويه را به تقوا توصيه مى کند و مى فرمايد: «اى معاويه! تقواى الهى را درباره خود پيشه کن (و از خداوند بترس) و زمام خود را از دست شيطان باز گير که دنيا به زودى از تو قطع خواهد شد و آخرت به تو نزديک است والسلام»; (فَاتَّقِ اللهَ يَا مُعَاوِيَةُ فِي نَفْسِکَ، وَجَاذِبِ الشَّيْطَانَ قِيَادَکَ، فَإِنَّ الدُّنْيَا مُنْقَطِعَةٌ عَنْکَ، وَالاْخِرَةَ قَرِيبَةٌ مِنْکَ، وَالسَّلاَمُ). گرچه معاويه بعد از شهادت امام(عليه السلام) بيست سال زنده بود; ولى با توجّه به عمر شصت ساله اش در آن زمان که مخاطب به اين خطاب شد قسمت عمده عمر خويش را سپرى کرده بود و همه انسان ها در اين سن و سال بايد به فکر پايان عمر خويش باشند. جمله «جَاذِبِ الشَّيْطَانَ قِيَادَکَ» نشان مى دهد که معاويه زمام خويش را به شيطان سپرده بود. امام(عليه السلام) به او توصيه مى کند که زمامش را از دست او بگيرد، چرا که به پايان عمر نزديک مى شود و مهم ترين چيز براى انسان حسن عاقبت است که با آن مى تواند مشکلات خود را حل کند. عجب اين است که اين گونه جباران در آستانه مرگ گاه ـ همانند فرعون در ميان امواج نيل ـ بيدار مى شوند در حالى که زمان براى جبران خطاها باقى نمانده و افسوس ها بى فايده است و اى بسا اگر باز گردند، باز همان برنامه هاى پيشين را دنبال مى کنند و به تعبير قرآن مجيد: (وَلَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ). ابن کثير در البداية والنهاية مى گويد: «هنگامى که بيمارى معاويه شدت يافت و از بهبودى خود مأيوس شد و خود را در آستانه مرگ ديد اين اشعار را مى خواند: لَعَمْري لَقَدْ عَمَّرْتُ فِي الدَّهْرِ بُرْهَةً * وَدانَتْ لِي الدُّنْيا بِوَقْعِ الْبَواتِرِ وَأُعْطِيتُ حُمُر الْمالِ وَالْحُکْمِ وَالنُّهى * وَلي سُلِمَتْ کُلُّ الْمُلُوکَ الْجَبابِرِ فَأَضْحَى الَّذي قَدْ کانَ مِمّا يَسُرُّني * کَحُکْمِ مَضى فِي الْمُزْمَناتِ الْغَوابِرِ فَيا لَيْتَني لَمْ أعْنِ فِي الْمُلْکِ ساعةً * وَلَمْ أَسَعْ فِي لَذاتِ عيشِ نواضِرِ وَکُنْتُ کَذي طِمْرَيْنِ عاشَ بِبُلْغَة *** فَلَمْ يَکُ حَتّى زارَ ضيقَ الْمَقابِرِ «به جانم قسم مدت زمانى در جهان زندگى نکردم ـ و دنيا به وسيله شمشيرهاى برنده در برابر من تسليم شد. و اموال گران قيمت و حکومت و تدبير به دست من آمد ـ و تمام پادشاهان ظالم در برابر من تسليم شدند. آنچه مايه شادى و سرور من است از حوادثى که بر من گذشت اين است که شبيه همان چيزى است که بر پيشينيان گذشت. اى کاش حتى يک ساعت حکومت نمى کردم و در لذات زندگى مرفهين فرو نمى رفتم. و اى کاش همچون کسى بودم که در تمام عمر خود به دو جامه کهنه قناعت مى کرد و اين وضع همچنان ادامه مى يافت تا زمانى که در گور تنگ جاى گيرد».(13) ادامه دارد...
✨﴾﷽﴿✨ 🔹ترجمه و شرح خطبه(۳۴) بخش اول🔹 ↩️سالار شهيدان، در آن گفتار تاريخى خود، مى فرمايد: «أَلا وَ اِنَّ الدَّعىَ بْنِ الدَّعِى قَدْ رَکَزَنى بَيْنَ اثْنَيْنِ بَيْنَ السّلّةِ وَ الذِّلّةِ وَ هَيْهاتَ مِنّا الذِّلَّة; آگاه باشيد که اين مرد ناپاک و ناپاک زاده، مرا بر سر دو راهى قرار داده: يا در برابر شمشير بايستم يا تن به ذلّت دهم! و هيهات که ما ذلّت را بپذيريم. (بى شک، ايستادگى و شهادت را از ميان اين دو برمى گزينيم)». و در جاى ديگر خطاب به لشکر کوفه مى فرمايد: «اِنْ لَمْ يَکُنْ لَکُمْ دِيْنٌ وَ کُنْتُمْ لاتَخافُونَ الْمَعادَ فَکُونُوا أَحْراراً فِى دنياکُمْ; اگر شما دين نداريد و از روز آخرت نمى ترسيد، لااقل در دنياى خود حرّ و آزاده باشيد». در واقع اين جمله هاى امام(عليه السلام) بمنزله دليل بر خستگى آن حضرت از عتاب و سرزنش آنها است. گويى آنها تصميم گرفته بودند که ذلّت و حقارت و خشم پروردگار را بر عزّت و شرف و رضايت حق ترجيح دهند، و به همين دليل سرزنش ها در آنها اثر نمى کرد، تا آنجا که امام (عليه السلام) را از عتاب خسته کردند. در جمله هاى بعد، حضرت انگشت روى ضعف هاى آنها مى گذارد تا به خود آيند و آنها را برطرف سازند و ريشه هاى اصلى بدبختى خود را بسوزانند، مى فرمايد: هنگامى که شما را به سوى جهاد با دشمن فرا مى خوانم، چشمانتان از ترس، بى اختيار در حدقه ها دور مى زند، گويى وحشت از مرگ هوش را از سرتان برده و مانند مستانى از خود بى خود شده ايد. سخنان مکرّر من به گوش شما فرو نمى رود، به همين دليل (در پيدا کردن راه صحيح زندگى) سرگردان گشته ايد! (إِذَا دَعَوْتُکُمْ إِلَى جِهَادِ عَدُوِّکُمْ دارَتْ أَعْيُنُکُمْ، کَأَنَّکُمْ مِنَ الْمَوْتِ فِي غَمْرَة وَ مِنَ الذُّهُولِ في سَکْرَة. يُرْتَجُ عَلَيْکُمْ حَوَارِي فَتَعْمَهُونَ. جمله «يُرْتَجُ عَلَيْکُمْ حَوارِى» با توجه به اين که «حوار» به معناى «سخن گفتن مکرّر» است و «يَرْتَجُ» از مادّه «ر ت ج» به معناى «بسته شدن» است، تاب دو معنا را دارد: نخست همان چيزى که در بالا گفته شد; يعنى سخنان مکرّر من در شما اثر نمى کند و گويى اصلا آن را درک نمى کنيد; چرا که درهاى فهم سخن به روى شما بسته شده است. ديگر اين که زبان شما در پاسخ من بسته مى شود، چرا که پاسخى منطقى در برابر حرف هاى، من نداريد. به هر حال نتيجه هر دو معنا همان است که در جمله بعد آمده; يعنى سرگردانى آنها. در تأکيد همين سخن، اضافه مى فرمايد: «گويى عقل هاى شما از دست رفته و چيزى را درک نمى کنيد»!(وَ کَأَنَّ قُلُوبَکُمْ مَأْلُوسَةٌ فَأَنْتُمْ لاَتَعْقِلُونَ). *** نکته: اين همه توبيخ و سرزنش براى چيست؟ بار ديگر ناچاريم که به سراغ پاسخ اين سؤال برويم که چرا امام(عليه السلام) با آن درايت و آگاهى و مديريت فوق العاده اى که دارد، اين همه کوفيان را مورد عتاب و خطاب، آن هم با تعبيرهاى بسيار خشن قرار مى دهد؟ آيا اين همه توبيخ و اظهار بى اعتمادى بر آنان، سبب دورى و نفرت و تعصّب و لجاجت آنها نمى شد؟ پس چرا امام (عليه السلام) با اين سخنان عتاب آلود آنها را از اهداف خود دورتر ساخت؟ در پاسخ اين سؤال بايد به اين نکته توجه داشت که امام (عليه السلام) با يک روانکاوى عميق، روحيات کوفيان را خوب درک کرده بود و همانطور که تاريخ نشان مى دهد، وضع آنان به گونه اى بود که تا شخصيّت خود را در معرض نابودىِ کامل نمى ديدند، تکان نمى خوردند و به اصطلاح تا به حسّاسترين رگ هاى وجودشان، نيشتر توبيخ و عتاب وارد نمى شد، به حرکت در نمى آمدند. در ميان جوامع بشرى هميشه گروهى را هر چند اندک، مى توان يافت که تا آخرين ضربت بر آنها فرود نيايد، بيدار نمى شوند. مفهوم سخنان امام (عليه السلام) در اينجا، اين نيست که ما اين روش را در مقابل هر گروه وظيفه نشناس و غافل و بى خبر به کار بريم، چرا که افراد مختلفند: بعضى با يک سرزنش مختصر و به اصطلاح با يک «از گل نازکتر» گفتن به خود مى آيند و راه خود را پيدا مى کنند. بعضى مانند فيل هستند که تا فيلبان با چکش بر مغز آنها نکوبد، به حرکت در نمى آيند. بنابراين استفاده از اين روش در برابر آن گروه خاص، به عنوان دارو، کارى است زيبنده و درمانى است منحصر به فرد. تاريخ نشان مى دهد که اين سخنان مؤثّر افتاد و گروه عظيمى از مردم کوفه به سوى لشکرگاه نُخَيْله، که در نزديکى کوفه بود، حرکت کردند و آماده مبارزه با ياغيان شام شدند، هر چند با نهايت تأسّف، اجل مهلت نداد و امام (عليه السلام) با ضربه شمشير اَشقَى الآخرين، ابن ملجم، به شهادت رسيد. شاهد ديگر اين سخن، اين که امام (عليه السلام) در آغاز حکومتش، از مردم کوفه تمجيد فراوان مى کرد، امّا هنگامى که آنها به سستى گرويدند و لشکريان معاويه جسور شدند و هر روز، بخشى از کشور اسلام را مورد حمله قرار مى دادند، امام (عليه السلام) به اين تعبيرات تند متوسّل شد.
↩️حضرت در پايان اين سخن بار ديگر بر اين حقيقت تأکيد مى فرمايد که اين بلاهايى که دامنگير شما شده است از سوى خود شما است و من هيچگونه دخالتى در آن نداشتم که به مبارزه من برخاسته ايد و شمشيرها را برکشيده، راهى اين ميدان گشته ايد! مى فرمايد: «خداوند شما را خوار و ذليل کند! من کار خلافى انجام ندادم و نمى خواستم به شما زيانى برسانم. وَ لَمْ آتِ ـ لاَأَبَالَکُمْ! ـ بُجْراً وَ لاَأَرَدْتُ لَکُمْ ضُرّاً». جمله (لا أَبَالَکُمْ)! «پدرى براى شما نباشد» ممکن است که از قبيل دشنام باشد که مفهوم آن در فارسى «اى بى پدران» مى شود و اشاره به اين است که شما افرادى هستيد که تربيتِ خانوادگى صحيح اسلامى و انسانى نداريد ـ به همين دليل کار خلافى را انجام مى دهيد، بعد که آثار سوء آن را مى بينيد به ديگرى نسبت مى دهيد و نيز ممکن است از قبيل نفرين باشد; يعنى «خداوند پدرانتان را از ميان بردارد» که در واقع کنايه از خوار گشتن و ذليل شدن است; زيرا از دست دادن پدر، مخصوصاً در کودکى و آغاز جوانى، سبب خوارى و ذلّت است. آرى همان گونه که در بالا گفتيم امام (عليه السلام) در آغاز با اصل مسأله حکميت مخالف بود و دستور ادامه جنگ را که به مراحل حسّاس و سرنوشت ساز رسيده بود صادر کرد ولى اين سبک سران سفيه امام على(عليه السلام) را تهديد به مرگ و او را وادار به رها ساختن جنگ کردند و در مرحله بعد که امام (عليه السلام) بناچار تسليم حکميت شد، درباره شخص حَکَم نظرى داشت که اگر عمل مى شد، ماجراى رسواى ابوموسى اشعرى سفيه واقع نمى شد. بنابراين در هر مرحله امام (عليه السلام) وظيفه خود را در مسير پيروزى و سربلندى آنها انجام داد و آنها در هر مرحله با آن مخالفت کردند. هنگامى که نتايج دردناک حکميت آشکار گشت به جاى آن که خود را ملامت کنند و به پيشگاه امام (عليه السلام) بيايند و عرض توبه کنند، گناه خود را به گردن امام (عليه السلام) افکندند که «چرا قبول کردى»؟! و به دنبال آن آتش جنگ نهروان را برپا ساختند! و اين است طريقه افراد سبک سر و طرز کار سفيهان کم عقل
🔹 🔹 ✅حکمت(۱۱۰) 🌱مجريان فرمان خدا: ✅امام(عليه السلام) در اين گفتار پربار و حكيمانه صفات كسانى را كه توانايى اجراى اوامر الهى را دارند بيان مى كند و آن را در سه چيز خلاصه كرده، مى فرمايد: «فرمان خدا را تنها كسى مى تواند اجرا كند كه نه سازش كار باشد (و اهل رشوه) و نه تسليم و ذليل (در مقابل ديگران) و نه پيروى از طمع ها كند»; (لاَ يُقِيمُ أَمْرَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ إِلاَّ مَنْ لاَ يُصَانِعُ، وَلاَ يُضَارِعُ، وَلاَ يَتَّبِعُ الْمَطَامِعَ). بديهى است آنان كه اهل «مصانعه» (به معناى سازشكارى و رشوه گرفتن) هستند هرگز نمى توانند حق را به حق دار برسانند، چرا كه زورمندان اهل باطل آنها را خريدارى مى كنند و از حق منصرف مى سازند و در اين ميان حقوق ضعفا پايمال مى شود. همچنين كسانى كه ضعيف و ذليل و ناتوانند قدرت اجراى فرمان خدا را ندارند، زيرا اجراى فرمان حق قاطعيت و شجاعت و استقلال شخصيت را مى طلبد و افراد زبون كه به روش اهل باطل عمل مى كنند توان اين كار را ندارند. نيز اشخاص مبتلا به انواع طمع ها; طمع در مقام، مال و خواسته هاى هوس آلود هرگز نمى توانند مجرى فرمان خدا باشند، زيرا طمع بر سر دوراهى ها و چند راهى ها آنها را به سوى خود جذب مى كند و از پيمودن راه حق باز مى دارد. به همين دليل در طول تاريخ كمتر زمامدارى را ديده ايم كه به طور كامل مجرى فرمان حق باشد (مگر انبيا و اوليا) زيرا گاه يكى از اين سه نقطه ضعف و گاه همه آنها را داشته است، از اين رو از پيمودن راه حق باز مانده است. آنچه امام(عليه السلام) در بالا درباره موانع اجراى فرمان الهى بيان فرمود امورى است كه در آيات و روايات اسلامى نيز بر آن تأكيد شده است; از جمله درباره رشوه مى خوانيم پيغمبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «إيّاكُم وَ الرِّشْوَةَ فَإنَّها مَحْضُ الْكُفْرِ وَ لا يَشُمُّ صاحِبُ الرِّشْوَةِ ريحَ الْجَنَّةِ; از رشوه بپرهيزيد كه كفر خالص است و رشوه گير بوى بهشت را هرگز استشمام نمى كند». كسى كه رشوه مى گيرد در واقع پرستش درهم و دينار را بر پرستش خالق مختار مقدم مى شمرد و قوانينى را كه براى حمايت از ضعفاى جامعه است تبديل به وسيله حمايت از دزدان و دغل كاران و ظالمان مى كند. و «مضارعة» كه همان اظهار ذلت و ناتوانى در برابر زورگويان است عامل ديگرى براى زير پا گذارد فرمان خدا و به قدرت رسيدن ظالمان است. اميرمؤمنان على(عليه السلام) در خطبه همّام (خطبه 193) مى فرمايد: «فَمِنْ عَلامَةِ أحَدِهِمْ أنَّكَ تَرى لَهُمْ قُوَّةً فى دينِ; يكى از نشانه هاى پرهيزگاران اين است كه او را در دين (و اجراى فرمان الهى) قوى و نيرومند مى بينى». در مورد طمع كه مانع سوم است همين بس كه در روايتى از امام اميرالمؤمنين(عليه السلام) در بحارالانوار آمده كه: «ما هَدَمَ الدّينَ مِثْلُ الْبِدَعُ وَ لا أفْسَدَ الرَّجُلَ مِثْلُ الطَّمَعُ; هيچ چيز مانند بدعت ها دين را از بين نمى برد و چيزى مانند طمع انسان را فاسد نمى سازد». در حديث ديگرى از آن حضرت مى خوانيم: «مَنْ أرادَ أنْ يَعيشَ حُرّاً أيّامَ حَياتِهِ فَلا يُسْكِنِ الطَّمَعَ قَلْبَهُ; كسى كه مى خواهد در طول عمر آزاد زندگى كند بايد اجازه ندهد طمع در قلبش سكونت يابد».(1) سعدى در شعرى كه بر گرفته از اين حديث است مى گويد: هر كه بر خود در سؤال گشاد * تا بميرد نيازمند بود آز بگذار و پادشاهى كن * گردن بى طمع بلند بود (2) * ✔️پی نوشت: (1). میزان الحکمه، ج 6، ح 11213. (2). سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه جز این درباره این کلام حکیمانه نقل نشده است که صاحب غررالحکم که بعد از مرحوم رضى مى زیسته این گفتار حکیمانه را با تفاوت در چند مورد ذکر کرده که نشان مى دهد منبعى غیر از نهج البلاغه در اختیار داشته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 102)  ✔️‌