#کنارتم_هموطن ‌ 📽 یکی از معضلاتی که مردم زلزله زده خوی درگیرش بودند، غذای گرم بود .‌‌ ۱۲ آشپزخانه و ۲۰هزار غذا روزانه تقدیم مردم می شود که در این هوای سرد بتوانند، غذای گرم میل کنند.‌ 🙏🏻 به نیابت شما عزیزان ما در کنار هموطنان زلزله‌زده هستیم ‌ 💳 شماره کارت به نام امام رضایی‌ها - زلزله: 5041-7211-1165-8317 ✅️ شماره شبا: IR750700001000127888888011 جمعیت نیکوکاری امام رضایی‌ها - زلزله‌ @emamrezaeeha_ir

🔷️ #اینفوگرافیک | خدمات جمعیت امام رضایی‌ها در شهرستان زلزله‌زده خوی‌ 📅 از تاریخ ۱۴۰۱/۱۱/۰۹ الی ۱۴۰۱/۱۱/۱۵‌ 🙏🏻 به نیابت شما عزیزان ما در کنار هموطنان زلزله‌زده هستیم ‌ 💳 شماره کارت به نام امام رضایی‌ها - زلزله: 5041-7211-1165-8317 ✅️ شماره شبا: IR750700001000127888888011 جمعیت نیکوکاری امام رضایی‌ها - زلزله‌ ‌‌#حاج_حسین_یکتا @emamrezaeeha_ir

#کنارتم_هموطن 🔴 پخش زنده روایت #حاج_حسین_یکتا از مناطق زلزله‌زده شهرستان خوی 📅 امشب ساعت ۲۴ از کانال جمعیت امام رضایی‌ها در #ایتا و #روبیکا ✴️ https://rubika.ir/emamrezaeeha_ir ✴️ https://eitaa.com/emamrezaeeha_ir

🚨 پویش #بانو 💊 خرید و توزیع ۸۰۰ بسته بهداشتی مخصوص بانوان به همراه دارو برای ۸۰۰ خانواده زلزله‌زده شهرستان خوی 💳 شماره کارت جمعیت امام رضایی‌ها 5041721111865151 یا علی بگین و در پویش شرکت کنید @emamrezaeeha_ir

🔻مقام معظم رهبری: حرکت آن روزِ نیروی هوایی (۱۹ بهمن ۱۳۵۷) ضربه‌ی آخری بود که بر پیکر پوسیده‌ی رژیم پهلوی وارد شد و خیمه‌ی منحوس رژیم پهلوی را خواباند، نابود کرد. 🗓 نوزدهم بهمن‌ماه، روز نیروی هوایی گرامی باد. #دهه_فجر #ایران_ما @qomirib

💯 مجموعه طنزِ: رِژیم چِنج (Regime Change) 🔰 این قسمت: مریم رجوی ♨️ سرگذشت آرزوهای دور و دراز و خواب‌های پنبه‌دانه‌ای برخی از مخالفان جمهوری اسلامی ایران @qomirib

🔺جایگاه حائز اهمیت کاریکاتور ایران در دنیا بعد از انقلاب 🎙 مسعود شجاعی طباطبایی، مدیر مرکز تجسمی حوزه هنری 🏵 جلوه خورشید 🇮🇷 دهه فجر، هر شب ساعت ۲۲:۰۰ 📺 #سیمای_مرکز_قم #ایران_ما #دهه_فجر @qomirib

🔺 از مترو، مونوریل و فرودگاه قم چه خبر؟ 🎤 آقای معتمدی، معاون هماهنگی امور عمرانی استانداری ✅ #گفتگوی_ویژه 🗓 روزهای زوج، ساعت ۱۹ 📺 #سیمای_نور 🆔 @qomirib

📚 #کتاب_صوتی 🔊 «هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 🏷 #دل‌های_گرم_روزهای_سرد #فصل_اول 💠 «یادمه اوایل ماه مهر سر کلاس بودیم که کسی به در زد و وارد کلاس شد. همه هاج و واج نگاهش می‌کردیم. هیچ چیزش شبیه ما نبود و حتی لباساش با ما فرق می‌کرد». «لباسای اتوکشیده به تن داشت و کیف و کفش خیلی خوبی داشت. اسم کلاس رو پرسید که مطمئن بشه درست اومده و اصغر بهش جواب داد که همین‌جاست. وقتی وارد کلاس شد هیچ کدوم از بچه‌ها اجازه ندادن که کنارشون بشینه. وقتی دیدم معطل شده، صداش زدم که بیاد و کنار من بشینه. گفت: مرسی! و بچه‌ها مسخره‌ش کردن. سرش‌ رو پایین انداخت و صورتش سرخ شد. خودمم نفهمیدم چی شد که زدم تو گوش اصغر و پسر تازه‌وارد که اسمش محسن بود، بیشتر ناراحت شد. روزها گذشت و محسن با بچه‌ها دوست شد، اما اصغر هنوز باهاش خوب نبود... 🎧 شنیدن این قصه را به شما پیشنهاد می کنیم... 🆔 @qomirib