فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺بابک شیردل (😁) خبرنگار "ایران اینترنشنال"، که با حمایت ارتش کودککش اسرائیل وارد غزه شده است، روی ویرانههای آنجا مینویسد: زن، زندگی، آزادی!
طرفداران جنبش ز،ز،آ بدانند که با چه جنایتکارانی همتیمی شدهاند!
➯@Bshmk33
🅾 اولین دغدغه دولت برای حل معضل معیشت مردم: رفع مشکل انتصاب ظریف بدلیل فرزند دوتابعیتی!
◼️ پس از چند ماه روی کار آمدن دولت #پزشکیان، درحالیکه مجلس خیلی وقت است منتظر مانده لایحهای از سوی دولت ارائه شود، اولین لایحه ارائه شده «اصلاح قانون نحوه انتصاب اشخاص در مشاغل حساس» است.
❗️ لایحهای که از اساس برای حل مشکل انتصاب #ظریف (بدلیل داشتن فرزندی #دوتابعیتی) تدوین شده است.
❌ یعنی در روزی که مردم با مشکلات ریز و درشت در زندگی خود مواجه هستند، اولین دغدغه دولت که در لایحه ارسالی به سوی مجلس منعکس شده، حل مشکل #انتصاب_ظریف است!
🔻 پ.ن:
میگویند #تابعیت_آمریکایی فرزند ظریف «قهری» است؛ بدلیل اینکه در این کشور بدنیا آمده است.
❗️اما این را نمیگویند که این #تابعیت قهری تا یک سن خاص است و پس از آن شما میتوانید آن تابعیت را «تعیین تکلیف» کنید.
❗️اما گویا فرزند ظریف دوست داشته این تابعیت ادامه پیدا کند.
✍ سید مصطفی موسوی نژاد
➯@Bshmk33
.
🔴 دلنوشته دختر شهید رئیسی عزیز ♥️😔
🔻امروز داشتیم یک دسته از دارو ها را جابجا می کردیم. مامان گفتند ببین روی این کرم ها چی نوشته بلند خواندم کرم ترک پا ، کرم ....
دلم تکان خورد دیدم مامان زیر دست هایشان بی صدا گریه می کنند. 😢
مدت زیادی بود که به خاطر سفرهای زیاد و پشت هم و سفر با ماشین تو جاده های سخت زانو های بابا درد های زیادی داشت. 💔 گاهی حتی نشستن در نماز براشون سخت میشد.😭
به زحمت نماز می خواندند. این هفته های قبل از شهادت درد پا اذیت میکرد. یک دکتری آمده بود چسب درد زده بود . نمی دونم چسب درد رو بد زده بود، چسب بد بود یا پوست حاج آقا خیلی حساس بود که اطرافش پر از تاول شده بود. کار به اورژانس و پانسمان و...کشید.😢
من با شنیدن این خبر خیلی بهم ریختم. از تصور دردی که می کشند خیلی اذیت بودیم. حساسیت فصلی پوستی هم اضافه شده بود.
پاشنه پاشون ترک میزد. این همه کرم برای همان بود.😭
وقتی می رفتند تبریز هنوز پاشون پانسمان داشت.😭
پوست حساس لطیف و پانسمان و تاول ها همه در چند ثانیه سوخت. 😭😭
بعدترها فهمیدیم بخشی از پای ایشان در ورزقان جا مانده بود و دوستانمان همانجا به خاک سپرده اند. 🥀
پیکر اربا اربا سهم روضه های شب هشتم محرم بود برای حاج آقا....😭
ما را بخرد کاش
➯@Bshmk33
70.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پهپاد شناسایی هدهد حزبالله که در طول یک سال گذشته با پروازهای مختلف و گوناگون خود تصاویر بکر و بدیعی را از تاسیسات و زیرساختهای نظامی، اقتصادی و امنیتی رژیم جمعآوری کرده بود باز هم ماموریت دیگری را با موفقیت به پایان برده است. هدهد باز هم با سراغ حیفا، کریوت، مناطق پیرامونی حیفا رفته و توانسته به خوبی منطقه را پس از تغییرات در حوزه پدافندی رژیم به تصویر بکشد. انتشار این ویدئو از اهمیت بسیار زیای برخوردار است؛ پیامی است روشن و آشکار برای دشمنی که فکر میکرد با ترور رهبران و فرماندهان مقاومت، دیگر حزبالله از پا افتاده است اما میبینید که هدهد با موفقیت میرود ماموریت را انجام میدهد، در حالی که دشمن در حوزه پدافندی در هوشیاری کامل به سر میبرد، در روز روشن به پایگاه خود باز میگردد.
@SyrianKhabar
➯@Bshmk33
🕊
زندگی،
خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهاییست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
زندگی زمزمه پاک حیات است
میان دو سکوت....
#کیوان_شاهبداغی
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 #شهید_حسن_تهرانی_مقدم :
"هیچ نصر و پیروزی نیست الا از جانب خدای عزوجل"
➯@Bshmk33
میگفت: «قلب فقط کارش خونرسانی نیست؛
رزق و روزیتون رو هم میرسونه!»
_ خوش قلب باشیم!🫀🌱
➯@Bshmk33
#مولایمن
🍂ای چاره ساز مشکل ما را تو چاره کن
برحال عاشقان خرابت نظاره کن...
🍂پرده ز رخ نمی کشی ای ماه دل، مکش
حرفی بزن به جانب ما یک اشاره کن...
#اللهمعجللولیکالفرج
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🍃🌸
➯@Bshmk33
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
🌸اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
➯@Bshmk33
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت پنجاه و سوم
▫️تیزی کلامم خماریِ این خواستگاری ناخواسته را از سرش پراند که سرش را بالا آورد، مستقیم نگاهم کرد و من به تلخی توبیخش کردم: «وقتی راضی نیستید، چرا اومدید؟»
▪️تکه سنگ صیقلی و کوچکی دست زینب بود و با دقت نگاهش میکرد و پاسخ سؤالم در چشمان مظلوم همین دختر بود که مهدی نفس بلندی کشید و بیصدا زمزمه کرد: «زینب داره از بین میره. وقتی کنار شما آرومه، من راضیام.»
▫️صورت شکسته و چشمان غمزدهاش گواهی میداد عشق فاطمه هر لحظه در قلبش شعله میکشد و من چطور میتوانستم وارد زندگیاش شوم وقتی تنها به هوای زینب راضی به ازدواج با من بود!
▪️خبر نداشت از سالها پیش چه احساسی به او پیدا کردم و حالا با این خواستگاری اجباری چه زجری میکشم که بیخبر از حال خرابم، با لحنی لبریز حیا عذابم میداد: «من امشب خیلی شرمنده شما شدم، شما همون یکی دو روز که مراقب زینب بودید، منو مدیون خودتون کردید و این خواستۀ ما، خیلی خودخواهیه!»
▫️با هر کلمه، تپش قلبم تندتر میشد و کام دلم تلختر و شاید ادامه حرفش به این راحتی قابل گفتن نبود که دوباره نگاهش به زمین افتاد؛ باز با کف دست پیشانیاش را خشک کرد، چندبار لبهایش را از هم گشود و نشد حرفش را بزند که بلاخره دل به دریا زد و چند قدمی جلوتر آمد.
▪️اجازه گرفت و با فاصله از من لب باغچه نشست؛ میدیدم دستانش به نرمی میلرزد و با لحنی لرزانتر حرف دلش را زد: «شما اصلاً به زینب فکر نکنید، خیال کنید امشب یه خواستگار اومده تو این خونه. این مرد رو قبول میکنید یا نه؟»
▫️همانطور که سرش پایین بود، نیمرخ صورتش را نگاه کردم و از همین زاویه، خاطرۀ آن شب در ماشین و میان تاریکی جاده، در دلم طوفان کرد؛ مگر میشد فراموش کنم شبی که مرا از جهنم داعش نجات داده و در پناه حمایتش تا خانۀ نورالهدی رسانده بود و مگر میتوانستم چنین مردی را رد کنم؟
▪️اما مطمئن بودم او مرا نمیخواهد و همین نخواستنش روی شیشۀ احساسم ناخن میکشید که در برابر لحن گرم و مهربانش، به تندی طعنه زدم: «مگه شما به خاطر خودم اومدید خواستگاری که من شما رو مثل یک خواستگار عادی ببینم؟»
▫️به سمتم صورت چرخاند و با لبخند تلخی، دلم را به محکمه کشید: «میبینید من تو این برزخ گیر افتادم، میخواید بیشتر عذابم بدید؟»
▪️چشمانش در هم شکسته و از نگاه و لحن و کلامش درد میبارید: «من اگه شما رو قبول نداشتم که الان اینجا نبودم ولی اگه زینب نبود، اصلاً به ازدواج فکر نمیکردم.»
▫️با اینهمه صراحت احساسش، خلع سلاحم کرد و اینبار نه برای سرزنش که برای راضی کردن دل خودم با لحنی ساده پرسیدم: «من میدونم همسرتون رو خیلی دوست داشتید، حالا چجوری میتونید با یکی دیگه زندگی کنید؟»
▪️انگار غم از دست دادن فاطمه، دل این مرد نظامی را نازک کرده بود که شیشۀ چشمانش با همین تلنگر شکست، یک قطره بیصدا چکید و درماندهتر از من پرسید: «بهنظرتون راه دیگهای برام مونده؟»
▫️زینب خودش را به پهلویم چسبانده بود، میدیدم کنار من آرامش دارد و دلم نمیآمد رهایش کنم اما زندگی با مردی که مرا نمیخواست، ممکن نبود و باید این ماجرا همینجا تمام میشد که با دلی خون، تیر خلاصم را زدم: «شما میدونید من چهار ماه پیش طلاق گرفتم؟»
▪️میدانستم او دیگر دلی برای عاشق شدن ندارد اما دلم نمیآمد این دختر تنها را پس بزنم و خواستم با خبر طلاقم، منصرفش کنم که نگاه خیرهاش تا چشمانم کشیده شد.
▫️به روشنی پیدا بود جا خورده و میخواست تعجبش را پنهان کند که مردد تکرار کرد: «طلاق گرفتید؟»
▪️منتظر پاسخم پلکی نمیزد و چشمانش طوری رو به صورتم ثابت مانده بود که اینبار من نگاهم را ربودم و زیر لب پاسخ دادم: «چهار سال پیش ازدواج کردم و رفتم آمریکا تا چهار ماه قبل که طلاق گرفتم و برگشتم پیش خانوادهام.»
▫️مطمئن بودم از همین خبر پشیمان خواهد شد و او میخواست بیشتر بداند که با مکثی کوتاه و لحنی نجیب پرسید: «اگه اشکالی نداره، میشه دلیلش رو بگید؟»
▪️ای کاش میپرسید دلیل ازدواجم چه بوده تا تمام دردهای مانده بر دلم را نشانش دهم؛ از تهدیدهای وحشتناک عامر و آبرویی که میخواست از من و مهدی با هم ببرد تا بداند حیثیت او و آرامش همسرش، بخشی از دلیل من برای این ازدواج اجباری بوده است.
▫️از دلیل طلاقم پرسیده بود و من چهارسال در زندگی با عامر، زجرکش شده بودم و نمیخواستم حرفی بزنم که فقط به آخرین جرم عامر اعتراف کردم: «به من خیانت کرد.»
▪️سرم پایین بود و منتظر بودم تا انصرافش را از این خواستگاری اعلام کند و بر خلاف آنچه انتظار داشتم، احساسش را به پایم ریخت: «من الان خیلی بیشتر ازتون خجالت میکشم چون شما یه بار زندگیتون خراب شده، حالا این انصاف نیس که یه بار دیگه آیندهتون بهخاطر من از بین بره.»...
📖 ادامه دارد...
✍️ نویسنده: فاطمه ولینژاد
➯@Bshmk33
Alireza Ghorbani - Booye Gisoo 128.mp3
4.46M
🎧 علیرضا قربانی
🎼 گیسو
➯@Bshmk33