زن بود
مادر بود
ایرانی بود
بدست جنایت کارترین رژیم تاریخ به شهادت رسید
اما روشنفکرانِ مدعیِ حمایت از زن زندگی و آزادی نه غمگین میشوند، نه هشتگی میزنن!
چرا؟
چون محجبه است...
چون شعار احترام به عقاید مختلف شان صرفا وسیله ای برای توجیه اعمال خودشان است!
#معصومه_کرباسی
🗣 خانم فردوس
➯@Bshmk33
سعودی یعنی کثیفترین خاندان تاریخ!
به این عکس از هفتهی مد و فشن عربستان سعودی دقت کردید؟
مدلهای زن با لباسهای نیمه برهنه، دور یک «حجمِ مکعبی» که بسیار به کعبه شباهت داره میچرخند!
معلومه برای فردای سرزمین وحی چه برنامهای دارند...
🗣 جلال آل پاچینو
➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقایسه قدمت کشورکهای
حاشیه خلیج فارس با کبریت توکلی
💬 #ferekans_daily
➯@Bshmk33
چیزی در مورد یحیی سنوار که مرا رها نمیکند...که مرا در درون به یک ورشکستگی کامل کشانده است.
این روزها پس از آن تصاویر تاریخ ساز از شهادت قهرمانانهاش به یک چیز فکر میکنم؛ او میتوانست فقط با باز کردن چفیه از سر و صورتش، زنده بماند. فقط کافی بود کمی چفیه را پایین بیاورد. همانقدر که دوربینهای ترسو چهره او را ببینند و هوش مصنوعی روی میز افسران ارشد اطلاعاتی جیغ بکشد که "نزنید... نزنید... او یحیی سنوار است... اورا زنده میخواهیم."
یحیی میدانست زندهی او چه اندازه برای اسرائیل ارزشمند است. او را میبردند و در بهترین بیمارستان تلآویو زیر نظر متخصصان، درمان میکردند. او میتوانست بزرگترین شکار تاریخ تشکیل رژیم صهیونیستی باشد. آنقدر مهم که نتانیاهو اعلام کند جنگ را بُرده و غزه را به زانو درآورده و حالا گروگانها و دهها امتیاز دیگر را در ازای یحیی معامله میکند.
یحیی همه اینها را میدانست ولی چفیه را تا زیر چشمهایش بالا کشید.
من به آن لحظهی لاهوتی میاندیشم که یک انسان چگونه میتواند مرگ را به خود دعوت کند. یحیی حتی اگر بدون چفیه دستگیر میشد باز هم در قهرمانی او شعرها میسرودند. او نه در تونلهای زیر زمینی که در نقطهی صفر تماس در جنگ رو در رو تا آخر مبارزه کرده بود و با یک دست قطع شده و دهها جراحت دیگر به اسارت رفته بود. اما یحیی چفیه را تا زیر چشمها بالا کشید و فقط با چشمهایی شبیه همهی چشمهای به خون نشسته فلسطینی به شیطان معلق در سنگرش زل زد. تا او را نشناسند. تا با او همان کنند که با هر مبارز ناشناس دیگری...
✍️ وحید یامینپور
➯@Bshmk33
❌قیمت طلا و سکه و ارزهای آزاد امروز سه شنبه ۱ آبان ۱۴۰۳ بازهم رو به افزایش بود....
اما مهمترین دغدغه مسئولان رفع فیلتر فحشاخانه اینستاگرام و دیگر سکوی های اطلاعاتی دشمن است.
#پشمکیان
#دولت_غربگدایان
➯@Bshmk33
به نام خدا
بر اساس گزارشهای مالی پالایشگاهها، قیمت تمام شده بنزین بدون نفت کمتر از ۳ هزار تومان است
با تشکر✋️
✍حسین زمانی میقان
➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌لحظه اصابت موشک رژیم صهیونیستی به مجتمع مسکونی در بیروت
➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 وقتی می گوییم "متا " جنگنده مجازی دشمن است یعنی این❗️
🎥 گزارش فوق را ببینید تا بدانید چرا بعد از این همه ویرانی و وحشی گری صهیونیست ها در غزه _ طی یک سال گذشته _ و این همه قربانی شدن و قتل عام مردم عادی در فلسطین و لبنان، آنگونه که انتظار می رود دنیا تکان نخورده است؟!
🔻 تا زمانیکه عده ای در داخل کشورمان برای جنگنده های مجازی دشمن فرش قرمز پهن می کنند و تا زمانی که سکوهای مجازی محور مقاومت _ مخصوصاً ایران که ظرفیت جهانی کردن برخی سکوهای مجازی خود را دارد _ ایجاد نشود یا به اندازه کافی حمایت نشود، همین آش است و همین کاسه!
📌 اگر قرار بود با سکوهای مِتا (اینستاگرام، واتس اپ و فیسبوک) و نظیر آن، دشمنان را نابود کنیم و فضای رسانه ای دنیا را به دست بگیریم، دشمنان ما به همین راحتی این سکوها را در اختیار ما قرار نمی دادند!!! انتظار نداشته باشیم دشمنان ما در این مسائل به همین سادگی لَنگ بزنند و این بدیهیات را نفهمند!
➯@Bshmk33
❌این چه پالسی بود ؟
🔸️آخه این چه پالسیه که بعضی ها ناخواسته به اسرائیل میدن؟
🔸️یعنی فقط درصورتی که حمله گسترده باشه جواب میدیم؟ ولی اگه مثلا محدود چندتا موشک بزنه قرار نیست کاری کنیم ؟
🔸️تجربه نشون داده اسرائیل اول طرفش رو تست می کنه و کم کم میاد جلو...
🔸️امیدوارم مواضع اشتباه به سرعت توسط بزرگان اصلاح بشه
👤علیرضا تقوی نیا
➯@Bshmk33
❌ افزایش بیسابقه قیمت طلا و سکه!
👈 دولتیها:فیلترینگ برداشته میشود!
❌ بیارزش شدن عجیب پول ملی در چند روز!
👈 دولتیها:فیلترینگ برداشته میشود!
❌ بورس دیگر قرمز نیست، قهوهای شده!
👈دولتیها: فیلترینگ برداشته میشود!
❌ نفوذ دشمن در زیرساختهای کشور!
👈 دولتیها: فیلترینگ برداشته میشود!
🚫 اصلاحطلبان در هر چیزی ضعیف باشند، در یک چیز خیلی قوی عمل میکنند و اون هم مدیریت افکار عمومیه. چیزی که نقطه ضعف جبهه انقلابه!
کاملا بلد هستند ناکارآمدیهاشون رو با مطرح کردن مسائل حاشیهای پوشش بدهند و عوام فریبی کنند!
➯@Bshmk33
🅾 در ۲ماه و نیمی که رئیسجمهور نداشتیم سکه حدود یک میلیون گران شد،
در ۲ماه و نیمی که پزشکیان رئیسجمهور شده حدود ۱۴ میلیون...
#دولت_بنیصدر
➯@Bshmk33
🗓 به مناسبت ۱ آبان، سالروز شهادت مظلومانه آیت الله حاج سید مصطفی خمینی (۱۳۵۶ ه. ش)
🔶 واکنش عجیب امام خمینی به خبر شهادت فرزندشان!
🔶 هنگامی که آقا مصطفی خمینی به شهادت رسید، یکی از نگرانیهای اطرافیان امام، چگونگی گفتن این خبر تلخ به ایشان بود. قرار بر این شد که آرام آرام خبر به امام گفته شود.
🔸 یکی از اعضای دفتر به امام میگوید: حال حاج آقا مصطفی خوب نیست و باید به بیمارستان برده شوند، امام با فراستی که داشتند، فرمودند: اگر مصطفی مرده است، به من بگویید... و بعد صدای گریه مرحوم حاج احمد آقا، همه چیز را برای ایشان روشن کرده بود...
🔸اصحاب امام که در این لحظه سخت در کنار ایشان بودهاند، از شکوه صبر و عظمت حلم امام، پس از این مسئله خبر میدهند...
💠 امام خمینی به رغم آن همه علاقه که به فرزند خود داشتند، درحالی که به زمین خیره شده بودند، انگشتان دست راستشان را به هم چسبانده و به زمین قرار داده و تنها سه بار فرمودند: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» و تنها جملهای که از ایشان شنیده شد، این عبارت بود که امید داشتم مصطفی به درد اسلام بخورد و اضافه کرده بودند، سعی کنید مستحبات را نسبت به دفن ایشان انجام دهید...
📚 منبع: کتاب سیره امام خمینی جلد سوم
#شهید_آیتالله_مصطفی_خمینی
#اول_آبان_سالروز_شهادت
➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی
شوق گلی رنگین است
روی سرشاخه ی امید
زندگی
بارش عشق است
بر اندیشه ی ما
زندگی
خاطره ی دوستی امروز است
مانده در تاقچه ی فرداها
🌼
➯@Bshmk33
✨🌺✨
مرحوم دولابی (ره) :
🍂 به اندازه کفایت از خدا چیز بخواهید. رزق دست خداست، کم و زیادش میکند.
گاهی با یک ساعت کار، رزق یک سال میدهد. اینجور نیست که هرکس کم برود کم به او بدهد.
🌸 عمده، روحیه شماست که به قدر احتیاج بروید، نه برای جمع کردن مال که عبد دنیا شوید.
➯@Bshmk33
#سلام_امام_مهربانم
من ظهور لحظهها را میشمارم تا بیایی
در تمنای نگاهت بیقرارم تا بیایی
🌤#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➯@Bshmk33
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
🌸اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
➯@Bshmk33
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت شصت و پنجم
▫️اما دل من میلرزید و نه فقط از اسرائیل که به هوای تهدیدهای عامر حتی از سایۀ خودم میترسیدم و فردا با همین وحشت به همراه مهدی و زینب راهی راهپیمایی قدس شدیم.
▪️به حرمت دهها هزار شهید و در اعتراض به حمام خونی که رژیم صهیونیستی در غزه به راه انداخته بود، راهپیمایی قدس در بغداد از سالهای قبل شلوغتر شده و شور و شعارهای جمعیت در خیابان غوغا میکرد.
▫️زینب روی دوش مهدی میان مردان رفته بود و من در جمعیت بانوان بودم که آلارم پیامک گوشی دلم را لرزاند؛ انگار هر بار پیامی میآمد دلم از ترس عامر بیهوا میلرزید؛ بدبختانه حدسم درست بود و اینبار چه پیامی داده بود که قدم هایم سست شد و میان جمعیت از حرکت ماندم: «منو مسخره خودت کردی؟ من میگم یه قرار بذار همدیگه رو ببینیم، تو راه میفتی میری تظاهرات؟»
▫️هوا نسبتاً گرم بود اما به گمانم فشار من از ترس افتاده بود که انگشتانم از سرما یخ زده و او انگار کاری جز زجرکش کردن من نداشت که باز پیام داد: «من همین گوشه خیابون، زیر درختها کنار این کامیون بزرگه حمل کپسول گاز وایسادم. حالا که اون مرتیکه نیست، یه لحظه بیا ببینمت بعد برو هر جا دلت خواست!»
▪️از جزئیات دقیقی که میداد، باور کردم همینجا در کمینم نشسته و من درست زیر نظرش هستم که چشمانم وحشتزده دنبالش میچرخید و سرانجام چندقدم جلوتر از جایی که ایستاده بودم، کامیون را دیدم.
▫️چند مرد کنار کامیون ایستاده و یکی پشتش به خیابان بود، با شلوار جین و تیشرت مشکی و کلاه نقابدار؛ قد و قامتش شبیه عامر بود و حدس زدم خودش باشد که از ترس، موبایلم را خاموش کردم و با قدمهایی کُند عقب عقب میرفتم.
▪️میدیدم زنها با تعجب نگاهم میکنند و فقط باید فرار میکردم که به پشت سر چرخیدم و میان جمعیت در جهت مخالف میدویدم.
▫️ازدحام افراد در خیابان زیاد بود و از جهت مخالف حرکتم، همه اعتراض میکردند که خودم را کنار خیابان کشیدم تا سریعتر دور شوم و هزمان دستی چادرم را کشید و تقریباً فریاد زد: «کجا داری میری آمال؟»
▪️انگار فرشتۀ مرگ سراغم آمده باشد، وحشتزده چرخیدم و دیدم مهدی حیرتزده نگاهم میکند و نفسزنان پرسید: «بهت زنگ زدم گوشیت خاموش بود، الانم هر چی صدات میکنم اصلاً نمیشنوی، چی شده؟»
▫️در این کشاکش وحشت و فرارم، فقط چشمان مشکوک مهدی را کم داشتم؛ نمیفهمیدم چرا دنبالم آمده و تازه دیدم زینب در آغوشش گریه میکند و همزمان توضیح داد: «خیلی بیقراره میکنه، تو رو میخواد. هر چی بهت زنگ زدم جواب ندادی، مجبور شدم بیام!»
▪️نگاهش دنبال دلیلی برای اینهمه اضطراب و گیجی به صورتم بود و من باز هم ناچار شدم به عزیزترینم دروغ بگویم: «گرمم بود، نفسم گرفت خواستم بیام یه گوشه خلوت بشینم.»
▫️میترسیدم هزار خیال در مورد رابطه من و عامر به سرش بزند؛ حقیقت را نمیگفتم و خبر نداشتم در این گرداب هر لحظه بیشتر گرفتار میشوم اما به همین چند کلمه، دل مهربانش را نگران حالم کرده بودم که بلافاصله پیشنهاد داد: «همینجا وایسا، یه ماشین میگیرم سریع میریم خونه.»
▪️دیگر منتظر پاسخ من نماند و بلافاصله برای پیدا کردن ماشین به آن سوی خیابان رفت اما چشمان من هنوز وحشتزده به سمت کامیون میدوید مبادا عامر سراغم بیاید و با همین کام تلخ و حال خرابم، حقیقتاً طعم عشق و احساس مهدی چشیدنی بود.
▫️تا شب دیگر جرأت نکردم موبایلم را روشن کنم و فردا که مهدی از خانه رفت، با دنیایی از دلهره گوشی را روشن کردم؛ باورم نمیشد هیچ خبری از پیامهای عامر نباشد و انگار بنا بود از دستش نجات پیدا کنم که چند روز گذشت و هیچ پیامی نداد.
▪️میدانستم دلش هر روز هوس دختری را میکند و ظاهراً عشق دختر دیگری هواییاش کرده بود که دیگر دست از آزار من کشیده و خوشحال بودم به مهدی حرفی نزدم تا یک هفته بعد که یک روز صبح، شمارهای ناشناس با موبایلم تماس گرفت.
▫️دیگر حتی ترس عامر فراموشم شده بود؛ با خیال راحت تماس را پاسخ دادم و بلافاصله مردی مسن و غریبه با نگرانی شروع به صحبت کرد: «سلام خواهرم، ببخشید شمارۀ شما رو یه آقایی به من داده، گفت باهاتون تماس بگیرم.»
▪️از اضطراب لحن و ابهام حرفهایش نگران شدم و ظاهراً ادامۀ صحبتش به سادگی قابل گفتن نبود که به مِنمِن افتاد: «من راننده تاکسی هستم.. این بنده خدا رو از خونهشون رسوندم تا بیمارستان بغداد... حالش خوب نبود... فقط گفت اسمش عامر، یه بستهای داد به من، شماره شما رو هم داد و گفت هر جور شده این بسته رو برسونم به شما.»
▫️از شنیدن نام عامر و پیام این پیرمرد، مغزم از کار افتاده و او با حالتی خسته خواهش کرد: «خواهرم من الان روبروی بیمارستان آندلس هستم، تا بیشتر از این از کار و زندگیام نیفتادم، بیاید این امانتی رو از من بگیرید.»...
📖 ادامه دارد...
➯@Bshmk33
محسن چاوشی - همین مونده بود.mp3
4.14M
🎙 محسن چاوشی
🎻 همین مونده بود
➯@Bshmk33