eitaa logo
💥 قرارگاه بصیرتی شهید مهدی کوچک زاده
946 دنبال‌کننده
51.9هزار عکس
33.9هزار ویدیو
212 فایل
از ۹ آذر ۱۳۹۴ در فضای مجازی هستیم.. #ایتا #سروش_پلاس #هورسا #تلگرام #اینستاگرام #روبیکا جهت تبادل بین کانال ها : @Yacin7 کانال دوم ما در #ایتا ( قرارگاه ورزشی ) @Vshmk33 کانال سوم ما در #ایتا ( قرارگاه جوانه ها ) @Jshmk33
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 وقتی می گوییم "متا " جنگنده مجازی دشمن است یعنی این❗️ 🎥 گزارش فوق را ببینید تا بدانید چرا بعد از این همه ویرانی و وحشی گری صهیونیست ها در غزه _ طی یک سال گذشته _ و این همه قربانی شدن و قتل عام مردم عادی در فلسطین و لبنان، آنگونه که انتظار می رود دنیا تکان نخورده است؟! 🔻 تا زمانیکه عده ای در داخل کشورمان برای جنگنده های مجازی دشمن فرش قرمز پهن می کنند و تا زمانی که سکوهای مجازی محور مقاومت _ مخصوصاً ایران که ظرفیت جهانی کردن برخی سکوهای مجازی خود را دارد _ ایجاد نشود یا به اندازه کافی حمایت نشود، همین آش است و همین کاسه! 📌 اگر قرار بود با سکوهای مِتا (اینستاگرام، واتس اپ و فیسبوک) و نظیر آن، دشمنان را نابود کنیم و فضای رسانه ای دنیا را به دست بگیریم، دشمنان ما به همین راحتی این سکوها را در اختیار ما قرار نمی دادند!!! انتظار نداشته باشیم دشمنان ما در این مسائل به همین سادگی لَنگ بزنند و این بدیهیات را نفهمند!@Bshmk33
این چه پالسی بود ؟ 🔸️آخه این چه پالسیه که بعضی ها ناخواسته به اسرائیل میدن؟ 🔸️یعنی فقط درصورتی که حمله گسترده باشه جواب میدیم؟ ولی اگه مثلا محدود چندتا موشک بزنه قرار نیست کاری کنیم ؟ 🔸️تجربه نشون داده اسرائیل اول طرفش رو تست می کنه و کم کم میاد جلو... 🔸️امیدوارم مواضع اشتباه به سرعت توسط بزرگان اصلاح بشه 👤علیرضا تقوی نیا ➯@Bshmk33
افزایش بی‌سابقه قیمت طلا و سکه! 👈 دولتی‌ها:فیلترینگ برداشته می‌شود! ❌ بی‌ارزش شدن عجیب پول ملی در چند روز! 👈 دولتی‌ها:فیلترینگ برداشته می‌شود! ❌ بورس دیگر قرمز نیست، قهوه‌ای شده! 👈دولتی‌ها: فیلترینگ برداشته می‌شود! ❌ نفوذ دشمن در زیرساخت‌های کشور! 👈 دولتی‌ها: فیلترینگ برداشته می‌شود! 🚫 اصلاح‌طلبان در هر چیزی ضعیف باشند، در یک چیز خیلی قوی عمل می‌کنند و اون هم مدیریت افکار عمومیه. چیزی که نقطه ضعف جبهه انقلابه! کاملا بلد هستند ناکارآمدی‌هاشون رو با مطرح کردن مسائل حاشیه‌ای پوشش بدهند و عوام فریبی کنند!@Bshmk33
🅾 در ۲ماه و نیمی که رئیس‌جمهور نداشتیم سکه حدود یک میلیون گران شد، در ۲ماه و نیمی که پزشکیان رئیس‌جمهور شده حدود ۱۴ میلیون... @Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗓 به مناسبت ۱ آبان، سالروز شهادت مظلومانه آیت‌ الله حاج سید مصطفی خمینی (۱۳۵۶ ه. ش) 🔶 واکنش عجیب امام خمینی به خبر شهادت فرزندشان! 🔶 هنگامی که آقا مصطفی خمینی به شهادت رسید، یکی از نگرانی‌های اطرافیان امام، چگونگی گفتن این خبر تلخ به ایشان بود. قرار بر این شد که آرام آرام خبر به امام گفته شود. 🔸 یکی از اعضای دفتر به امام می‌گوید: حال حاج آقا مصطفی خوب نیست و باید به بیمارستان برده شوند، امام با فراستی که داشتند، فرمودند: اگر مصطفی مرده است، به من بگویید... و بعد صدای گریه مرحوم حاج احمد آقا، همه چیز را برای ایشان روشن کرده بود... 🔸اصحاب امام که در این لحظه سخت در کنار ایشان بوده‌اند، از شکوه صبر و عظمت حلم امام، پس از این مسئله خبر ‌می‌دهند... 💠 امام خمینی به رغم آن همه علاقه که به فرزند خود داشتند، درحالی که به زمین خیره شده بودند، انگشتان دست راست‌شان را به هم چسبانده و به زمین قرار داده و تنها سه بار فرمودند: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» و تنها جمله‌ای که از ایشان شنیده شد، این عبارت بود که ‌امید داشتم مصطفی به درد اسلام بخورد و اضافه کرده بودند، سعی کنید مستحبات را نسبت به دفن ایشان انجام دهید... 📚 منبع: کتاب سیره امام خمینی جلد سوم @Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی شوق گلی رنگین است روی سرشاخه ی امید زندگی بارش عشق است بر اندیشه ی ما زندگی خاطره ی دوستی امروز است مانده در تاقچه ی فرداها 🌼 ➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌺✨ ‍ مرحوم دولابی (ره) : 🍂 به اندازه کفایت از خدا چیز بخواهید. رزق دست خداست، کم و زیادش میکند. گاهی با یک ساعت کار، رزق یک سال  میدهد. اینجور نیست که هرکس کم برود کم به او بدهد. 🌸 عمده، روحیه شماست که به قدر احتیاج بروید، نه برای جمع کردن مال که عبد دنیا شوید. ➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من ظهور لحظه‌ها را می‌شمارم تا بیایی در تمنای نگاهت بیقرارم تا بیایی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌤@Bshmk33
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ 🌸اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ ➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📕رمان 🔻قسمت شصت و پنجم ▫️اما دل من می‌لرزید و نه فقط از اسرائیل که به هوای تهدیدهای عامر حتی از سایۀ خودم می‌ترسیدم و فردا با همین وحشت به همراه مهدی و زینب راهی راهپیمایی قدس شدیم. ▪️به حرمت ده‌ها هزار شهید و در اعتراض به حمام خونی که رژیم صهیونیستی در غزه به راه انداخته بود، راهپیمایی قدس در بغداد از سال‌های قبل شلوغ‌تر شده و شور و شعارهای جمعیت در خیابان غوغا می‌کرد. ▫️زینب روی دوش مهدی میان مردان رفته بود و من در جمعیت بانوان بودم که آلارم پیامک گوشی دلم را لرزاند؛ انگار هر بار پیامی می‌آمد دلم از ترس عامر بی‌هوا می‌لرزید؛ بدبختانه حدسم درست بود و این‌بار چه پیامی داده بود که قدم هایم سست شد و میان جمعیت از حرکت ماندم: «منو مسخره خودت کردی؟ من میگم یه قرار بذار همدیگه رو ببینیم، تو راه میفتی میری تظاهرات؟» ▫️هوا نسبتاً گرم بود اما به گمانم فشار من از ترس افتاده بود که انگشتانم از سرما یخ زده و او انگار کاری جز زجرکش کردن من نداشت که باز پیام داد: «من همین گوشه خیابون، زیر درخت‌ها کنار این کامیون بزرگه حمل کپسول گاز وایسادم. حالا که اون مرتیکه نیست، یه لحظه بیا ببینمت بعد برو هر جا دلت خواست!» ▪️از جزئیات دقیقی که می‌داد، باور کردم همینجا در کمینم نشسته و من درست زیر نظرش هستم که چشمانم وحشتزده دنبالش می‌چرخید و سرانجام چندقدم جلوتر از جایی که ایستاده بودم، کامیون را دیدم. ▫️چند مرد کنار کامیون ایستاده و یکی پشتش به خیابان بود، با شلوار جین و تیشرت مشکی و کلاه نقابدار؛ قد و قامتش شبیه عامر بود و حدس زدم خودش باشد که از ترس، موبایلم را خاموش کردم و با قدم‌هایی کُند عقب عقب می‌رفتم. ▪️می‌دیدم زن‌ها با تعجب نگاهم می‌کنند و فقط باید فرار می‌کردم که به پشت سر چرخیدم و میان جمعیت در جهت مخالف می‌دویدم. ▫️ازدحام افراد در خیابان زیاد بود و از جهت مخالف حرکتم، همه اعتراض می‌کردند که خودم را کنار خیابان کشیدم تا سریع‌تر دور شوم و هزمان دستی چادرم را کشید و تقریباً فریاد زد: «کجا داری میری آمال؟» ▪️انگار فرشتۀ مرگ سراغم آمده باشد، وحشتزده چرخیدم و دیدم مهدی حیرت‌زده نگاهم می‌کند و نفس‌زنان پرسید: «بهت زنگ زدم گوشیت خاموش بود، الانم هر چی صدات می‌کنم اصلاً نمی‌شنوی، چی شده؟» ▫️در این کشاکش وحشت و فرارم، فقط چشمان مشکوک مهدی را کم داشتم؛ نمی‌فهمیدم چرا دنبالم آمده و تازه دیدم زینب در آغوشش گریه می‌کند و همزمان توضیح داد: «خیلی بی‌قراره می‌کنه، تو رو می‌خواد. هر چی بهت زنگ زدم جواب ندادی، مجبور شدم بیام!» ▪️نگاهش دنبال دلیلی برای اینهمه اضطراب و گیجی به صورتم بود و من باز هم ناچار شدم به عزیزترینم دروغ بگویم: «گرمم بود، نفسم گرفت خواستم بیام یه گوشه خلوت بشینم.» ▫️می‌ترسیدم هزار خیال در مورد رابطه من و عامر به سرش بزند؛ حقیقت را نمی‌گفتم و خبر نداشتم در این گرداب هر لحظه بیشتر گرفتار می‌شوم اما به همین چند کلمه، دل مهربانش را نگران حالم کرده بودم که بلافاصله پیشنهاد داد: «همینجا وایسا، یه ماشین می‌گیرم سریع میریم خونه.» ▪️دیگر منتظر پاسخ من نماند و بلافاصله برای پیدا کردن ماشین به آن سوی خیابان رفت اما چشمان من هنوز وحشتزده به سمت کامیون می‌دوید مبادا عامر سراغم بیاید و با همین کام تلخ و حال خرابم، حقیقتاً طعم عشق و احساس مهدی چشیدنی بود. ▫️تا شب دیگر جرأت نکردم موبایلم را روشن کنم و فردا که مهدی از خانه رفت، با دنیایی از دلهره گوشی را روشن کردم؛ باورم نمی‌شد هیچ خبری از پیام‌های عامر نباشد و انگار بنا بود از دستش نجات پیدا کنم که چند روز گذشت و هیچ پیامی نداد. ▪️می‌دانستم دلش هر روز هوس دختری را می‌کند و ظاهراً عشق دختر دیگری هوایی‌اش کرده بود که دیگر دست از آزار من کشیده و خوشحال بودم به مهدی حرفی نزدم تا یک هفته بعد که یک روز صبح، شماره‌ای ناشناس با موبایلم تماس گرفت. ▫️دیگر حتی ترس عامر فراموشم شده بود؛ با خیال راحت تماس را پاسخ دادم و بلافاصله مردی مسن و غریبه با نگرانی شروع به صحبت کرد: «سلام خواهرم، ببخشید شمارۀ شما رو یه آقایی به من داده، گفت باهاتون تماس بگیرم.» ▪️از اضطراب لحن و ابهام حرف‌هایش نگران شدم و ظاهراً ادامۀ صحبتش به سادگی قابل گفتن نبود که به مِن‌مِن افتاد: «من راننده تاکسی هستم.. این بنده خدا رو از خونه‌شون رسوندم تا بیمارستان بغداد... حالش خوب نبود... فقط گفت اسمش عامر، یه بسته‌ای داد به من، شماره شما رو هم داد و گفت هر جور شده این بسته رو برسونم به شما.» ▫️از شنیدن نام عامر و پیام این پیرمرد، مغزم از کار افتاده و او با حالتی خسته خواهش کرد: «خواهرم من الان روبروی بیمارستان آندلس هستم، تا بیشتر از این از کار و زندگی‌ام نیفتادم، بیاید این امانتی رو از من بگیرید.»... 📖 ادامه دارد... ➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا