🌷خاطره شنیدنی در مورد محل دفن سردار شهید سلیمانی:
🔹 یوسف افضلی معاون ستاد عتبات عالیات و از نزدیکان خانوادگی #سردار_سلیمانی تعریف میکند:
🌷 به همراه سردار بارها برای قرائت فاتحه بر سر مزار شهید یوسف الهی حاضر شده بودم و میدانستم فضای کنار این شهید والامقام جایی برای دفن یک پیکر را ندارد.
🌷 به شهید حاج قاسم عرض می کردم که حاج آقا فضای اینجا بسیار کوچک است و جای شما نمی شود که، حاج قاسم در پاسخ به من افزود، افضلی از من گفتن بود...✋
🌷 بعد که با پیکر تکه تکه شده شهید حاج قاسم روبهرو شدیم و شواهد امر حاکی از این بود که برای دفن پیکر مطهر سردار فضای زیادی نیز نیاز نیست متوجه صحبت های آن روز شهید حاج قاسم سلیمانی شدم.
#شهید_قاسم_سلیمانی
#شهید_حسین_یوسف_الهی
2👇👇👇
🔰دو کرامت دیگر از همسایه ابدی حاج قاسم👇
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی
🌷پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال ۶۲ بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهی تهران شدیم.
🌷ساعت ۱۰ شب به بیمارستان رسیدیم. با اصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم. نمیدانستیم کجا برویم. جوانی جلو آمد و گفت: شما برادران محمد حسین یوسفالهی هستید؟ با تعجب گفتیم: بله!
🌷جوان ادامه داد: حسین گفت: برادران من الان وارد بیمارستان شدند. برو آنها را بیاور اینجا!. وارد اتاق که شدیم، دیدیم بدن حسین سوخته ولی می تواند صحبت کند.
🌷اوّلین سؤال ما این بود: از کجا دانستی که ما آمدیم؟
لبخندی زد و گفت: چیزی نپرسید؛ من از همان لحظه که از کرمان راه افتادید، شما را می دیدم!
محمّد حسین حتی رنگ ماشین و ساعت حرکت و ... را هم گفت!
🍃🌺🍃🌺🍃
🌷 زمستان ۶۴ بود. با بچه های واحد اطّلاعات در سنگر بودیم. حسین وارد شد و بعد از کلی خنده و شوخی گفت: در این عملیات یک راکت شیمیایی به سنگر شما اصابت می کند.
🌷بعد با دست اشاره کرد و گفت: شما چند نفر شهید می شوید. من هم شیمیایی می شوم.
حسین به همه اشاره کرد به جز من!
🌷چند روز بعد تمام شهودهای حسین، در عملیات والفجر ۸ محقّق شد!
جوان عارف🔻
#شهید_حسین_یوسف_الهی🌷
4👇👇👇
✍ خاطره ای دیگر از عارف جبهه ها 👇
#شهید_حسین_یوسف_الهی
🌷به واسطه بارندگی زیاد، ماشین لندکروز وسط یک متر آب و گل گیر کرده بود هر چه هل می دادند، نمی توانستند آن را بیرون بیاورند. شاید حدود 10 نفر از بچه هابا هم تلاش کردند اما موفق نشدند.
🌷در این هنگام حسین از راه رسید و گفت: این کار من است، زحمت نکشید همه ایستادند و نگاه کردند حسین با آرامی ماشین را از آن همه آب و گل بیرون کشید.
🌷گفتم: تو دعا خواندی! وگرنه امکان نداشت که ماشین بیرون بیاید. گفت: نه، من فقط به ماشین گفتم برو بیرون.
◽شهید حسین یوسف الهی مسلط به خیلی چیزها بود که بروز نمی داد و فقط گاهی اوقات چشمه ای از آن اقیانوس عظیم را جلوه می کرد، آن هم جهت قوی شدن ایمان بچه ها. هر مشکلی به نظر می رسید، آن را حل می نمود، چهره بسیار باصفا، نورانی و زیبایی داشت.
5👇👇👇