فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺پنیر مجانی در تله شبکههای فارسیزبان ماهوارهای!
همه شبکههای ماهوارهای فارسیزبان، به یکی از دولتهای خارجی وابستهاند، سوال اساسی این است که چرا این دولتها برای مردم خود، شبکههای پولی راهاندازی کردهاند ولی حاضرند پول خرج کنند و به رایگان، انواع برنامهها را برای ایرانیها پخش کنند؟
#فروشنده مستندی است پیرامون چرایی و چگونگی فعالیت این شبکهها که تعداد آنها این روزها به بیش از ۲۶۰ مورد میرسد
@ofogh_tv
🌼@bshmk33
▪️دست نوشته همسر شهید بلباسی روی تابوت همسرش
💬 شاگرد کوچک
🌼@bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥هرچی خواستم بنویسم نتونستم.خودتون ببینید از چه چیزهایی گذشتند😔
#شهدای_خان_طومان
💬 محمـد پازوکی
🌼@bshmk33
▪️آقای روحانی ماسک را اشتباه زدند، اما کسی نبوده به ایشان تذکر دهد؟ حتما اگر دلسوزی پیدا میشد و تذکر میداد درست استفاده میکردند
کسی نبود بگوید کاپیتان! داری اشتباه میکنی؟
نکند سایر اشتباهات ایشان را هم به رویشان نمیآورید که وضع این است؟!
💬 محمدرضا باقری
🌼@bshmk33
▪️کسری اسمعیلی در راه سفر به مناطق محروم لرستان آسمانی شد...
در حالی که به لطف دولت تدبیر و امید به فکر مشکلات معیشتی مان هستیم
بسیجی ها به فکر مناطق محروم هستند...
کسری ۲۳ سال بیشتر نداشت و دانشجوی رشته پزشکی بود
💬 هادی کهن دل
🌼@bshmk33
▪️موسسه MEMRI یک موسسه رصد رسانه ای اسرائیلی است که کلیه رسانه های منطقه را رصد و مانیتورینگ می کند.
🔻اسداللهی در مصاحبه با الاتجاه میگوید؛ اگر حمله اسرائیل به ایران از طریق آسمان امارات انجام شود، ایران به امارات هم حمله خواهد کرد.
🔻اما آنها شیطنت کرده و تیتر زده اند که اگر اسرائیل به ایران حمله کند، ایران هم در مقابل به اهداف غیرنظامی در امارات حمله خواهد کرد.
🌼@bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید/ گرانی های این روزها عمدی است.
🔺با پدیده ای مواجهیم که یک باند نفوذ در جمهوری اسلامی رخنه کرده است...
#باند_نفوذی
🌼@bshmk33
اینم گاف جدید سازمان عفو بین الملل در آلمان/چاپ تصویر نرگس محمدی،در سریال ستایش بجای عکس نرگس محمدی زندانی سیاسی!
🔹سازمان عفو بینالملل برای خبر آزادی نرگس محمدی، زندانی امنیتی تصویری از نرگس محمدی، بازیگر سریال ستایش را روی بنر چاپ کرده است
🌼@bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️پشت صحنه سریال جدید سیدجواد رضویان و سیامک انصاری
🔹فصل اول سریال «صفر بیست و یک» در ۲۵ قسمت برای پخش از شبکه سه سیما ساخته شده است و پخش آن بعد از سریال «نجلا» آغاز میشود.
🌼@bshmk33
🍃 #برگی_از_یک_کتاب
📘 نام کتاب : " خط مقدم "
✍ نویسنده : " فائظه غفارحدادی "
📑 انتشارات : " نشر شهید کاظمی "
📖 توضیحات :
روایتی داستانی و مستند از تشکیل یگان موشکی ایران .
برشی از میانه زندگی دانشمند برجسته و پارسای بی ادعا سردار شهید حسن طهرانی مقدم ...
پس از صدور فرمان تاريخ امام (ره) مبني بر تشكيل نيروهاي سه گانه سپاه پاسداران، شهيد مقدم در سال 1364 به سِمت فرماندهي موشكي نيروي هوايي سپاه منصوب شد. این کتاب روایتی از سال های 63-65 را بدون رویا پردازی نویسنده شامل می شود.
#سردار_حسن_طهراني_مقدم تا روز آخر عمر نيز به عنوان مسئول این سازمان در ایجاد یک توان علمی و دانشی پایه و زیر بنایی مشغول کارهای علمی و تحقیقاتی بود و در پادگان اميرالمومنين علیه السلام شهرستان ملارد در حالي که براي آزمايش موشكي، آماده ميشد، بر اثر انفجار زاغه مهمات، به ياران شهيدش(#احمد كاظمي، حسن شفيع زاده، حسن غازي و...) پیوست.
📚 #معرفی_کتاب
🌼@bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت مرحوم اکبر عالمی از کشف اولین فیلم های تاریخ ایران
🔹ماجرای کشف و پخش نخستین فیلمهای ثبت شده تاریخ ایران در دوره مظفرالدین شاه توسط شهریار عدل و اکبر عالمی و پخش فیلمها در حضور کامران شیردل در تلویزیون
🌼@bshmk33
#درخواست_فاحشگی
#ﺩﺧﺘﺮ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ #ﻓﺎﺣﺸﮕﯽ (ﺯﻧﺎ) ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﻫﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﺁﮔﺎﻩ ﺩﺭ ﺻﺪﺩ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺑﺮﺁﻣﺪ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ، ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺍﻣﺮﯼ ﻧﻨﮕﯿﻦ ﻭ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺩﯾﻨﯽ ﻧﯿﺰ ﺣﺮﺍﻡ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﺷﺨﺼﯽ ﺭﺍ ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﺑﺎﺷﺪ، ﺍﺯ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺳﺎﻗﻂ ﻣﯽﮔﺮﺩﺍند.
ﺍﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺮ ﺭﺃﯼ ﺧﻮﺩ ﭘﺎﻓﺸﺎﺭﯼ ﻧﻤﻮﺩ.
ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺎ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﮐﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﭼﻨﺪ ﺷﺮﻁ؛ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺷﺮﻃﻬﺎیی ﻣﺎﺩﺭ ﭘﯿﺮﻭﺯﺷﺪ، ﭘﺲ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭﺵ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯽﺑﺎﺷﺪ.
ﺷﺮﻁ ﺍﻭّﻝ ﻣﺎﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺻﺒﺤﮕﺎﻩ ﺩﺭ مقابل #ﻗﺼﺮ_ﺣﺎﮐﻢ ﺑﺎﯾﺴﺘﺪ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺣﺎﮐﻢ ﺍﺯ ﻗﺼﺮ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ مقابل اش ﻣﯽﮔﺬﺭﺩ، ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﺩ؛ ﮔﻮﯾﺎ ﮐﻪ بیهوﺵ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺑﻨﮕﺮﺩ ﮐﻪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺭﺥ ﻣﯽﺩﻫﺪ.
ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺮﻁ ﻣﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﭘﺬﯾﺮﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﺪ ﭼﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ. ﺍﻭ ﺻﺒﺢ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ مقابل ﻗﺼﺮ ﺣﺎﮐﻢ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺣﺎﮐﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﺪ، ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ بیهوشی ﺯﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺣﺎﮐﻢ ﺑﻪ ﺳﻮﯾﺶ ﺷﺘﺎﻓﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺍﻫﺘﻤﺎﻡ ﺯﯾﺎﺩ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮﺵ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ.
ﺩﺧﺘﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﺗﻈﺎﻫﺮ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺎﮐﻢ ﺳﭙﺎﺳﮕﺰﺍﺭﯼ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺷﺘﺎﺑﺎﻥ ﺍﺯ ﺁﻥﺟﺎ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺧﺒﺮ ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺍﻭّﻝ ﭘﯿﺮﻭﺯ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺩﻭﻡ ﭼﻪ ﺑﺎﺷﺪ؟ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﻓﺮﺩﺍ ﻫﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥﺟﺎ ﺑﺮﻭﯼ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻧﻤﺎﯾﺸﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﺮﻭﺝ ﺣﺎﮐﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﯿﺸﺖ ﻣﯽﮔﺬﺭﺩ، ﺍﺟﺮﺍ ﮐﻨﯽ. ﺩﺧﺘﺮ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﺮﺩ، ﺍﻣﺎ ﻧﺘﯿﺠﻪﺍﺵ ﺑﺎ
ﻧﺘﯿﺠﻪﯼ ﺩﯾﺮﻭﺯﯼ ﻓﺮﻕ ﻣﯽﮐﺮﺩ؛ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺣﺎﮐﻢ ﺑﻪ ﺳﻮﯾﺶ ﻧﺮﻓﺖ، ﺑﻠﮑﻪ ﻭﺯﯾﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮﺵ ﺑﺮﺧﯽ ﺍﺯ ﻣﺤﺎﻓﻈﺎﻥ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﺣﺎﮐﻢ ﺍﺻﻼً ﺑﻪ ﻭﯼ ﺗﻮﺟﻬﯽﻧﮑﺮﺩ!
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺎﺯ ﭼﻨﯿﻦ ﻭﺍﻧﻤﻮﺩ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﺍﺯ ﻭﺯﯾﺮ ﺗﺸﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﻭﺍﻗﻌﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺩﻭﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺧﺒﺮ ﺩﻫﺪ. ﺑﺎﺯ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺳﻮﻡ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻓﺮﺩﺍ ﻫﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﺮﻭﺝ ﺣﺎﮐﻢ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﻨﯽ!
ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﺩﺧﺘﺮ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ، ﻓﺮﻣﺎﻧﺪهٔ ﻣﺤﺎﻓﻈﺎﻥ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩ ﻭ ﺭﻫﺎﯾﺶ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺰ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮﯼ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻧﯿﺎﻣﺪ ﻭ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﻫﻢ ﺯﻭﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻭ ﺁﻥﭼﻪ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺑﺎ ﻧﻮﻋﯽ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻭ ﺣﺴﺮﺕ ﺑﺎﺯﮔﻮ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺁﯾﺎ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ؟
ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ: نخیر ﺩﺧﺘﺮﻡ! ﻓﺮﺩﺍ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﯽ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺁﻥﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﯽﺍﻓﺘﺪ ﺑﺎ ﺧﺒﺮ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺍﺳﺖ!
ﺩﺧﺘﺮ ﭼﻨﺎﻥ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ؛ ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﻓﻌﻪ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﺑﻪ ﻧﺰﺩ ﻣﺎﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﺁﺧﺮ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺳﺨﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ؛ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﻧﯿﺎﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﺪ، ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺮﺧﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺮﺧﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺪ ﮔﻔﺘﻪ ﻭ ﻋﺪﻩﺍﯼ ﺑﺎ ﭘﺎﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩند.
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺎﺩﺭِ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﮔﻔﺖ: ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺯﻧﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ؛ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺍﺷﺮﺍﻑ، ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪﺍﻥ ﻭ…ﭘﯿﺸﺖ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﮔﺬﺷﺖ، ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻣﺘﻨﻔﺮ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ، ﺑﻠﮑﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ.
ﮐﺮﺍﻣﺖ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻪﺍﺕ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺯﻧﻤﯽﮔﺮﺩﺩ، ﺣﺘﻰ ﭘﺴﺖﺗﺮﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺩ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻣﯽﮔﯿﺮند؛ ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻥ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﺯﻧﺎ ﮐﻨﯽ ﻋﺰﯾﺰﻡ؟!
ﺩﺧﺘﺮﺟﻮﺍﻥ ﻋﻘﻞ ﻭ ﻫﻮﺷﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﯾﺎﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩﺍﺵ ﺳﭙﺎﺳﮕﺰﺍﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺳﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩﯼ، ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﺯﻧﺎ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ﮔﺮﭼﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺮ ﺳﺮﻡ ﻓﺮﻭﺩ ﺁﯾﻨﺪ؛ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺯﻧﺎ، ﺫﻟﺖ، ﭘﺴﺘﯽ ﻭ ﺣﻘﺎﺭﺗﯽ ﺑﯿﺶ ﻧﯿﺴﺖ.
🌼@bshmk33
همنشینی با نادان !
خواجه نظام الملک وزیر ملکشاه سلجوقی به عللی به زندان افتاد. بعد از مدتی نظام حکومت دچار آشفتگی شد و مجددا از او خواستند به شغل سابق خود برگردد. خواجه فرمان را قبول نکرد و زندان و گوشه گیری را به وزارت ترجیح داد. دربار ملکشاه دنبال چاره ای بودند تا خواجه را راضی به قبول شغل سابقش کنند. در این بین شخصی گفت خواجه دانشمند است و هیچ چیز برای او بدتر از همنشینی با انسان نادان نیست.
پس فکری کردند و چوپانی که گله ای را به سبب سهل انگاری و نادانی به باد داده بود و در زندان به سر میبرد به نزد خواجه فرستادند. خواجه مشغول خواندن قرآن بود. چوپان وارد شد وجلو خواجه نشست. ساعتی به او نگریست و بعد حالش منقلب شد و شروع به گریه کرد. خواجه گمان کرد تازه وارد عارفی است آشنا به معارف قران.
رو به چوپان کرد و پرسید: چرا گریه میکنی؟
چوپان آهی کشید و گفت:
داغ مرا تازه کردی.
خواجه گفت: چرا؟
چوپان گفت: من بزی داشتم که پیشاهنگ گله من بود و ریشش هم رنگ و اندازه ریش شما بود و هروقت علف میخورد مثل ریش شما که موقع خواندن تکان میخورد، تکان تکان میخورد. برای همین یاد بزم افتادم و دلم سوخت. خواجه با شنیدن این سخن حساب کار دستش آمد واز شدت ناراحتی کاغذ و قلم طلبید و به حاکم نوشت:
صد سال به کُند و بند زندان بودن
در روم و فرنگ با اسیران بودن صد قافله قاف را به پا فرسودن بهتر که دمی همدم نادان بودن و مجددا قبول وزارت کرد و به سر شغل سابق برگشت.
🌼@bshmk33
#خاک_تو_سرت
ساعد مراغه ای از نخست وزیران دوران پهلوی نقل کرده بود:
زمانی که نایب کنسول شدم با خوشحالی پیش زنم آمدم و این خبر داغ را به اطلاع سرکار خانم رساندم…
اما وی با بی اعتنایی تمام سری جنباند و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلانی کنسول است؛ تو نایب کنسولی؟!»
گذشت و چندی بعد کنسول شدیم و رفتیم پیش خانم؛ آن هم با قیافهایی حق به جانب…
باز خانم ما را تحویل نگرفت و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلانی معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولی؟!»
شدیم معاون وزارت امور خارجه؛ که خانم باز گفت «خاک بر سرت؛ فلانی وزیر امور خارجه است و تو…؟!»
شدیم وزیر امور خارجه گفت «فلانی نخست وزیر است… خاک بر سرت کنند!!!»
القصه آنکه شدیم نخست وزیر و این بار با گامهای مطمئن به خانه رفتم و منتظر بودم که خانم حسابی یکه بخورد و به عذر خواهی بیفتد.
تا این خبر را دادم به من نگاهی کرد؛ سری جنباند و آهی کشید و گفت:
"خاک برسر ملتی که تو نخست وزیرش باشی"
🌼@bshmk33
جزای صبر در برابر همسر!
💠امام باقرعليه السّلام فرمود:
در زمان حضرت هود عليه السّلام عدّه اى گرفتار قحطى شدند، آنان نزد هود رفتند تا دعا كند خداوند باران رحمتش را نازل كند، دراين هنگام پير زنى بد زبان و فحّاش از منزل هود خارج شد و گفت:
چرا هود براى خودش چنين دعايى نمى كند؟مردم گفتند: ما را به نزد او ببر،
گفت: او اكنون در ميان مزرعه مشغول آبيارى است، به آنجا برويد، ما نزد او رفتيم، هود هر قسمتى را كه زراعت مى كرد مى ايستاد و دو ركعت نماز مىخواند، در اين هنگام هود متوجه آنان گشت و گفت: حاجت شما چيست؟
گفتند: ما براى حاجتى آمديم ولى چيزى شگفت انگيزتر از حاجت خود مشاهده كرديم.گفت: چه ديديد؟ گفتند:
پير زن بد زبان و فحّاشى را ديديم كه از منزلت خارج شد و بر سر ما فرياد كشيد.
فرمود: او همسر من است و من دوست دارم كه سالها زنده بماند.
گفتند: اى پيامبر خدا! چرا خواهان طول عمر او هستى؟
گفت: زيرا هيچ مؤمنى نيست، جز آنكه كسى را دارد كه اذيّتش كند، من هم خدا را شكر مى كنم كه اذيّت كننده ام را زير دستم قرار داده و اگر چنين نبود كسى بدتر از او بر من مسلّط مى شد.
📚 مشكاة الأنوار في غررالأخبار، ص ۲۸۷-۲۸۸
🌼@bshmk33
#ذغال_فروش_و_ناصرالدین_شاه
ناصرالدین شاه در بازدید از اصفهان با کالسکه سلطنتی از میدان کهنه عبور میکرد که چشمش به ذغالفروشی افتاد. مرد ذغالفروش فقط یک شلوارک به پا داشت و مشغول جدا کردن ذغال از خاکه ذغالها بود و در نتیجه گرد ذغال با بدن عرق کرده و عریان او منظره وحشتناکی را بوجود آورده بود. ناصرالدینشاه سرش را از کالسکه بیرون آورده و ذغالفروش را صدا کرد. ذغال فروش بدو آمد جلو و گفت: «بله قربان.»
ناصرالدین شاه با نگاهی به سر تا پای او گفت: «جنهم بودهای؟»
ذغال فروش زرنگ گفت: «بله قربان!»
شاه از برخورد ذغالفروش خوشش آمده و گفت: «چه کسی را در جهنم دیدی؟»
ذغالفروش حاضرجواب گفت: «اینهائیکه در رکاب اعلاحضرت هستند همه را در جهنم دیدم.»
شاه به فکر فرورفته و بعد از مکث کوتاهی گفت: «مرا آنجا ندیدی؟»
ذغالفروش فکر کرد اگر بگوید شاه را در جهنم دیده که ممکن است دستور قتلش صادر شود، اگر هم بگوید که ندیدم که حق مطلب را اداء نکرده است.
پس گفت: «اعلاحضرتا، حقیقش این است که من تا ته جهنم نرفتم!»
🌼@bshmk33