eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
680 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
21 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست. کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است. ارتباط باخادم الشهدا👇 @Mehrabani1364 🔽تبادل داریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 🇮🇷 ✫⇠قسمت :1⃣1⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور سرگرد سلاح کمری‌اش را به طرفم نشانه رفت و گفت: «اجم،اگله الموت للخمینی، گوسفند بی‌شاخ!بگو مرگ بر خمینی!» سرگرد با تکرار واحد،اثنین،ثلاث،(یک،دو،سه) برای اینکه به امام توهین کنم، برایم مهلت تعیین کرد.وقتی گلنگدن کشید، احساس کردم تعادل روحی ندارد.ناگهان شلیک کرد! در یک لحظه جا‌خوردم، می‌توانستم تصور کنم می‌خواهد مرا بکشد اما چون هر دوپایم مجروح بود، تصور نمی‌کردم به پای مجروحم شلیک کند! دو گلوله به هر دو پایم شلیک کرد ! در عین ناباوری خیره نگاهش کردم. می‌خواستم قیافه‌اش را برای همیشه به ذهن بسپارم. سرگرد دوباره تکرار کرد : «سِب الخمینی.» دیگر حرف‌هابش برایم اهمیتی نداشت. چند دقیقه بعد جای سوزش و درد گلوله‌ها شروع شد.کلافه و عصبی شدم، می‌خواستم داد بکشم، اما احساس کردم کسی گلویم را گرفته و صدایم در نمی‌آید ! دردآورترین صحنه زمانی بود که عراقی‌ها با ماشین‌های خودمان جنازه‌ها را زیر می‌گرفتند! با دیدن این صحنه آنچه از عاشورا در روضه‌ها شنیده بودم برایم مجسم می‌شد.در عاشورا یزیدیان با اسب بر جنازه‌ها تاختند و اینجا بعثی‌ها با ماشین‌‌ها و تانک تی‌۷۲ ! هر عراقی که مرا با آن جراحت در میان جنازه‌ها می‌دید، تفاوت من با دیگر جنازه‌ها را تشخیص نمی‌داد ! عراقی‌ها مشغول پاکسازی جاده بودند و به جنازه مطهر شهدا تیر خلاص ‌می‌زدند. بعثی‌ها شهدایی را که ریش داشتند از روی نی‌ها و چولان‌ها ،توی آبراه جزیره می‌انداختند. یکی از بعثی‌ها که پرچم عراق دستش بود کنار یکی از شهدا که وسط جاده بود ایستاد، جنازه از پشت به زمین افتاده بود.نظامی سیاه سوخته‌ی عراقی یک‌دفعه پرچم عراق را به پایین جناق سینه‌ی شهید کوبید، طوری که چوب پرچم درون شکم شهید فرو رفت! آرزو می‌کردم بمیرم و زنده نباشم ! همه‌ی آنچه در جاده می‌دیدم، به عقده تبدیل شده بود.هیچ صحنه‌ای به اندازه نصب پرچم عراق روی شکم این شهید زجرم نمی‌داد. در اثر ضربه‌ی پوتین یکی از نظامیان به صورتم، لخته‌های خون توی دهان و حلقم جمع شده بود. با تکرار صلاة از آن‌ها خواستم اجازه دهند نماز ظهر و عصرم را بخوانم، همان‌جا تیمم کردم و اولین نماز اسارتم را خواندم. یاد ندارم در تمام طول عمرم نمازی به آن دلچسبی خوانده باشم ! احساس می‌کردم از همیشه به خدا نزدیکترم. یک سرهنگ دوم آنجا حاضر شد.وضعیتم را که دید دستور داد مرا از آنجا ببرند. برانکاردی نبود مرا روی آن حمل کنند. وقتی از روی زمین بلندم کردند، برای اینکه درد کمتری را تحمل کنم،زیر لب قرآن می‌خواندم. پاشنه‌ی پایم را توی دست‌هایم گرفتم و مرا سوار قایق کردند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
شهدا دلم💔را میدهم امانت به شما؛ شنیده ام خوب امانتدارے مےڪنید...!! من محتاج یڪ دل پاڪم دلے ڪه خدا را داشته باشد... دلم پرواز🕊مے خواهد شڪسته پر و بالم دست من و دامان شما😔 #شهید_حاج_ابراهیم_همت #صبحتون_شهدایی 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 فرازے از وصیت نامہ 🇮🇷 ✍تعجب مے ڪنم از مردمے ڪہ بعد از گذشت سال ها و با این همه شهیدان و این همه توطئہ هاے دشمنان هنوز در خواب هستند. آن ها نور را با این همہ روشنے نمے بینند. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
1_60051966.mp3
2.15M
رفیق من توجه کن🚫 تمام زندگی دنیا در مقابل آخرت پلک زدنی هم نیست 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 آیه های خودمانی 🇮🇷 دستور خدایی معمولاً کسی دوست نداره بقیه بهش دستور بدن. ولی ظاهرا کار این دنیا بدون دستور پیش نمیره! از صبح تا شب همش یا دستور می‌دیم یا دستور می‌شنویم. همسر و بچه و رئیس و … همه دستور می‌دن! خیلی وقت‌ها این دستورها بی‌حساب کتابه و به قول معروف حرف زوره! ولی دستور خدا از دستورای این دنیا نیست. شاید بشه دستورای این دنیارو اجرا نکرد، اما دستور خدا باید اجرا بشه و نمی‌شه ازش فرار کرد. کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ دستور خدا بر شما است (بخشی از آیه 24 نساء) (صفحه 44) 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
✨ #شاه‌بانو‌رقیہ♥️ هنـوز مستـی شعبان ادامه خواهد داشت صدای پای رقیه بہ گوش می آید #دین‌ودنیا‌خوش‌اومدی💚 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷 از شـــــهيد بابايى پرسيدند : " عــــباس جـــــان چه خبر ؟ چه كــار ميـــكنى ؟ " گــــفت : " به نگهبانى دل مشغوليم .. كه غير از خـــــــدا كسي وارد نشود .. ! " 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
وای براحوال بعضیا😱 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#شهید_حاج_حسین_خرازی به روایت شهید سیدمرتضی آوینی : وقتی از این ڪانال ... که سنگرهـای دشمن را به یکدیگر پیوند می‌داده‌اند بگذری ، به « فرمانده » خواهی رسید به علمـــدار ... او را از آستین خالیِ دست راستش خواهی شناخت ... چه می گویـم !! چهره ریز نقش و خنده‌های دلنشینش نشانه ی بهتـری است ... مواظب باش ...! آن همه متواضع است که او را درمیان همراهانش گم میکنی اگر ڪسی او را نمی شناخت ، هرگز باور نمی ڪرد که با فرمانده لشکر امام‌ حسین (؏) رو به رو است ... 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✫⇠قسمت :2⃣1⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور قایق در ضلع غربی پد خندق، کنار پل‌های خیبری، پهلو گرفت.دونظامی که بالای خاک‌ریز کنار سنگره ایستاده بودند، پایین آمدند و مرا از خاک‌ریز بالا کشیدند.روی زمین که می‌کشیدنم پای مجروحم دنبالم کشیده می‌شد. از شدت درد آسمان دور سرم می‌چرخید.چشمم که به محوطه‌ی پد افتاد، بچه‌های گروهان قاسم‌بن‌الحسن را دیدم. اسیر شده بودند.بغضم گرفت، ناخودآگاه اشک توی چشم‌هایم جمع شد.بیشتر بچه‌ها را می‌شناختم ،باور نمی‌کردم زنده باشند،توی دلم مقاومت امروزشان را تحسین می‌کردم. بچه‌ها با تکان دادن سرشان به حالت سلام مرا مورد محبت قرار دادند. به اتفاق دیگر مجروحان در یک طرف محوطه پد در فاصله هفت،هشت متری اسرای سالم نشسته بودیم،هیچکس اجازه نداشت با بغل دستی‌اش صحبت کند.دست بچه‌ها را با بند پوتین‌هایشان بسته بودند و بعضی‌ها را با طناب و سیم تلفن صحرایی.عراقی‌ها بچه‌ها را بخاطر مقاومت امروزشان کابل باران کردند،صورت بعضی‌شان کبود و بینی و دهانشان خون‌آلود بود. تعدادی از عُمال سازمان مجاهدین خلق، عراقی‌ها را همراهی می‌کردند، نیروهای گروهگ منافقان نقش مترجمی و جاسوسی داشتند. سرهنگ عراقی به سکاندار یکی از قا‌یق‌ها دستور داد یک گالن بنزین بیاورد.سرهنگ دستور داد بنزین را روی جنازه‌ی فرمانده و جانشین گروهان قاسم‌بن‌الحسن بریزند.باور نمی‌کردم عراقی‌ها با جنازه‌ این دو شهید این‌چنین کنند. به دستور این سرهنگ، عراقی‌ها جنازه این دو شهید را جلوی چشم ما آتش زدند! پل‌های شناور که نصب شد ، عراقی‌ها اسرا را به ستون یک از روی پل‌ها عبور دادند و به آن سوی پد بردند. عراقی‌ها از ترس اینکه مبادا بعضی از اسرا توی آب جزیره شیرجه بروند و فرار کنند، پای بچه‌ها را با طناب بستند.عراقی‌ها با بیل لودر بچه‌ها را با دست‌ها و پاهای بسته درون کمپرسی ، خالی کردند! یکی از افسران عراقی‌ با صدای بلند داد کشید : «المعوقین اهنا، مجروحان اینج میمونن». نگرانی را در چهره بچه‌ها میدیدم ،از اینکه عراقی‌ها اجازه ندادند ما را ببرند ناراحت بودند. خیلی تنها شده بودیم. دلمان می‌خواست کنار بچه‌ها باشیم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆