🇮🇷 #رمان_عاشقانه_دو_مدافع 🇮🇷
#قسمت_چهاردهم
_پیرزن اونجا افتاده بود...
_با زهرا دوییدیم سمتش، هر چقدر صداش میکردیم جواب نمیداد، اعصابم خورد شده بود گریہ میکردم😭 و بلند بلند صداش میکردم اما جواب نمیداد، تموم کرده بود.😭😭
_مامور آمبولانس🚑 اومد سمتمون و گفت خانم ایشون تموم کردن، چیکار میکنید⁉️
_نسبتے با شما دارن⁉️
_زهرا جواب داد: نسبتے ندارم، بلند شدم با صداے بلند کہ عصبانیتم قاطیش بود از آدمايے کہ اطرافموݧ بودن علت ایــن اتفاق و میپرسیدم.😲
_یہ عده میگفتـن کہ گرما زده شده یہ عده میگفتـن زیر دست و پا مونده و...😳
_هرکی یہ چیزی میگفت، کلافہ شده بودم، یہ نفر اومد دستش و گذاشت رو شونم و صدام کرد: خانم⁉️
_برگشتم یہ خانم میان سال محجبہ بود کہ چهرهے مهربونے هم داشت، ازم پرسید: ایـن خانم باهاتون نسبتے دارن⁉️
_گفتم:نه چطور⁉️
_گفت: مـن شما رو دیدم کہ کنارشون وایساده بودید و حرف میزد بعد از رفتـن شما ایـن پیرزن از جاش بلند شد، در حالے کہ لبخند بہ لب داشت😊 بہ سمت جمعیت میدویید فریاد میزد و میگفت بالاخره اومدے⁉️محمدجان اومدے⁉️
_بعد قاطے جمعیت شد و زیر دست و پا موند، مـن دوییدم طرفش کہ نزارم بره اما بهش نرسیدم و این اتفاق افتاد😔
_متأسفم واقعاً...
_اشک از چشام جارے شد😭 رفتم سمت پیرزن، هنوز قاب عکس تو بغلش بود قاب عکس و برداشتم پشتش نوشتہ بود "محمد جعفرے"🌹
_یاد حرفاش افتادم پس واقعا پسرش اومد دنبالش و اونو برد پیش خودش.😔
_آمبولانس🚑 پیرزن رو برد، قاب عکس دست مـن موند حال بدے داشتم وقتے برگشتم خونہ هوا تاریک شده بود.
_تو خونہ همش یاد اتفاق امروز میوفتادم و اشک میریختم😭، قاب عکس و همراه خودم آوردم خونہ، شیشش شکستہ بود، داشتم عکس و از داخل قاب در میوردم کہ متوجہ شدم یہ کاغذ پشتشہ.😳
_کاغذ و برداشتم یہ نامہ بود:
🍃🌹به نام خدا🌹🍃
_مادر عزیزتر از جانم سلام
_مرا ببخش کہ بدون اجازهے شما بہ جبهہ آمدم فرمان امام بود و من مجبور بودم از طرفے چطور میتوانستم ببینم دشمن جلوے چشمانم بہ خاک وطنم تجاوز کرده و بہ نوامیس کشورم چشم دارد.
_اگر مـن بہ جبهه نمیرفتم در قیامت چگونہ جواب مادرم حضرت زهرا را میدادم، چگونہ در چشمان مولایم سید و الشهدا نگاه میکردم.😔😭
_مطمعـنم خداوند بہ شما و پدرجان صبر دورے و شهادت🌹 مـن را خواهد داد.
_مادرجان بعد از مـن بہ جوانان کشور بگو کہ محمد براے حفظ عزت کشور جنگید بگو قرمزی خون و خود را داد تا سیاهے چادرهایشان حفظ شود.
_مادر جان براے شهادتم دعا کـن...🍃✨
_میگویند دعاے مادر در حق فرزندش، میگیرد
_حلالم کـن...😔
_پسر خطا کارت "محمد جعفری"
_با خوندن نامہ از گذشتم شرمنده شدم تازه داشتم مفهوم چادرے کہ روسرمہ رو درک میکردم، طرز فکرم کاملا عوض شده بود دیگه اسماء قبلے نبودم بہ قول مامان داشتم بزرگ میشدم👌
_از طرفے هم جدیدا همش برام خواستگار میومد در حالے کہ مـن اصلا بہ فکر ازدواج💞 نبودم و هنوز زمان میخواستم کہ خودمو پیدا کنم و بہ ثبات کامل برسم.
_اون سال کنکور دادم با ایـن کہ همیشہ آرزوم بود مهندسے برق قبول شم ولے عمران قبول شدم چارهاے نبود باید میرفتم...
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ خانم علیآبـــــادی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 فرازی از وصیتنامه 🇮🇷
◽️کاش صحبتهای حاجاحمد کاظمی سر لوحهی کار امثال بنده که خادمی مجموعهای را عهدهدار شدیم قرار گیرد.
◽️کاش وصیت شهدا که قاب اتاقهای ما را اشغال کرده، دلمون و اشغال میکرد.
◽️کاش صحبتهای ولی امر مسلمین که سر لوحهی روزمرمون شده سر لوحهی اعمالمون میشد.
◽️کاش دل حضرت زهرا (سلام الله علیها) با اعمال ما خون نمیشد.
◽️کاش مهدیِ فاطمه (عجل الله تعالی فرجه شریف) با اعمال ما ظهورش به تأخیر نمیافتاد.
مدافع حرم
#شهید_قدیر_ســـــرلک
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
گندم ری.mp3
5.01M
#داستانهای_محرم
#استاد_عالی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
سیـــــره عملے ســـردار شهید
((حاج محمد ابراهیــــم همــــت))
🍃🌹🍃🌹
براے سركشے بہ بچہ ها آمد توي سنگر👌 مےدانستم چند روز است چيزے نخورده.😢 آنقدر ضعيف شده بود كه وقتے ڪنار سنگر مے ايستاد، پاهاش مےلرزيد.😢
وقتے داشت ميرفت، گفتم «حاجے جون! بيا يه چيزےبخور.»👌 بےاعتنا نگاهم ڪرد و گفت «خدا رزق دنيا رو روے من بستہ. 😢من ديگہ از دنيـــا سہـــم غذا ندارم.» و از سنگــــر رفت بيرون.😢😊
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
6.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙شهید زینالدین: کدام شهید کربلایی میشود.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبتهای زهرا متین دارنده مدال المپیاد ادبیات:
بچّهداری هیچ منافاتی با درس خواندن ندارد!
کسانی که فکر میکنن بچّه داشتن مانع پیشرفته خوب به این صحبتها گوش کنن
📝 #پویش_حجاب_فاطمے
🇮🇷 #رمان_عاشقانه_دو_مدافع 🇮🇷
#قسمت_پانزدهم
_چاره اے نبود باید میرفتم...😔
_اوایل مهر بود کلاسهاے دانشگاه تازه شروع شده بود
_ما ترم اولےها مثل ایـݧ دانشگاه ندیدهها روز اول رفتیم تنها کلاسے کہ تو دانشگاه برگزار شد، کلاس ترم اولےها بود
دانشگاه خیلے خلوت بود.😳
_تو کلاس کہ نشستہ بودم احساس خوبے داشتم خوشحال بودم کہ قراره خانم مهندس بشم براے خودم😂
_تغییر و تو خودم احساس میکردم هیجاݧ و شلوغے گذشتمم داشت برمیگشت😬
هموݧ روز اول با مریم آشنا شدم
دختر خوبے بود.
_اولیـݧ روز دانشگاه پنجشنبہ بود.
از بعد از اوݧ قضییہ تو بهشت زهرا هر پنجشنبہ میرفتم اونجا و بہ شهدا🌷 سر میزدم شهداے گمنام و بیشتر از همہ دوست داشتم هم بخاطر خوابے کہ دیدم هم بخاطر محمد جعفرے پسر هموݧ پیرزݧ نمیدونم چرا فکر میکردم جزو یکے از شهداے گمنامہ.🌹
_اوݧ روز بعد از دانشگاه هم رفتم بهشت زهرا قطعہے شهداے بی پلاک.🕊🌹
_زیاد بودݧ دلم میخواست یکیشون و انتخاب کنم کہ فقط واسہ خودم باشہ اونروز شلوغ بود
سر قبر بیشتر شهداے گمنام🌷 نشستہ بود چشمام و چرخوندم کہ یہ قبر پیدا کنم کہ کسے کنارش نباشہ
بالاخره پیدا کردم سریع دویدم سمتش نشستم کنارش و فاتحہاے براش فرستادم سرم و گذاشتم رو قبر احساس آرامش میکردم🍃
یہ پسر بچہ صدام کرد: خالہ❓خالہ❓گل💐 نمیخواے
سرم و آوردم بالا یہ پسر بچہے ۵ سالہ در حال فروختـݧ گل یاس بود
عطر گلا فضا رو پر کرده بود برام جالب بود تا حالا ندیده بودم گل یاس بفروشـݧ آخہ گروݧ بود
ازش پرسیدم: عزیزم همش چقدر میشہ❓
گفت: ۱۵تومـݧ
۱۵ تومــݧ بهش دادم و گلها رو ازش گرفتم چند تا شاخہ ببشتر نبود.
بطرے آب و از کیفم درآوردم و رو قبر و شستم بوے خاک و گل یاس باهم قاطے شده بود لذت میبردم از ایـݧ بو
گلها💐 رو گذاشتم رو قبر دلم میخواست با اوݧ شهید حرف بزنم اما نمیتونستم میخواستم باهاش درد و دل کنم اما روم نمیشد از گذشتم چیزے بگم براے همیـݧ بہ یہ فاتحہ اکتفا کردم.😔
یہ شاخہ گل یاس و هم با خودم بردم خونہ و گذاشتم تو گلدوݧ اتاقم هموݧ گلدونے کہ اولیـݧ دستہ گلے کہ رامیـݧ برام آورد بود و گذاشتہ بودم توش بهم ریختم ولے با پیچیدݧ بوے گل یاس تو فضاي اتاقم همه چیز و فراموش کردم و خاطرات خوب مثل چادرے شدنم اومد تو ذهنم.😌🍃
_همہے کلاسهاے دانشگاه تقریبا دیگہ برگزار میشد
چندتا از کلاسها رو کہ بین رشتہها، عمومے بود و با ترمهاے بالاتر داشتیم
سجادے🙎♂ هم تو اوݧ کلاسها بود.
_مـݧ پنجشنبہها اکثرا کلاس داشتم و بعد دانشگاه میرفتم بهشت زهرا پیش شهید منتخبم🌷
سرے دوم کہ رفتم تصمیم گرفتم تو نامہ✉️ همہ چیو براش از گذشتم بنویسم و بهش بگم چی ازش میخوام
_نامه رو بردم خندم گرفتہ بود از کارم اصلا باید کجا میذاشتمش بالاخره تمام سعے خودمو کردم و باهاش حرف زدم وقتے از گذشتم میگفتم حال بدے داشتم و اشک میریختم😭 و موقع رفتـݧ یادم رفت نامہ✉️ رو از اونجا بر دارم.
با صداے سجادے از خاطراتم اومدم بیرون...🗣
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ خانم علیآبـــــادی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #فرازی_از_وصیتنامه 🇮🇷
◽️آنان كه دل خويش را به نور عشق زنده كردند و جان دادند، جاودانه شدند. آنان كه برای هميشه زندهاند و نزد خدای خويش روزی میخورند و آن پاكدلانی كه به جستجوی پروردگار خويش برخاستند و او را يافتند و وقتی يافتندش به او محبت ورزيدند و چون لبريز از محبت او شدند، عاشق او شدند و هنگامی كه عاشق شدند خدا هم عاشقشان شد و تنشان كه حجاب جان بود را از ميان برداشت و خود خون بهای خون مقدسشان گشت.
#شهید_سیدیونس_فاطمی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
نگاه حسینی.mp3
3.49M
#محرم
#امام_حسین_علیه_السلام
#امام_زمان_عجل_الله_تعالی_فرجه
#استاد_عالی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🏴…🏴…🏴
°•{طلبه، مدافع حرم
#شهید_محمد_پورهنـــــگ🕊🌹}•°
🔴 #ترور_بیولوژیک_شهید_مدافع_حرم
◽️هوا خیلی گرم بود، همسرم توسط یکی از نیروهای نفوذی دشمن که اهل سوریه هم بود و مدتی با ایشان کار میکرد مسموم شد.
◽️این فرد یک لیوان آب به همسر من تعارف کرده بود. ظاهر آب هم که هیچ تفاوتی با آبهای سالم نداشت. اما همسرم میگفت همان موقع که آب را نوشیدم درد شدیدی در معدهام احساس کردم. چندساعت بعد وقتی ایشان به خانه آمد حالش خیلی بد بود.
◽️دکتر از همان اول تشخیص مسمومیت داد اما ما فکر می کردیم که یک مسمومیت ساده غذایی است؛ تصورمان این بود که با مصرف دارو حالش بهتر می شود. اما این اتفاق نیفتاد. سم رفته رفته بیشتر اثر کرد. علائم دیگری هم از راه رسید، مثل تب شدید، علائم سرماخوردگی، خون ریزی معده، تهوع شدید و ضعف و سردرد و سرگیجه.
◽️در نتیجه همسرم در بیمارستان بستری شد و آنجا بود که تشیخص دادند که سم وارد خونشان شده و حتی چند واحد خون جدید به ایشان تزریق کردند که به خیال خودشان تعویض خون انجام شود. اما چون در #ترور_بیولوژیک سم در مرحلهای وارد بدن میشود که قابل شناسایی نباشد و به سرعت هم اثر کند،
◽️ظرف سه هفته این سم در بدن همسرم اثر کرد و کبد ایشان را از کار انداخت، طوریکه ظاهر کبد ایشان سالم بود اما در داخل کاملا از کار افتاده بود. ما همانجا به تشخیص فوق تخصص خون و دستور مافوق همسرم، به ایران برگشتیم اما به خاطر پیشرفت بیماری، همسرم ظرف یک هفته در بیمارستان شهید شد.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای شهادت حضرت علی اکبر علیهالسلام به روایت رهبر انقلاب
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆