🇮🇷 #خاکریز_اسارت 🇮🇷
✍نویسنده: رحمان سلطانی
💢قسمت بیستم:
لحظات پرالتهاب اسارت
مسافت سی متری تا خاکریز رو بکُندی طی می کردم. در واقع دیگه داشتم خودمو می کشوندم تا برسم به خاکریز.
بدنم تحلیل رفته بود و اون نگهبان مرتب سرم فریاد می زد. با هر زحمتی بود به سه،چار متری خاکریز رسیدم و با تعداد زیادی مین از انواع مختلف روبرو شدم. ترسیدم و توقف کردم.
اونم مرتب با دست اشاره می کرد بیا و چیزایی می گفت که نمی فهمیدم، ولی دستشو به علامت نه تکان می داد و با داد و فریاد میخواست که از روی اونا عبور کنم و اسلحه شو سمتم گرفته بود و بالا و پایین می کرد که یالله زود باش.
فقط تعال، تعالش رو می فهمیدم. بالاخره با خود گفتم حالا چه فرقی می کنه روی مین برم و شهید بشم یا اینکه این بابا منو بکشه. دِلو به دریا زدم و وارد میدان مین شدم . چشمامو بسته بودم و هر آن منتظر بودم که با منفجر شدن یکیشون برم هوا و تموم !، ولی وقتی خبری نشد و بپای خاکریز رسیدم دیدم اون عراقی بیچاره حق داست. چاشنی مین ها رو دراورده بودن وخنثی شده بودند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔹سنگــر تـخــریـب
محل خودسازی و پروازشان بود
سنـگـــری که فرش را به عرش پیوند می داد
صفایی داشت کتری و کلمن و جاکفشی و فانوس و پوتین و جعبه مهمات…
ولــے صفای حقیقی در اخــلاص مــردان بی ادعا بود….
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
.
اُمُّالبَنین است دیگر!
عباس بزرگ میکند
بشود عصای دست حسین!
▪️وفات جانسوز حضرت ام البنین (س) مادر ادب تسلیت باد▪️
أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 ۸ دقیقه روایت جالب شهید سلیمانی از یار خودش شهید حاج یونس زنگیآبادی در دفاع مقدس
#روایت_فتح
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 زلال سخن 🇮🇷
✳️حجت الاسلام #عالی
☘سلام هایت بوی نفت میداد☘
🔺خدا می فرمايد که رنگ خدايی بگيريد . رنگ خدا بی رنگی است . رنگ خدا خلوص و پاکی است .
🔺انسان وقتی کاری را انجام ميدهد برای خدا انجام بدهد او خودش مهر خلوص را می زند .
🔺خدا بايد اين جوری رنگ آميزی بکند . يکی از علما ميگفت که حرفهای يک نفت فروش من را خيلی تکان داد . اوايل که در تهران گاز کشی شده بود ولی هنوز نفت هم بود .
🔺نفت فروش محله با چرخش گالن های نفت را می برد ، به من سلامی کرد و من جوابش را دادم و داشتم توی خانه می رفتم . گفت : حاجی آقا بيست روز است که سلام و عيلک شما با ما عوض شده است .
🔺 بيست روزی است که فرق کرده ای، بالاخره خانه گاز کشی شده و خانه ی شما هم گاز کشی شده ، شما قبل از گازکشی ها ، وقتي به من سلام می کردی با لبخند همراه بود.
🔺حتی احوال خانواده را هم از من می پرسيدی ولی از وقتی گاز به خانه ات آمده ، ما را تحويل نمی گيری. حاج آقا می دانی که سلام هايت بوی نفت می داد .
🔺 شايد آن موقع هم که به قصابی و نانوايی می رفتی، سلام هايت بوي نفت ، نان و گوشت می داد .
🔺بنده خدا گفت : تکانی خوردم و ياد اين آيه صبغة الله ... افتادم به خودم گفتم : وای اگر از پس امروز بود فردايی و در آخرت به من بگويند که عبادات و اعمالت بوي طمع می داد ، بوی خدا نمی داد .
🔺 کارهايت رنگ خدايی نداشت و تاييد خدا روی آن نداشت چه چيزی بايد بگويم ⁉️ و اين ارتباط مستقيم با نيت ما دارد .
#اخلاص
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- برادر! میزنی؟
+ میخوره!
🎙 به روایت حاج حسین یکتا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #فرازی_از_وصیتنامه 🇮🇷
◽️خدایا! در شهادت چه لذتی است که مخلصان تو به دنبال آن هستند؟
◽️خدایا! تو جانم دادی و جانم خواهی گرفت؛ مرا در آن صراطی گذار که هیچگاه از لحظه جان دادن غفلت نکنم.
◽️خدایا! میدانم آنچه را بخواهی انجام میدهی، پس مرا بر آن راهی بگذار که مصلحت توست.
◽️و حضرت پروردگار نیز او را در راهی که مصلحت و رضای حق در آن بود، نهاد؛ شهادتِ با عزت را نصیب وی ساخت تا نام و یادش همواره در دل و جان آزادی خواهان باشد و جاودان بماند.
روحانی مبارز
حجتالاسلام والمسلمین
#شهید_شیخ_علی_اوسطی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #خاکریز_اسارت 🇮🇷
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢 قسمت بیستم و یکم
برخورد انسانی سربازای عراقی
به لبه خاکریز که رسیدم سرباز عراقی فهمید زخمی ام و فوری پرید این طرف و منو بلند کرد و روی دوشش گذاشت و دوان دوان از داخل کانالی که پشت خاکریز کنده بودن منو برد داخل یه سنگرِ سرپوشیده.
از لهجه اش متوجه شدم از کردای عراقیه. حدود سی و پنج ساله بود با چهره ای مهربون، دلسوز و بسیار جوانمرد. شش نفر دیگه داخلِ سنگر بودن و یکی از اونا کم سن و سال بود و تقریبا ۱۸ سال یا کمتر داشت. منم که اصالتا کوردِ ایلامی بودم و کمی هم لهجه کردستانی بلد بودم خیلی خوشحال شدم. مقداری عربی گفت من چیزی نفهمیدم بهش گفتم کوردم اونم خوشحال شد و شروع کرد به کردی حرف زدن. ازین بهتر نمی شد. یه همزبون تو اون شرایط می تونست خیلی کمکم کنه و حداقل نزاره اینجا منو اعدام کنن. خودمو معرفی کردم و اونم دلداری می داد و می گفت نترس اینجا کسی کاریت نداره. انگار یه دوست قدیمی پیدا کرده بود و مرتب باهام حرف می زد. می گفت: آتیشباری ایران خیلی سنگینه و یکی از عراقیا رو نشون داد، همون که کم سن و سال بود و چهره ای سبزه داشت ، می گفت این می ترسه. من تو ذهن خودم گفتم ای بی پدر، به درَک که می ترسه. تو نیم ساعتی که داخل اون سنگر بودم خیلی ملاطفت و محبت کرد.
نه فقط سرباز کورد، بقیه ی عراقیا هم تو خط مقدم کاری به من نداشتنو و با بی تفاوتی و تعجب فقط نِگام میکردن و شاید پیش خودشون می گفتن این وقت روز و تنهایی، این از کجا سر و کله اش پیدا شد! خودمم اگه بودم تعجب می کردم. همون کورد عراقی وقتی دید لباسام خیسه و دارم از سرما می لرزم. رفت یه دَس لباس اورد و لباسای خیسو از تنم کند و لباس خشک به من پوشوند. تا چشمش به ساق پام افتاد و دید تیر خورده مثل یه پرستار مهربون زخما رو پانسمان و باند پیچی کرد. گفتم انگشت پام هم زخمیه. چکمه پلاستیکی رو کشید ناخاسته آه کشیدم. متوجه شد خیلی درد دارم رفت یه تیغ جراحی اورد و چکمه رو از دو طرف پاره کرد و انگشت پامو پانسمان کرد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
اگر از غمِ تو بارانی ام
بداند عدو که طوفانی ام
منم قاسم سلیمانی ام
ندارم هراس از فردا
کنم فرش یار این سر را
به سر ببندم سربند،
مدد یا زهرا(س)
جهان شود خیره به این
عزت و اقتدار ما
حسین حسین شعار ما
شهادت افتخار ما
#علمدار_انقلاب
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 خاطرات خواهر شهید پاشاپور🇮🇷
♦️آخرین دیدار
آخرین باری که برادرم را دیدیم دو سال پیش عید فطر بود که به ایران آمده بود. مادرم به شدت وابسته به اصغر بود و همه این را می دانستند. برای همین وقتی ابراز دلتنگی می کردند برادرم می گفت من نمی توانم کارم را رها کنم، شما بیایید سوریه. وقتی هم که پدر و مادر آنجا می رفتند مادرم می گفت بعضی روزها سه چهار ساعت می توانیم او را ببینیم.
♦️*شوخِ مهربان
خیلی حضور ذهن ندارم ولی خصوصیاتی هست که بین شهدا مشترک است مثل مهربانی. اصغرآقا بسیار مهربان بودند و سعی می کردند مهربانی را با شوخ طبعی ابراز کنند. وقتی خاطراتشان را بیان می کردیم خنده روی لبمان می آمد از لحظات خوشی که ایجاد می کرد.
♦️*چه عاقبتی بهتر از شهادت
وقتی همسرم شهید شد با اینکه خودم روحیه قوی ای داشتم و راه شهادت را قبول دارم اما برادرم با جدیت می گفت ناراحت نباشی ها چه عاقبتی بهتر از اینکه کسی با شهادت برود؟ حرف هایش برایم آرامش بخش بود. با اینکه اصغر با همسرم رفیق صمیمی بودند و هر گاه یکی را کار داشتیم و پیدا نمی کردیم با دیگری تماس می گرفتیم چون می دانستیم کنار هم هستند.
♦️*دیشب شب سختی بود
مادرم ناراحتی قلب دارند. برای همین دکتر سفارش کرده بود خیلی آرام باید خبر شهادت را بدهیم. دیشب همه خبر داشتند جز مادرم. شب سختی بود. امروز که آرام آرام خبر را دادیم خیلی ارام برخورد کردند و به نظرم آمد بهشان الهام شده بود. الان هم اشک می ریزند اما احساس افتخار از شهادت اصغر آقا در چهره شان نمایان است.
#شهید_اصغر_پاشاپور
#راوی_خواهر_شهید
#همسر_شهید_محمد_پورهنگ
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
آخرین نماز شب سردار ...
عکس از حامد شهبازی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
امام شناسی🌙
🌱روشنفکر و نظریهپرداز✨
❣آیتالله خامنهای به واقع تئوریسین، ایدئولوگ، نظریهپرداز و یک روشنفکر واقعی است روشنفکری که عقلانیت، زمان و مکان پایه تصمیمگیری اوست. نظریه امامت در تفکر اسلامی را سالهای قبل از انقلاب در آثار و مکتوبات خود مطرح کرد. مورخ و صاحبنظری بزرگ در حوزه تاریخ جهان، روابط بینالملل و جهان اسلام است.🌹
❣ولادیمیرپوتین رییسجمهوری روسیه میگوید: «در دیدار من با رهبری ایشان روسیه را به گونهای توصیف کردند و درباره شعرا، نویسندگان و مشاهیر آن صحبت کردند که دیدم از من بهتر کشورم را میشناسند» ایشان نویسنده، خطیب، شاعر و بزرگترین حامی فرهنگ و هنر در ایران بعد از انقلاب است.درباره سینمای ایران میگوید «سینمای ایران در زمره چند سینمای برتر جهان است و کشوری که زبان سینما نداشته باشد در عرصه جهانی دارای لکنت زبان» است. صیانت از «زبان و ادبیات فارسی» مرهون اهتمام و تلاشهای جدی ایشان است. «توسعه و پیشرفت» ایران مرهون گفتمان «جهاد علمی» و ایستادگی و مداومت رهبری است.🌱
خاویر پرزدکوئیار دبیر کل وقت سازمانمللمتحد پس از دیدار با رهبری میگوید: «من در طول مدت مسوولیتم با شخصیتهای سیاسی و رؤسای جمهور و رهبران زیادی از کشورهای دنیا ملاقات داشتهام. اما تاکنون شخصیتی به سیاستمداری و هوشمندی آیتالله خامنهای ندیدهام.»😍✨
#امام_شناسی🌿
#امام_خامنه_ای
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #خاکریز_اسارت 🇮🇷
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت بیست و دوم:
خداحافظی با وطن
هنوز داشتم از سرما می لرزیدم. پرسید می ترسی؟ گفتم نه سردمه. تو آب بودم بدنم یخ زده. یه پتو رو دوشم انداخت و محکم منو چن دقیقه بغل کرد تا کم کم بدنم گرم شد ولرزش بدنم تموم شد.
پرسید چیزی میخوای؟ روم نشد بگم گشنمه. فقط گفتم سه روزه آب نخوردم، تشنمه. یه قمقمه آب اورد وقتی داشتم می خوردم انگار تو عمرم آبی به این گوارایی نخورده بودم. بعدش بدون اینکه چیزی بپرسه مقداری نان اورد و یه کنسرو غذای بادمجان برام باز کرد و منم مقداری خوردم و ازش تشکر کردم.
می گفت ما دو ملت مسلمان و برادر هستیم از جنگ ناراحت بود. شاید خیالش راحت بود که بقیه کوردی نمی دونن خیلی راحت حرف می زد. راستشو بخواید مقداری تو شک و شبهه افتاده بودم. اون همه تبلیغات ایران که عراق با اسرا اینجوری رفتار می کنن و شکنجه میدن کجا و این رفتاری که با من می شد کجا؟ کجای اینا به خونخوار و جنایتکار می خوره؟
رفتاری که تو اون نیم ساعت با من شد بالاترین جلوه انسانیت بود. شاید اگه موفق میشدم و برمیگشتم تو بیمارستانای ایران بهتر از این امکان نداشت با من رفتار بشه. اینکه یه دشمن پتو بیاره و منو بغل کنه تا گرم بشم خیلی متفاوت بود از اون تصوری که از ارتش عراق داشتم که به صغیر و کبیر رحم نمی کنه و اُسرا رو تا سر حد مرگ شکنجه میکنه! ما همه ی ارتش عراق رو جنایتکار و بعثی می دونستیم ولی واقعیت اینجور نبود بین اونا کم و بیش افراد خوبی هم وجود داشت.
همه ی این رفتارا تردید منو بیشتر می کرد و به جای اسارات و عواقب اون فکر و ذهنم شده بود همین مسئله و با خودم وَر میرفتم که قضیه چیه؟ تا اینجای کار چیزی جز محبت و انسانیت از عراقیا ندیدم. حدودا نیم ساعتی گذشت و یکی اومد داخل سنگر و چیزی به اون سربازِ کورد گفت. اونم اومد گفت که یه وسیله آماده س تو رو پشت خط منتقل کنه. گفت هر چه زودتر از اینجا بری بهتره. چونکه هرآن احتمال داره بعلت آتشباری ایران اینجا کشته بشی، ولی نگرانی تو چهره اش موج میزد و ظاهراً می دونست چی در انتظارمه .
وقتی مسائل بعدی پیش اومد و رفتارای وحشیانه بعثیا رو در ادامه دیدم ، تازه فهمیدم اون بنده خدا چرا اون همه نگران بوده. می دونست پشتِ خط چه رفتاری با اسرا میشه. بعنوان آخرین خدمت زیر کتفمو گرفت و تا نزدیکی یه نفربر که آماده برگشتن به پشت جبهه بود، همراهی کرد و با من خداحافظی کرد و رفت سرِ پُستش.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
نظر کردهی حسین بودی، همه چیزت شبیه حسین شده؛
📎حتی این وصف:
إِنَّ لِقَتْلِ اَلْحُسَيْنِ حَرَارَةً فِي قُلُوبِ اَلْمُؤْمِنِينَ لاَ تَبْرُدُ أَبَداً !
ما ماندیم و داغی که آرام نخواهد...
#حاج_قاسم_سلیمانی🌷
#سیدالشهدای_مقاومت
#دلتنگ_نگاهت_هستیم_حاجی
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
علی مهربانی:
✍شهید دکتر چمران میگفت:
🔹توی کوچه پیرمردی دیدم که روی زمین سرد خوابیده بود ...سن و سالم کم بود و چیزی نداشتم تا کمکش کنم؛ اون شب رخت و خواب آزارم می داد! و خوابم نمیبرد از فکر پیرمرد ... رخت و خوابم را جمع کردم و روی زمین سرد خوابیدم می خواستم توی رنج پیرمرد شریک باشم اون شب سرما توی بدنم نفوذ کرد و مریض شدم ...
اما روحم شفا پیدا کرد
چه مریضی لذت بخشی ...
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 زلال سخن 🇮🇷
✅آنچه عشق به امام می نامیم عشق نیست، سرگرمی است!
✍استاد علی صفایی حائری: عشق از نياز بر مىآيد. اما كدام نياز؟ 🍃
🌈 راحتتر بگويم: عشق، خود نياز است، اما نياز به تبديل شدن و به اينگونه از بنبست رهيدن، 🥀از خود خلاص شدن و به معشوقى كه بالاترش يافتهاى پيوستن و با او ماندن؛
🦋 چون هنگامى كه بودن تو، ماندن است و ماندن تو، مرگ است و گند است، بايد اين بودن، از بنبست ماندن نجات بگيرد. بايد در راهى بيفتد و جهتى بيابد. اين نياز، عشق است و عشق از اين نياز برخاسته. و اين عاشق است كه به راحتى مىتواند خودش را بدهد، كه خودِ برترى را به دست آورده است. مىتواند فنا شود، كه وسعت بزرگترين را شناخته است؛ وسعتى كه وجودش در آنجا حصار است و ديوار است و قلعه است و فرو ريختنش، بيشتر شدن است و بزرگتر شدن است و باقى ماندن است و از بنبست رهيدن و ادامه يافتن. آنچه ما با نام عشق امام، با آن مأنوس شدهايم و به آن دل بستهايم، عشق نيست و اين نيازِ ادامه يافتن و حركت كردن نيست، كه نياز به سرگرم شدن و تنوع داشتن است.
آنچه ما در برابر امام داريم هنوز تا اين عشق فاصله دارد. ما از امام نه خودش و نه خودمان، كه خانه و زندگى را مىخواهيم و از او به جاى مغازه و بيل و كلنگ استفاده مىكنيم. ما بيشترها را فداى كمترها كردهايم. و اين است كه عشق نيست، بازى است.
📚 تو مي آيي (ويرايش جديد)، ص۸۶
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #خاکریز_اسارت 🇮🇷
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت بیست و سوم:
ورق برگشت
پای نفربر- که ظاهرا از نوع پی ام پی بود- ورق برگشت و ارتش بعثی ماهیت درنده خویی خودشو کم کم بهم نشون میداد. متوجه شدم اون ملاطفت و رفتار انسانی در خط مقدم ربطی به حزب بعث نداشته و محصول رفتار نیروها و افراد معمولی ارتش عراق است که مثل خودِ ما گرفتار نظام بعث و رهبرِ دیکتاتورش صدام بودن و چاره ای جز اطاعت نداشتن و چه بسا بیشتر از ما از صدام و حزب بعث متنفر بودن.
به تدریج صحنه هایی رو دیدم که بسیار فراتر از چیزایی بود که در باره خشونت و سنگدلی بعثیا شنیده بودم.
دو نفر اومدن و دست و پای منو گرفتن و انداختن بالای نفربر و از دریچه پرت کردن داخل.
کف نفربر پر از اسلحه و مهمات بود و من افتادم روی اونا. خودمو جم وجور کردم و نشستم. هنوز دستام باز بود.
از بدِ حادثه نشسته بودم روی یه کلاش و تیزی گلنگدن فرو رفته بود توی رانم و بشدت آزارم می داد. دست بردم و اسلحه رو بلند کردم که کنار بزارم. سربازِ بغل دست راننده منو تو همین حال دید و تفنگشو بسمتم گرفت و چیزی نمونده بود به رگبار ببنده، سریع اسلحه رو پرت کردم و با اشاره به رانِ پام حالیش کردم که رو اسلحه نشسته بودم. عجب اشتباهی کردم ،نزدیک بود به قیمت جونم تموم بشه.
قضیه ختم بخیر شد و اونم اسلحه شو کنار گذاشت. اومد تنفگا رو از اطرافم دور کرد و با اشاره بهم فهموند که اگه دست از پا خطا کنم همینجا کشته میشم. دقایقی رو داخل نفربر سپری کردم تا اینکه به مقر جدیدی در پشت خط عراقیا رسیدیم. دریچه رو باز کردن و دستامو گرفتن و بیرون کشیدن و با کمال بی رحمی پرت کردن پایین و دستامو از جلو بستن و یه گوشه نشوندن روی زمین.
یکی دو ساعت اونجا بودم و ظاهرا منتظر بودن ماشینی بسمت بصره بِره و منو تحویلش بدن. بالاخره یه آیفا اومد و دو سرباز پیاده شدن و با اشاره به من گفتن که سوار بشم.
طفلکیا عقل که تعطیل!، چشمم نداشتن ببینن دستام بسته س و زخمی ام ، چطور میتونستم از اون ارتفاع برم بالا و سوار بشم! با خنده و مسخره بازی یکی دستامو گرفت و یکی پاهامو و مثل مشک مقداری تاب دادن و پرت کردن بالای آیفا. اومدن بالا چشمامو بستن و دو تایی روبروم نشستن. آیفا با سرعت حرکت می کرد و من از این طرف به اونطرف پرت می شدم. ناچار شدم دو تا دستمو که بهم بسته شده بود به کف ماشین بچسبونم. از زیر چشم بند می تونستم مقدار کمی اطرافمو ببینم. یکیشون بلند شد و پوتینشو کوبید پشتِ دستامو و دور خودش می چرخید طوریکه پوست دستم لِه و زخمی شد و رفت نشست سرِ جاش. جرات نمی کردم دستامو بزرام کف ماشین بلند می شد و همون کارو تکرار می کرد و با پوتین به پا و کمرم می کوبید. بناچار با همون حالت عدم تعادل نشستم.
رحمان سلطانی
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
در غم تو ،نه خاکت سرد بود تا آرام شویم... و نه اربعینت باعث شد تا یادت در خاطرمان کمرنگ شود
شک ندارم تا زنده ایم قسمتی از قلبمان را به نامت زده اند
حاج قاسم به خدا بگو اگه لیاقت هم نداریم به دل تنگمان برای تو مارا ببخشد و بطلبد...
#انتقام_سخت
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔰امروز جمعه ۲۲ بهمن ۱۳۶۱
پنج روز است که در #محاصره هستیم. آب و غذا و مهمات نداریم. شمار بچه های #کانال_کمیل بسیار کم است و بسیاری شهید و یا زخمی شدند. باقی از هم از عطش فراوان توانی برایشان نمانده است.
امیدواری دادن های ابراهیم بهترین رزق این چند روز برای بچه ها بود..
ابراهیم می گفت : اگر همگی هم شهید شویم تنها نیستیم، مطمئن باشید مادرمان #حضرت_زهرا سلام الله علیها می آید و به ما سر می زند.
در همین حال رزمنده ای فریاد زد : مادر بخدا قسم اگر گردان کمیل در مدینه بود هرگز نمی گذاشتند به تو سیلی بزنند.
نوای مادر مادر در کانال طنین انداز شده بود...😭
کماندو های عراقی به کانال رسیدند و شروع کردند به #قتل_عام بچه های باقی مانده کمیل و حنظله
بچه های کمیل و حنظله همراه با راهپیمایی ۲۲ بهمن در شهرهای مختلف ایران داشتند حماسه دیگری رقم می زدند.
ابراهیم باقی رزمندگان را به عقب راند و خود در برابر کماندوها مقاومت می کرد که ناگهان نوایی بلند شد :
ابراهیم شهید شد...😭😭😭
#شهید_ابراهیم_هادی
#سالروز_شهادت🌷
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطره شنیدنی رهبرانقلاب از روز ۲۲بهمن۱۳۵۷
➕ لحظاتی از حضور ایشان در جمع راهپیماییکنندگان در سال ۱۳۶۵ در دوران ریاست جمهوری
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
°•|🌿🌹
#کلام_ناب
💢 #امام_خمینی_رحمةاللهعلیه
▫️آنهایی که در خواب هستند،
▫️آنهایی که باز هم خواب میبینند،
▫️آنهایی که خواب آمریکا را میبینند،
خــدا بیـدارشان کنـد.
📚 صحیفه امام، جلد ۱۹، ص ۲۴۰
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴 #حجاب_اجباری مطرح میشود تا خدمات انقلاب به #زنان دیده نشود!
-
🔹امید به زندگی زنان 54 بوده و امروز 78 است
🔹3500 پزشک زن داشتیم الان 60 هزار پزشک زن و 30 هزار پزشک متخصص داریم
🔹داستان نویس زن کمتر از 10 نفر بودند و امروز 4 هزار نویسنده داستانی داریم
🔹۱.۴ درصد اساتید دانشگاه زن بودند و امروز ۲۴ درصد
🔹دانشآموختگان زن ۶ درصد بودند و امروز ۴۴ درصد
🔹۳۵ درصد باسواد بودند الان ۹۰ درصد باسوادند
🔹از ۷ رشته به ۴۰ رشته ورزشی زنان رسیدیم
🔹ورزشگاه اختصاصی زنان ۳۰ برابر شده
🔹از ۶ مسابقه خارجی به ۱۲۰۰۰ مسابقه خارجی رسیدیم
🔹درصد کارکنان زن عالی رتبه از ۱۱ به ۴۲ درصد رسیده
🔹سازمانهای غیردولتی زنان از ۱۰ به ۲۰۰۰ رسیده
🔹الان ۸.۵ درصد قضات زن هستند (از ۳۰ نفر به ۱۰۰۰ نفر رسیده)
🔹۳۵ هزار زن مربی و ۱۶ هزار داور زن داریم
🔹از هر ۱۰۰۰۰ زن ۳۰۰ نفر در وضع حمل فوت میشد که الان به ۱۹ رسیده
🔹کارگردان زن نداشتیم الان بیش از ۲۰ کارگردان زن سینما و تئاتر داریم
🔹از ۳۹ زن وکیل به بیش از ۲۵۰۰۰ زن وکیل رسیدیم
🔹از ۱۰۰ پلیس زن به ۷۲۰۰ پلیس زن رسیدیم...
📝 محمدعلی الفت پور
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #خاکریز_اسارت 🇮🇷
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت بیست و چهارم:
اقامه نماز و آتیش سیگار
دم دمای عصر بود و هنوز نمازمو نخونده بودم. جابجاییای مختلف سبب شده بود فرصتی برای خوندن نماز پیش نیاد. تو اون وقت هیچی برام مهمتر از این نبود که هرجوری شده نمازمو بخونم و قضا نشه. جهادِ ما برای نماز بود. دیدم الان وقتشه. نیت کردم و سرمو پایین انداختم و با همون حالت شروع کردم نماز خوندن و اذکار نماز رو زیرِ لب می خوندم. ظاهراً سربازا متوجه شده بودن لب من تکان می خوره و چیزایی می گم. شاید اصلا تصور نمی کردن دشمنشون که کافرش می دونستن تو این شرایط بحرانی و با این وضع اینقد نماز براش مهم باشه که مشغول نمازشده باشه.
بعثیا در تبلیغاتشون ایرانی جماعت رو مشرک و مجوس معرفی می کردن و خودشونو مسلمون واقعی .
سایه ای روی سرم احساس کردم و دستم آتیش گرفت. از بوی سیگار متوجه شدم که آتیش سیگاره. یکیشون آتیش سیگار رو می چسبوند پشت دستام. سوختگی هم به زخمای روی دستم اضافه شد. نمازم قطع شد. فک نمی کردم با این وضع نزاری که داشتم و چشم و دست بسته اینقد سنگدل باشن و اینجور رفتارای وحشیانه رو انجام بدن .
با سوزش دستِ من دلش خنک شد و رفت نشست. دوباره نمازمو از اول شروع کردم و دوباره قضیه تکرار شد. شکر خدا که با عنایت و کمک او، با وجودِ درد شدیدی که داشتم حسرتِ داد زدن و آه و ناله کردن رو به دلشون گذاشتم. چه نمازی بود نمازِ اون روز. بی طهارت و وضو. روی آیفا و دو مامور عذاب. به هر صورتی که شد نماز ظهر و عصرم رو با آتیش سیگار و پوتین و بعد از چن بار شکسته شدن بجا اوردم و روسیاهی برای اون دو جنایتکار باقی موند. پشت دستام می سوخت و پام بشدت درد می کرد و اونا مستانه قهقهه می زدن.
اون دو نانجیب برای آزار دادنم با هم رقابت می کردن و مرتب یکی بلند میشد و یکی می نشست و لابد به مسلمونی خودشونم افتخار می کردن که مثلا یه دشمنِ مجوسی رو گیر اوردن و برای رضای خدا دارن اونو آزار می دن.
چقد تو اون شرایط غربت و تنهایی که به اسیری می بردنم، با قافله اسرای کربلا احساس یگانگی می کردم. دست و چشمم بسته بود و دست دشمن باز. زخمی بودم و اونا سالم. تنها بودم و اونا با هم. غریب بودم و اونا تو وطنشون. ولی من همه چیز رو داشتم و اونا نداشتن. خدایی که منو فراموش نکرده بود و به من توفیق هم کلام شدن با خودشو تو این وضع بحرانی داده بود. من حضرت زینب و زین العابدین رو داشتم و اونا وارثِ شمر و خولی. در رذالت و شقاوت با هم مسابقه می دادن و من به قافله اهل بیت دلخوش بودم.
مطمئنم هرگز آیه ی «فاستقبوالخیرات» به گوششون نخورده بود و اگه هم شنیده بودن معنای خیرات رو براشون کج تفسیر کرده بودن که برای شکنجه ی یه مسلمانِ زخمی و در حال نماز با هم مسابقه می دادن. وقت و زمان برای من و اونا هر دو سپری می شد. برای ما با عشق به محبوب و راز و نیاز با معشوق و برای اونا به غیض و غضب و عقده گشایی. اذیت می کردن و می خندیدن و فراموش کرده بودن روزی خواهد رسید که مؤمنان در حالیکه غرق خوشی و نعمتای الهی هستند به آنان خواهند خندید.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆