eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
682 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
21 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست. کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است. ارتباط باخادم الشهدا👇 @Mehrabani1364 🔽تبادل داریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 هرچه خدا بخواهد همان است 📍ما يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلَا مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ فَلَا مُرْسِلَ لَهُ مِن بَعْدِهِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (سوره فاطر آیه ۲) 📍ﭼﻮﻥ ﺧﺪﺍ ﺭحمتی ﺭﺍ ﺑﺮﺍی ﻣﺮﺩم ﺑﮕﺸﺎﻳﺪ ، ﺑﺎﺯﺩﺍﺭﻧﺪﻩ ﺍی ﺑﺮﺍی ﺁﻥ ﻧﻴﺴﺖ ، ﻭ ﭼﻮﻥ ﺑﺎﺯﺩﺍﺭﺩ ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻓﺮﺳﺘﻨﺪﻩ ﺍی ﺑﺮﺍﻳﺶ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ ، ﻭ ﺍﻭ ﺗﻮﺍﻧﺎی ﺷﻜﺴﺖ ﻧﺎﭘﺬﻳﺮ ﻭ ﺣﻜﻴﻢ ﺍﺳﺖ.✳️✳️✳️ 📍 ﺧﻠﺎﺻﻪ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺗﻤﺎم ﺧﺰﺍﺋﻦ ﺭﺣﻤﺖ ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺭﺍ ﻟﺎﻳﻖ ﺑﺒﻴﻨﺪ ﻣﺸﻤﻮﻝ ﺁﻥ ﻣﻰ ﺳﺎﺯﺩ، ﻭ ﻫﺮ ﻛﺠﺎ ﺣﻜﻤﺘﺶ ﺍﻗﺘﻀﺎ ﻛﻨﺪ ﺩﺭﻫﺎﻯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﻰ ﮔﺸﺎﻳﺪ، ﻭ ﺍﮔﺮ ﺟﻤﻠﻪ ﺟﻬﺎﻧﻴﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﻢ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﺭﻯ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺍﻭ ﮔﺸﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﺒﻨﺪﻧﺪ، ﻳﺎ ﺩﺭﻯ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﮕﺸﺎﻳﻨﺪ، ﻫﺮﮔﺰ ﻗﺎﺩﺭ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ، ﻭ ﺍﻳﻦ ﺩﺭ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺷﺎﺧﻪ ﻣﻬﻤﻰ ﺍﺯ ﺗﻮﺣﻴﺪ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻨﺸﺄ ﺷﺎﺧﻪ ﻫﺎﻯ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ.✴️✴️✴️ 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی ‌● ●نویسنده :مجیدخادم پاکت کاغذی پر از نخود و لوبیا و مثل همیشه یکدست سبزی خوردن پیچیده شده توی روزنامه. به سبزی‌فروش گفته بود روزنامه بیشتر دو رورش بپیچ که به نان ها نخورد . بیشتر از آنهایی که توی مغازه چه سبزی فروشی بودن از این تزیین زنبیل های پلاستیکی قرمز رنگ شبکه شبکه ای داشتند همه داشتند. می گذاشتند توی صف جای خود،صف نان، صفحه شیر ، زنبیل خودش یک نفر بود . وارد مسجد که میشد همیشه توی دلش می لرزید .حالا دیگر می‌دانست ساواکی یعنی چه ؟حرفش را زیاد شنیده بود .فرهاد کتاب توی پاکت کاغذی و عکسهای لوله شده و روزنامه پیچ شده را گذاشت در زنبیل زیر خریدها. _برم بازار مسجد الرضا؟ _نه داداش خیلی نزدیکه به مسجد .همونجا تو بیست متری. آقای حسینی را می شناسی؟ _ کدام حسینی ؟ _همون که موقع نماز ظهر وایساده بود صف اول ،کنار مشهدی حسن،کچله، یک کلاه پشمی سیاه همیشه میزاره سرش. _آهان فهمیدم ،میشناسم. _بیست متری که رفتی ,دوتا کوچه بعد مسجدالرضا ,اون طرف خیابون, و تو که رفتی در سوم سمت راست درش هم ضد زنگ زدن ،هنوز رنگ نشده یادت میمونه؟ _بله در سوم ضد زنگ . فرزاد از کوچه مسجد ایرانی بیرون زد و راه افتاد سمت چهارراه سینما سعدی. نزدیک غروب بود ولی هوا هنوز کاملا روشن بود. می رفت اما چشمش بیشتر به زنبیل بود تا جلوی پایش. ۱۰۰ متریه مغازه عرق فروشی، نزدیک چهارراه که رسید، سرش را بالا کرد و همانجا چشمش افتاد به ماشین ریوی خاکی رنگ ارتشی که کمی بالاتر از روبروی عرق فروشی، آن طرف خیابان پارک کرده بود و دوتا سرباز ژ۳ به دست هم کنارش ایستاده بود. صحبت های فرهاد و دوستانش در مسجد شنیده بود که این روزها ارتشیان می‌آیند در چهارراه سینما سعدی برای محافظت از عرق فروشی و سینما مردم چند بار به اینجا حمله کرده بودند و با سنگ شیشه هایشان را ریخته بودند پایین. فرزاد تا آن وقت از نزدیک ارتشی‌ها را ندیده بود کم کم جلوی مغازه عطر فروشی رسیده بود احساس گرما می کرد پشت میز نشسته بودند و سیگار دود می کردند. یک لحظه خواست برگردد که صاحب مغازه عرق فروشی جلوی در گفت «برو بچه اینجا واینسا» از صدای زمخت مرد بی اختیار قدم برداشت.زنبیل توی دستش سنگینی می‌کرد .به سربازهای آن طرف خیابان نگاه می‌کرد. ایستاده بودند و با کمر و گردن کشیده اطراف را می دیدند .نگاهشان بیشتر به پیاده رو و روبروی ایشان بود و چهار راه. فرصت فکر کردن نداشت. چه بکند؟ قدمها ضعیف و سست خودشان جلو می‌رفتند. لحظه‌ای از ذهنش گذشته بود نکند سربازها به من خاطر آمدند آنجا! قدم ها بی اختیار راهشان را کج کردند به سمت خیابان حافظ. سرعت قدم هایش بیشتر شد و نگاهش را از زنبیل برداشت. می ترسید به زنبیل نگاه کند و ببیند که مثلاً به کتاب با گوشی عکس بیرون آمده باشد از لای بقیه چیزها. پیاده روی آن طرف خلوت بود مردم زیاد از دور و بر ماشین ارتشی رد نمیشدند. نزدیک ماشین که رسید شده بود قدم هایش سست شده بود،ضربان قلبش هم. دلش می‌خواست گریه کند ولی خودش را محکم نگه داشته بود و دسته زنبیلی را محکم‌تر توی دستش فشار میداد. نگاهش به قدم هایش بود و تند تند می رفت از جلوی ماشین که رد شد ،اولین پوتین‌های دو سرباز کنار خیابان را دید. جلوی راه و بعد روی ماشین را که هفت سرباز کنار یکدیگر نشسته بودند و یکی شان به او لبخند زده بود. فهمیده بود که به چهار راه رسیده و از آن رد شده و قدم توی ۲۰ متری گذاشته. جلوی در سرخ ضد زنگ زده شده که رسید، زنبیل را زمین گذاشت. احساس کرده بود کف دستش میسوزد.جای لبه باریکی که دسته پلاستیکی زنبیل خط سرخ افتاده بود در که زد، آقای حسینی خودش آمد دم در. به دو سمت کوچه نگاهی انداخت و خودش از توی زنبیل بسته‌ها را برداشت و دستی بر سر فرزاد کشید و خوش و بش کرد ،بعد برگشت داخل و در را بست .در که به هم خورد ،فرزاد تازه به خودش آمد. زنبیل را که بلند کرد احساس کرده بود خیلی سبک شده است .آنقدر که انگار دیگر هیچ چیز دستش نیست .انگار تمام خودش هم سبک شده بود که تمام راه را تا خانه در پیاده روی آن طرف خیابان روبروی ماشین ارتشی که هنوز ایستاده بود، عرق فروشی را انگار اصلا ندید، از جلوی داروخانه پدر هم رد شده بود بی آنکه نگاهی بیندازد. ادامه دارد..✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 موشن‌گرافیک| سخت‌‌ترین امتحان شهیدی که رتبه یک کنکور تجربی سال ۶۴ بود 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔺هفت) سبك زندگي 🔹سخن لازم دراین‌باره بسیار است. آن را به فرصتی دیگر وامیگذارم و به همین جمله اکتفا میکنم که تلاش غرب در ترویج سبک زندگی غربی در ایران، زیانهای بی‌جبران اخلاقی و اقتصادی و دینی و سیاسی به کشور و ملّت ما زده است؛ مقابله با آن، جهادی همه‌جانبه و هوشمندانه میطلبد که باز چشم امید در آن به شما جوانها است. «بيانيه گام دوم» 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴 سفر کنید و عبرت بگیرید 📍قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ ثُمَّ انظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ (سوره انعام آیه ۱۱) 📍ﺑﮕﻮ : ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺑﮕﺮﺩﻳﺪ ، ﺳﭙﺲ ﺑﺎ ﺗﺄﻣﻞ ﺑﻨﮕﺮﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﺮﺟﺎم ﺗﻜﺬﻳﺐ ﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.✳✳✳ 📍شکی ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﺁﺛﺎﺭ ﮔﺬﺷﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﺍﻗﻮﺍﻣﻰ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﭘﺸﺖ ﭘﺎ ﺯﺩﻥ ﺑﻪ ﺣﻘﺎﻳﻖ ﺭﺍﻩ ﻓﻨﺎ ﻭ ﻧﺎﺑﻮﺩﻯ ﺭﺍ ﭘﻴﻤﻮﺩﻧﺪ، ﺗﺎﺛﻴﺮﺵ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﻛﺘﺎﺑﻬﺎ ﺍﺳﺖ، ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻳﻦ ﺁﺛﺎﺭ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺭﺍ ﻣﺤﺴﻮﺱ ﻭ ﻗﺎﺑﻞ ﻟﻤﺲ ﻣﻰ ﺳﺎﺯﺩ. ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﻧﻈﺮﻭﺍ (ﻧﮕﺎﻩ ﻛﻨﻴﺪ) ﺭﺍ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﺑﺮﺩﻩ ﻧﻪ" ﺗﻔﻜﺮﻭﺍ" (ﺑﻴﻨﺪﻳﺸﻴﺪ). ﺿﻤﻨﺎ ﺫﻛﺮ ﻛﻠﻤﻪ" ﺛﻢ" ﻛﻪ ﻣﻌﻤﻮﻟﺎ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻄﻒ ﺑﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺯﻣﺎﻧﻰ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﻣﻰ ﺭﻭﺩ، ﻣﻤﻜﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮﺟﻪ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺳﻴﺮ ﻭ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺧﻮﺩ ﻋﺠﻠﻪ ﻧﻜﻨﻨﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺁﺛﺎﺭ ﮔﺬﺷﺘﮕﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﻛﺮﺩﻧﺪ، ﺑﺎ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻭ ﺩﻗﺖ ﺑﻴﻨﺪﻳﺸﻨﺪ ﺳﭙﺲ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﮔﻴﺮﻯ ﻛﺮﺩﻩ، ﻋﺎﻗﺒﺖ ﻛﺎﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﭼﺸﻢ ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ.✴✴✴ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
چی بگم آخه؟.pdf
2.32M
می‍‍خوای امر به معروف کنی اما نمیدونی چی بگی🤔؟! عذاب وجدان می‌گیری که نمیتونی حرفی بزنی😔؟! دیگه نگران نباش 🌸 یه خبر خوب 😊 📔کتاب جالب «چی بگم آخه؟!👆 💠 مختصر | مفید | کاربردی 💠 ✓ جملات کوتاه ✓ به قلم روان و گفتاری ✓ فهرست لمسی ✓ کم حجم 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی ‌● ●نویسنده :مجیدخادم خانه رسید ،پدر داشت با مادر جر و بحث می‌کردند مادر گفت تا درس تنگی برای چی میخوای راضی نمیشه گفتم که حاج خانم یکی از رفقا اومده میگه یکی دو سال آلمان بوده آمریکا نرفته دلش برای پسر من تنگ شده نیامده خونه اسمش چیه من عکس بچه ها نمیدم که کسی را نمی‌شناسم پدر دستی به سر و صورت می کشید و عصبی بگوید من چه می دونم نمی خورد که بچه ها آمده در داروخانه چه فرقی میکنه؟ همان روز ،سه نفر تر و تمیز و شیک و کراوات زده آمده بودند داروخانه مشتری ها را بیرون کرده و در شیشه های دارو خانه را بسته بودند یکی شان بیرون جلوی در ایستاده بود و دوتای دیگر رو به روی دکتر. _آقای دکتر �ا انگار صبح صحبت‌های دفعات قبلی ما را جدی نگرفته اید بهتون هشدار داده بودیم من اصلا هنوز هم متوجه نشدم که حرف حساب شما چیه علی اونور دنیا و اینور دنیا من واقعا نمیدونم اونجا چیکار میکنه غیر از درس خوندن مرد خوشتیپ پوزخندی می‌زند پدر می‌گوید نکنه اونجا معتاد شده دکتر خودتو به اون راه نزن میدونی پسرت اهل این چیزها نیست باشه به ما هم ربطی نداره خوب پس فقط بگین چه کاره داره میکنه تا من جلوش رو بگیرم خودت میدونی بچه داره چکار میکنه والا به خدا نمی دونم ولی بچه اهلی نمازخونه چرا توهین میکنیم حتما شاگرد زرنگی کلاس رفع اشکال چیزی برای گذاشتن عیبی داره کلاسهای ممنوعه میزاره آقا اسلام شناسی کتاب های شریعتی مطهری خمینی نمی دونم یعنی شما نمیدونین �تر آرام می‌خندد و دستش را روی یقه روپوش سفید می کشد و می گوید مسلمان دیگه داره تبلیغ دین خدا میکنه تو کشور خارج اشکالی داره آن مرد دیگر دارد داد می زند توی داروخانه و از این طرف و آن طرف می رود و برمی گردد آقاجان پسر داره در پوشش این چیزا علیه دولت فعالیت می‌کند شده آدم اجنبی علیه کشور خودش اصلا من نمیفهمم چرا دارم با شما بحث می کنم شما انگار هشدار ما را نفهمیدیم نمیخوای همکاری کنیم اصلاً عکس که قرار بود بیاری چی شد کجاست قربان من خودم تماس می‌گیرم باهاش حرف میزنم نصیحتش می کنم شما هیچ کاری نمی کنید عکس لطفاً عکس که این جا همراهم نیست منزل نزدیک آدرسشو داریم سریع بریم بیارین چشم من حتما فردا صبح خودم آدرس بدین عکسش رو میارم خدمتتون جنگان میخوای اینجا کاسبی بکنیم ب می‌کند به مرد کنار دستی است که تمام مدت مثل مجسمه بی حرکت ایستاده به می گوید گفت بزن پشت در اینجا دیگه تعطیله دکتر به تک و تا می‌افتد رئیس شما حالا چرا خودتو ناراحت می کنید جوان و ۱۹۹ کرده من خودم عکسش را فردا میارم خدمتتون مرد که دوباره آرام شده به دکتر نزدیک می‌شود و انگشتش را می‌گیرد جلوی صورت دکتر و آهسته می گوید یا همین الان میپری میاریش یا..؟ _من جای پدر تم ! مرد سریع رویش را بر می گرداند و می گوید «همین که گفتم تو چرا هنوز ایستادی گفتم قفل بزن » دکتر روپوش را از تن بیرون آورد و با ناراحتی از ورود داروخانه زد بیرون. مادر اما کوتاه بیا نبود « تا درست نگی برای چی می خوای عکسشو راضی نمیشم» _گفتم که حاج خانوم یکی از رفقا اومده میگه یکی دو سال آلمان بوده آمریکا نرفته دلش برای پسر من تنگ شده؟ _خوب چرا نیومد در خونه ؟اصلا اسمش چیه ؟من عکس بچه ام رو نمیدم به کسی که نمیشناسمش. پدر دستی به سر و صورت می کشد و عصبی می گوید :«من چه می دونم نمی خوردش که !حالا اومده در داروخانه چه فرقی داره.!؟» بالاخره راستش را می گوید و مادر بی تاب تر می شود. « ببین حاج خانم شما ناراحت نباش توکل به خداوند با عکس چیکار میتونم بکنم دستش به خودش نمیرسه» مادر با چشمهای اشک آلود عکس ۳ در ۴ را که از توی کمد بیرون آورده می دهد به پدر . توی داروخانه مرد عکس را بین دو انگشت به صورتش نزدیک و دور می‌کند و بعد می‌گذارد از روی پیشخوان جلوی دکتر و کف دستش را محکم می کوبد روی عکس _آقای دکتر شما آدم محترم و شناخته شده در این شهر هستید سعی کنید همین طور باقی بمانید و بعد عکس را روی پیشخوان می تواند به سمت دکتر و به طرف در خروجی داروخانه می‌رود .توی سفارت عکسش را دارند اینجا هم داریم بیشتر مراقب خودتون و خانوادتون باشین» و دستگیره را می فشارد تا ملحق شود به آن دو نفر دیگر که بیرون منتظرش ایستاده‌اند دکتر بلند می گوید «شما شما فکر میکنین نمیشناسمتون؟ خودتون مسلمانی که در مادرتون هم مسلمونه» آن سه نفر دیگر سوار پیکان زرد رنگ شان شده اند و دارند دور می‌زنند به سمت میدان هنگ. ادامه دارد..✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
‌✍جهان معرکه امتحان است برادر و بهترین ما کسی است که از بهترین آنچه دارد در راه خدا بگذرد... 🌷 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ دو دقیقه درس عملی! 1️⃣ کسی که این چنین بر زبان عربی تسلط دارد ، اصرار دارد با زبان فارسی سخن بگوید تا هویت ایرانی مملکتش را در چشم دنیا بزرگ بدارد. 2️⃣ نحوه برخورد با اشتباهات و کاستی های مترجم را ببینید که چه متانت و حوصله ای در این مرد بزرگ نهفته است. 3️⃣ روش تصحیح خطاها را ببینید که ذره ای شماتت و تحقیر در آن نیست و نهایت ادب و عیب پوشانی را می رساند. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴وا حسرتا بر مسخره کننده گان 📍يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ (سوره یس آیه ۳۰) 📍ﺍی ﺩﺭﻳﻎ ﻭ ﺍﻓﺴﻮﺱ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﻛﻪ ﻫﻴﭻ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮی ﺑﺮﺍی ﻫﺪﺍﻳﺘﺸﺎﻥ ﻧﻤﻰ ﺁﻣﺪ ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻧﺪ. ✳✳✳ 📍ﻭﺍﻯ ﺑﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﻛﻪ ﺩﺭﻳﭽﻪ ﻫﺎﻯ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻭﻯ ﺧﻮﺩ ﺑﺴﺘﻨﺪ! ﺍﺳﻔﺎ ﺑﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﻛﻪ ﭼﺮﺍﻏﻬﺎﻯ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺷﻜﺴﺘﻨﺪ! ﺑﻴﭽﺎﺭﻩ ﻭ ﻣﺤﺮﻭم ﺍﺯ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﺁﻥ ﮔﺮﻭﻫﻰ ﻛﻪ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﮔﻮﺵ ﻫﻮﺵ ﺑﻪ ﻧﺪﺍﻯ ﺭﻫﺒﺮﺍﻥ ﻧﺪﻫﻨﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﻬﺰﺍ ﻭ ﺳﺨﺮﻳﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮ ﺧﻴﺰﻧﺪ، ﺳﭙﺲ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩم ﺷﻤﺸﻴﺮ ﺑﮕﺬﺭﺍﻧﻨﺪ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺷﻮم ﻃﻐﻴﺎﻥ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻰ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺩﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎم ﺩﺭﺩﻧﺎﻛﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﮔﻮﺵ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﻳﺎ ﺩﺭ ﺻﻔﺤﺎﺕ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﻛﻤﺘﺮﻳﻦ ﻋﺒﺮﺗﻰ ﻧﮕﺮﻓﺘﻨﺪ، ﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻭﺍﺩﻯ ﮔﺎم ﻧﻬﺎﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺷﺪﻧﺪ.✴✴✴ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
💢 شخصیت به تاراج رفته "تمدن غرب از یک سو زن را مانند بیشتر ادوار تاریخ، طرفِ ضعیف و مغلوب در مجموعهٔ خانواده و جامعه دانسته و نگهداشته و از سوی دیگر؛ ‌تحمیل فرهنگ برهنگی دست تطاول جنس مرد را به شخصیت وی گشوده و با کمال تأسف او را در موارد زیادی در حد یک وسیله التذاذ تنزل داده و بزرگترین ظلم را به وی روا داشته است." ✍مقام معظم رهبری 📙جایگاه و نقش زن در نظام های مختلف از دیدگاه آیت الله خامنه‌ای، ص١٦ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی ‌● ●نویسنده :مجیدخادم اواخر پاییز. فرهاد سر کوچه به ماشین تکیه داده. مرد میانسالی زنجیر کوتاهی را دور انگشتش می‌چرخاند و جلو عقب می‌شود. دارند با هم حرف می زنند یا انگار دارد فرهاد را تهدید می کند! با حرص و جوش و با چشم های سرخ شده! _میزنیم همین جا لت و پار می‌کنیم به مولا !احترام بابات که رو میزاریم _نمی خوام احترام شناسش رو بزارین.هر کاری میخوای بکن اگه مردی همین الان! نگاه کن ببینم ؟!چیکار میخوای بکنی؟ مرد مثل اسفند روی آتش می ترکد _استغفرالله. اگه کاکات نمی‌شناختیم همین الان همین جا استغفرالله, _نگاه هر کاری میخوای بکنی همین الان  که هستم در خدمتتون تنها هم هستم بفرما ببینم چه کار می خوای بکنی! فرهاد آرام خودش را ول کرده روی ماشین,خیره شده  به صورت از خشم برآشفته مرد که روبرویش که مشت کف دست خودش را می‌کوبد و داد و بیداد می کند و به دور و بر چشم می دوزد . چشمش به فرزاد که می‌افتد نگاهش رویش ثابت می شود . فرهاد هم به سمت نگاه او کشیده می‌شود و فرزاد را که می‌بینند ناگهان از روی ماشین جدا می شود و با توپ پر می گوید:« اینجا چه کار می کنی؟» فرزاد ترسیده و حرفی نمی زند _«برو خونه ببینم لازم نکرده بگی من کجا بودم اما برو خونه» فرزاد می‌دود توی کوچه ولی همینطور توی راه برمی‌گردد و نگاه می‌کند به سمت سر کوچه تا می‌رسد به خانه نیمه باز را هل می دهد و وارد حیاط می شود .در حالی که می رسد صدای پدر را واضح می شنود که دارد به مادر می گوید: «تقصیر شما هم هست حاج خانوم! اگر دعواشون می‌کردیم اگر شما که خانه هستید جلوشونو میگرفتی, اینطور نمی شد این کارها که فرهاد میکنه آخر و عاقبت نداره» _«مگه کار بی رضای خداست؟» _حالا خودش هیچ این بچه هم داره نگاهش میکنه یاد گرفته افتاده دنبالشون. من تو این سن و سال طاقتشو ندارم ببینم دارند....‌ فرزاد در را که باز می کند صدای پدر قطع می شود « کجا بودی تو بچه تا این وقت؟!» _ مدرسه بودم به خدا اوضاع همین طور پیش می رود تا سال ۵۶! تلفن خانه زنگ میزند و مادر جواب می دهد. با آقای شاهچراغی کار داشتیم _با کدومشون؟ _ نمیدونم مادر این شماره را به ما دادند شما لطف کنید بگید مسافر هاشون از تهران رسیدن بیان ترمینال تحویل بگیرند. فرهاد خانه نیست شب شده.مسجد هیاهویی دارد. از در و دیوارش آدم ریخته و دارند خادم مسجد را توی ایوانش کتک می‌زنند  «به این شب سیاه من رو هم خبر ندارد» سر کوچه دو تا ماشین ارتشی ایستادن تمام مسجد و کوچه را محاصره کرده اند. ما در از لابلای درب کوچه سرک می کشد و می رود و حیاط و صدای فرزاد می‌زند. پدر می‌گوید حمام است. مادر به سمت حمام میرود «فرزاد مادر بپرد بیرون هیچ نگو فقط به جمعه نمیخواد خودتو بشویی خشک کن بپوش بیا بیرون» فرزاد هول هول دارد روی تن خیس و کف صابون شسته است لباس می پوشد مادر به سمت پله های توی حیاط می رود با خودش بلند می گوید همان موقع هم گفتم توی شیرینی چه فایده ای دارد؟» پدر پشت سر مادر می‌تواند از پله ها بالا می رود سرکه می کند زیر شیروانی و کارتون ها را می بیند دست روی پیشانی عرق کرده می کشد مادر هنوز دارد با خودش بلند حرف می زند «ترسش تو دلم بود همیشه ترس تو دلم بود فرزاد؟!» فرزاد خیس پای پله ها می رسد مادر کارتون‌ها را دست پدر می دهد تا پایین ببرد «فرزاد باب پرواز تیغ صدای حاج افتخار بزن» فرزاد خودش را می کشد روی دیوار بین دو خانه و صدا می‌زند.حاج افتخار همسایه پشتی سراسیمه اومده تو حیاتشان کارتون ها را پدر گذاشته پای دیوار جلوی پای فرزاد چهار کارتون فردا صورت زورش نمی رسد کارتون ها را از دست پدر بگیرد مادر دارد از روی پله ها با حاج افتخار حرف می زند _خانم چه جوری؟ کجا بذارم؟ اگه اومدن این طرف این طرف هم بیان؟!! _انشالله که نمیان.بزار تو انباری پشت همون باریک سازی اون گوشه. اشاره می کند به انباری کوچک توی حیاط. حاج افتخار میزند توی سر خودش را زانوهایش سست می‌شود که پهن شود روی زمین ،ولی نگاهش روی تیغه دیوار که می‌افتد نمی‌نشیند پدر عکس های بزرگ لوله شده را چپه چپه می دهد روی دیوار دست فرزاد. افتخار زنش را صدا می‌زند پیرزن چادرش را دور کمر می‌بندند و شروع می‌کند به ریختن خرت و پرت های توی انباری ها. افتخار بسته‌ها را ازدست فرزاد می‌گیرد. پدر کتاب‌ها را می فرستد، روی تیغه تمام افتخار خیس عرق شده است که در زیر لب با خودش حرف می زنند. مادر کارتون ها را خالی می کند و عکس ها را می دهد دست پدر افتخار گونی های برنج و آرد را جابه‌جا می‌کند و از آنها را می‌تواند زیر خط و پرت ها و گونی ها را می گذارد رویشان. فرزاد روی دیوار دارد بازوهای خودش را می ماند ما در برگشت روی پله و همینطور دارد به حاج افتخار دلداری می‌دهد ادامه دارد.. 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 باید زنده شویم؛ مثل حاج قاسم! ، 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید
❣ 🌸ت✨و را فراتر از 🌲انتظارو آنچنان دارم😍 🌸 که نمی دانم از ما 🌲 غایب است... 🌸ولی در آخر به این میرسم ؛ 🌲 که غایب من هستم! 🌸 زیرا ت❣و همیشه بوده ای؛ 🌲 ولی من تو را بینند!!! 🌸🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔺 ورود انقلاب اسلامی به دومین مرحله‌‌ی خودسازی، جامعه‌پردازی و تمدن‌سازی 🔹از میان همه‌ی ملّتهای زیر ستم، کمتر ملّتی به انقلاب همّت میگمارد؛ و در میان ملّتهایی که به‌پاخاسته و انقلاب کرده‌اند، کمتر دیده شده که توانسته باشند کار را به نهایت رسانده و به‌جز تغییر حکومتها، آرمانهای انقلابی را حفظ کرده باشند. امّا انقلاب پُرشکوه ملّت ایران که بزرگ‌ترین و مردمی‌ترین انقلاب عصر جدید است، تنها انقلابی است که یک چلّه‌ی پُرافتخار را بدون خیانت به آرمانهایش پشت سر نهاده و در برابر همه‌ی وسوسه‌هایی که غیر قابل مقاومت به نظر میرسیدند، از کرامت خود و اصالت شعارهایش صیانت کرده و اینک وارد دوّمین مرحله‌ی خودسازی و جامعه‌پردازی و تمدّن‌سازی شده ‌است. درودی از اعماق دل بر این ملّت؛ بر نسلی که آغاز کرد و ادامه داد و بر نسلی که اینک وارد فرایند بزرگ و جهانیِ چهل سال دوّم میشود. «بیانیه گام دوم» 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 اینجا بالا شهرِ 🎙 به روایت: حاج حسین یکتا 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴حفظ آسمان توسط شهاب سنگها 📍إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ وَحِفْظًا مِّن كُلِّ شَيْطَانٍ مَّارِدٍ لَّا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلَىٰ وَيُقْذَفُونَ مِن كُلِّ جَانِبٍ (سوره صافات آیات ۶تا۸) 📍ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻣﺎ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻳﻮﺭ ﺳﺘﺎﺭﮔﺎﻥ ﺁﺭﺍﺳﺘﻴﻢ؛ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺳﺮﻛﺸﻲ ﺣﻔﻆ ﻛﺮﺩﻳﻢ ؛ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻪ ﺳﺨﻨﺎﻥ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﻜﺮم ﻭ ﺷﺮﻳﻒ ﮔﻮﺵ ﻓﺮﺍ ﺩﻫﻨﺪ ، ﻭ [ ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﺮﺧﻴﺰﻧﺪ ] ﺍﺯ ﻫﺮ ﺳﻮ [ ﺷﻬﺎﺏ ] ﺑﻪ ﺳﻮﻳﺸﺎﻥ ﭘﺮﺗﺎﺏ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ.✳✳✳ 📍 ﻣﻠﺎ ﺍﻋﻠﻰ" ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻰ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺎﻟﺎ ﺍﺳﺖ، ﺯﻳﺮﺍ" ﻣﻠﺎ" ﺩﺭ ﺍﺻﻞ ﺑﻪ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﻭ ﮔﺮﻭﻫﻰ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺮ ﻧﻈﺮ ﻭﺍﺣﺪﻯ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﭼﺸﻢ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻫﻨﮕﻰ ﻭ ﻭﺣﺪﺕ ﭘﺮ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ، ﻭ ﺍﺷﺮﺍﻑ ﻭ ﺍﻋﻴﺎﻥ ﻭ ﺍﻃﺮﺍﻓﻴﺎﻥ ﻣﺮﺍﻛﺰ ﻗﺪﺭﺕ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ" ﻣﻠﺎ" ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﺯﻳﺮﺍ ﻛﻪ ﻭﺿﻊ ﻇﺎﻫﺮﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﭼﺸﻢ ﭘﺮﻛﻦ ﺍﺳﺖ، ﻭﻟﻰ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺗﻮﺻﻴﻒ ﺑﻪ" ﺍﻋﻠﻰ" ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻠﺎﺋﻜﻪ ﻛﺮﺍم ﻭ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﻭﺍﻟﺎ ﻣﻘﺎم ﺣﻖ ﺍﺳﺖ. " ﻳﻘﺬﻓﻮﻥ" ﺍﺯ ﻣﺎﺩﻩ" ﻗﺬﻑ" ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻰ ﭘﺮﺗﺎﺏ ﻛﺮﺩﻥ ﻭ ﺗﻴﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﺑﻪ ﻣﻜﺎﻥ ﺩﻭﺭ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺩﺭ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻃﺮﺩ" ﺷﻴﺎﻃﻴﻦ" ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ" ﺷﻬﺐ" ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﺑﻌﺪﺍ ﺑﻪ ﺷﺮﺡ ﻭ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺁﻥ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ، ﻭ ﺍﻳﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ ﻛﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺣﺘﻰ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﻤﻰ ﺩﻫﺪ ﺑﻪ ﻗﻠﻤﺮﻭ ﻣﻠﺎ ﺍﻋﻠﻰ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺷﻮﻧﺪ.✴✴✴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢فیلم کاملتر از نظر آیت‌الله طالقانی در مورد حجاب؛ ضد انقلاب سالها این سخنان مرحوم طالقانی را سانسور کردند. #پویش_حجاب_فاطمے
شهید سیدمرتضی آوینی: جبهه‌های حق مجرای نـوری ست که همه پروانه‌هـا را به سوی خـود می‌کشد و چه کند آن نوجـوان اگـر پروانه عاشقی در درون خود دارد ... زمستان ۱۳۶۰ پادگان غدیر اصفهان 📎پ ن :شهید مظفر ماستبندزاده و نوجوانان بسیجی که مجوز اعزام به جبهه به آنها داده نمی‌شود🌷 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
‌بعضے ها وقتے مـے روند آن قَدر ڪه آدم بهشان غبطه مـے خورد.. دَر نوشته بود : " فقط هَفت تا نماز غفیله ام قضا شده لطفاً برایم بخوانید! 🌷 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔺 پیروزی انقلاب اسلامی؛ آغازگر عصر جدید عالم 🔹آن روز که جهان میان شرق و غرب مادّی تقسیم شده بود و کسی گمان یک نهضت بزرگ دینی را نمیبُرد، انقلاب اسلامی ایران، با قدرت و شکوه پا به میدان نهاد؛ چهارچوب‌ها را شکست؛ کهنگی کلیشه‌ها را به رخ دنیا کشید؛ دین و دنیا را در کنار هم مطرح کرد و آغاز عصر جدیدی را اعلام نمود. طبیعی بود که سردمداران گمراهی و ستم واکنش نشان دهند، امّا این واکنش ناکام ماند. چپ و راستِ مدرنیته، از تظاهر به نشنیدن این صدای جدید و متفاوت، تا تلاش گسترده و گونه‌گون برای خفه کردن آن، هرچه کردند به اجلِ محتوم خود نزدیک‌تر شدند. اکنون با گذشت چهل جشن سالانه‌ی انقلاب و چهل دهه‌ی فجر، یکی از آن دو کانون دشمنی نابود شده و دیگری با مشکلاتی که خبر از نزدیکی احتضار میدهند، دست‌وپنجه نرم میکند! و انقلاب اسلامی با حفظ و پایبندی به شعارهای خود همچنان به پیش میرود. «بیانیه گام دوم»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 وقتی که حاج قاسم به احترام احساس یک سرباز می ایستد... ▪️در یک محل اداری و کار، بعد از اتمام جلسه حاج قاسم می خواهد برود ویک سرباز درخواست می کند تا مداحی کوتاهی داشته باشد،حاج قاسم در عین عجله و خستگی و شاید ممانعت برخی اجازه می دهد این سرباز مداحی کند. ▪️ سرداری که کل عالم استکبار از ترسش خواب نداشتند چطور خاضعانه در یک راهرو سرپا می ایستد و به ابراز احساسات و مداحی یک سرباز گوش می دهد و نهایتا بغلش کرده و انگشتری به او هدیه می دهد. ▪️مثلا در کجای دنیادر قاعده نظامی یک سرباز می تواند در مقابل یک ژنرال بلندپایه به جز احترامِ خشک نظامی کاری انجام دهد؟ آری،این رفتارهاست که او را سردار دلها کرده است... ✅روحش شاد و راهش پر رهرو باد. ✍"محمدصالحی" 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴نشانه های متقین 📍 ﺃﻟَّﺬِﻳﻦَ ﻳُﺆْﻣِﻨُﻮﻥَ ﺑﺎﻟْﻐَﻴْﺐِ ﻭَ ﻳُﻘِﻴﻤُﻮﻥَ ﺍﻟﺼَّﻠَﺎﺓَ ﻭَﻣِﻤَّﺎ ﺭَﺯَﻗْﻨَﺎﻫُﻢْ ﻳُﻨﻔِﻘُﻮﻥَ (سوره بقره آیه ۳) 📍(ﻣﺘّﻘﻴﻦ) ﻛﺴﺎنی ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻏﻴﺐ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺎی می ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﻭﺯی ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻳﻢ، ﺍﻧﻔﺎﻕ می ﻛﻨﻨﺪ.✳✳✳ 📍ﺍﻳﻤﺎﻥ، ﺍﺯ ﻋﻤﻞ ﺟﺪﺍ ﻧﻴﺴﺖ. ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﻏﻴﺐ، ﻭﻇﺎﻳﻒ ﻭ ﺗﻜﺎﻟﻴﻒ عملی ﻣﺆﻣﻦ ﺑﺎﺯﮔﻮ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. «ﻳﺆﻣﻨﻮﻥ... ﻳﻘﻴﻤﻮﻥ... ﻳﻨﻔﻘﻮﻥ» ﺍﺳﺎسی ﺗﺮﻳﻦ ﺍﺻﻞ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ بینی ﺍلهی ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ هستی، ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﻪ ﻣﺤﺴﻮﺳﺎﺕ ﻧﻴﺴﺖ. «ﻳﺆﻣﻨﻮﻥ ﺑﺎﻟﻐﻴﺐ» ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﺻﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ، ﺍﻗﺎﻣﻪ ی ﻧﻤﺎﺯ ﻭ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﺍﺯ ﻣﻬﻢ ﺗﺮﻳﻦ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺍﺳﺖ. «ﻳﺆﻣﻨﻮﻥ... ﻳﻘﻴﻤﻮﻥ... ﻳﻨﻔﻘﻮﻥ» ﺑﺮگزاری ﻧﻤﺎﺯ، ﺑﺎﻳﺪ ﻣﺴﺘﻤﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﻧﻪ ﻣﻮسمی ﻭ مقطعی«ﻳﻘﻴﻤﻮﻥ ﺍﻟﺼّﻠﺎﺓ» (ﻓﻌﻞ ﻣﻀﺎﺭﻉ ﺑﺮ ﺍﺳﺘﻤﺮﺍﺭ ﻭ ﺩﻭﺍم ﺩﻟﺎﻟﺖ ﺩﺍﺭﺩ.) ﺩﺭ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻧﻴﺰ ﺑﺎﻳﺪ ﻣﻴﺎﻧﻪ ﺭﻭ ﺑﺎﺷﻴﻢ. «ﻣﻤّﺎ ﺭﺯﻗﻨﺎﻫﻢ» ﺍﺯ ﻫﺮﭼﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻋﻄﺎ ﻛﺮﺩﻩ (ﻋﻠﻢ، ﺁﺑﺮﻭ، ﺛﺮﻭﺕ، ﻫﻨﺮ ﻭ...) ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻛﻨﻴﻢ. «ﻣﻤّﺎ ﺭﺯﻗﻨﺎﻫﻢ ﻳﻨﻔﻘﻮﻥ» ﺍﻣﺎم ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎم می ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻳﻢ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻧﺸﺮ می ﺩﻫﻨﺪ. ﺍﻧﻔﺎﻕ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﻣﺎﻝ ﺣﻠﺎﻝ ﺑﺎﺷﺪ، ﭼﻮﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺯﻕ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﻠﺎﻝ ﻣﻘﺪّﺭ می ﻛﻨﺪ وﺍﮔﺮ ﺑﺎﻭﺭ ﻛﻨﻴﻢ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﺳﺖ، ﺑﺎ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻛﺮﺩﻥ ﻣﻐﺮﻭﺭ نمی ﺷﻮﻳﻢ. ﺑﻬﺘﺮ می ﺗﻮﺍﻧﻴﻢ قسمتی ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻛﻨﻴﻢ. «ﻣﻤّﺎ ﺭﺯﻗﻨﺎﻫﻢ»✴✴✴ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
💢 شخصیت به تاراج رفته "تمدن غرب از یک سو زن را مانند بیشتر ادوار تاریخ، طرفِ ضعیف و مغلوب در مجموعهٔ خانواده و جامعه دانسته و نگهداشته و از سوی دیگر؛ ‌تحمیل فرهنگ برهنگی دست تطاول جنس مرد را به شخصیت وی گشوده و با کمال تأسف او را در موارد زیادی در حد یک وسیله_التذاذ تنزل داده و بزرگترین ظلم را به وی روا داشته است." 📙جایگاه و نقش زن در نظام های مختلف از دیدگاه آیت الله خامنه‌ای، ص١٦ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆