🇮🇷 #دختر_شینا 🇮🇷
✫⇠قسمت :7⃣4⃣
#فصل_هفتم
شب ها خسته و بی حال قبل از اینکه بتوانم به چیزی فکر کنم، به خواب عمیقی فرو می رفتم.
بعد از چند هفته صمد به خانه آمد. با دیدن من تعجب کرد. می گفت: «قدم! به جان خودم خیلی لاغر شده ای، نکند مریضی.»
می خندیدم و می گفتم: «زحمت خواهر و برادر جدیدت است.»
اما این را برای شوخی می گفتم. حاضر بودم از این بیشتر کار کنم؛ اما شوهرم پیشم باشد. گاهی که صمد برای کاری بیرون می رفت، مثل مرغ پرکنده از این طرف به آن طرف می رفتم تا برگردد. چشمم به در بود. می گفتم: «نمی شود این دو روز را خانه بمانی و جایی نروی.»
می گفت کار دارم. باید به کارهایم برسم.
دلم برایش تنگ می شد. می پرسید: «قدم! بگو چرا می خواهی پیشت بمانم.»
دوست داشت از زبانم بشنود که دوستش دارم و دلم برایش تنگ می شود.
سرم را پایین می انداختم و طفره می رفتم.
سعی می کرد بیشتر پیشم بماند. نمی توانست توی کارها کمکم کند. می گفت: «عیب است. خوبیت ندارد پیش پدر و مادرم به زنم کمک کنم. قول می دهم خانه خودمان که رفتیم، همه کاری برایت انجام دهم.»
ادامه دارد...✒️
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
۷ شهریور ۱۴۰۰
#خاطرات_شهید
💠نمازشب
●شاگرد مغازه ی کتاب فروشی بودم حاج آقاگفت:می خواهیم بریم سفر، توشب بیاخونه مون بخواب. بدزمستانی بود.
سردبود. زودخوابیدم. ساعت حدودا 2 بود، در زدند، فکرکردم خیالاتی شده ام. درراکه بازکردم دیدم آقامهدی وچندتا از دوستانش ازجبهه آمده اند.
●آنقدرخسته بودندکه نرسیده خوابشان برد. هواهنوزتاریک بودکه باز صدایی شنیدم، انگار کسی ناله می کرد. ازپنجره که نگاه کردم دیدم آقامهدی توی آن سرمای دم صبح، سجاده انداخته توی ایوان ورفته به سجده...
#شهید_مهدی_زین_الدین
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
۸ شهریور ۱۴۰۰
#طنز
آقا ما آخر نفهمیدیم
میگن این واکسنا توش آب مقطره بعد میگن هرکی بزنه هزار جور عوارض داره و ممکنه بمیره
آخر نفهمیدیم توش آب مقطره یا آب مرضه؟!😂
بعد میگن بوسیله این واکسنا یه میکرو چیپ کنترل کننده وارد بدن تون میکنن!!
ما نفهمیدیم اگه میخان چیپ وارد بدن بکنن پس دوز دومشو برا چی میزنند؟ نکنه میخان یه چیپ دیگه وارد کنن که چیپ اولی احساس تنهایی نکنه😂😂😂
بعد میگن اینکه رهبر واکسن زدن دلیل نمیشه که ما هم بزنیم، چون رهبری خیلی موافق واکسن نیستن
ما نفهمیدیم حالا اگه رهبر خیلی موافق واکسن باشن، باید دیگه چیکار کنن که ما بفهمیم خیلی موافقن؟!!
نکنه باید هر روز بعد از نماز صبح یه دوز واکسن بزنن؟!!!
😂😂😂
#پاسخ_به_شبهات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
۸ شهریور ۱۴۰۰
#سرعتی_عمل_کن_رفیق_وقت_کمه
کسانی به امامِ زمانشان
خواهند رسید،
که اهل سرعت باشند!
و اِلّا تاریخ کربلا نشان داده،
که قافله حسینی
معطل کسی نمی ماند.
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
۸ شهریور ۱۴۰۰
🇮🇷 #دختر_شینا 🇮🇷
✫⇠قسمت :8⃣4⃣
#فصل_هفتم
می نشست کنارم و می گفت: «تو کار کن و تعریف کن، من بهت نگاه می کنم.»
می گفتم: «تو حرف بزن.»
می گفت: «نه تو بگو. من دوست دارم تو حرف بزنی تا وقتی به پایگاه رفتم، به یاد تو و حرف هایت بیفتم و کمتر دلم برایت تنگ شود.»
صمد می رفت و می آمد و من به امید تمام شدن سربازی اش و سر و سامان گرفتن زندگی مان، سعی می کردم همه چیز را تحمل کنم.
دوقلوها کم کم بزرگ می شدند. هر وقت از خانه بیرون می رفتیم، یکی از دوقلوها سهم من بود. اغلب حمید را بغل می گرفتم. بیشتر به خاطر آن شبی که آن قدر حرصمان داد و تا صبح گریه کرد، احساس و علاقه مادری نسبت به او داشتم. مردمی که ما را می دیدند، با خنده و از سر شوخی می گفتند: «مبارک است. کی بچه دار شدی ما نفهمیدیم؟!»
یک ماه بعد، مادرشوهرم دوباره به اوضاع اولش برگشت. صبح زود بلند می شد نان بپزد. وظیفه من این بود قبل از او بیدار بشوم و بروم تنور را روشن کنم تا هنگام نان پختن کمکش باشم. به همین خاطر دیگر سحرخیز شده بودم؛ اما بعضی وقت ها هم خواب می ماندم و مادرشوهرم زودتر از من بیدار می شد و خودش تنور را روشن می کرد و مشغول پختن نان می شد. در این مواقع جرئت رفتن به حیاط را نداشتم.
ادامه دارد...
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
۸ شهریور ۱۴۰۰
🇮🇷 فرازےازوصیتنـــــامہ 🇮🇷
📄زندگی در این دنیا برایم خیلی سخت میگذرد دیگر از این دنیا بیزارم، دنیایی که با تجملات ظاهری خویش، تو را فریب میدهد، دیگر از این تجملات پوچ دست میکشم و آنچه را که تو گفتهای انجام میدهم..
░مادرجان بگذار ما هم خوب بمیریم تا لااقل به جدمان بگوییم که حسین(ع) جان ما نیز از شعار "هیهات منا الذله" تو پیروی کردیم و به رهبری اماممان به نبرد با یزید زمان برخاستیم، وقتی تاریخ را بنگرید دیگر نقطه مُبهمی باقی نمیماند.
#جاویـــــدالاثر
#یاد_شهدا_با_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#شهید_سیدداوود_شبیـــــری
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
۹ شهریور ۱۴۰۰
﷽
♦️سوال:
آیا رهبری در تنگنا بودند که واکسن زدند؟
❇️پاسخ:
🔹اگر دیدید به شما گفتند رهبری اینجا دراین مورد و یا آنجا درآن مورد نظرش چیز دیگریست ولی نمیتواند بگوید، در مضیقه است و ما باید وظیفه خودمان را انجام دهیم، و داستان از تاریخ اسلام و زمان پیامبر(ص) برایتان آوردند که پیامبر در فلان ماجرا فرمود من سکوت کردم شما چرا خودتان اقدام نکردید و این مثالها و ماهم الان باید جلو برویم و راه را برای رهبری باز کنیم و آتش به اختیار عمل کنیم، در این صورت چه اتفاقی میافتد؟
🔹نتیجه این افکار این میشود که درآینده برای تمام افعال و اقوال رهبری یک تبصره میآوریم که نظر رهبری چیز دیگریست، روی رهبری فشار است و اینگونه حرفها و بمرور حرف حرفِ خودمان میشود و رهبری جایگاهش را بین ما از دست میدهد، همان چیزی که دشمنان میخواهند
🔹یقین بدانید و مطمئن باشید که حضرت آقا هر نظری داشته باشند صریح میگویند و یا عمل میکنند، نه بصورت مبهم، که هرکس هرجوری خواست برداشت کند
توجه: رهبر مقتدرمان که معادلات دنیا را به هم میریزد را خوار و ضعیف و ذلیل جلوه ندهیم.
✍️حسین دارابی
#پاسخ_به_شبهات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
۹ شهریور ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سیره_شهدا
💢#شهید_محمدعلی_رجایی را بشناسید!
🔰رجایی و گلابی نوبرانه
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
۹ شهریور ۱۴۰۰
✅ زن بايد حالت كبريا داشته باشد
🔺 در روايات است كه تكبّر از همه كس بد است، مگر از زن در مقابل مرد بيگانه. زن بايد حالت كبريا داشته باشد و نبايد حالت خضوع و تسليم بر او مستولى شود. اين هم نمونهى بزرگ ديگر، كه زينب كبری (سلامالله علیها) است.
#پویش_حجاب_فاطمی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
۹ شهریور ۱۴۰۰
🇮🇷 #دختر_شینا 🇮🇷
✫⇠قسمت :9⃣4⃣
#فصل_هشتم
به همین خاطر هر صبح، تا از خواب بیدار می شدم، قبل از هر چیز گوشه پرده اتاقم را کنار می زدم. اگر لوله ای که بعد از روشن شدن تنور روی دودکش تنور می گذاشتیم، پای دیوار بود، خوشحال می شدم و می فهمیدم هنوز مادرشوهرم بیدار نشده، اما اگر دودکش روی تنور بود، عزا می گرفتم. وامصیبتا بود.
فصل هشتم
زمستان هم داشت تمام می شد. روزهای آخر اسفند بود؛ اما هنوز برف ها آب نشده بودند. کوچه های روستا پر از گل و لای و برف هایی بود که با خاک و خاکسترهای آتش منقل های کرسی سیاه شده بود. زن ها در گیر و دار خانه تکانی و شست وشوی ملحفه ها و رخت و لباس ها بودند. روزها شیشه ها را تمیز می کردیم، عصرها آسمان ابری می شد و نیمه شب رعد و برق می شد، باران می آمد و تمام زحمت هایمان را به باد می داد.
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :0⃣5⃣
#فصل_هشتم
چند هفته ای بیشتر به عید نمانده بود که سربازی صمد تمام شد. فکر می کردم خوشبخت ترین زن قایش هستم. با عشق و علاقه زیادی از صبح تا عصر خانه را جارو می کردم و از سر تا ته خانه را می شستم. با خودم می گفتم: «عیب ندارد. در عوض این بهترین عیدی است که دارم. شوهرم کنارم است و با هم از این همه تمیزی و سور و سات عید لذت می بریم.»
صمد آمده بود و دنبال کار می گشت. کمتر در خانه پیدایش می شد. برای پیدا کردن کار درست و حسابی می رفت رزن.
یک روز صبح که از خواب بیدار شدیم و صبحانه خوردیم؛ مادرشوهرم در اتاق ما را زد. بعد از سلام و احوال پرسی دوقلوها را یکی یکی آورد و توی اتاق گذاشت و به صمد گفت: «من امروز می خواهم بروم خانه خواهرت، شهلا. کمی کار دارد. می خواهم کمکش کنم. این بچه ها دست و پا گیرند. مواظبشان باشید.»
موقع رفتن رو به من کرد و گفت: «قدم! اتاق دم دستی خیلی کثیف است. آن را جارو کن و دوده اش را بگیر.»
صمد لباس پوشیده بود که برود. کمی به فکر فرو رفت و گفت: «تو می توانی هم مواظب بچه ها باشی و هم خانه تکانی کنی؟!»
ادامه دارد...✒️
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
۹ شهریور ۱۴۰۰
✍️وصیت نامہ اش دوخط
هم نمیشد نوشتہ:
'ولاتکونوا کالذین نسوالله فانسیهم انفسهم'
مانند کسانے نباشید ڪہ #خدارا فراموش ڪردند و خدا هم خود آنان را از یادشان برد
#شهید_علی_بلورچی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
۱۰ شهریور ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #روایتگری | #روایت_حماسه
🔻 شهیدی که با سربند یاحسین شناسایی شد
🎙راوی : آقای محمد احمدیان
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
۱۰ شهریور ۱۴۰۰
🇮🇷 #دختر_شینا 🇮🇷
✫⇠قسمت :1⃣5⃣
#فصل_هشتم
شانه هایم را بالا انداختم و بی اراده لب هایم آویزان شد. بدون اینکه جوابی بدهم. صمد گفت: «نمی توانی هم خانه را تمیز کنی و هم به بچه ها برسی.»
کتش را درآورد و گفت: «من بچه ها را نگه می دارم، تو برو اتاق ها را تمیز کن. کارت که تمام شد، من می روم.»
با خودم فکر کردم تا صبح زود است و بچه ها خوابند. بهتر است بروم اتاق ها را تمیز کنم. صمد هم ماند اتاق خودمان تا مواظب بچه ها باشد.
پنجره های اتاق دم دستی را باز گذاشتم. لحاف کرسی را از چهار طرف بالا دادم روی کرسی. تشک ها را برداشتم و گذاشتم روی لحاف های تازده. همین که جارو را دست گرفتم تا اتاق را جارو کنم، صدای گریه دوقلوها درآمد. اول اهمیتی ندادم. فکر کردم صمد آن ها را آرام می کند. اما کمی بعد، صدای صمد هم بلند شد.
ـ قدم! قدم! بیا ببین این بچه ها چه می خواهند؟!
جارو را انداختم توی اتاق و دویدم طرف اتاق خودمان که آن طرف حیاط بود. دوقلوها بیدار شده بودند و شیر می خواستند. یکی از آن ها را دادم بغل صمد و آن یکی را خودم برداشتم و بچه به بغل مشغول آماده کردن شیرها شدم. صمد به بچه ای که بغلش بود، شیر داد و من هم به آن یکی بچه. بچه ها شیرشان را خوردند و ساکت شدند.
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :2⃣5⃣
#فصل_هشتم
از فرصت استفاده کردم و رفتم سراغ جارو زدن اتاق. هنوز اتاق را تا نیمه جارو نزده بودم که دوباره صدای گریه دوقلوها بلند شد. حتماً خیس کرده بودند. مجبور شدم قبل از اینکه صمد صدایم کند، بروم دنبال بچه ها. حدسم درست بود. دوقلوها که شیرشان را خورده بودند حالا جایشان را خیس کرده بودند. مشغول عوض کردن بچه ها شدم. صمد بالای سرم ایستاده بود و نگاه می کرد. می گفت: «می خواهم یاد بگیرم و برای بچه های خودمان استاد شوم.»
بچه ها را تر و خشک کردم. شیرشان را هم خورده بودند، خیالم راحت بود تا چند ساعتی آرام می گیرند و می خوابند. دوباره رفتم سراغ کارم. جارو را گرفتم دستم و مشغول شدم. گرد و خاکْ اتاق را برداشته بود. با روسری ام جلوی دهانم را بستم. آفتاب کم رنگی به اتاق می تابید و ذرات گرد و غبار زیر نور خورشید و توی هوا بازی می کردند. فکر کردم اتاق را که جارو کردم، بروم تشک ها را روی ایوان پهن کنم تا خوب آفتاب بخورند که دوباره صدای گریه بچه ها و بعد فریاد صمد بلند شد.
ـ قدم! قدم! بیا ببین این بچه ها چه می خواهند.
جارو را زمین گذاشتم و دوباره رفتم اتاق خودمان. بچه ها شیرشان را خورده بودند، جایشان هم خشک بود، پس این همه داد و هوار برای چه بود؟! ناچار یکی از آن ها را من بغل کردم و آن یکی را صمد. شروع کردیم توی اتاق به راه رفتن. نگران کارهای مانده بودم.
ادامه دارد...✒️
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
۱۰ شهریور ۱۴۰۰
﷽
🚫شایعه:
اینجا ایران است؛ جایی که وزیر اقتصاد مدرک معارف اسلامی دارد اما کولبرش مدرک ارشد اقتصاد دارد
تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل....
❇️پاسخ:
وزیر اقتصاد( سید احسان خاندوزی) دارای مدرک دکترای اقتصاد هستند.
سوابق اجرایی
مدیر کل اقتصادی سابق مرکز پژوهشهای مجلساستادیار دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی و مدیر گروه اقتصاد اسلامی دانشگاه عضو هیئت مدیره دیدهبان شفافیت و عدالت کارشناس کمیسیون اقتصاد کلان و بازرگانی مجمع تشخیص مصلحت نظام عضویت در هسته اندیشه ورزی وزارت امور اقتصادی و دارایی، ۱۳۹۷/۱۱/۰۱، ۱۳۹۸/۱۰/۳۰، ایران، تهران عضویت در شورای پژوهشی سازمان امور مالیاتی، ۱۳۹۸/۰۷/۱۶، ایران، تهران
کتابهای تألیفی
خاندوزی سید احسان، مدینه عادله: مقدمهای بر نظریه عدالت اقتصادی در قرآن، تألیف، انتشارات دانشگاهی، ۱۳۹۰/۰۴/۳۱
خاندوزی سید احسان، درسهای آخرین موج خصوصی سازی، تألیف، نشر آماره، ۱۳۹۷/۱۰/۰۱
خاندوزی سید احسان، شاخصی برای عدالت، تألیف، انتشارات دانشگاهی، ۱۳۹۸/۰۱/۲۴
#پاسخ_به_شبهات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
۱۱ شهریور ۱۴۰۰
#خاطرات_شهدا 💌
همیشه بهش میگُفتیم
چرا#گمنام کار میکنی؟🤔
می گفت:
ای بابا همیشه کاری کن
که اگه خدا تو رو دیدخوشش بیاد نه مردم🙃
#شهید_ابراهیم_هادی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
۱۱ شهریور ۱۴۰۰
🔹️ خانم ژمی براون ره یافته اهل ایالت ویسکانسین آمریکا و بازیگر هالیوود:
« زندگی لس آنجلسی دیگر به نظرم احمقانه می آمد. دیگر دلم نمی خواست با این افراد باشم. اهداف آنها را دنبال کنم. نمی خواستم هیچ کاری با آنها داشته باشم. با کشیشها صحبت می کردم و می گفتم من دنبال دلیل و منطق هستم. ولی آنها فقط می گفتند تو باید انجیلت را با دقت بیشتری بخوانی. من همیشه دنبال چیزی بودم که بر اساس ایمان ، اما منطقی باشد، مستند باشد نه خرافات. دنبال رمز و راز نبودم.
وقتی یکی ازهمکارانم در تلویزیون یک نسخه از قرآن را به من داد همه چیز تغییر کرد .حس میکردم که تاثیرقرآن برمن بیش از انجیل است. به خودم گفتم صبرکن ! همه سوالاتی که هیچ کس تاحالا به آنهاجواب نداده بود اینجا دارند و با رسیدن به جوابم حجاب راانتخاب کردم.
#پویش_حجاب_فاطمی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
۱۱ شهریور ۱۴۰۰
🇮🇷 #دختر_شینا 🇮🇷
✫⇠قسمت :3⃣5⃣
#فصل_هشتم
صمد هم دیرش شده بود. اما با این حال، مرا دلداری می داد و می گفت: «بچه ها که خوابیدند، خودم می آیم کمکت.»
بچه ها داشتند در بغل ما به خواب می رفتند. اما تا آن ها را آرام و بی صدا روی زمین می گذاشتیم، از خواب بیدار می شدند و گریه می کردند. از بس توی اتاق راه رفته بودیم و پیش پیش کرده بودیم، خسته شده بودیم، بچه ها را روی پاهایمان گذاشتیم و نشستیم و تکان تکانشان دادیم تا بخوابند. اما مگر می خوابیدند. صمد برایم تعریف می کرد؛ از گذشته ها، از روزی که من را سر پله های خانه عموی پدرم دیده بود. می گفت: «از همان روز دلم را لرزاندی.» از روزهایی که من به او جواب نمی دادم و او با ناامیدی هر روز کسی را واسطه می کرد تا به خواستگاری ام بیاید. می گفت: «حالا که با این سختی به دستت آوردم، باید خوشبخت ترین زن قایش بشوی.»
صدای صمد برای بچه ها مثل لالایی می ماند. تا صمد ساکت می شد، بچه ها دوباره به گریه می افتادند. هر کاری کردیم، نتوانستیم بچه ها را بخوابانیم. مانده بودیم چه کار کنیم. تا می گذاشتیمشان زمین، گریه شان درمی آمد. مجبور شدم دوباره برایشان شیر درست کنم. اما به محض اینکه شیر را خوردند، دوباره جایشان را خیس کردند. جایشان را خشک کردم، سر حال آمدند و بی خوابی به سرشان زد و هوس بازی کردند.
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :4⃣5⃣
#فصل_هشتم
حالا یک نفر را می خواستند که آن ها را بغل کند و دور اتاق بچرخاند.
ظهر شد و حتی نتوانستم اتاق را جارو کنم، به همین خاطر بچه ها را هر طور بود پیش صمد گذاشتم و رفتم ناهار درست کنم. اما صمد به تنهایی از عهده بچه ها برنمی آمد. از طرفی هم هوای بیرون سرد بود و نمی شد بچه ها را از اتاق بیرون آورد. به هر زحمتی بود، فقط توانستم ناهار را درست کنم. سر ظهر همه به خانه برگشتند؛ به جز خواهر و مادر صمد. ناهار برادرها و پدر صمد را دادم، اما تا خواستم سفره را جمع کنم، گریه بچه ها بلند شد. کارم درآمده بود. یا شیر درست می کردم، یا جای بچه ها را عوض می کردم، یا مشغول خواباندنشان بودم.
تا چشم به هم زدم، عصر شد و مادرشوهرم برگشت؛ اما نه خانه ای جارو کرده بودم، نه حیاطی شسته بودم، نه شامی پخته بودم، نه توانسته بودم ظرف ها را بشویم. از طرفی صمد هم نتوانسته بود برود و به کارش برسد. مادرشوهرم که اوضاع را این طور دید، ناراحت شد و کمی اوقات تلخی کرد. صمد به طرفداری ام بلند شد و برای مادرش توضیح داد بچه ها از صبح چه بلایی سرمان آوردند. مادرشوهرم دیگر چیزی نگفت. بچه ها را به او دادیم و نفس راحتی کشیدیم.
از فردا صبح، دوباره صمد دنبال پیدا کردن کار رفت. توی قایش کاری پیدا نکرد.
ادامه دارد...✒️
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
۱۱ شهریور ۱۴۰۰
سلام امام زمانم 💚
🌼«صبحم» شروع می شود
✨«آقا به نامتـان »
🌼«روزی من» همه جـا
✨«ذکـر نـامتـان»
🌼صبح علی الطلوع
✨«سَلامٌ عَلی یابن الحسن»
🌼مـن دلخـوشـم بـه
✨«جـواب سلامتـان» ...!!❤️
السلام علیڪ یا اباصالحَ المهـدی
اللهم عجل لولیک الفرج 🌼
التماس دعای فرج 🤝
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
۱۲ شهریور ۱۴۰۰
⚠️وهابزاده: بخش قابل توجهی از سالمندان بخاطر ترس از کرونا هنوز #واکسن نزدهاند!!!
💉 پس از واکسیناسیون، آمار مرگ کرونایی در استان سیستان و بلوچستان صفر شد✌️
📉آمار مرگ و میر بالای ۶۰ سال هم در کشور به شدت کاهش پیدا کرده
✔️این تنها نتیجه واکسیناسیون است
🔺سالمندان را تشویق کنید و نگذارید برخی افراد و رسانهها با سمپاشی و دروغپراکنی، باعث ترس و نگرانی آنها از تزریق واکسن شوند
❌ هیچ مطالعه علمی و مستندی برای خطرناک بودن واکسن، آنهم بیشتر از کرونا وجود ندارد
⚠️ پاکسازی جامعه از شایعات و اخبار دروغ و ترویج اطلاعات درست در مورد کروناست📲
#پاسخ_به_شبهات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
۱۲ شهریور ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تحقیر انگلیس به سبک جوان بوشهری
🔹ماجرای جوان ۲۴ سالهای که با دلاوریهای خود و همراهانش توانست ابهت انگلیس را در هم بشکند.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
۱۲ شهریور ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نگاه_به_نامحرم🚫
⭕️اگه نمی تونید به#نامحرم نگاه نکنید از دیدن این کلیپ تاثیر گذار غافل نشید؛
زِدست دیده ودل هردوفریاد
آنچه دیده بیند ، دِل کُند یاد
#پویش_حجاب_فاطمی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
۱۲ شهریور ۱۴۰۰
🇮🇷 #دختر_شینا 🇮🇷
✫⇠قسمت :3⃣5⃣
#فصل_هشتم
صمد هم دیرش شده بود. اما با این حال، مرا دلداری می داد و می گفت: «بچه ها که خوابیدند، خودم می آیم کمکت.»
بچه ها داشتند در بغل ما به خواب می رفتند. اما تا آن ها را آرام و بی صدا روی زمین می گذاشتیم، از خواب بیدار می شدند و گریه می کردند. از بس توی اتاق راه رفته بودیم و پیش پیش کرده بودیم، خسته شده بودیم، بچه ها را روی پاهایمان گذاشتیم و نشستیم و تکان تکانشان دادیم تا بخوابند. اما مگر می خوابیدند. صمد برایم تعریف می کرد؛ از گذشته ها، از روزی که من را سر پله های خانه عموی پدرم دیده بود. می گفت: «از همان روز دلم را لرزاندی.» از روزهایی که من به او جواب نمی دادم و او با ناامیدی هر روز کسی را واسطه می کرد تا به خواستگاری ام بیاید. می گفت: «حالا که با این سختی به دستت آوردم، باید خوشبخت ترین زن قایش بشوی.»
صدای صمد برای بچه ها مثل لالایی می ماند. تا صمد ساکت می شد، بچه ها دوباره به گریه می افتادند. هر کاری کردیم، نتوانستیم بچه ها را بخوابانیم. مانده بودیم چه کار کنیم. تا می گذاشتیمشان زمین، گریه شان درمی آمد. مجبور شدم دوباره برایشان شیر درست کنم. اما به محض اینکه شیر را خوردند، دوباره جایشان را خیس کردند. جایشان را خشک کردم، سر حال آمدند و بی خوابی به سرشان زد و هوس بازی کردند.
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :4⃣5⃣
#فصل_هشتم
حالا یک نفر را می خواستند که آن ها را بغل کند و دور اتاق بچرخاند.
ظهر شد و حتی نتوانستم اتاق را جارو کنم، به همین خاطر بچه ها را هر طور بود پیش صمد گذاشتم و رفتم ناهار درست کنم. اما صمد به تنهایی از عهده بچه ها برنمی آمد. از طرفی هم هوای بیرون سرد بود و نمی شد بچه ها را از اتاق بیرون آورد. به هر زحمتی بود، فقط توانستم ناهار را درست کنم. سر ظهر همه به خانه برگشتند؛ به جز خواهر و مادر صمد. ناهار برادرها و پدر صمد را دادم، اما تا خواستم سفره را جمع کنم، گریه بچه ها بلند شد. کارم درآمده بود. یا شیر درست می کردم، یا جای بچه ها را عوض می کردم، یا مشغول خواباندنشان بودم.
تا چشم به هم زدم، عصر شد و مادرشوهرم برگشت؛ اما نه خانه ای جارو کرده بودم، نه حیاطی شسته بودم، نه شامی پخته بودم، نه توانسته بودم ظرف ها را بشویم. از طرفی صمد هم نتوانسته بود برود و به کارش برسد. مادرشوهرم که اوضاع را این طور دید، ناراحت شد و کمی اوقات تلخی کرد. صمد به طرفداری ام بلند شد و برای مادرش توضیح داد بچه ها از صبح چه بلایی سرمان آوردند. مادرشوهرم دیگر چیزی نگفت. بچه ها را به او دادیم و نفس راحتی کشیدیم.
از فردا صبح، دوباره صمد دنبال پیدا کردن کار رفت. توی قایش کاری پیدا نکرد.
ادامه دارد...✒️
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
۱۲ شهریور ۱۴۰۰
#بیقرارشهادت
●شهید گودرزی چند روز مانده به مرحله دوم اعزام خود گفته بود، بیقرارم، نمیتوانم بمانم و طاقت ندارم. این شهید خیلی به فکر خانواده بود و تنها جایی که خودخواهی کرد بر سر رفتن به سوریه بود. این موضوع را برای خودش خواست و خدا هم مزد خوبیهایش را داد. احمد با دوستانش در محل کار رفاقت مثالزدنی داشت. نیروهای گردان مقداد بعد از آن که دو گردان حمزه و مقداد ادغام شدند، پیوسته نزد شهید احمد گودرزی بودند.
#خصوصیات_بارز_اخلاقی
●اخلاق احمد چنان اثرگذار بود که سبب میشد دیگران جلب اخلاقش شوند و بسیار زود با همه ارتباط برقرار میکرد و هیچ کس از دستش ناراحت نمیشد. وی همیشه در سلام کردن پیشتاز بود و اجازه نمیداد در این باره به عنوان نفر دوم قرار بگیرد.
#شهید_احمد_گودرزی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
۱۳ شهریور ۱۴۰۰
📌متن شبهه👇
بخدا ما ضد ولایت نیستیم
خطاب به رهبری👇
آقا واقعا انگاری کرونا فقط توی هیأت هاست!
آخه قبل محرم مراسم تنفیذ با اون همه آدم برگزار شد توی بیت و 5 شب محرم مراسم بدون حضور برگزار شد؛ و باز الان مراسم هیئت دولت با این همه آدم!
خب واقعا نمیشد توی مراسم محرم هم 5 نفر بیان اونجا بشینن؟ چی قراره القا بشه به ملت آخه؟
من نمیفهمم اینو اقایان خیلی انقلابی بیان توضیح بدن.
این تناقض ها چه جوابی داره؟
طبق این فرمول مصلحت اندیشی ها اربعین رو هم باز نمی کنن به نظرم!
که لعنت بر هر چه مصلحته...
📌 پاسخ به شبهه👇
1️⃣ به جای اینکه رفتارشناسی کنید و رفتارهای رهبری را تفسیر کنید، بهتر است به سخنان او رجوع کرده و از آنجا دیدگاه ایشان را درباره مراسم عزاداری اباعبدالله الحسین ببینید.
اگر در خاطرتان باشد، هم در سال 99 و هم در سال 1400، تاکیدات رهبری باعث شد که ستاد مقابله با کرونا دستورالعمل برگزاری مراسمات مذهبی را تدوین کند و به مردم اجازه اجرای مراسمات را بدهند.
🎙 «میخواهم این را بگوییم که مسئلهی دعا و عبادت بخصوص در ماه رمضان، بخصوص در شبهای قدر که در پیش است، یکی از نیازهای حتمی و اساسی مردم است؛ ... یک فکری برای این بشود. من حتّی معتقدم که اگر قواعد سختگیرانهای هم در این زمینه گذاشته بشود، وضع بشود، مردم مؤمن و مسجدی ما بیشتر از دیگران به قواعد عمل میکنند؛ یعنی به مردم مؤمن واقعاً اگر گفته بشود مثلاً فرض کنید که در صحنها یا در مراکز یا در مساجد یا در حسینیّهها به این شکل میتوانند حضور پیدا کنند، عقیدهی من این است که اینهایی که اهل مسجدند، بدقّت مراقبت میکنند. من همان طور که گفتم، پیشنهادی ندارم، نظر کارشناسی و بررسیشدهی ستاد را معتبر میدانم منتها توصیهام این است که بررسی این مورد را به کسانی بدهید که اهمّیّت حضور دعا و توسّل و مسائل معنوی را به معنای واقعی کلمه درک کرده باشند، اینها بررسی کنند مسئله را و تصمیمگیری کنند؛ هر چه تصمیمگیری کردند، بر عهدهی من و همهی مردم است که بر طبق آن تصمیمگیریها انشاءالله عمل بشود.»
🎙 « یک مسئله هم، مسئلهی مجالس حسینی و مجالس عزای عاشورا است که بسیار مهم است. البتّه این مجالس مایهی برکت است، مایهی رحمت الهی است، مایهی توجّه برکات الهی به کشور و ملّت است؛ ما به این مجالس احتیاج داریم، این مجالس باید باشد منتها با کمال دقت و شدّت بایستی این شیوهنامهها مراعات بشود؛»(بیانات رهبری در 20 مرداد 1400)
2️⃣ این بیانات نشان می دهد که برگزاری مراسمات مذهبی، دغدغه ایشان است و به این امر اهمیت می دهند. حال که دیدگاه اصلی ایشان را از بیاناتشان فهمیدیم، باید ببینیم سبک ایشان در برگزاری مراسم آیا معنای خاصی دارد؟
🔹 مسلماً برگزاری مراسم با حضور عده ای معدود، هیچ منعی از لحاظ دستورالعملهای بهداشتی ندارد اما حضرت آقا به حضور حداقلی اکتفا کرده اند:
👈 شاید این اقدام هیچ معنای خاصی ندارد و بی خود به دنبال چرایی آن هستیم.
زیرا سبک مراسمات عزاداری، امری عرفی و برخواسته از آداب و رسوم و فرهنگ جوامع است. کمی تغییر در این سبک و سیاق ها، هیچ منع شرعی ندارد.
👈 شاید معنای این حرکت این است که مجلس امام حسین علیه السلام، با دو نفر هم مجلس است و هیچ ضرورتی ندارد که این مراسمات در چنین شرایطی با حضور گسترده مردم برگزار بشود.
بلکه هر کسی می تواند با زن و بچه اش بنشیند و روضه ای بخواند و از اجرش بهره مند شود.
👈 شاید...
3️⃣ به نظر میرسد در این مورد هیچ جایی برای توهم توطئه نیست. این انقلاب از طرفی ثمره مجالس عزای اباعبدالله است و از طرفی موجب عظمت بخشی به این مراسمات و تعظیم شعائر دینی شده است. رهبری نظام با اقدامات خود در تأمین امنیت کشور، فضا را برای برگزاری آزادانه مراسمات مذهبی فراهم کرده و شرط انصاف نیست که او را مانع یا کمرنگ کننده مراسمات بدانیم.
4️⃣ چرا جلسات با هیئت دولت و ... غیر حضوری نمی شود؟
زیرا اولاً: همانطور که گفتیم برگزاری جلسات حضوری با رعایت پروتکلها هیچ ممنوعیتی ندارد.
ثانیاً برگزاری این جلسات با حضور مسئولین ضرورتی دارد که این ضرورت در مورد برگزاری مجالس عزاداری وجود ندارد.
👈 مثلا می توان گفت اثری که در گفتگوی چهره به چهره و حضوری است، در جلسات مجازی نیست.
#پاسخ_به_شبهات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
۱۳ شهریور ۱۴۰۰