eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
682 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
21 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست. کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است. ارتباط باخادم الشهدا👇 @Mehrabani1364 🔽تبادل داریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷 نام سرلشگر خلبان شهید عباس بابایی تاریخ و محل شهادت عملیات برون مرزی - 15/5/66 گروه دفاع مقدس زندگینامه سردار رشيد اسلام، سرلشكر خلبان، عباس بابايي، در سال 1329 ش در قزوين به دنيا آمد و در سال 1348 به دانشكده خلباني نيروي هوايي راه يافت. وي پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتي، براي تكميل دوره به آمريكا رفت و دوره خود را در آمريكا با موفقيت سپري كرد. شهيد بابايي با دارا بودن تعهد و تخصص، در مرداد 1360 به فرماندهي پايگاه هشتم هوايي اصفهان رسيد. اين سردار رشيد اسلام، قسمت اعظم حضور خود را در پروازهاي عملياتي گذراند و سه هزار ساعت پرواز كرد. سرلشكر بابايي با روحيه شهادت‏طلبي به همراه شجاعت و ايثاري كه در طول سال‏هاي دفاع مقدس به نمايش گذاشت، صفحات نوين و زريني بر تاريخ نيروي هوايي افزود و تنها در دو سال آخر عمر، بيش از شصت ماموريت جنگي را با موفقيت كامل به انجام رساند. اين خلبان غيور ارتش اسلام سرانجام در پانزدهم مرداد 1366 ش برابر با عيد قربان، در يك عمليات برون مرزي به شهادت رسيد و در تشييعي با شكوه در گلزار شهداي قزوين به خاك سپرده شد. وي در هنگام شهادت، معاون عملياتي نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران بود. 🌷 @byadshohada🌷 باماباشهدابمانید🖕🖕🖕
از #شهيدبابايى پرسيدند: عباس جـان چه خبر؟ چه كار ميکنى؟ گفت به نگهبانى #دل مشغوليم که #غيرازخدا كسی وارد نشود. ☀️صبحتون منور به نگاه شهدا☀️ 🌸 @byadshohada 🌸
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷 نگاه های خود را کنترل کنيد تا بتوانيد حسين و ائمه و شهدا را ببينيد و زيارت کنيد .بينی خود را از بوهای حرام نگه داريد تا بوی حسين و عشق را بشنويد. با زبان خود غيبت نکنيد و تهمت نزنيد تا بتوانيد با مولايتان صحبت کنيد... 🌷 @byadshohada 🌷 بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
🌹 سیره شهدا 🌹 یاری خواستن از خداوند برای ادای تکلیف الهی همچون نماز در اول وقت و عنایت همیشگی خداوند. یکی از هم رزمان شهید حمیدرضا نوبخت، درباره اهمیت دادن این شهید بزرگوار به نماز اول وقت نقل می کند: «با حمیدرضا در جزیره مینو بودیم. روزی برای انجام دادن کاری سوار بر خودرو شدیم و به طرف اهواز حرکت کردیم. فصل تابستان بود و گرمای طاقت فرسای خوزستان همه را اذیت می کرد. ناگهان در نزدیک های اهواز، حمیدرضا خودرو را کنار جاده متوقف کرد. دلیل توقف را پرسیدم. او گفت: مگر صدای اذان را نشنیدی؟ به او گفتم: تا اهواز راهی نمانده است و در آنجا زیر سرپناهی نماز می خوانیم. حمیدرضا نگاه معنی داری به من کرد و گفت: تو از کجا می دانی تا اهواز ما زنده هستیم؟ سپس با مقدار آبی که در ماشین داشتیم، وضو گرفتیم و همان جا نماز را در اول وقت به جا آوردیم» 🌷 @byadshohada 🌷 بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
😊 لبخند شهدایی 😊 مأمور عراقی پرسید: اسمت چیه؟! - عباس اهل کجایی؟! - بندر عباس اسم پدرت چیه؟! - بهش میگن حاج عباس! کجا اسیر شدی؟! - دشت عباس! افسر عراقی که کم کم فهمیده بود طرف دستش انداخته و نمی خواهد حرف بزند محکم به ساق پای او زد و گفت: دروغ می گویی! او که خود را به مظلومیت زده بود گفت: - نه به حضرت عباس (ع) !! 🌷 @byadshohada 🌷 بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
خاطره ای از 🌷 پوتینها مال بیت الماله... 💎 @byadshohada 💎
🌷به یاد شهدا🌷
خاطره ای از #شهید_علی_سیفی🌷 پوتینها مال بیت الماله... 💎 @byadshohada 💎
📖 🌷 🌷 🔹یه روز بعد از ظهر ڪه شبش قرار بود برای آخرین بار به جبهه اعزام بشه اومد برای سر زدن و خداحافظی. 🔸همین ڪه من رو دید چشمش خورد به پوتین هام.(پوتین های ڪهنه و پاره ای داشتم) 🔹بعد از سلام و احوال پرسی بهم گفت : پوتین هاتو با پوتینای من عوض می ڪنی !؟ 🔸نگاه ڪردم و دیدم پوتینهای علی نو و تمیزه ... مثل اینڪه یڪ ساعت قبل از حرف زدن با من بهش پوتین نو تحویل داده بودند. 🔹چون شوخ طبع بود گفتم شاید داره شوخی می ڪنه. اما نه ڪاملا جدی بود. 🔸گفتم: علی برای چی میخوای این پوتین های منو بگیری؟ خودت ڪه پوتین نو داری؟ 🔹چیزی نگفت فقط اصرار داشت ڪه این ڪار رو انجام بدم. 🔸بعد از اصرار فراوون گفت : عملیات نزدیڪه من برم یا شهید می شم یا ... میخوام اگه خدا خواست و شهید شدم با پوتین های ڪهنه شهید بشم و این پوتینای نو رو لااقل یه نفر دیگه استفاده ڪنه. اینا برای بیت الماله. نباید به بیت المال ضرر زد. ✌️ ✍ راوی: دوست شهید 🌹 💎 @byadshohada💎 ─═इई 🍃🌷🍃ईइ
هدایت شده از 🌷به یاد شهدا🌷
🔸شهید مهدی زین الدین : 🌹هر گاه شب جمعه را یاد کردید، آن‌ها شما را نزد "اباعبدالله" (ع) یاد می‌کنند. 🌷 @byadshohada 🌷
هدایت شده از 🌷به یاد شهدا🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره ای شنیدنی از زیارت شب جمعه کربلا از راه دور. اشکتون جاری شد شهدا رو یاد کنید 🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷 نام شهید گمنام حجت الاسلام مصطفی ردانی پور تاریخ و محل شهادت منطقه حاج عمران- 15/5/65 گروه دفاع مقدس زندگینامه شهيد مصطفي رداني‏پور در سال ۱۳۳۷ش در اصفهان قدم به عرصه حيات گذاشت. پدرش از راه كارگري و مادرش از طريق قالي‌بافي امرار معاش مي‌كردند و از عشق و محبت سرشاري نسبت به ائمه اطهار (ع) برخوردار بودند. سخت‌كوشي و تلاش، با زندگي مصطفي عجين شده بود به‌طوري‌كه در شش سالگي به مغازه كفاشي رفت و در ايام تحصيل نيز نيمي‌ از روز را به كار مشغول بود. هنگامي‌كه براي تحصيل به هنرستان رفت، نتوانست جو طاغوتي و فاسد آن زمان را تحمل نمايد، درنتيجه با مشورت يكي از علما به كسب علوم ديني پرداخت. مصطفي سال اول طلبگي را در حوزه علميه اصفهان سپري كرد و پس از آن براي بهره‌مندي از محضر فضلا و بزرگان راهي قم شد و حدود شش سال در مدرسه حقاني به تحصيل خود ادامه داد. هم‌زمان با رشد قيام مردم، با تمام وجود در جهت ارشاد آنان وارد عمل شد و با استفاده از فرصت‌ها براي تبليغ به مناطق محروم كهگيلويه و بويراحمد و ياسوج سفر نمود و در سازمان‌دهي حركت خروشان مردم آن خطه تلاش بسيار كرد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي‌ و تشكيل سپاه پاسداران، مصطفي با عضويت در شوراي فرماندهي سپاه ياسوج، فعاليت‌هايش را در مسير ارائه خدمات فرهنگي به آن منطقه محروم، آغاز كرد. مقاومت در مقابل خوانين منطقه و مبارزه با كشت ترياك، نقش تعيين‌كننده‌اي در سرنوشت آينده مردم آنجا داشت. با آغاز حركات ضد انقلاب در كردستان، با وجود علاقه بسيار به درس و حوزه‌، دوباره آنجا را ترك گفته به كوه‌هاي كردستان عزيمت كرد و سپس براي دفاع از مرزهاي ميهن راهي جبهه دارخوين شد و سلاح بر دوش به تقويت روح و رشد معنوي رزمندگان پرداخت. حضورش در عمليات‌هاي والفجر ۱، والفجر ۲، محرم و... تأثير به‌سزايي در روحيه مقاومت و ايستادگي رزمندگان داشت. هم‌زمان با تشكيل تيپ امام حسين (ع)، به جانشيني فرماندهي آن انتخاب شد. وي قبل از آن نيز فرماندهي سپاه ياسوج، نمايندگي امام (ره) در سپاه کردستان، جانشين فرمانده لشکر ۱۴ امام حسين (ع)، فرماندهي قرارگاه فتح سپاه، فرمانده لشکر امام زمان (عج) را بر عهده گرفته بود. حجت‏الاسلام والمسلمين رداني‏پور ۲۵ ساله بود كه با همسر يكي از شهدا ازدواج كرد و دو هفته پس از ازدواجش يعني پانزدهم مرداد سال ۱۳۶۵ش در منطقه حاج‌عمران درحالي‌كه فرماندهي لشگر امام حسين (ع) را به عهده داشت، سلوك سرخ خود را به بي‌نهايت رساند. 🌷 @byadshohada🌷 باماباشهدابمانید🖕🖕🖕
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷 باید برای خودمون چند تا ترمز و عقب گرد موقع نزدیک شدن به گناه بذاریم تا به راحتی مرتکب گناه نشیم... 🌷 @byadshohada 🌷 بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
🌹 سیره شهدا 🌹 اذن شهادت... 🔹سید ابراهیم خودش می گفت: دفعه اول که به سوریه اعزام شدم در عملیات تدمر خمپاره درست خورد کنار من ولی به من چیزی نشد ،گفتم شاید مشکل مالی دارم خدا نخواسته شهید بشم ، آمدم ایران و مباحث مالی خودم را حل کردم . دفعه دوم که رفتم سوریه، باز خمپاره خورد کنار من و به من چیزی نشد، گفتم شاید وابستگی به خانواده و بچه هاست که نمیذاره شهید بشم ؛ آمدم ایران و از بچه ها دل بریدم و برای بار سوم که به سوریه اعزام شدم در عملیاتی ترکش خوردم و مجروح شدم ولی شهید نشدم ، به ایران که آمدم نزد عارفی رفتم و از او مشكلم را پرسیدم ، ایشان گفتند:من كان لله كان الله له، تو برای خدا به جبهه نمی روی برای شهادت می روی، نیتت را درست کن خدا تو را قبول می کند... پدرش می گفت : این دفعه آخر مصطفی(سيدابراهيم) عجیب بال و پر درآوره بود دیگر زمینی نبود .. رفت و به آرزويش رسيد.. 🌷 @byadshohada 🌷 بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
😊 لبخند شهدایی 😊 🍅کمپوت گوجه 🍅 داشتم تو جبهه مصاحبه می گرفتم کنارم ایستاده بود که یه هو خمپاره اومد و بوممممم ... . نگاه کردم دیدم ترکش بهش خورده و افتاده زمین.دوربینو برداشتم رفتم سراغش.بهش گفتم : تو این لحظات آخر زندگی اگه حرفی صحبتی داری بگو ... در حالی که داشت اشهد و شهادتینش رو زیر لب زمزمه می کرد گفت: من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم. اونم اینه که وقتی کمپوت می فرستید جبهه خواهشا پوستشو نکنید! بهش گفتم :بابا این چه جمله ایه!قراره از تلویزیون پخش بشه ها... یه جمله بهتر بگو برادر ... با همون لهجه اصفهانیش گفت : اخوی آخه نمی دونی تا حالا سه دفعه به من رب گوجه افتاده! 🌷 @byadshohada 🌷 بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷 نام شهید سید محمد سیدی تاریخ و محل شهادت پیرانشهر- 16/5/62 گروه دفاع مقدس زندگینامه سید محمد سیدی، ملایر اسفندماه 42 در این زمان به دنیا آمد و در تاریخ 16 مردادماه1362 در پیرانشهر به شهادت رسید . جوانی که در سن 20 سالگی از زمین به آسمان پرواز کرد 🌷 @byadshohada🌷 باماباشهدابمانید🖕🖕🖕
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷 تنها يک خواهش از شما دارم که هريک به سهم خود و به نوبه خود براي خدا و اسلام از جان خود دريغ نکنيد. مواظب باشيد استعماري که ما با مشت خالي از در بيرون کرديم در آن زمان که شما زندگي مي کنيد از پنجره وارد نشود... 🌷 @byadshohada 🌷 بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
☘️ سیره شهدا ☘️ حسن آقا هر موقع که روز های آخر هفته به محل می رفتند به بهانه ی جلسه برای بچه های محل هدیه تهیه می کردند ، اعم از خوراکی،هدیه مادی و... . ایشون پنجشنه غروب ها در محل جلسه ی حلقه صالحین برگذار می کردند وتا قبل از اذان مغرب همراه با بچه ها قرآن تلاوت می کردند و همینطور آن ها را به حفظ_قرآن تشویق می کردند و موقع اذان مغرب هم نماز_جماعت بر پا می کردند. حسن اقا به این معتقد بودند که تنها راه رسیدن به سعادت ازراه قرآن واهلبیت به دست می آید به همین خاطر بچه هارا به قرائت وحفظ ،قرآن و احادیث ائمه تشویق می کرد.وهدف این بزرگوار از انجام این جلسات همین بود. 🌷 @byadshohada 🌷 بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
😊 لبخند شهدایی 😊 😝 🚀دوره آشنایی با سلاح 🚀 نوبت به خمپاره 60 رسید، خمپاره ای نقلی و تو دل برو، خجالتی، با حجب حیاء، آرام و بی سر و صدا. دلت می خواست آن را درسته قورت بدهی. اینقدر شیرین و ملیح بود: بله، این هم حضرت والا «شیخ اجل»، «اگر منو گرفتی»، «سر بزنگاه»، «خمپاره جیبی» خودمان 60 عزیز است. عادت عجیبی دارد، اهل هیچ تشریفاتی نیست. اصلاً نمی فهمی کی می آید کی می رود. یک وقت دست می کنی در جیبت تخمه آفتابگردان برداری می بینی، اِ آنجاست! مرد عمل است. بر عکس سایرین اهل شعار نیست. کاری را که نکرده نمی گوید که کرده ام. می گوید ما وظیفه مان را انجام می دهیم، بعداً خود به خود خبرش منتشر می شود. هیاهو نمی کند که من می خواهم بیایم. یا در راه هستم و تا چند لحظه دیگر می رسم. می گوید کار است دیگر آمد و نشد بیایم، چرا حرف پیش بزنیم برای همین شما هیچ وقت نمی توانید از وجود و حضور او با خبر بشوید. اول می گوید بمب! بعد معلوم می شود خمپاره 60 بوده است. 🌷 @byadshohada 🌷 بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
📝 🌷 از آموختم👇👇 🌷 از ابراهیم ، پهلوانی را... 🌷 از حاج همت، را... 🌷 از ها، گمنامی را... 🌷 از علی ، امر به معروف را... 🌷 از محمد خانی، را... 🌷 از حاجی ، توسل را... 🌷 از مهدی زین الدین، را... 🌷 از محمد دل کندن از دنیا را 🌷 از سید مططفی انس با قرآن را 🌷 از عباس ، دوری از گناه را... 🌷 از شیرازی، نماز اول وقت را... 🌷 از شهدا عشق و ایمان را آموختم... بااین همه نمیدانم چرا، موقع عمل که میرسد، وامانده ام !!!😔😔 بجای شرمندگی و تنبلی باید بلند شوم و کاری کنم...😊😊 در اردوگاه سربازان مهدی (عج) بی حوصلگی و نا امیدی راه ندارد...👊 خدایا همانند شهدا مرا بخواه...🙏 🌷🌷 🌷 @byadshohada🌷 باماباشهدابمانید🖕🖕🖕
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷 نام شهید محمود صارمی تاریخ و محل شهادت کابل (افغانستان)- 17/5/77 زندگینامه شهيد محمود صارمي در خردادماه ۱۳۴۷ش در شهرستان بروجرد در خانواده‌اي مذهبي ديده به جهان گشود. وي تحصيلات ابتدايي و راهنمايي را در مدرسه شهيد باهنر بروجرد سپري نمود و دوران متوسطه را نيز در دبيرستان حضرت رسول (ص) در رشته علوم انساني با موفقيت در سال‌هاي ۱۳۶۵-۱۳۶۶ش پشت سر نهاد. او همراه با تحصيل به‌دليل علاقه شديد به ورزش كاراته در اين رشته فعاليت خود را آغاز نمود و در فاصله كوتاهي با گذراندن دوره‌هاي مختلف در اين رشته، موفق به كسب كمربند مشكي و كارت مربيگري در اين حرفه شد. صارمي در سال ۱۳۶۷ش در كنكور سراسري رشته علوم انساني دانشگاه تهران پذيرفته شد و دوران تحصيلات دانشگاهي خود را به‌طور جدي با موفقيت و در سخت‌ترين شرايط زندگي - با كار كردن جهت امرار معاش و تأمين هزينه‌هاي تحصيل - طي كرد. وي در دوران تحصيلات در دانشگاه بنا به وظيفه و احساس مسئوليت از طريق بسيج دانشجويي دانشگاه تهران به جبهه‌هاي كردستان، حلبچه و جنوب خرمشهر اعزام و ۱۴ ماه در اين جبهه‌ها در كنار ساير رزمندگان اسلام به دفاع از كيان و تماميت ارضي كشور پرداخت. صارمي در سال ۱۳۷۱ش با داشتن دانشنامه كارشناسي، به ‌استخدام سازمان خبرگزاري جمهوري اسلامي درآمد و به‌عنوان كارشناس متون خبري فعاليت خود را آغاز نمود. وي پس از چند صباحي استخدام در سازمان ايرنا، تشكيل خانواده داد و در سال ۱۳۷۲ش خداوند فرزندي به او عطا كرد که نامش را سينا نهاد. صارمي با پشتكار فراوان در حين اشتغال در خبرگزاري جمهوري اسلامي ايران، تحصيلات خود را در دوره كارشناسي ارشد ادامه داد و در سال ۱۳۷۴ش موفق به اخذ مدرك كارشناسي ارشد از دانشگاه شهيد بهشتي در رشته جغرافياي انساني با گرايش روستايي گرديد. صارمي در ۲۶ دي‌ماه سال ۱۳۷۵ش به‌عنوان مسئول نمايندگي خبرگزاري جمهوري اسلامي راهي كابل در افغانستان شد زيرا در شرايطي که اين كشور درگير جنگ‌هاي داخلي بود و به‌خوبي مي‌دانست در اين سرزمين آشوب‌زده خطر به اسارت درآمدن و حتي شهادت وجود دارد اما برحسب وظيفه، رسالت و تكليف اين راه را انتخاب كرد. او با تنها سلاحش كه ايمان و قلمش بود، در آن وضعيت بحراني كشور مصيبت‌زده افغانستان توانست مظلوميت مردم ستم‌ديده، زجركشيده و بي‌دفاع و بي‌گناه به‌ويژه مردم مزارشريف و جنايت گروه ضد بشري، تروريست، متحجر و خائن طالبان را به‌طور صريح و سالم به گوش جهانيان برساند. صارمي حدود ۲۰ روز قبل از سقوط مزارشريف و آن حادثه تلخ، دچار بيماري آپانديس مي‌گردد كه با مشكلات فراوان و تلاش و پيگيري دوستانش به مدت پنج ساعت شبانه به دكتر رفته و با توجه به وضعيت نامساعد جسمي‌اش، در محيطي كاملاً غيربهداشتي با فقدان امكانات، بدون وجود نور كافي و برق تحت عمل جراحي قرار مي‌گيرد. وي بعد از گذشت دو روز از اين جراحي، به ايران اعزام مي‌شود و با وجود سپري کردن دوران نقاهت در تهران، پس از اوج‌گيري جنگ در افغانستان برحسب تكليف از طريق خبرگزاري جمهوري اسلامي ايران و با توجه به احساس مسئوليت شرعي و حرفه‌اي خبرنگاري و رسالتي كه بر دوش داشت؛ مجدداً چهاردهم مردادماه به محل كارش در مزارشريف اعزام شد و در زمان بسيار كوتاهي به مدت سه روز - تا هفدهم مردادماه - خبر سقوط مزارشريف و به خاك و خون كشيدن، قتل‌عام زنان، مردان و كودكان بي‌گناه را به ايران و سراسر جهان مخابره نمود. محمود صارمي به‌همراه ديپلمات‌هاي کنسولگري جمهوري اسلامي در هفدهم مردادماه ۱۳۷۷ش، غريب و بي‌گناه در زيرزمين كنسولگري ايران به‌شکلي فجيع و با بي‌رحمي تمام به‌وسيله پيشرفته‌ترين سلاح‌هاي آمريكايي توسط تروريست‌هاي طالبان به رگبار مسلسل بسته شد و به صف ره‌پويان قافله قلم‌داران شهيد پيوست. 🌷 @byadshohada🌷 باماباشهدابمانید🖕🖕🖕
🌺 کلام شهدا 🌺 ✍️اهل بیـت فرمودند: هر ڪس را خـــــدا دوسـت بدارد ابتدا عاشق حسینش می ڪند.عد به ڪربلا می بردش بعد دیـوانه حسیـــــن می ڪند. بعد جـــــانش را می ستاند وبعد خود خدا خـــــون بهایش می شود. آیا مرگ بهتر از این سراغ دارید؟؟ پس جای نگرانی نیست. بزرگترین آرزویـــــم شهادت ودیگری خاڪ ڪردن بدنم در یڪی از حرمین ائـــــمه بود. و اڪنون به یڪی از آنها رسیدم ولی دومی دست شماست. 🌷 @byadshohada 🌷 بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷 ✍️ به حلال و حرام خدا خیلی اهمیت می‌داد. در استفاده از اموال بیت المال بشدت مراقبت داشت. اهل امر به معروف و نهی از منکر بود. روزی که جنازه‌اش را آوردند خانه و به داخل اتاقش بردند، دوستان جوانش دور جنازه جمع شده بودند، گریه می‌کردند و می‌گفتند دیگر رسول نیست به ما بگوید غیبت نکن، تهمت نزن! ✍️حتی یادم هست آخرین باری که خواست به سوریه برود، آمد ۱٠٠ هزار تومان به من داد. گفت بابا این خمس من است. برایم رد کن. من دیگر فرصت نمی‌کنم. در مراقبت چشم از حرام، در رعایت حق الناس، به ریزترین مسائل توجه داشت. شب‌های جمعه به بهشت زهرا می‌رفت و پس از نماز جماعت مغرب و زیارت مزار شهدا، می‌رفت آن قبرهای شهدای گمنام را که رنگ نوشته‌هایش رفته بود، با قلم بازنویسی می‌کرد. قلم‌هایش را هنوز نگه داشتیم. 🌷 @byadshohada 🌷 بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
😊 لبخند شهدایی 😊 قبل از عملیات بود... داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم به هم رزمامون خبر بدیم... که تکفیریا نفهمن... یهو سیدابراهیم(شهید صدرزاده)از فرمانده های تیپ فاطمیون😍 بلند گفت:آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدرخوشبختم...بدونید دهنم سرویس شده......😂♂️😐 🌷 @byadshohada 🌷 بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
سلام من بہ مدینہ،بہ غربٺ صادق سلام من بہ بقیع و بہ تربٺ صادق 🏴 شهادت مؤسس مذهب جعفری، حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) تسلیت باد . 🌷 @byadshohada🌷 باماباشهدابمانید🖕🖕🖕
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷 نام شهید احمد عارفی تاریخ و محل شهادت جبهه کوشک- 18/5/61 گروه دفاع مقدس زندگینامه شهيد احمد عارفي در سال ۱۳۴۵ش در توابع بوشهر ديده به جهان هستي گشود. روزهاي کودکي‌اش را در روستاي ريز سپري کرد، زمان به تندي مي‌گذشت و او در جلسات ذکر اهل بيت (ع) با فرهنگ ايثارگري و شهادت آشنا مي‌شد. احمد در سن شش سالگي به مدرسه رفت؛ وي طي تعطيلات تابستان، در کلاس‌هاي قرآن شرکت مي‌کرد. احمد پس از پشت سر گذاشتن دوران دبستان و ورود به مدرسه راهنمايي، درخصوص تشکيل انجمن اسلامي اقدام نمود و براي برپائي جلسات مذهبي و همچنين پخش نوارها و کتاب‌هاي مذهبي، کوشش قابل توجهي از خود نشان داد. وي در همان دوران تحصيل در مقطع راهنمايي، در سال ۱۳۶۱ش نداي امام امت (ره) را لبيک گفت و در سن ۱۶ سالگي براي گذراندن دوره‌ آموزشي يک ماهه راهي سرزمين نور شد. عارفي پس از اعزام به جبهههاي نبرد حق عليه باطل، دلاورانه از کيان ايران اسلامي دفاع نمود. احمد در تاريخ هجدهم مردادماه ۱۳۶۱ش در جبهه کوشک هنگام تکميل نمودن خط مقدم جبهه با ماشين عازم آن‌جا شد. نرسيده به نقطه مقصود، خمپاره‌ ۱۶۰ از سوي دشمن به سوي آنان پرتاب شد، احمد از ناحيه‌ سر مورد اصابت ترکش قرار گرفت و درحاليکه ۱۶ سال بيشتر نداشت، عاشورائي گشت. 🌷 @byadshohada🌷 باماباشهدابمانید🖕🖕🖕
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷 در زندگي خود جز رضاي حق را در نظر نگيريد. هرچه مي کنيد و هرچه مي گوييد با رضاي او بسنجيد. اين دنيا محلي نيست که دلي هواي ماندن در آن را بنمايد نهايت و اوج محبت فاني شدن در معشوق است فقط نحوه رفتن مهم است و با چه توشه اي رفتن... 🌷 @byadshohada 🌷 بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
🌻 سیره شهدا 🌻 غیرت فوق العاده ای داشت. اصلا دوست نداشت مادر یا خواهرانش را در صف خرید نان و ... ببیند. با هر وضعیت ممکن خودش متقبل خرید خانه و ... می شد. حتی ثبت نام بچه ها را با اینکه خود سن و سالی نداشت انجام می داد. به حجاب بسیار حساس بود و سفارش همیشگی اش در همه حال و در هر موقعیتی .آنچه در زندگی حسین و افعال و افکارش نمود بیشتری داشت، غیرت به یادماندنی حسین بود. چه در خانه و محله و برای مادر و خواهرانش و چه در کردستان و خرمشهر برای زنان و دختران کردستانی و خرمشهری. اصلا حسین مجسمه غیرت بود... 🌷 @byadshohada 🌷 بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
قلم می زنیدبرای #خدا باشد گام برمی داریدبرای #خدا باشد سخن می گوییدبرای #خدا باشد هرچیزوهمه چیزبرای #خدا باشد #شبتون_شهدایی 🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷 نام شهید عباس عرب سلمانی تاریخ و محل شهادت دشت عباس - 19/5/60 گروه دفاع مقدس زندگینامه شهيد عباس عرب سلماني در تاريخ نهم مهرماه سال ۱۳۳۶ش در خانواده‌اي مذهبي در يکي از روستاهاي ورامين چشم به جهان هستي گشود. عباس بعد از تحصيلات مقدماتي، وارد دانشسراي تربيت معلم گرديد و موفق شد در آموزش و پرورش مشغول خدمت شود. عباس پيش از استقرار نظام جمهوري اسلامي ايران، در محافل سياسي و مذهبي حضوري فعالانه داشت و در جريان به پيروزي رسيدن انقلاب شکوهمند اسلامي نيز به سهم خود نقش تأثيرگذاري ايفا نمود. عباس به‌دنبال تجاوز رژيم بعثي عراق به مرزهاي جمهوري اسلامي ايران و آغاز جنگ تحميلي، به جبهه‌هاي نبرد حق عليه باطل شتافت تا اين‌که سرانجام در نوزدهمين روز از مردادماه سال ۱۳۶۰ هجري شمسي - در سن ۲۴ سالگي - دشت عباس مکاني براي عروج عاشقانه‌اش به صف ستارگان آسمان شهادت شد. 🌷 @byadshohada🌷
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷 اوایل ازدواجمون بود ... برا خرید با سید مجتبے رفتیم بازارچه ... بین راه با پدر و مادر آقا سید برخورد کردیم. سید به محض اینکه پدر و مادرش رو دید ، در نهایت تواضع و فروتنے خم شد روے زمین زانو زد و پاهاے والدینش رو بوسید ... آقا سید با اون قامت رشید و هیکل تنومند در مقابل والدینش اینطور فروتن بود ... این صحنه برا من بسیار دیدنے بود 🌷 @byadshohada 🌷 بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷 جنگیدن در راه خدا خستگی نمیاره... اگه داریم خسته می‌شیم، ایراد اینه که یه چیز قاطی قضیه هست... 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆