✫⇠قسمت :2️⃣4️⃣2️⃣
#فصل_هجدهم
صمد که می خواست پدرش را از ناراحتی درآورد، با خنده و شوخی گفت: «نه بابا. اتفاقاً خیلی هم جایش خوب است. ستار الان دارد برای خودش پرواز می کند. فکر کنم از دست شما ناراحت است که این طور اسم های ما را به هم ریختید.»
چشم غره ای به صمد کردم و لب گزیدم. صمد حرفش را عوض کرد و گفت: «اصلاً از دست من ناراحت است که اسمش را برداشتم.»
بعد رو کرد به من و گفت: «حتی خانمم هم از دستم ناراحت است؛ مگر نه قدم خانم.»شانه بالا انداختم.
گفت: «هر چه می گویم تمرین کن به من بگو حاج ستار، قبول نمی کند. یک بار دیدی فردا پس فردا آمدند و گفتند حاج ستار شهید شده، باید بدانی شوهرت را می گویند. نگویی آقا ستار که برادرشوهرم است، چند وقت پیش هم شهید شد.»
این را گفت و خندید. می خواست ما هم بخندیم. اخم کردیم. پدرش تند و تیز نگاهش کرد.
صمد که اوضاع را این طور دید، گفت: «اصلاً همه اش تقصیر آقاجان است ها! این چه بلایی بود سر ما و اسم هایمان آوردید؟!»
پدرشوهرم با همان اَخم و تَخم گفت: «من هیچ بلایی سر شما نیاوردم. تو از اول اسمت صمد بود، وقتی شمس الله و ستار به دنیا آمدند، رفتم شهر برایتان یک جا شناسنامه بگیرم....
ادامه دارد...✒️
✫⇠قسمت :3️⃣4️⃣2️⃣
#فصل_هجدهم
آن وقت رسم بود. همه این طور بودند. بعضی ها که بچه هایشان را مدرسه نمی فرستادند، تازه موقع عروسی بچه هایشان برایشان شناسنامه می گرفتند. تقصیر ثبت احوالی بود. اشتباه کرد اسم تو که از همه بزرگ تر بودی را نوشت ستار. شمس الله و ستار که دوقلو بودند؛ نمی دانم حواسش کجا بود، تاریخ تولد شمس الله را نوشت 1344 مال ستار را نوشت 1337. موقع مدرسه که شد، رفتیم اسمتان را بنویسیم، گفتند از همه بزرگ تر کدامشان است؟! تو را نشان دادیم. گفتند این ستار است، بیاید کلاس اول. بقیه هم حالا وقت مدرسه شان نیست. خیلی بالا پایین دویدم؛ بلکه شناسنامه هایتان را درست کنم؛ نشد.»
صمد لبخندی زد و گفت: «آن اوایل خیلی سختم بود. معلم که صدایم می زد ستار ابراهیمی ؛ برّ و بر نگاهش می کردم. از طرفی دوست ها و هم کلاسی هایم بهم می گفتند صمد. این وسط بدجوری گیر کرده بودم. خیلی طول کشید تا به این اوضاع عادت کردم.»
صمد دوباره رو کرد به من و گفت: «بالاخره خانم، تمرین کن به حاج آقایتان بگو حاج ستار.»
گفتم: «کم خودت را لوس کن. مگر حاج آقا نگفتند تو از اول صمد بودی.»
صمد دیگر پی حرف را نگرفت و به پدرش گفت: «آقا جان! بهتر است شما یک دوش بگیری تا سرحال و قبراق بشوی. من هم یک خرده کار دارم.
ادامه دارد...✒️
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
10.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ شبهه
اسلام با زور شمشیر گسترش پیدا کرده!! مثل حمله اعراب به ایران، اروپا هم که میبینید مسلمون نشدن چون مسلمونا زورشون بهشون نرسیده!!
✅پاسخ در فیلم بالا👆
📀 شبهات مرتبط 👇
📛 ۱۴۰۰ سال پیش اعراب به ایران حمله کردند و فجایع زیادی به بار آوردند و زنان را به اسیری گرفتند و ... با این حال چطور میشود مردم ایران، اسلام را با آغوش باز پذیرفته باشند؟
✅ https://eitaa.com/Wiki_Shobhe/4145
📛 آیا میدانید ایرانیان به زور شمشیر اعراب مسلمان شدند
✅ https://eitaa.com/Wiki_Shobhe/1632
✅ https://eitaa.com/Wiki_Shobhe/1633
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷
ابراهیم در هر رشته و شاخه ای که فعالیت می کرد بهترین بود؛ از فعالیت های درسی گرفته تا فعالیتهای قرآنی و ورزشی و...( به مطالعه و قرائت قرآن نیز زیاد می پرداخت و حتی چند جزء از قرآن را حفظ کرده بود ). در هر زمینه ای که به فعالیت می پرداخت، اعم از قرآن، تحصیل، ورزش و... با علاقه پیش می رفت و نتیجه خوبی نیز به دست می آورد که گویای جدیت و پشتکارش بود. از خصوصیات بارز اخلاقی ابراهیم این بود که هر وقت با پدرش جایی می رفت امکان نداشت که جلوتر از پدرم قدم بردارد. حتی نشده بود پیش پدر سربلند کند. همیشه سر به زیر، با متانت و با وقار تمام راه می رفت...
#شهید_ابراهیم_احمد_پور
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
﷽
⛔️ شبهه
چرا در دنيا خدا ميگه از زنا و مشروب ولذائذ دوري کن ولي در آخرت برو پيش زنان زيبا و نهر شراب و چه وچه چرا ما بايد نقد را ول کنيم نسيه بگيريم؟!!
❇️ پاسخ:
1️⃣.اولا، از معنای شراب در زبان فارسی و عربی با هم فرق می کند چرا که شراب در زبان فارسی به معنای هر ماده مست کننده است اما در زبان عربی به معنای « #نوشیدنی» است.
👌لذا قرآن کریم می فرماید: «شَراباً طَهُوراً» پس نوشیدنی های بهشتی پاک و پاکیزه هستند.
همچنین عمل زنا در دنیا یک عمل غیر قانونی قبیح و زشت است و در بهشت عمل زنا و شهوت رانی وجود ندارد.
2️⃣.ثانیا ،خداوند متعال در دنیا هرچیزی را منع کرده است در مقابل حلال آن را نیز معرفی کرده است خداوند عمل زنا را حرام کرده است اما آرامش را در ازدواج قرار داده است و شراب را حرام کرده است اما نوشیدنی های لذت بخش فراوان دیگری قرار داده است. چرا نباید از حلال آن استفاده نکنیم و به حرام آن فکر کنیم.⁉️
3️⃣. ثالثا، دنیا و آخرت دو مرحله از زندگی انسان است که قاعده و قانون های خاص خود را دارد و نمی شود با هم مقایسه کرد.
🔹 مثل این که به شما بگویند در دوران تحصیل کمتر بازی کنید و از خیلی کار ها منع می شوید تا بعد از چند سال به جایگاه بهتری برسید حال اگر شما بگویید من نقد را به نسیه نمی دهم یعنی شما می خواهید با این کار کوتاه مدت خود آینده طولانی خود را تباه کنید. و در دنیای کوتاه مدت آزادانه هر کاری انجام دهید و در زندگی آخرتی که با مرگ آغاز می شود و پایانی نخواهد داشت زندگی خود را به تباهی بکشانید‼️
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅حجاب قانون اسلامی نیست!
👈قانون انسانیست👉
👌آمار تجاوز در اروپا چرا بالاست؟
🎙سخنران: محمد رضا #هاشمی
#پویش_حجاب_فاطمی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 دختر شینا 🇮🇷
✫⇠قسمت :4️⃣4️⃣2️⃣
#فصل_هجدهم
تا شما از حمام بیایی، من هم آماده می شوم.»پدرشوهرم قبول کرد. من هم سفره صبحانه را انداختم. خدیجه و معصومه را از خواب بیدار کردم. داشتم صبحانه شان را می دادم که صمد آمد و نشست کنار سفره.گفت: «قدم!»
نگاهش کردم. حال و حوصله نداشتم. خودش هم می دانست. هر وقت می خواست به منطقه برود، این طور بودم کلافه و عصبی. گفت: «یک رازی توی دلم هست. باید قبل از رفتن بهت بگویم.»
با تعجب نگاهش کردم.
همان طور که با تکه ای نان بازی می کرد، گفت: «شب عملیات به ستار گفته بودم برود توی گروهان سوم. اولین قایق آماده بود تا برویم آن طرف رود. نفراتم را شمردم. دیدم یک نفر اضافه است. هر چی گفتم کی اضافه است، کسی جواب نداد. مجبور شدم با چراغ قوه یکی یکی نیروها را نگاه کنم. یک دفعه ستار را دیدم. عصبانی شدم. گفتم مگر نگفته بودم بروی گروهان سوم. شروع کرد به التماس و خواهش و تمنا. ای کاش راضی نمی شدم. اما نمی دانم چی شد قبول کردم و او آمد.آن شب با چه مصیبتی از اروند گذشتیم.
ادامه دارد...✒️
✫⇠قسمت :5️⃣4️⃣2️⃣
#فصل_هجدهم
زیر آن آتش سنگین توی آن تاریکی و ظلمات زدیم به سیم خاردارهای دشمن. باورت نمی شود با همان تعداد کم، خط دشمن را شکستیم و منتظر نیروهای غواص شدیم؛ اما گردان غواص ها نتوانست خط را بشکند و جلو بیاید. ما دست تنها ماندیم. اوضاع طوری شده بود که با همان اسلحه هایمان و از فاصله خیلی نزدیک روبه روی عراقی ها ایستادیم و با آن ها جنگیدیم. یک دفعه ستار مرا صدا کرد. رفتم و دیدم پایش تیر خورده. پایش را با چفیه ام بستم و گفتم برادر جان! مقاومت کن تا نیروها برسند.آن قدررا دیده بودم، اما نه او چیزی گفته بود و نه من چیزی پرسیده بودم. گفت: «برایم چای بریز.» صدای شرشر آب از حمام می آمد. سمیه، زهرا و مهدی خواب بودند و خدیجه و معصومه همان طور که صبحانه شان را می خوردند، بهت زده به بابایشان نگاه می کردند. چای را گذاشتم پیشش. گفتم: «بعد چی شد؟!»گفت: «عراقی ها گروه گروه نیرو می فرستادند جلو و ما چند نفر با همان اسلحه ها مجبور بودیم از خودمان دفاع کنیم. زیر آن آتش و توی آن وضعیت، دوباره صدای ستار را شنیدم. دویدم طرفش، دیدم این بار بازویش را گرفته. بدجوری زخمی شده بود. بازویش را بستم.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🌷به یاد شهدا🌷
شهیدی که بعلت لو ندادن عملیات زنده سرش را بریدند
عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زندهی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟
عباسعلی گفت: امام گفته.
مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم…عباس اومد جبهه.
خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته.
اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب. فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست.
گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه… بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند.
یه روز شهید حسین خرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود…
پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود. قبل از رفتن..
حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: ” به هیچوجه با عراقی ها درگیر نمی شید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقی ها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره…
تخریبچی ها رفتند… یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته… اونایی که برگشته بودند
گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقی ها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد… زمزمه لغو عملیات مطرح شد.
گفتند: ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده!
پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید…
عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه…
اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته… اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند…
جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند.
گفتند به مادرش نگید سر نداره. وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین!
گفتن مادر بیخیال. نمیشه…
مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم.
گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین.
یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟
گفتند: مادر! عراقیها سر عباست رو بریدند.
مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم… مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگ های عباس رو بوسید.
و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد…
(یاد شهدا و این شهید جوانمرد را حفظ کنیم ولو با ارسال این داستان زیبا به یک نفر حتی شده با یک صلوات)
شادی روح شهدا صلوات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
7.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶 این همه خودتو بقچه پیچ می کنی برای چی⁉️
🔶 خسته نمیشی از رنگ همیشه سیاهش⁉️
#تصویری
#پویش_حجاب_فاطمی
✫⇠قسمت :6️⃣4️⃣2️⃣
#فصل_هجدهم
صورتش را بوسیدم و گفتم’ برادر جان خیلی از بچه ها مجروح شده اند، طاقت بیاور.’ دوباره برگشتم. وضعیت بدی بود. نیروهایم یکی یکی یا شهید می شدند، یا به اسارت درمی آمدند و یا مجروح می شدند. دوباره که صدای ستار را شنیدم، دیدم غرق به خون است. نارنجکی جلوی پایش افتاده بود و تمام بدنش تا زیر گلویش سوراخ سوراخ شده بود. کولش کردم و بردمش توی سنگری که آنجا بود. گفتم: ’طاقت بیاور، با خودم برمی گردانمت.’ یکی از بچه ها هم به اسم درویشی مجروح شده بود. او را هم کول کردم و بردم توی همان سنگر بتونی عراقی ها. موقعی که می خواستم ستار را کول کنم و برگردانم. درویشی گفت حاجی! مرا تنها می گذاری؟! تو را به خدا مرا هم ببر. مگر من نیرویت نیستم؟! ستار را گذاشتم زمین و رفتم سراغ خیرالله درویشی. او را داشتم کول می کردم که ستار گفت بی معرفت، من برادرتم! اول مرا ببر. وضع من بدتر است. لحظه سختی بود. خیلی سخت. نمی دانستم باید چه کار کنم.»
صمد چایش را برداشت. بدون اینکه شیرین کند، سرکشید و گفت: «قدم! مانده بودم توی دوراهی. نمی دانستم باید چه کار کنم. آخرش تصمیمم را گرفتم و گفتم من فقط یک نفرتان را می توانم ببرم. خودتان بگویید کدامتان را ببرم. این بار دوباره هر دو اصرار کردند. رفتم صورت ستار را بوسیدم. گفتم خداحافظ برادر، مرا ببخش. گفته بودم نیا.
✫⇠قسمت : 7️⃣4️⃣2️⃣
#فصل_هجدهم
با آن حالش گفت مواظب دخترهایم باش.گفتم چیزی نمی خواهی؟!
گفت تشنه ام.قمقمه ام را درآوردم به او آب بدهم. قمقمه خالی بود؛ خالی خالی.»صمد این را که گفت، استکان چایش را توی سفره گذاشت و گفت: «قدم جان! بعد از من این ها را برای پدرم بگو. می دانم الان طاقت شنیدنش را ندارد، اما باید واقعیت را بداند.»گفتم: «پس ستار این طور شهید شد؟!»
گفت: «نه... داشتم با او خداحافظی می کردم، صورتش را بوسیدم که عراقی ها جلوی سنگر رسیدند و ما را به رگبار بستند. همان وقت بود که تیر خوردم و کتفم مجروح شد. توی سنگر، سوراخی بود. خودم را از آنجا بیرون انداختم و زدم به آب. بچه ها می گویند خیرالله درویشی همان وقت اسیر شده و عراقی ها ستار را به رگبار بستند و با لب تشنه به شهادت رساندند.»بعد بلند شد و ایستاد. گفتم: «بیا صبحانه ات را بخور.»
گفت: «میل ندارم. بعد از شهادتم، این ها را موبه مو برای پدر و مادرم تعریف کن. از آن ها حلالیت بخواه، اگر برای نجات پسرشان کوتاهی کردم.»
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#شهید_مصطفی_چمران:
اگر #امام_زمان(عج) #غیبت کرده است، این غیبت ماست نه غیبت او...این ما هستیم که چشمان خود را بستهایم.این ما هستیم که آمادگی نداریم.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
✳ حجاب؛ سلاح زن در جلوگیری از طغیان جنبهی زنانگی او
🔻 موضوع #حجاب در اسلام بهمنظور تحقیرِ زن یا حبس یا بزرگداشت و تمجید بیشازحد او صورت نگرفته است؛ آنچنانکه نزد برخی از ملل چنین دیدگاهی متعارف است. بلکه حجاب، سلاح زن در جلوگیری از طغیان جنبهی #زنانگی اوست، تا مبادا این جنبهی زن بر دیگر تواناییهای او غلبه کند. این مقصود در آیات قرآنی، که زنان را از نرمش در سخن گفتن یا پای کوفتن به هنگام راه رفتن یا #زینتنمایی باز میدارد، بهخوبی و روشنی آشکار است: «فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ» [احزاب، ۳۲] و «وَلَا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مَا یُخْفِینَ مِن زِینَتِهِنَّ» [نور، ۳۱] و «لَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ» [احزاب، ۳۳] و «وَلَا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا.» [نور، ۳۱]
🔸 حقیقت این است که آشکار کردن زیباییهای زن به طغیان و سرکشیِ جنبهی زنانگی بر وجود زن منجر میشود و زن را تنها به یک #تابلوی_هنری بدل میسازد که این مسئله تحقیر زن و انکار #استعداد و #توانمندیهای اوست و باعث ازبین رفتن عمر و وقت و فرصتهای گرانبهای او میشود. خصوصاً این مسئله به محرومیت زن و جامعه از ایفای درست #وظیفه_مادری او میانجامد.
👤 #امام_موسی_صدر
📚 از کتاب «زن و چالشهای جامعه»
📖 صفحات ۲۲ و ۲۳
#پویش_حجاب_فاطمی