🇮🇷 داستان یک تولد حسینی 🇮🇷
یک خانمی باردار بود!
و اصرار بر سفر #کربلا...
همسرش بهش گفت بیا و نریم کربلا؛
ممکنه بچه از دست بره...
.
#کربلا رفتند...
حال خانم بد شد!
و دکتر گفت بچه مرده...
این #خانم با #آرامش تمام گفت درست میشه!!!
.
فقط کارش اینه که برم کنار #ضریح #امام_حسین...
بعد خودشان هوای ما را دارند!
.
در کنار ضریح امام حسین بعد از #اشک ، بیحال شد و خوابید!
خواب دید که بانویی یه بچه را توی بغلش گذاشته!!
از خواب بلند شد...
.
و بعد ملاقات #دکتر؛
دکتر گفت این بچه همان بچهای که مرده بود نیست!!
معجزه شده...
.
.
می دونید این خانم کیه؟
مادر #حاج_ابراهیم_همت !!
که وقتی سر بچهاش جدا شد در #طلاییه...
و خواستن پیکر را داخل #قبر بگذارن؛
به #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها گفت:
خانم #امانتی تان را بهتان برگرداندم...
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
راوی: همسر فاتح سوسنگرد
قبل از شروع مراسم #عقد علی آقا نگاهی به من کرد و گفت:
شنیدم که عروس هرچه از #خدا بخواهد، اجابتش حتمی است.
گفتم: چه آرزویی داری؟
در حالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود، گفت: اگر علاقهای به من دارید و به خوشبختی من می اندیشید، لطف کنید از خدا برایم #شهادت بخواهید...
از این جمله تنم لرزید...
چنین آرزویی برای یک #عروس در استثنایی ترین روز زندگی اش بی نهایت سخت بود.
سعی کردم طفره بروم؛ اما علی آقا قسم داد که در این روز این دعا را در حقش بکنم، ناچار قبول کردم...
هنگام جاری شدن #خطبه_عقد هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از #اشک نگاهم را به علی دوختم؛
آثار خوشحالی در چهرهاش آشکار بود.
مراسم #ازدواج ما در حضور شهید آیت الله مدنی و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد...
نمیدانم این چه رازی است که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت الله مدنی همگی به فیض #شهادت نائل شدند...
✍راوی: خانم نسیبه عبدالعلی زاده
#سردار_شهید_علی_تجلایی🌷
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆