#بــــرگــےازخاطــــراتــــــ 📄
🔻 #سجـــــده_خـــــون 🔻
◽️داشتیم براے عملیات آماده مےشدیم اذان صبح را گفتند، سریع آمدیم توے چادر تا نماز بخونیم و حرڪت ڪنیم، منطقہ شناسایـے شده بود و بمباران شروع شد.
◽️توے چادر مشغول نماز خواندن بودیم ڪہ دو سہ تا راڪت افتاد ڪنار چادر ما برادرے ڪہ در حال تشهد بود یهو بہ #سجده رفت و همانطور ماند ...
◽️دیدم از ڪنار پیشانےاش رگہ خونے بیرون زد یاد ضربت خوردن #حضرت_علے_ع افتادم.
◽️این بچہها بہ آقاے خودشان اقتدا ڪردند حتے #شهادتشان هم علےگونہ بود ...
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🌼🍂
#بــــرگــےازخاطــــراتــــــ 📄
◽️در عملیات کربلای ۱ بعد از مرحلهی اوّل، بچهها گوسفندی را پیدا کردند و آوردند برای قربانی کردن که بتوانند کبابی بخورند.
◽️شهید بصیر گفت گوسفند را به تدارکات تحویل دهید تا همهی بچهها از کباب گوسفند بخورند.
◽️پس از مدتی حاجحسین بصیر پیغام داد که منطقه هنوز کامل پاک سازی نشده؛ بچهها بروند جلو برای پاک سازی. ◽️علیاصغر تصمیم گرفت با تعدادی از رزمندهها به سمت جلو برود. بعضی از بچهها گفتند: آقا! پس کباب را کی بخوریم؟
شهید در جواب گفت: "اگر خمپاره شصت بگذارد" میخوریم.
🔻آن روز بچهها هر کاری میکردند و هر سؤالی میپرسیدند، شهید علیاصغر میگفت: «اگر خمپاره ۶۰ بگذارد» و بالاخره با همین خمپاره ۶۰ به #شهـــــادت رسید
#شهید_علیاصغر_بصیــــر
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#بــــرگــےازخاطــــراتــــــ 📄
#شهید_حســـــن_فاتحـــــی🍃🌹}•°
▫️بهش میگفتند:《حسن سر طلا》
چون موهای طلائی رنگ و چهرهی زیبائی داشت.
▪️شب عملیات میگفت: «من تیر میخورم، خونم رو بمالید به موهام
زیاد باهاشون پُز دادم»
●بیسیمچی گردان غواصان لشگر امام حسین (ع)
#یاد_شهدا_با_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#بــــرگــےازخاطــــراتــــــ 📄
°•{نوجــوان ۱۳ ســــالہ
#شهید_بهنــــام_محمـــدی🍃🌹}•°
🔸بهنام میرفت شناسایی؛ چند بار گفتہ بود: «دنبال مامانم میگردم، گمش ڪردم» عراقیها هم فڪر نمیڪردند بچہ ۱۳ سالہ برود شناسایی؛ رهایش میڪردند ...
🔸یڪبار رفتہ بود شناسایی؛ عراقیها گیرش انداختند و چند تا سیلی بہ او زدند ...
جای دست سنگین مأمور عراقی روی صورت #بهنام مانده بود؛ وقتی بر میگشت دستش رو روی سرخی صورتش گرفتہ بود؛
هیچ چیز نمیگفت؛ فقط بہ بچہها اشاره میڪرد ڪه عراقیها ڪجا هستند و بچہها راه میافتادند.
🔸«یڪ بار یڪ اسلحہ بہ غنیمت گرفتہ بود و با همان یڪ اسلحہ هفت عراقی را اسیر ڪرده بود»
راوی 👈 همرزم شهید
#یاد_شهدا_با_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🌸🍂
#بــــرگــےازخاطــــراتــــــ 📄
🔴 ماجـــــرای جالـــــب گفتوگوی #شهید_محمدخــــانی با تکفیریها
▫️یکی از بیسیمهای تکفیریها افتاد دست ما، سریع بیسیم را برداشتم، میخواستم بد و بیراه بگم.
▪️عمار(شهید محمدخانی) آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن.
▫️گفتم پس چی بگم به اینا؟!
▪️گفت: «بگو اگه شما مسلمونید، ما هم مسلمونیم. این گلولههایی که شما به سمت ما میزنید باید وسط اسرائیل فرود میومد...»
🔻سوال کردند شما کی هستید و چرا با ما میجنگید؟
▪️گفت: «به اونها بگو ما همونهایی هستیم که صهیونیستها رو از لبنان بیرون کردیم.
▪️ما همون هایی هستیم که آمریکاییها رو از عراق بیرون کردیم.
▪️ما لشکری هستیم از لشکر رسولالله و هدف نهایی ما مبارزه با صهیونیستها و آزادی قبله اول مسلمونها، مسجدالاقصی است...
..بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان..
🔻بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیریها تسلیم ما شدند؛ میگفتند «از شما در ذهن ما یک کافر ساختهاند.»
📚کتاب «عمار حلب»، زندگینامهی
#شهید_محمدحسین_محمدخـانی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
°•|🍃🌸
#بــرگـےازخــاطــراتــــ 📄
°•{شهید مدافــع حــرم
#محمدحسین_محمـــدخانی🕊🌹}•°
▫️اگر سردردی، مریضی یا هر مشکلی داشتیم، معتقد بودیم برویم #هیئت خوب میشویم؛ میگفت: «میشه توشه تمام عمر و تموم سالت رو در هیئت ببندی!» ...
▫️جزو آرزوهایش بود در خانه روضه هفتگی بگیریم، اما نمیشد، چون خانهمان کوچک بود و وسایلمان زیاد ... البته اکثراً هیئت دو نفری داشتیم؛ برای هم #سخنرانی میکردیم و چاشنیاش چندخط #روضه هم میخواندیم، بعد چای، نسکافه یا بستنی میخوردیم. میگفت: «این خوردنیا الان مال هیئته!»
▫️هر وقت چای میریختم میآوردم، میگفت: «بیا دوسه خط روضه بخونیم
تا چای روضه خورده باشیم!»
▫️زیارت عاشورا میخواندیم و تفسیر میکردیم، اصرار نداشتیم زیارت #جامعه_کبیره را تا ته بخوانیم. یکی دو صفحه را با معنی میخواندیم، چون به زبان عربی مسلط بود، برایم ترجمه میکرد و توضیح میداد.
📙 برشی از کتاب «قصه دلبری، #شهید_محمدحسین_محمدخانی
به روایت همسر»
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆