🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
نفوذ کلام
زنى به شهر کوچکی رفته بود تا آنجا زندگی کند. کمی بعد، از سرویسدهی ضعیف داروخانه شهر به همسایه خود اعتراض کرد. او امیدوار بود همسایهاش به خاطر آشنایی با صاحب داروخانه، این انتقاد را به گوش او برساند.
🔰وقتی که این زن دوباره به داروخانه رفت، صاحب آنجا با لبخند و گشادهرویی با او احوالپرسی کرد و گفت که چقدر از دیدنش خوشحال است و اینکه امیدوار است از شهر آنان خوشش آمده باشد و سريع داروها راطبق نسخه به او تحویل داد.
🔰زن بلافاصله رفتار عجیب و باورنکردنی او را با دوستش در میان گذاشت و به او گفت: « فکر میکنم تو به او بابت سرویسدهی ضعیفش تذکر دادهای»
🔰همسایه گفت: « نه. اگر ناراحت نمیشوی، به او گفتم که تو چقدر از عملکرد مثبت او راضی هستی و معتقدی که چقدر خوب میتواند تنها داروخانه این شهر را اداره کند. به او گفتم که داروخانه او بهترین داروخانهای هست که تو تا به حال دیدهای.»
🔰زن همسایه میدانست که افراد به احترام، پاسخی مثبت می دهند.
🍃
🌺🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#داستان
#رمان_محمد_مهدی 1
🔰 زمستان سختی بود، هادی که اهالی محل به ایشون حاج هادی می گفتند، کلی دوا و درمان کرده بود برای حل مشکل بچه دار شدن ، اما هیچ که هیچ
🌀 با خودش می گفت دیگه چه کاری مونده که نکرده باشم ؟ فلان دکتر ، فلان بیمارستان، فلان دستور، فلان چله و ختم و...
دیگه امانش داشت بریده می شد، سخت هست برای مردی که دوست داره ذریه و نسل صالح داشته باشه، اما همیشه به در بسته میخوره
خسته و درمانده وقتی آخرین جواب آزمایش رو هم دید و منفی بودن بارداری همسرش رو مطلع شد، از سر کار اومد بیرون و رفت حرم حضرت شاه عبدالعظیم حسنی (ره) و زار زار گریه کرد.
هرچی درد و دل داشت توی دلش، به عبدالعظیم گفت و دلی سبک کرد
👌 یهو دید صدای صلوات مردم بلند شده، از قرار یکی از سخنرانان معروف اومده حرم و داره آماده میشه برای سخنرانی در درون همون حرم !
با خودش گفت حتما روزی من همین بوده که بیام اینجا و از محضر این سخنران خوب استفاده کنم
آخه حاج هادی خیلی آدم مومنی بود، در خانواده مذهبی بزرگ شده بود ، حلال و حرام سرش می شد، محرم و نامحرم حالیش می شد
✳️ روحانی معروف شروع کرد به سخنرانی و گفت ای مردم شهر ری، می دونین امروز تولد چه کسی هست؟
همه هی به مغز خودشون فشار می آوردن، اما نتونستن چیزی به یاد بیارن
👈 گفت امروز تولد یکی از بزرگترین علمای شیعه هست که در شهر شما دفن هست،
دیگه همه تقریبا فهمیده بودند کی هست
👈 بله ، مرحوم شیخ صدوق (ره) که در قبرستان ابن بابویه شهرری دفن هستند.
مردم برای شادی روح ایشون صلوات فرستادن
👈 حاج آقا از عظمت علمی شیخ و خدماتش به شیعه گفت و ادامه داد تا اینکه یک مرتبه گفتن می دونین داستان تولد ایشون چطور بود؟
👌 تا این رو گفت ، گوش حاج هادی تیز شد، تا ببینه میتونه چیزی از داستان تولد شیخ صدوق برای حل مشکل خودش پیدا کنه یا نه!
حاج اقا گفت پدر شیخ صدوق که ایشون هم از علمای شیعه هستند، بچه دار نمی شدند. 50 سال از عمرش گذشته بود و هیچ فرزندی نداشت
👈 نامه ای رو به حسین بن روح نوبختی یکی از نواب اربعه امام زمان (عج) در عصر غیبت صغری می نویسند و از امام درخواست فرزند می کنند.
🌸 بعد چند روز جواب نامه میاد و امام به ایشون مژده میده که " «برای تو از خداوند خواستیم دو پسر روزیت شود که اهل خیر و برکت باشند» "🌸
🔰 و بعد مدتی هم پسری به دنیا میاد که اسمش رو محمد گذاشتند، محمد کسی نبود جز همون شیخ صدوق (ره) و جالب اینجاست که خود ایشون همیشه افتخار می کردند و می گفتند من متولد شده به دعای حضرت هستم...
❇️ انگار حاج هادی یک جان تازه گرفته بود، با خودش گفت چرا تا به الان یاد توسل به امام زمان (عج) نیفتادم؟ چرا از ایشون که امام حی و حاضر من هست، غفلت کردم ؟ نکنه اومدن من به حرم و منبر رفتن این سخنران معروف که باعث شد من بیام پای منبرش و اصلا همین امروز که روز تولد شیخ صدوق هست، همه و همه یه تلنگر به من بود که من یاد حضرت بیوفتم؟
✳️ با دلی پر از امید از حرم راهی منزل شد و به همسرش گفت...
(ادامه دارد...)
✍️ احسان عابدی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆