eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
684 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
21 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست. کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است. ارتباط باخادم الشهدا👇 @Mehrabani1364 🔽تبادل داریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷🇮🇷 با کمک فاطمہ غذا رو گذاشتم🍲 تا آماده شدنش یکے دو ساعت طول می‌کشید علے پیش بابا رضا نشستہ بود از پلہ‌ها رفتم بالا وارد اتاق علے شدم و در و بستم، بہ در تکیہ دادم و نفس عمیقے کشیدم اتاق بوے علے رو میداد میتونست مرحم خوبے باشہ زمانے کہ علے نیست🍃 همہ جا مرتب بود و ساک نظامیش و یک گوشہ‌ے اتاق گذاشتہ بود لباس‌هاش رو تخت بود کنار تخت نشستم و سرمو گذاشتم رو لباسها چشمامو بستم😑 ناخودآگاه یاد اوݧ باز و بند خونے کہ اردلاݧ آورده بود افتادم💬 اشک از چشمام جارے شد 😭 قطرات اشک روے لباس ریخت اشکهامو پاک کردم و چشمامو بستم، دوست نداشتم بہ چیزے فکر کنم ، بہ یہ خواب طولانے💤💤 احتیاج داشتم ، کاش میشد بعد از رفتنش بخوابم و وقتے کہ اومد بیدار شم. با صداے باز و بستہ شدݧ در بہ خودم اومدم. علے بود😍 اسماء تنها اومدے بالا ؟؟چرا مـݧ صدا نکردے کہ بیام⁉️ آخہ داشتے با بابا رضا حرف میزدے راستے علے نمیخواے بهشوݧ بگے؟؟ الاݧ با بابا رضا حرف زدم و گفتم بهش: بابا زیاد مخالفتے نداره اما ماماݧ نه قرار شد بابا با ماماݧ حرف بزنہ🍃 اسماء خوانواده ے تو چے؟؟ خوانواده‌ے مـݧ هم وقتے رضایت منو ببینـݧ راضے میشݧ اسماء بگو بہ جوݧ علے راضے‌ام. راضے بودم اما نه از تہ دل❤️ جوابے ندادم، غذا رو بهونہ کردم و بہ سرعت رفتم پاییݧ😔 مادر علے یہ گوشہ نشستہ بود داشت گریہ میکرد😭 پس بابا رضا بهش گفتہ بود با دیدݧ مݧ از جاش بلند شد و اومد سمتم چشماش پر از اشک بود 😭 دوتا دستش و گذاشت رو بازوم و گفت: اسماء، دخترم راستش و بگو تو بہ رفتݧ علے راضے هستی⁉️ یاد مامانم وقتے اردلاݧ میخواست بره افتادم، بغضم گرفت سرم و انداختم پاییݧ و گفتم: بلہ😔 پاهاش شل شد و رو زمیݧ نشست بر عکس ماماݧ آدم تو دار و صبورے بود و خودخوري می‌کرد دستش و گرفت بہ دیوار و بلند شد و بہ سمت اتاقشوݧ حرکت کرد 😔 خواستم برم دنبالش کہ بابا رضا اشاره کرد کہ نرو آهے کشیدم و رفتم بہ سمت آشپزخونہ غذا آماده بود 🍲 سفره رو آماده کردم و بقیہ رو صدا کردم اولیـݧ نفر علے بود کہ با ذوق شوق اومد 😍 بعد هم فاطمہ و بابا رضا همہ نشستـݧ علے پرسید: إ پس ماماݧ کو؟؟ بابا رضا از جاش بلند شد و گفت: شما غذا رو بکشید مـݧ الاݧ صداش میکنم بعد از چند دیقہ مادر علے بے حوصلہ اومد و نشست😞😔 غذاها رو کشیدم بہ جز علے و فاطمہ هیچ کسے دست و دلشوݧ بہ غذا نمیرفت علے متوجہ حالت مادرش شده بود و سعے میکرد با حرفاش ما رو بخندونہ🙃 ساعت ۵ بود گوشے و برداشتم و شماره‌ے اردلاݧ و گرفتم📲 بعداز دومیـݧ بوق گوشے برداشت. الو الو سلام داداش بہ اهلا و سهلا کربلایے اسماء خوبے خواهر⁉️ یہ خبرے چیزے از خودت ندیا مـݧ اخبارتو از شوهرت میگیرم خندیدم😂 و گفتم خوبے داداش، زهرا خوبہ⁉️ الحمدوللہ داداش میدونے کہ علے امروز داره میره ، میشہ تو قضیہ رو بہ ماماݧ اینا بگے؟؟ گفتم اسماء جاݧ گفتے؟؟؟!! آره خواهر ما ساعت ۸ میایم اونجا براے خدافظے✋ آهے کشیدم و گفتم باشہ خدافظ. ظاهرا مـݧ فقط نمیدونستم ،پس واسہ همیـݧ بهم زنگ نمیزنـݧ😔 میخواݧ کہ تا قبل از رفتنش پیش علے باشم.. 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ خانم علی‌آبـــــادی 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
°•|🌿🌹 #سلام_بر_شهدا ▫️خوشا به حال آنان که پروازشان اسیر هیچ قفسی نشد، و هیچ بالی اسیر پروازشان نساخت .. ▫️خوشا به حال آنان که از رهایی رهیدند، و بال وبال جانشان نشد ▫️خوشا به حال آنان که ..... و خوشا به حال ما، اگر شهید شویم #ســــــلامــ #صبحتون_حسینـی #رزقتـــــون_کربلایــــی #دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #فرازی_از_وصیتنامه🇮🇷 ◽️مردم ارزش گندم بیشتر است یا ارزش نان؟! اما اگر گندم بخواهد ارزش پیدا کند باید زیر سنگ عظیم آسیاب خرد شود و باید در تنور داغ چند صد درجه تاب و تحمل داشته باشد همان تنوری که علی(ع) سر را تا ناف داخل گرمای آن می‌کرد و با خود می‌گفت: بچش گرمای تنور را. ◽️تا از بچه‌های یتیم شهدا غافل نباشی و بالاخره بهشت را به بها می‌دهند نه به بهانه و اگر امروز در کاروانیان حسین(ع) ثبت نام نکنیم و عازم نشویم فردا ما را در صف این کاروانیان راه نخواهند داد و از ما نام و نشانی نخواهند پرسید ... #سردار #شهید_علیرضا_بلباسی 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
taghsim konande rahmat.ali.mp3
2.82M
🔊فایل صوتی #کوتاه 🔰تقسیم کننده رحمت🔰 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
♥️{شهیدابراهیم هادی}♥️ قرار بود صبح زود با هم به جايي برويم.🙃🌱 مي دانستم كار مهمي دارد.😌😎 اما ابراهيم از من خواست به منزل يكي از سادات محل برويم. 😍💞تا ظهر وقت ما گرفته شد.😐😕 نمي دانستم چرا ابراهيم به اين پيرمرد سيد التماس مي كند!😳🤦🏻‍♀ ماجرا از اين قرار بود كه پسر او، سيگار كشيده بود و پدر او را از خانه بيرون كرده بود.😅 حالا ابراهيم آمده بود تا اين خانواده مومن را آشتي دهد.😍♥️ سرانجام توانست دل پدر را نرم كند.🙃😌 او براي تمام مردم محل اينگونه بود.🕊 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
4_5850717902172323873.mp3
5.48M
🇮🇷 روایتگری شهدا 🇮🇷 نوآهنگ مَجاز حقیقی روایت حاج حسین یکتا از شباهت‌های دفاع مقدس با نبرد جبهه فرهنگی در فضای مجازی 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ساعت بہ سرعت میگذشت با گذر زماݧ و نزدیک شدݧ بہ ساعت ۸🕗طاقتم کمتر و کمتر میشد تو دلم آشوب بود و قلبم بہ تپش افتاده بود💓 ساعت ۷ و ربع بود علے پاییـݧ پیش مامانش بود تو آیینہ خودم و نگاه کردم .زیر چشمام گود افتاده بود و رنگ روم پریده بود لباسهام و عوض کردم و یکم بہ خودم رسیدم🍃 ساعت ۷ونیم🕣 شد علے وارد اتاق شد بہ ساعت نگاهے کرد و بیخیال رو تخت🛏 نشست میدونستم منتظر بود کہ مـݧ بهش بگم پاشو حاضر شو دیره. بغضم گرفتہ بود اما حالا وقتش نبود . چیزے رو کہ میخواست بشنوه رو گفتم: إ چرا نشستے😳 دیره پاشو... لبخندے از روے رضایت زد و بلند شد 😊 لباسهاشو دادم دستش و گفتم: بپوش دکمہ‌هاے پیرهنشو دونہ دونہ و آروم میبستم و علے هم با نگاهش دستهام و دنبال میکرد😶 دلم نمیخواست بہ دکمہ‌ے آخر برسم ولے رسیدم . علے آخریشو خودت ببند از حالم خبر داشت و چیزے نپرسید😔 موهاش و شونہ کردم و ریشهاش و مرتب، شیشہ‌ے عطرشو برداشتم و رو لباس و گردنش زدم و بعد گذاشتم تو کیفم میخواستم وقتے نیست بوش کنم 🍃 مثل پسر بچہ‌هاے کوچولو وایساده بود و چیزے نمیگفت : فقط با لبخند نگاهم میکردم🙂 از کمد چفیہ‌ے مشکے و برداشتم و دور گردنش انداختم. نگاهموݧ بهم گره خورد😐دیگہ طاقت نیوردن بغضم ترکید و اشکهام سرازیر شد😭 بغلم کرد و دوباره سرم رو گذاشت رو سینش گریم شدت گرفت😭😭 نباید دم رفتݧ ایݧ کارو میکرد اوݧ کہ میدونست چقد دوسش دارم میدونست آغوشش تمام دنیامہ ،داشت پشیمونم میکرد😔 قطره اے اشک رو گونم افتاد اما اشک خودم نبود😢 سرمو بلند کردم علے هم داشت اشک میریخت خودم رو ازش جدا کردم و اشکهاشو با دستم پاک کردم . مرد مگہ گریہ میـکنہ علے😯 لبخند تلخے زد و سرش و تکوݧ داد. ماماݧ اینا پاییݧ بودݧ . روسرے آبے رو کہ علے خیلے دوست داشت و برداشتم و انداختم رو سرم. اومد کنارم ، خودش روسریم و بست و گونم و بوسید 😘 لپام سرخ شد😍 و سرمو انداختم پاییـݧ دستم و گرفت و باهم رو تخت نشستم سرمو گذاشتم رو پاش علے ؟؟ جاݧ علے؟؟؟ مواظب خودت باش چشم خانوم قول بده ،بگو بہ جوݧ اسماء بہ جوݧ اسماء . خوشحالم کہ همسرم، همنفسم ، مرد مـݧ براے دفاع از حرم خانوم داره میره 😊 منم خوشحالم کہ همسرم، همنفسم، خانومم داره راهیم میکنہ کہ برم 😍 علے رفتے زیارت🍃 منو یادت نره‌هااا مگہ میشہ تو رو یادم بره؟؟؟اصلا اوݧ دنیا هم... حرفشو قطع کردم. سرمو از رو پاش بلند کردم و با بغض گفتم: برمیگردے دیگہ❓ چیزے نگفت و سرشو انداخت پاییـݧ. اشکام سرازیر شد😭، دستشو فشار دادم و سوالمو دوباره تکرار کردم. سرمو گرفت، پیشونیم و بوسید و آروم گفت ان‌شا‌ءاللہ... اشکام رو پاک کرد و گفت: فقط یادت باشہ خانم. ... 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ خانم علی‌آبـــــادی 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#سلام_بر_شهدا ▫️خوشا به حال آنان که پروازشان اسیر هیچ قفسی نشد، و هیچ بالی اسیر پروازشان نساخت .. ▫️خوشا به حال آنان که از رهایی رهیدند، و بال وبال جانشان نشد ▫️خوشا به حال آنان که ..... و خوشا به حال ما، اگر شهید شویم #ســــــلامــ #صبحتون_حسینـی #رزقتـــــون_کربلایــــی #دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 پیش بینی پهلـوان بی‌مـزار 🇮🇷 اوایل جنگ در ارتفاعات گیلان غرب ... بر فراز یکی از تپه‌های مشرف به مرز قرار گرفتیم ، پاسگاه مرزی دست عراقی‌ها بود و براحتی در جاده‌های اطراف آن تردد می‌کردند. ابراهیم کتابچه دعا را باز کرد و بهمراه بچه‌ها زیارت عاشورا خواندیم. بعد با حسرت به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه می‌کردم و گفتم ابرام جون این جاده مرزی رو ببین عراقی‌ها راحت تردد می‌کنند بعد گفتم : یعنی میشه یه روز مردم ما راحت از این جاده عبور کنند و به شهرهای خودشون برن ! ابراهیم که با نگاهش دوردست ها را می‌دید لبخندی زد و گفت: چی میگی! روزی میـآد کـه از همیـن جـــاده مـردم مـا دسته دسته بـه ڪربــلا سفـر می‌کـنند ! در مسیر برگشت ... از بچه ها پرسیدم اسم این پاسگاه مرزی رو می‌دونید؟ یکی از بچه‌ها گفت: مـرز خسـروی 📚 کتاب سلام بر ابراهیم ص127 #علمـدار_ڪمیـل #شهید_ابراهیم_هادی 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
ghadam-sheitan.ali_.mp3
3.96M
🔊فایل صوتی #کوتاه 🔰قدمهای شیطان برای انحراف انسان 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #برگی_از_خاطرات 🇮🇷 🔴 بیماری که خون غیرمسلمان به بدنش نمی‌رفت.. ◽️در همان سفر آخر، بدنش نیاز به خون پیدا کرد. پزشک معالجش هرچه خون به او تزریق می‌کرد وارد رگ نمی‌شد! کادر پزشکی انگلیسی متعجب مانده بودند. ◽️حمید آقا حسابی خندید و به آنها گفته بود «شفیعی یا علی... محال است خون غیرمسلمان به بدنم وارد شود... هر کاری می‌خواهید انجام دهید. این اتفاق محقق نمی‌شود...» ◽️یک مسلمان سیاه‌پوست را آوردند و خونش را به حمیدرضا تزریق کردند؛ خون به سرعت و به راحتی وارد بدنش شد... 🔻پزشک معالجش، دکتر گیلیکز، بلافاصله شهادتین را گفت و مسلمان شد... #جانباز_شیمیایی #شهید_حمیدرضا_مدنی_قمصری ‌نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ #ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 اون عملیات‌هایی که خیلی سخت بود، رمز عملیات یازهرا(س) بود... 🎙 روایتگری حاج حسين يكتا در هيئت ریحانة الحسین(س) تهران به مناسبت شهادت حضرت زهرا(س) - ٩٦/١١/٢٨ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فریاد های یک پاسدار در مراسم میثاق پاسداری سال ۹۸ در مقابل #رهبر_معظم انقلاب × ویرانه شود شهر تل آویو به زودی × والله نماند اثر از آل سعودی × کعبه شود آزاد و بقیعش شود آباد × با آل علی هرکه دررافتاد ورافتاد × یک یک ز موانع همه در حال عبوریم × آنقدر جلو رفته که در حال ظهوریم.. 👈 و سپس لبخند های #امام_خامنه_ای 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هدایت شده از مدیران کانال ها
🔔خبر: ☀️بلاخره صدا و سیما برداشتن گام های مثبت در زمینه ساخت برنامه پیرامون فرهنگ و ، را آغاز کرد. 💡برنامه ، چهارشنبه و پنجشنبه شب ها، ساعت ۲۲:۳۰ از شبکه تهران ✅حتما امشب و فردا این برنامه را ببنید
🇮🇷 🇮🇷 اسماء فقط بهم قول بده بعد رفتنم ناراحت نباشے و گریہ نکنے😔 قول بده نمیتونم علے نمیتونم میتونے عزیزم پس تو هم بهم قول بده زود برگردے قول میدم🍃 اما مـݧ قول نمیدم علے از جاش بلند شد و رفت سمت ساک🎒 دستشو گرفتم و مانع رفتنش شدم سرش و برگردوند سمتم دلم میخواست بهش بگم کہ نره، بگم پشیموݧ شدم، بگم نمیتونم بدوݧ اوݧ دستش ول کردم و بلند شدم😔 خودم ساکش رو دادم دستش و بہ ساعت نگاه کرد دردے و تو سرم احساس کردم🤕 ساعت ۸ بود🕗 چادرم رو سر کردم چند دیقہ بدوݧ هیچ حرفے روبروم وایساد و نگاهم کرد😐 چادرم رو رو سرم مرتب کرد دستم رو گرفت و آورد بالا و بوسید و زیر لب گفت: فرشتہ‌ے مـݧ با صداے فاطمہ کہ صداموݧ میکرد رفتیم سمت در دلم نمیخواست از اتاق بریم بیروݧ پاهام سنگیـݧ شده بود و بہ سختے حرکت میکردم😔 دستشو محکم گرفتہ بودم. از پلہ‌ها رفتیم پاییـݧ.. همہ پاییـݧ منتظر ما بودݧ مامانم و ماماݧ علے دوتاشوݧ داشتـݧ گریہ میکردݧ😭😭 فاطمہ هم دست کمے از اوݧ‌ها نداشت . علے با همہ رو بوسے کرد و رفت سمت در زهرا سینے رو کہ قرآݧ و آب و گل یاس توش بود و داد بهم🍃 علے مشغول بستـݧ بندهاے پوتینش بود دوست داشتم خودم براش ببندم اما جلوے مامانینا نمیشد آهے کشیدم و جلوتر از علے رفتم جلوے در...😔 《درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد بگذاری برود... آه ! به اصرار خودت !...》😔🍃 آهے کشیدم و جلوتر از علے حرکت کردم... قرار بود کہ همہ واسہ بدرقہ تا فرودگاه🛩 برݧ ولے علے اصرار داشت کہ نیاݧ . همہ چشمها سمت مـݧ بود همہ از علاقہ منو علے نسبت بہ هم خبر داشتـݧ هیچ وقت فکر نمیکردݧ کہ مـݧ راضے بہ رفتنش بشم .😳 خبر نداشتـݧ کہ همیـݧ عشق😍 باعث رضایت من شده بغض داشتم منتظر تلنگرے بودم واسہ اشک ریختـݧ اما نمیخواستم دم رفتـݧ دلشو بلرزونم. رو پاهام بند نبودم .کلافہ ایـݧ پا و اوݧ پا میکردم.تا خداحافظے علے تموم شد اومد سمتم .تو چشمام نگاه کرد و لبخندے زد😊 .همہ‌ے نگاه‌ها سمت مـا بود زیر لب بسم اللهی گفت و از زیر قرآݧ رد شد🍃 چشمامو بستم بوے عطرش و استشمام کردم و قلبم بہ تپش افتاد.💓 چشمام و باز کردم دوبار از زیر قرآن رد شد ، هر دفعہ تپش قلبم بیشتر میشد و بہ سختے نفس میکشیدم قرار شد اردلاݧ علے رو برسونہ اردلاݧ سوار ماشیـݧ🚙 شد کاسہ ے آب دستم بود .علے براے خداحافظے اومد جلو . بہ کاسہ ے آب نگاه کرد از داخلش یکے از گلهاے یاس شناور تو آب و برداشت بو کرد لبخندے زد😊 و گفت :اسماء بوے تورو میده قرآن کوچیکے رو از داخل جیبش درآورد و گل رو گذاشت وسطش بغض بہ گلوم چنگ میزد و قدرت صحبت کردݧ نداشتم😔 اسماء بہ علے قول دادے کہ مواظب خودت باشے و غصه نخورے پلکامو بہ نشونہ‌ے تایید تکوݧ دادم خوب خانم جاݧ کارے ندارے⁉️ کار داشتم ،کلے حرف واسہ ے گفتـݧ تو سینم بود اما بغض بهم اجازه‌ے حرف زدݧ نمیداد . چیزے نگفتم😐 دستشو بہ نشونہ ے خداحافظے آورد✋ بالا و زیر لب آروم گفت : دوست دارم اسماء خانم. پشتشو بہ مـݧ کرد و رفت.😔😔 📝 ... 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
°•|🌿🌹 #سلام_بر_شهدا یاد هزار لاله در خون تپیده را... آخر به داس کهنه نسیان فروختیم... #ســــــلامــ #صبحتون_حسینـی #رزقتـــــون_کربلایــــی #دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔰شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی #مشاور سردار حاج قاسم سلیمانی 🌹 🍂نوروز سال قبل در سفر عتبات بودم. روزی که به #کربلا رسیدم، به نیابت از #ابراهیم زیارت و دعا📿 کردم. همان شب در عالم رویا مشاهده کردم که در #بین‌الحرمین جمعیت زیادی👥 نشسته‌اند. مانند جلسات هیئت!! 🍂من هم وارد شدم و گوشه‌ای نشستم. یکباره دیدم که #ابراهیم، با همان چهره ملکوتی🌟 روبروی من نشسته. خواستم به طرفش بروم اما #خجالت کشیدم. 🍂از آقایی که چای☕️ پخش می‌کرد پرسیدم: ایشون #ابراهیم_هادی است؟گفت:‌بله. گفتم: اینجا در عراق چه می‌کند⁉️ به آرامی گفت: ایشان #مشاور حاج قاسم سلیمانی است... 🍂و ما مشاهده کردیم که درست در همان ایام، رزمندگان عراقی شهر #تکریت که دژ محکم داعش محسوب می‌شد را به ‌راحتی و با کمترین👌 تلفات آزاد کردند. آن هم با #توسل به مادر سادات حضرت زهرا (س)♥️ 📚کتاب سلام بر ابراهیم۲ #شهید_ابراهیم_هادی 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
mostajab-shodan-doa.ali_.mp3
4.57M
🔊فایل صوتی #کوتاه 🔰مستجاب شدن دعا 🔰 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 سیره شهدا🇮🇷 یکدفعه در منطقه خواستیم از یک رودخانه رد شویم، زمستان بود و هوا به شدت سرد بود، شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت: اگر یک نفر مریض بشود بهتر از این است که همه مریض شوند، یکی یکی بچہ ها را بہ دوش کشید و به طرف دیگر رودخانه برد، آخر کار متوجه شلوار او شدیم که یخ زده بود و پاهایش خونی شده بود. 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 روایتگری شهدا 🇮🇷 حاج حسین یکتا: برا خدا ناز کن؛ شهدا برا خدا ناز میکردن. گناه نمیکردن ولی عوضش برا خدا ناز میکردن، خدا هم نازشونو میخرید! حاج احمد کریمی تیر خورد، رسیدن بالاسرش. گفت من دلم نمیخواد شهید بشم! گفتن یعنی چی نمیخوای شهید بشی؟! برا خدا داری ناز میکنی؟ گفت: آره؛ من نمیخوام اینجوری شهید بشم، من میخوام مثل اربابم امام حسین ارباً اربا بشم... . حاج احمد حرکت کرد سمت آمبولانس، بیسیمچی هم حرکت کرد، علی آزاد پناهم حرکت کرد. سه تایی باهم. یک دفعه یه خمپاره اومد خورد وسطشون، دیدم حاج احمد ارباً اربا شده. همه‌ی حاج احمد شد یه گونی پلاستیکی! دوست داری برا خدا ناز کنی خدا هم بخرتت؟ تو بخوای معشوق باشی، خدا هم عاشقت میشه. 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هدایت شده از 🌷به یاد شهدا🌷
🔸شهید مهدی زین الدین : 🌹هر گاه شب جمعه #شهدا را یاد کردید، آن‌ها شما را نزد "اباعبدالله" (ع) یاد می‌کنند. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هدایت شده از 🌷به یاد شهدا🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعه است هوایت نکنم می میرم خاطره ای شنیدنی از زیارت شب جمعه کربلا از راه دور. اشکتون جاری شد شهدا رو یاد کنید 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 با هر سختے کہ بود صداش کردم😲 علے؟؟ بہ سرعت برگشت جان علے؟؟😍 ملتمسانہ با چشمهاے پر بهش نگاه کردم و گفتم : خواهش میکنم اجازه بده تا فرودگاه🛬 بیام. چند دیقہ سکوت کرد و گفت: باشہ عزیزم 😊 کاسہ رو دادم دستش، بہ سرعت چادر مشکیم و سر کردم و سوار ماشیـݧ🚙 شدم. زهرا هم با ما اومد. بہ اصرار علے ما پشت نشستیم و زهرا و اردلاݧ هم جلو احساس خوبے داشتم کہ یکم بیشتر میتونستم پیشش باشم.😌 از همہ خداحافظے کردیم و راه افتادیم نگاهے بهش انداختم و با خنده😁 گفتم: علے با ایـݧ لباسا شبیہ برادرا شدیا اخمے نمایشے کرد😣 و گفت: مگہ نبودم ابروهام و دادم بالا و در گوشش گفتم: نه شبیہ علے مـݧ بودے😍 بہ کاسہ‌ے آب نگاه کرد و گفت : ایـݧ دیگہ چرا آوردے⁉️ خوب چوݧ میخواستم خودم پشت سرت آب بریزم کہ زود برگردے😊 سرمو گذاشتم رو شونشو گفتم: علے دلم برات تنگ شد چیکار کنم⁉️😔 یکمے فکر کرد🤔 و گفت: بہ ماه نگاه کـݧ🌙 سر ساعت ۱۰ دوتاموݧ بہ ماه نگاه میکنیم لبخندے زدم و حرفشو تایید کردم. علے تند تند زنگ بزنیا 📱 چشم چشمت بے بلا☺️ بقیہ راه بہ سکوت گذشت بالاخره وقت خداحافظے بود ما نمیتونستیم وارد فرودگاه بشیم تا همینجاش هم بہ خاطر اردلاݧ تونستیم بیایم اردلاݧ زهرا خداحافظے کردݧ و رفتـݧ داخل ماشیـݧ🚙 تو چشماش نگاه کردم و گفتم: علے برگردیا مـݧ منتظرم😳 پلکهاش و باز و بستہ کرد و سرش و انداخت پاییـݧ😔 دلم ریخت دستشو گرفتم: علے، جوݧ اسماء مواظب خودت باش همونطور کہ سرش پاییـݧ بود گفت :چشم خانم تو هم مواظب خودت باش😊 بہ ساعتش نگاه کرد دیر شده بود😱 سرشو آورد بالا اشک تو چشماش جمع شده بود اسماء جاݧ مـݧ برم⁉️ قطره‌اے اشک😢 از چشمام سر خورد سریع پاکش کردم و گفتم: برو اومدنے گل یاس یادت نره چند قدم، عقب عقب رفت دستشو گذاشتم رو قلبش و زیر لب زمزمہ کرد: عاشقتم 😍 مـݧ هم زیر لب گفتم: مـݧ بیشتر ... برگشت و بہ سرعت ازم دور شد با چشمام مسیرے کہ رفت و دنبال کردم.😶 🍃"در رفتن جان از بدن، گویند هرنوعی سخن من با دو چشم خویشتن، دیدم که جانم میرود"🍃 وارد فرودگاه شد در پشت سرش بستہ شد، احساس کردم سرم داره گیج میره جلوے چشمام سیاه شد😨 سعے کردم خودم و کنترل کنم کاسہ‌ے آب و برداشتم و آب رو ریختم هم زماݧ سرم گیج رفت افتادم رو زمیـݧ ، کاسہ هم از دستم افتاد و شکست بغضم ترکید و اشکهام جارے شد😭😭زهرا و اردلاݧ بہ سرعت از ماشیـݧ🚙 پیاده شدݧ و اومدݧ سمتم. اردلاݧ دستم و گرفت و با نگرانے داد میزد خوبے⁉️ نگاهش میکردم اما جواب نمیدادم با زهرا دستم رو گرفتــݧ و سوار ماشیـنم کردݧ. سرمو بہ صندلے ماشیـݧ تکیہ دادم و بے صدا اشک میریختم😭😭 اومدنے با علے اومده بودم. حالا تنها داشتم بر میگشتم هرچے اردلاݧ و زهرا باهام حرف میزدݧ جواب نمیدادم.😐 تا اسم کهف اومد سرجام صاف نشستم و گفتم چے اردلاݧ؟؟؟ هیچے میگم میخواے بریم کهف❓ سرمو بہ نشونہ‌ے تایید نشوݧ دادم قبول کردم کہ برم شاید آرامش کهف آرومم میکرد.🍃 ممکـݧ هم بود کہ داغون‌ترم کنہ چوݧ دفعہ‌ے قبل با علے رفتہ بودم ....😔 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ خانم علی‌آبـــــادی 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
إنی اُحبُّ هر چه که دارد هوای تـو شرمنده‌ام قدم نزدم جای پای تـو إنی برئتُ هر که بخواند به جز تـو را إنی عجبتُ هر که ندیده عطای تـو اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرجْ #سلام_امام_مهربانم صبحت بخیر آقا 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#برگی_از_خاطرات ◽️شب عملیات، مجتبی بر ساعد دست خود اسم مبارک حضرت رقیه(س) را با حنا می‌نویسد و همان می‌شود که روز بعد مصادف با سوم محرم الحرام به نام شب حضرت رقیه(س) به درجه رفیع شهادت نایل می‌شود این در حالی است که ریحانه او نیز دختری سه ساله است. #فرازی_از_وصیتنامه ◽️به دختر سه ساله‌ام ریحانه جان بگویید که دوستش داشته و دارم ولی دفاع از حرم حضرت زینب (س) و دردانه سه ساله امام حسین (ع) واجب بود. خیلی دوست داشتم که دخترم ریحانه حافظ قرآن شود. اگر امکان داشت برایش محیا کنید. #مدافع_حرم #‌شهید_مجتبی_کرمی 🔺گردان ۱۵۴ تکاور حضرت علی اکبر 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆