eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
683 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
21 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست. کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است. ارتباط باخادم الشهدا👇 @Mehrabani1364 🔽تبادل داریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🔔 زنگ حکایت 🔔 💎ﭘﺮﻓﺴﻮﺭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻧﻘﻞ ﻣﯽﮐﻨﺪ: ﺩﺭ ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺳﺘﺎﻫﺎﯼ ﻧﯿﺸﺎﺑﻮﺭ ﻣﺸﻐﻮﻝ گذﺭﺍﻧﺪﻥ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺧﺪﻣﺖ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺩﺭ ﺳﭙﺎﻩ ﺑﻬﺪﺍﺷﺖ ﺑﻮﺩﻡ. ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﻣﺎﺷﯿﻦ، ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺩﮐﺘﺮ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻩ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩﺍﯼ ﻣﯿﮕﺬﺷﺘﯿﻢ، ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﮏ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﭼﻮﺑﺪﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺗﮑﺎﻥ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﺎ ﻣﯿﺪﻭﯾﺪ! ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻩ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﻨﺎﺧﺘﻨﺪ. ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ، ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﻧﻔﺲ ﻧﻔﺲ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﺑﺎ ﻟﻬﺠﻪﺍﯼ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﮔﻔﺖ ﺁﻗﺎﯼ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺳﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﺑﯿﻤﺎﺭﻩ... ﺑﻪ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﺎ ﺩﺭﺏ ﻋﻘﺐ ماشین ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﻋﻘﺐ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻧﺸﺴﺖ. ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﺭﺍﻩ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺩﯾﺸﺐ ﺍﺯ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﺎ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﻭﺩﮔﺎﻩ ﻣﺸﻬﺪ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﻭ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻣﺮﯾﺾ ﺍﺳﺖ!!! ﻣﻦ ﻭ ﺩﮐﺘﺮ ﺯﯾﺮﭼﺸﻤﯽ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺧﻨﺪﻩای ﻣﺮﻣﻮﺯﺍﻧﻪ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻢ ﮔﻔﺘﯿﻢ: ﭼﻮﭘﻮﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﺮﺳﯿﻢ، ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﮐﻼﺱ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ! ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﭘﯿﺮﺯﻧﯽ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺩﮐﺘﺮ ﻣﻌﺎﯾﻨﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺳﺮﻣﺎ ﺧﻮﺭﺩﮔﯽ ﺩﺍﺭد. ﺩﺍﺭﻭ ﻭ ﺁﻣﭙﻮﻝ ﺩﺍﺩﯾﻢ ﻭ ﯾﮑﺪﻓﻌﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﺳﺮ ﺯﺩﯾﻢ ﻭ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺧﻮﺏ ﺷﺪ. ﺩﻭ ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﻣﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﯾﻢ. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﯾﮏ ﺗﻘﺪﯾﺮﻧﺎﻣﻪ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﻭﺯﯾﺮ ﺑﻬﺪﺍﺭﯼ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩﯼ، ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﭘﻠﯽ ﺗﮑﻨﯿﮏ ﺗﻬﺮﺍﻥ را ﻣﻌﺎﻟﺠﻪ ﻧﻤﻮﺩﻩﺍﯾﺪ، ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ...! ﻣﻦ ﻭ ﺩﮐﺘﺮ، ﻫﺎﺝ و ﻭﺍﺝ ﻣﺎﻧﺪﯾﻢ، ﻭ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﮐﺪﺍﻡ ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ ﺭﺍ ﻣﺎ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﮐﺮﺩﻩﺍﯾﻢ، ﺗﺎ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪﻫﺎﯼ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻭ ﻣﻌﺎﻟﺠﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺍﻓﺘﺎد. ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺩﮐﺘﺮ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺭﻓﺘﯿﻢ، ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﯾﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﮐﺪﺍﻡ ﭘﺴﺮﺕ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻭ ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ ﺍﺳﺖ؟ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻫﻤﺎﻧﮑﻪ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﻮﺩ. ﭘﺴﺮﻡ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﯿﺎﯾﺪ، ﻟﺒﺎﺱ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﯿﭙﻮﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﺤﻠﯽ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ... 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
‏شورای برابری فرانسه، اغلب زنان فرانسوی در مترو مورد آزار جنسی قرار میگیرند! آزار و اذیت جنسی در وسایل نقلیه عمومی انگلیس۴۲ درصد افزایش یافته است! 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی ‌● ●نویسنده :مجیدخادم پدر سرش را پایین است و با کارد و بشقاب بازی می کند  هنوز تکان تکان می‌خورد و انگار می‌خواهد حرفی که زیر لب مزه میکرد را تمام کند:« از اتوبوس» نگاهی به بقیه می اندازد و حرفش انگار می خشکد. فرهاد با غرض از در حال می زند بیرون مادر که می نشیند شهناز ظرف میوه روی میز می گذارد از در بیرون می‌رود بقیه هم خودشان را سرگرم می کنند یعنی انگار ما این اتفاقات را نمی بینیم. عمو کمی آرام می شود و زیر لب می گوید:« برین..  برین ..» و بعد رویش را به سمت پدر می کند . _تو چرا به بچه اجازه دادی بر سپاه که بخواد بره جنگ؟! قدر بچه تو نمیدونی! چرا میزری از درس و مدرسه باز بشن بیفتن دنبال این حرف ها؟!» _چیکار کنم آقا .نمیتونم جلوشو بگیرم زورم نمیرسه من که نمیگم بره جنگ .اما... و خم میشود بشقاب و کار را که توی دستش عرق کرده می‌گذارد روی میز. _ولی اگه اینا نرن... خوب شما خودت زورت به وحید میرسه؟! _من زورم به اون نرسید که دارم شور فرهاد میزنم .این سیاسته. _کردی رو به مادر کرد و ادامه داد این سیاست خواهر من بچه هاتون رو داخل سیاست بازی نکنید همین امروز به آن را نگیرید فردا شده مثل وحید من اینه که نمی فهمد امروز یک عده میان یک عده  را می‌کشند .فردا یکی دیگه یک عده دیگه قبلا ندیده ایم؟! ما که این موها رو توی آسیاب سفید نکردیم. ما در زیر لب می گوید :«حالا فرق می کنم با قبلاً» اما ناامیدانه عمیق می کشد و خودش را عقب به ما بده که می‌دهد و دستش را میگذارد روی پیشانی پدربه  مادر می‌گوید:« تقصیر تو که میزاری حرف منو گوش نمیده!» _جنگه دکتر. میگی چه کار کنم؟قایمش که نمی تونم بکنم! _عاقبت خبر مرگ همشون رو برات میارن. 🌷🌷🌷 چند روز است فرهاد در آبادان است .در خانه ی آقای جمی ،امام جمعه آبادان که توی همان ایستگاه سه بود.با چند نفر دیگر.معرفی که کردند گفتند مسئول هماهنگی است.خادم خندید و به فرهاد گفت:«شما هم خادمین به سلامتی.» و بعد یکی دیگر جواب داد:«همه ما خادمیم برادر» سید حسام موسوی بود.فرمانده بچه های شیرازی .همه خودشان را معرفی کردند و سر صحبت باز شد.خادم به جای بقیه حرف میزد. _آموزشم دیدین؟ _آموزش که چه عرض کنم. آقای سلطان آبادی اگه بشناسین، اهواز تو یه سوله ،چهار تا لاستیک آتیش زدن،دو تا ترقه هم زدن  گفتن خوبه دیگه آموزش دیدین. همه زدند زیر خنده.فرهاد گفت:«قرار این جای قرارگاهی تشکیل بدیم خواستم بدونم چه تخصصی چه مهارتی دارید؟» پنج تا چند وقت هم نگاه می کردند و تنها خادم گفت: من قبلا تو کار جاده‌سازی بودم یه چیزایی بلدم. _مثلا چه چیزهایی؟ _میدونم جاده چیه چطوری میشه جاده خاکی زد .جاده دسترسی هم توجیهم. می دونم مثلاً بلدوزر زنجیر داره ،لودر لاستیک داره تا حدودی اگه لازم باشه میتونم کمک کنم» _یا علی برادر. پس مسئول مهندسی قرارگاه هم خدارسان باید ببرمت جهاد معرفی کنم. همان ماشین حساب از خط برگشته بود تا جنازه آورده بود. همان عصر شهدا را فرستادند طرف شیراز. ادامه دارد..✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
مے دانیـد! بِینِ خُودِمـان بِمـانَد گـاهے! دلم مےخواهَـد دِلِ شما بـرایم تَنگـ شَود... 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
بسمه تعالی به نام خداوندبخشنده مهربان ملتی که شهادت دارداسارت ندارد. (امام خمینی) درقاموس شهادت، واژه وحشت نیست. (امام خمینی) ○پدرومادر گرامی راهی راکه من انتخاب کردم نه برمن تحمیل شدونه بازوربوده است بلکه باشوق وذوق بوده است ومن افتخارمیکنم که درراه خداواسلام جانم راازدست داده ام. پدرومادرهیچوقت درغم من گریه وزاری نکنیدبلکه افتخارکنیدکه فرزندحقیرخودرادر راه دین واسلام ومیهن دادید. ○به فکر آنهایی باشیدکه تمام فرزندان خودرااز دست دادند. پدرومادرگرامی اگرمن شهید شدم ازهیچ سازمانی کمک مالی دریافت نداریدبلکه به محرومان جامعه کمک ویاری کنید. برادران عزیزامیدوارم که ادامه دهنده راه من وتمام شهیدان راه اسلام ازصدراسلام تاکنون باشید. ○وتوای خواهرگرامی حجاب توکوبنده ترازخون شهیدان است وسعی کن با حجاب خودمشتی به دهان امپریالیسم شرق وغرب بزنی وزده باشی. ○وشما ای جوانان عزیزادامه دهنده راه شهیدان خداباشید ودرآخرشمامردم غیور وشهیدپرورایران به هیچ فکرنکنیدفقط به اسلام ومسلمین وادامه دهنده راه رهبران آن باشیدودرشعارهایتان مرگ بر آمریکافراموش نشود. «والسلام علیکم ورحمة الله وبركاته» 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺لحظات آخر دو شهید مرزبانی ناجا 🔹سروان مقداد بویر و استوار عبدالله مومنی از پرسنل هنگ مرزی دشت آزادگان خوزستان دو روز پیش در درگیری با قاچاقچیان مسلح به شهادت رسیدند. 🔹برای شادی روحشان صلوات..🌹 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🛑 پست جالب توجه مهران احمدی بازیگر و کارگردان/ دلجويی رهبر معظم انقلاب از پيرمرد دل شکسته پس از این پست 🔹پست اینستاگرامی مهران احمدی درباره حرف دل یک پیرمرد با رهبرانقلاب با تاثر و پیگیری ایشان همراه شد. 🔹محمدرضا رضاپور، کارشناس رسانه و سینما: بعد از این پست اینستاگرامی، آقای باقری کنی، داماد رهبر انقلاب با مهران احمدی تماس می گیرد و از رویت مطلب توسط آقا و تاثر و پیگیری ایشان خبر می دهد و این که آقا شماره تماس و شماره حساب این پیرمرد دلشکسته را می خواهند تا شخصا از او دلجویی کنند. 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴 دریا مسخر انسان 📍وَهُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْمًا طَرِيًّا وَتَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَى الْفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (سوره نحل آیه ۱۴) 📍ﻭ ﺍﻭﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭﻳﺎ ﺭﺍ ﺭﺍم ﻭ ﻣﺴﺨّﺮ ﻛﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺁﻥ ﮔﻮﺷﺖ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﺨﻮﺭﻳﺪ ، ﻭ ﺯﻳﻨﺘﻲ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻣﻰ ﭘﻮﺷﻴﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﻳﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻛﺸﺘﻲ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻲ ﻛﻪ ﺁﺏ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺷﻜﺎﻓﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﺯ ﻓﻀﻞ ﻭﺍﺣﺴﺎﻥ ﺧﺪﺍ ﻃﻠﺐ ﻛﻨﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺳﭙﺎﺱ ﮔﺰﺍﺭﻱ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺧﻴﺰﻳﺪ.✳✳✳ 📍" ﻣﻮﺍﺧﺮ" ﺟﻤﻊ" ﻣﺎﺧﺮﺓ" ﺍﺯ ﻣﺎﺩﻩ" ﻣﺨﺮ" (ﺑﺮ ﻭﺯﻥ ﻓﺨﺮ) ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻰ ﺷﻜﺎﻓﺘﻦ ﺁﺏ ﺍﺯ ﭼﭗ ﻭ ﺭﺍﺳﺖ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﺑﻪ ﺻﺪﺍﻯ ﻭﺯﺵ ﺑﺎﺩﻫﺎﻯ ﺷﺪﻳﺪ ﻧﻴﺰ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ، ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﻛﺸﺘﻴﻬﺎ ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎم ﺣﺮﻛﺖ ﺁﺑﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺳﻴﻨﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻰ ﺷﻜﺎﻓﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ" ﻣﺎﺧﺮ" ﻳﺎ" ﻣﺎﺧﺮﻩ" ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ. ﺍﺻﻮﻟﺎ ﭼﻪ ﻛﺴﻰ ﺍﻳﻦ ﺧﺎﺻﻴﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺎﺩﻩ ﺍﻯ ﻛﻪ ﻛﺸﺘﻰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻰ ﺳﺎﺯﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺭﻭﻯ ﺁﺏ ﺑﺎﻳﺴﺘﺪ، ﺁﻳﺎ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺁﺏ ﻧﻴﺰ ﻧﺒﻮﺩ، ﻫﺮﮔﺰ ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻴﻢ ﺑﺮ ﺻﻔﺤﻪ ﺑﻰ ﻛﺮﺍﻥ ﺍﻗﻴﺎﻧﻮﺳﻬﺎ ﺣﺮﻛﺖ ﻛﻨﻴﻢ؟ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هدایت شده از 🌷به یاد شهدا🌷
🔸شهید مهدی زین الدین : 🌹هر گاه شب جمعه را یاد کردید، آن‌ها شما را نزد "اباعبدالله" (ع) یاد می‌کنند. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی ‌● ●نویسنده :مجیدخادم هنوز خاکریز عراقی ها سر خیابان ایستگاه ۳ باقیمانده. خط انگار وسط شهر بوده تا اینکه بچه‌ها عقب رانده بودنشان تا یکی دو کیلومتر بیرون شهر .خط حالا شده بود دور تا دور شهر  .پلی  که عراقی‌ها از آن عقب نشسته بودند هنوز جنازه های عراقی زیر پل این طرف و آن طرف افتاده بودند باد کرده و بو گرفته. چندتایی را هم سگ ها در روده شان را بیرون ریخته بودند. خط بچه‌های فارس نزدیکیهای همان پل کنار خانه زردها بود. خانه های سازمانی که دیوارش آن زرد رنگ بود و حالا متروکه بودند. بین خط ما و خط عراقی‌ها کفش های بیابان یکدست وسیعی بود.سمت راست خط گروه ژاندارمری بود و سمت چپ بچه‌های اصفهان آن طرف در آنها هم بچه های دکتر چمران و گروه های دیگر هم این طور پراکنده و نامنظم دور تا دور شهر یک ختم دست ارتشی‌ها بود روزها اغلب آرام بود فقط از چهار طرف هر از گاهی سوت خمپاره می‌آمد و انفجار و دود جایی از شهر نیمه خالی را پر می کرد درگیری زیاد نبود مردم توی شهر ون و سرگردان بودند. همه انگار همدیگر را می شناختند و کسی کسی را درست نمی شناخت می‌گفتند شهر پر از جاسوس های عراقی و به قول بچه ها منافق هاست که گرامی دهند با بیسیم تاش جاهای شلوغی و تجمع را خمپاره بزنند هیچ کس به هیچ کس جز گروه خودش اعتماد نداشت. توی این چند روز قرارگاه هم تشکیل شد قرارگاه سهنام . فرهاد مسئول عملیات بود اما در واقع کسی سمت خاصی نداشت هر کس هر کاری از دستش بر می آمد می کرد کار زیادی هم البته از دست کسی بر نمی آمد فرهاد که قادر مرا برد جهاد فارس و به مسئول آنجا معرفی است کرد آقای جزایری عجیب خوشحال شد. _خوب بلاخره سپاه به فکر افتاد یک نفر را مسئول کنه ما هر شب همین یک لودر که عراقی ها برامون جا گذاشتن را میدیم دست بچه ها می برند خط قد یک بیل خاک جابه جا می کنند بعد دیگه نمی فهمند باید چه کار کند با کی هماهنگ کنند الان که دیگه شما هستید یا غروب تا غروب خود تحویل بگیر. _من راننده لودر نیستم. _خبری نیست راننده بهت میدم، ببر کار را انجام بده صبح هم بیار بده تحویل. این قضیه به هر حال یک راهنمایی، مسئولی ،کسی ،میخواد. غروب همان روز فرهاد  و خادم لودر را تحویل گرفتند و بردندخط  . خط در واقع هیچ چیزی نبود جز یک کفه ی صاف که تا بچه ها می آمدند حرکتی بکنند به تیر بسته می شدند ،به خاطر همین بیشتر توی زنگنه ها می ماندند و فقط چند نفر را می‌گذاشتند بالا که بی سر و صدا پست بدهند. سنگر ها زیر زمین بودند حدود دو متر کنده و رویشان را از چیده بودند به قول فرهاد مثل چال روباه بود که روزها می‌خوابیدند و شبها می‌آمدند بیرون. اصل درگیری هم شب ها بود روزها تکان می خورد می‌زدند شبها اگر تیری از سمت عراقی ها شلیک می شد با تکثیر جواب می دادند که فقط عراقی ها بدانند آن روبه‌رو نیرو هست و جلو نیاید اگر از بچه ها کسی زیاد تیراندازی می‌کرد آن قسمت را خام پاره عراقی زیر و رو می کردند آنها هم از قرار شبها تا صبح هدف تیراندازی می‌کردند که یک وقت ایرانی‌ها جلوند جلو هم نمی رفتند جز بچه هایی که گاهی تا نزدیک خط عراقی ها هم می رفتند که چتر منور جمع کنند برای یادگاری. چترهای نارنجی رنگ چترهای کوچک سبز رنگ به این بهانه منطقه را شناسایی می کردند.یا برعکس برای شناسایی می رفتند و چتر منور هم جمع می کردند. آن غروب فرهاد گفت بیایید کمی خاک بریزیم روی الوار سنگرها که اگر گلوله خورد پایین نرود.لودر به کار افتادهنوز روی  یکی دو تا سنگر خاک نریخته که  باران گلوله از عراقی ها روی سرشان بارید و لاستیک لودر هم یک لحظه سر خورد توی یک سنگر و سقف را شکست، ولی سریع بالا آمد و گیر نکرد. آن شب ترکش ها چند تا از بچه ها را هم شهید کرد. خادم گفت :«این سنگر بیشتر توی دست و پا است. این جوری که نمیشه کارکرد دم ساعت ویزه گلوله از کنار گوشمون رد میشه» _میتونیم تپه بزنیم این عراقی ها. بعد هم سنگرها برند پشتش تویی پناه. شروع که کردند، هر جا تپه کوچکی میزدند عراقی ها توی روز که روشن می شد شناسایی می کردند و شب آتش می ریختند روی آن قسمت.  تلفات بچه ها زیاد شده بود.بعدها  فهمیده بودند که آن تپه های عراقی ها مقر تانک است که گاهی از پشتش تانک بیرون می‌آید چند شلیک می‌کند و بر می‌گردد سرجایش.  مسئله دیگر هم این بود که وقتی یکی می خواست از این تپه برود پشت تپه بعدی، وسط راه تیر می‌خورد، این بود که فکر کردند بهتر است تپه ها را به هم وصل کنند تا بشود خاکریز .ولی آنجا نمی شد تلفات زیاد می‌شد. حدود ۲۰۰ تا ۳۰۰ متر آن طرف‌تر شروع کردند به خاکریز زدن تا بعد که تمام شد سنگرها و نیروها را منتقل کنند پشتش. ادامه دارد..✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷  @byadshohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣️ ❣️ 🌸هرروزم را 🥀باسلام به زیبامے ڪنم 🌸ڪاش یڪ روزم، 🥀با دیدن روے زیباشود 🍂 🌸🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
سال 93 اربعین پیاده رفت کربلا که بیست وپنج ساله بود اراده خاصی به حضرت عباس علیه السلام داشت وقتی وارد حرم شده بودن بعلت اذحام جمعیت پاروی پایش می گذارند چون پاهایش تاول زده بود بشدت درد می گیرد و رضا ناخودآگاه فریاد می زند که همزمان جمعیت زیاد اونو به دیوار می کوبد و به زمین می افتد ؛ خودش می گفت من تنبیه شدم که به دیوار کوبیده شدم نباید صدایم رو در حرم حضرت عباس بلند می کردم وشروع به گریه وتوبه می کند ؛ اولین نذرش برای استخدام در آتشنشانی با اولین حقوقش گوسفندی در روز تاسوعا برای حضرت عباس علیه السلام بود .که اولین وآخرین سالی بود که نذرش راداد. 🌷 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هر چی گفت ، شد.mp3
5.77M
🔊 | دهه شصتی عمل کنیم! 🎙به روایت حاج حسین یکتا 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
ڪآنـآل‌مذهبی‌‌پروآز‌تآ‌بہشت🕊♥️ رفیـق‌ـشہید‌میخوآے🌸🌱 آشنایی‌بآشهدآ🌱🌸 زندگے‌نآمہ🌱🌸 متن‌هآی‌مذهبی‌💕 حمایتمون‌کنین‌تآزه‌تاسیسیم🌱 https://eitaa.com/joinchat/3338403888C6de30dedcc 🌸 https://eitaa.com/joinchat/3338403888C6de30dedcc 🌸
🔴 قیام عدل الهی 📍قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْرًا فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاءٍ مَّعِينٍ (سوره ملک آیه ۳۰) 📍ﺑﮕﻮ : ﺑﻪ ﻣﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﻫﻴﺪ ﺍﮔﺮ ﺁﺏ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﻬﺮﻩ ﺑﺮﺩﺍﺭی ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﻓﺮﻭ ﺭﻭﺩ [ ﺗﺎ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺮﺱ ﺷﻤﺎ ﺧﺎﺭﺝ ﮔﺮﺩﺩ ] ﭘﺲ ﻛﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻳﺘﺎﻥ ﺁﺏ ﺭﻭﺍﻥ ﻭ ﮔﻮﺍﺭﺍ ﺑﻴﺎﻭﺭﺩ ؟✳✳✳ " ﻣﻌﻴﻦ" ﺍﺯ ﻣﺎﺩﻩ" ﻣﻌﻦ" (ﺑﺮ ﻭﺯﻥ ﻃﻌﻦ) ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻰ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺁﺏ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﮔﺎﻩ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺍﺯ" ﻋﻴﻦ" ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪﻩ، ﻭ ﻣﻴﻢ ﺁﻥ ﺯﺍﺋﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻟﺬﺍ ﺑﻌﻀﻰ ﺍﺯ ﻣﻔﺴﺮﺍﻥ" ﻣﻌﻴﻦ" ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻰ ﺁﺑﻰ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﭼﺸﻢ ﺩﻳﺪﻩ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﺟﺎﺭﻯ ﻧﺒﺎﺷﺪ. ﻭﻟﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﻌﻨﻰ ﺁﺏ ﺟﺎﺭﻯ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﺩﺭ ﺭﻭﺍﻳﺎﺗﻰ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺍﺋﻤﻪ ﺍﻫﻞ ﺑﻴﺖ ﻉ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺳﻴﺪﻩ، ﺁﻳﻪ ﺍﺧﻴﺮ ﺑﻪ ﻇﻬﻮﺭ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻬﺪﻯ ﻉ ﻭ ﻋﺪﻝ ﺟﻬﺎﻥ ﮔﺴﺘﺮ ﺍﻭ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﺩﺭ ﺣﺪﻳﺜﻰ ﺍﺯ ﺍﻣﺎم ﺑﺎﻗﺮ ﻉ ﺩﺭ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺍﻳﻦ ﺁﻳﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻧﻴﻢ" ﺍﻳﻦ ﺁﻳﻪ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺍﻣﺎﻣﻰ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻗﻴﺎم ﺑﻪ ﻋﺪﻝ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ (ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻬﺪﻯ) ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: ﺍﮔﺮ ﺍﻣﺎم ﺷﻤﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮔﺮﺩﺩ، ﻭ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧﻴﺪ ﻛﺠﺎﺳﺖ؟ ﭼﻪ ﻛﺴﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﺍﻣﺎﻣﻰ ﻣﻰ ﻓﺮﺳﺘﺪ ﻛﻪ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺁﺳﻤﺎﻧﻬﺎ ﻭ ﺯﻣﻴﻦ، ﻭ ﺣﻠﺎﻝ ﻭ ﺣﺮﺍم ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﺷﺮﺡ ﺩﻫﺪ". ﺳﭙﺲ ﻓﺮﻣﻮﺩ:" ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺗﺎﻭﻳﻞ ﺍﻳﻦ ﺁﻳﻪ ﻧﻴﺎﻣﺪ ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎم ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ". 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
از وصیت_نامه خواهر عزیزم هرگاه خواستی از حجاب خارج شوی☝️و لباس اجنبی♨️ را بپوشی به یاد آور که اشک امام زمانت را جاری می‌کنی،😔 به خون‌های پاکی که ریخته شد برای حفظ این وصیت خیانت میکنی،😞به یاد آور که غرب را در تهاجم فرهنگی‌اش یاری می‌کنی فساد را منتشر می‌کنی و توجه جوانی که صبح و شب سعی کرده نگاهش را حفظ کند جلب می‌کنی،🍃به یاد آور حجابی که بر تو واجب شده تا تو را در حصن نجابت فاطمی حفظ کند تغییر می‌دهی، تو هم شامل آبرویی، بعد از همه اینها اگر توجه نکردی، هویت شیعه را از خودت بردار...✅ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی ‌● ●نویسنده :مجیدخادم هر غروب خادم لودر را تحویل می‌گرفت با دونفر محافظ. کار سخت پیش می‌رفت. تمام تن لودر پر از ترکش شده بود. هرشب هم یکی یا هر دو محافظ کشته می‌شدند. جزایری به خادم گفته بود:« توشدی مامور کفن و دفن جهاد،غروب زنده می بری صبح جنازه میاری» این روزها فرهاد خادم فکر می‌کردند و نقشه می‌ریختند برای غروب که مثلاً امشب کجا برویم و کجا را تپه بزنیم که از جایی شب قبل دور باشد هر جا که شبیه کار می شد فردا شبش خمپاره‌ها شخم می‌زنند مجبور بودند با فاصله و دور از هم تپه بسازند. بعضی شب ها یک ساعت این طرف کار می‌کردند آتش که سنگین می شد یک طرف دیگر. اواخر هم صدای بچه‌ها ضبط کرده بودند روی نوار و چند جای خط از بلندگو پخش می کردند تا از عراقی‌ها پراکنده شود و کشته ها کمتر. فرهاد و بقیه تمام تلاششان این بود که شبها تا صبح شده یک شهید کمتر بدهند تا خاکریز کامل شود این کار ها زمان می برد بعد از سه ماه خاکریز تکمیل شد .کمی بعد هم خبر رسید که نخست وزیر دارد می آید آبادان. اول صبح هلیکوپتری که هر روز می آمد تا شهدا و مجروحین را ببرد رجایی را پیاده کرد و از ترس آن که به سنندج سریع بلند شد و رفت تنها بود با کیف دستی اش رزمنده‌ها ریخته بودند دور و برش و سر و دستش را می بوسیدند. زیرزمین بزرگ مسجدی را برای سخنرانی آمد آماده کرده بودند. نیم ساعتی بیشتر صحبت نکرد، زیاد یک جا ماندن خطرناک بود .می گفت« توی شهرها غریبیم و مگر این جاها به امثال شما طرفدار ما باشند و دوروبرمان را بگیرند »می گفت« این روزها دور دست آنهاست که رادیو و تلویزیون توی دستشان است.   دروغ به مردم تحویل می‌دهند ولی اینجا که شما به حقیقت نزدیکتر هستید حرف ما را قبول میکنید.» *می‌گفت من اینجا تازه بین شما کمی دلم آرام گرفته و چیزهایی از این دست که مثلاً فلانی عکسی گرفته توی بیابان های اطراف تهران با لباس نظامی که روی یک پتو دارد نماز می‌خواند و پوتین هایش هم کنار پتو هستند یعنی جبهه است و با همین عکس آنقدر تبلیغ کردند که می‌گویند شما ها چرا نمی‌گذارید کارش را بکند* سخنرانی که تمام شد مردم را هدایت کردند بیرون و همه که رفتن در جایی ماند و فرهاد خادم و تنفر دیگر که دور و برش را هنوز گرفته بودند و سوال می‌کردند. فرهاد گفت:«حالا کجا می خواهید تشریف ببرید؟» _راستش هلیکوپتر که ما را اینجا بی صاحب گذاشت فعلا که هستیم. بچه‌ها گفتند ببریمش خانه آقای جمی. بیرون که آمدیم از زیر زمین، همه دیگر رفته بودند وقتی چند نفری کفش هایشان را پوشیدند دیدیم کفش رجایی و خادم و دو نفر دیگر از بچه ها نیست.کاری نمی‌شد کرد کمی همه خندیدند و بعد یک تاکسی صلواتی که راننده آبادانی بود و توی شهر می چرخید تا مردم را جابجا کند جلوی مسجد همانطور پابرهنه سوار نشان کرد و انسان خانه آقای جمی. آنجا از کفشهای تخت سبز چینی که همراه کمک‌های مردمی رسیده بود یک جفت به رجایی دادند .طول یکی از اتاق های خانه نشستن روی زمین دور هم فرهاد گفت:« آقای رجایی وضعیت ما را که اینجا میبینید و مکافات ماه طول کشید و چقدر شهید دادیم تا یک خاکریز مختصر زدیم ما یک لودر فَکَسَنی .» آقای خادم گفت:«مسئول مهندسی من میگن اگر بلدوزر داشته باشیم کار خیلی جلو میفته. لااقل دیگه سر راه خط، منافقان نمی توانند کمین کنند لاستیکش رو بزنند که کار تعطیل بشه» و قول آن را از رجایی گرفت دو سه روز ماند و تمام خط ها را یکی یکی همراه بچه ها رفت و دید آخرین جایی که رفت هتل مقر گروه دکتر چمران بود که لب شط مستقر بودند . بالاخره بولدوزر کوچکی برایشان فرستادند کوچک بعد از غروب با خادم و فرهاد تحویلش گرفتند با یک راننده سوار جیپی که چند روز قبل توی شهر بی‌صاحب مانده بود و برداشت بود تا تعمیرش کنند و راه بیندازند، مثل چیزهای دیگر. اول خانه آقای جمی رفتند تا تو یه دفعه کند که اگر روزی صاحبش پیدا شد پولش را بپردازند. خادم و راننده توی بلدوزر و فرهاد با چیپ از پشت سرشان .به کمین منافقان نمیخورند و این اصلاً معمول نبود.شهر آرام حرکت کردند .بین شهر و خط، وسط بیابان ناگهان سوت خمپاره ها بلند شد، از آنها بدتر تانکر بنزینی را که چند دقیقه قبل از کنارش رد شده اند را می زنند و با انفجارش شعله هایش مثل نورافکن تمام منطقه را روشن میکند شلیک ها متمرکز می شود روی آنها فرهاد از ماشین بیرون می پرد راننده بلدوزر گیج شده و هراسان نمیداند چه کند. ادامه دارد..✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
: سعی کنید سکوت شما بیشتر از حرف زدن باشد هر حرفی را که می خواهید بزنید فکر کنید که آیا هست یا نه؟ هیچ وقت بی دلیل حرف نزنید ! 🌷 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴خواهی نشوی رسوا 📍ﻗُﻞ ﻟَّﺎ ﻳَﺴْﺘَﻮِﻱ ﺍﻟْﺨَﺒِﻴﺚُ ﻭَﺍﻟﻄَّﻴِّﺐُ ﻭَﻟَﻮْ ﺃَﻋْﺠَﺒَﻚَ ﻛَﺜْﺮَﺓُ ﺍﻟْﺨَﺒِﻴﺚِ ﻓَﺎﺗَّﻘُﻮﺍْ ﺍﻟﻠَّﻪَ ﻳَﺂ ﺃُﻭْﻟِﻲ ﺍﻟْﺄَﻟﺒَﺎﺏِ ﻟَﻌَﻠَّﻜُﻢْ ﺗُﻔْﻠِﺤُﻮﻥَ (سوره مائده آیه ۱۰۰) 📍(ﺑﻪ ﻣﺮﺩم) ﺑﮕﻮ: ﭘﻠﻴﺪ ﻭ ﭘﺎﻙ، ﻳﻜﺴﺎﻥ ﻧﻴﺴﺖ، ﮔﺮﭼﻪ ﻋﺪﺩ ﻧﺎﭘﺎﻛﺎﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻌﺠّﺐ ﻭﺍﺩﺍﺭﺩ. ﭘﺲ ﺍی ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ ﺧﺮﺩ! ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﭘﺮﻭﺍ ﻛﻨﻴﺪ، ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺳﺘﮕﺎﺭ ﺷﻮﻳﺪ.✳✳ 📍ﻃﻴّﺐ ﻭ ﺧﺒﻴﺚ، ﺷﺎﻣﻞ ﻫﺮ ﻧﻮﻉ ﭘﺎﻛﻲ ﻭ ﭘﻠﻴﺪﻱ ﺩﺭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ، ﺍﻣﻮﺍﻝ، ﺩﺭﺁﻣﺪﻫﺎ، ﻏﺬﺍﻫﺎ ﻭ ﺍﺷﻴﺎی ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻥ می ﺷﻮﺩ. ﻣﻠﺎﻙ ﺩﺭ ﺍﺭﺯﺵ ﻫﺎ، ﺣﻖّ ﻭﺑﺎﻃﻞ ﺍﺳﺖ، ﻧﻪ ﻛﺜﺮﺕ ﻭ ﻗﻠّﺖ. «ﻭﻟﻮﺍﻋﺠﺒﻚ ﻛﺜﺮﺓ ﺍﻟﺨﺒﻴﺚ» «ﺍﻛﺜﺮﻳّﺖ» ﻭ ﻓﺮﺍﻭﺍنی، ﻓﺮﻳﺐ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺷﻴﻢ. «ﺍﻋﺠﺒﻚ» (ﺍﻛﺜﺮﻳّﺖ، ﻧﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ی ﺣﻘّﺎﻧﻴّﺖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ی ﺑﺮﺗﺮی) ﻣﻨﻄﻖِ «ﺧﻮﺍﻫﻲ ﻧﺸﻮﻱ ﺭﺳﻮﺍ، ﻫﻤﺮﻧﮓ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺷﻮ» ﻗﺮﺁﻧﻲ ﻧﻴﺴﺖ. «ﻭ ﻟﻮ ﺍﻋﺠﺒﻚ ﻛﺜﺮﺓ ﺍﻟﺨﺒﻴﺚ» ﺑﻲ ﺗﻘﻮﺍیی، ﻧﺸﺎﻧﻪ ی بی ﺧﺮﺩی ﺍﺳﺖ. «ﻓﺎﺗّﻘﻮﺍ ﺍﻟﻠّﻪ ﻳﺎ ﺃﻭﻟﻲ ﺍﻟﺎﻟﺒﺎﺏ» ﺷﻨﺎﺧﺖ ﭘﺎﻙ ﺍﺯ ﻧﺎﭘﺎﻙ ﻭ ﺗﻘﻮﺍ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻭﺗﺴﻠﻴﻢ ﻣﻮﺝ ﻭ ﻫﻴﺎﻫﻮی ﺟﻤﻌﻴّﺖ ﻧﺸﺪﻥ، ﺗﻨﻬﺎ ﻛﺎﺭ ﺧﺮﺩﻣﻨﺪﺍﻥ ﺍﺳﺖ. «ﻓﺎﺗّﻘﻮﺍ ﺍﻟﻠّﻪ ﻳﺎ ﺃﻭﻟﻲ ﺍﻟﺎﻟﺒﺎﺏ» ﺭﺳﺘﮕﺎﺭی ﻋﻠﺎﻭﻩ ﺑﺮ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺧﺮﺩ، ﺑﻪ ﺗﻘﻮﺍی ﺍلهی ﻧﻴﺎﺯ ﺩﺍﺭﺩ. «ﻓﺎﺗّﻘﻮﺍ ﺍﻟﻠّﻪ ﻳﺎ ﺃﻭﻟﻲ ﺍﻟﺎﻟﺒﺎﺏ ﻟﻌﻠّﻜﻢ ﺗﻔﻠﺤﻮﻥ»✴✴ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
Part10_ذوالفقار.mp3
9.21M
📗🎧 کتـاب صوتـی «ذوالفقـــار» 🔸برشی‌هایی از خاطرات شفاهی سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 فریب نخورید یه ذره مو بیرون باشه به کجا بر می‌خوره؟! 🎙شیخ حسین انصاریان 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی ‌● ●نویسنده :مجیدخادم فرهاد می پرد بالای بلدوزر و می گوید:« سریع تپه چیزی بزن پشت پناه بگیریم» چیزی طول نمی کشد تا بولدوزر تپه های بزرگی درست می کند و پشتش قایم می‌شوند.خادم ذوق کرده بود از سرعت و قدرت بلدوزر .صدای تلق تولوق برخورد ترکش ها با بدنه گوش را بیشتر از صدای انفجارها پر کرده بود .تا صبح تپه و اطرافش را هم اینطور زدند  . زیر بولدوزر نمی‌توانستند تکان بخورند .بچه ها نماز شب را نیمه‌های شب ،همانجا دراز کشیده خواندند. هوا روشن شده که شلیک ها قطع می‌شود می‌روند قرارگاه تا کمی بخوابند. خادم هنوز روی پتو چشمش گرم نشده که فرهاد آمده بالای سرش و با شوقِ بیدارش کرده «پاشو خادم که کاری کردیم کارستون» _چکار کردیم؟ _ارتشی ها یکی را فرستادند, مهندس قرارگاه شما کیه که دیشب دشمن را کانالیزه کرده. می خوام ببینم چیکار کرده؟ _چی چی لیزه ؟ _نمیدونم فقط انگار یه کار خوبی کردیم فرصت میشه بریم اتاق جنگ شوند اونجا رفتیم فقط به روی خودت نیار یه وقت خودتون شکنی ها هرچی گفتم یه جوری تفریح برو که فقط بشه اون قضیه خمپاره‌ها را بفهمیم. _شاید هم یک مهمات گرفتیم. فکر می‌کنم اگر بتوانند به شکلی به اتاق جنگ ارتشی ها راه پیدا کنند و بفهمند شکل آرایش نیروهای عراقی چگونه است و عمق دشمن مقابل خط آنها چقدر است فرهاد مجبور بود که بعضی خمپاره‌ها که می خوردند لب خط مایا بین خط ما و عراقی ها خمپاره های خودی هستند که جایی از پشت سر عراقی ها شلیک می شدند اگر این درست بود می شد دشمن را در آن منطقه قیچی کرد. یکی دو بار با هم با خادم رفته بودند اما راهشان نداده بودند به آنها گفته بود به قد و قواره تان می خورد که بخواهیم راهتان بدهیم اتاق جنگ شما مگر از جنگ چه می دانید این دست حرفها. آنجا ارتشی‌ها باز گفتند شما دشمن را کانالیزه کردین فرهاد و خادم باز درست نفهمیده بودند یعنی چه. «دیشب تمام آتش دشمن متمرکز شده بود روی یک نقطه نزدیک شما که این کمک خیلی خوبی برای ما بود و حجم آتش روی بخش‌های دیگه کم شده بود از شما می‌خواهیم این کار را نزدیک خط ما هم انجام بدهید» همانجا فرهاد با یکی از فرماندهان فرهنگ صیاد شیرازی که این حرف‌ها را می‌زد آشنا شد و قرار شد آن شب نزدیک آنها هم تپه بزرگ دیگری بزنند .تپه ای زدند چند برابر تپه قبلی و باز همان اتفاق شب قبل تکرار شد. فرهاد می‌گفت :«خادم بیا یه لوله چوبی بزاریم روی سرش فکر کنند رویش تانکه» از فردا همراه با زیر آتش گرفتن هر دو تپه خط عراقی ها هم عقب نشست. شاید می‌ترسیدند توی دید برج دیده‌بانی ایرانی‌ها که تازه ساخته شده بودند، قرار گرفته باشد. این فرض صیاد بود. از آن به بعد فرهاد شد رابطه بین بچه‌های سپاه و ارتش. گفتند که پیش از آنها وقت برای گرفتن مهمات می‌رفتند، ارتشی ها می گفتند ما دستور نداریم و اگر بدهیم اذیتمان می کنند. تنها گاهی یک تانک می فرستادند که می آمد توی خطای دیگر اینکه یا سنگری عراقی را می‌زند و برمی‌گشت. بعد که فرهاد با صیاد شیرازی و سرهنگ کهتری آشنا شد ،کار کمی راحت شد. صیاد هماهنگ می‌کرد که ما پنهانی مهمات را برایتای تان می گذاریم کل آنجا که ستون پنجم رئیس جمهور توی ارتشی‌ها نفهمد بعد شما بروید و تک بزنید همین کار را هم می کردند. ادامه دارد..✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
📸 استخوانـــے آمده از یوسفــی مـــادر غم دیده را یاری ڪنی 📎 پ ن : پایان فراق ۳۳ ساله ی مادر شهید هراچ هاکوپیان ۱۱ مهر ۹۹,کلیسای میناس مقدس ,اصفهان🌷 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هیچ وقت باصدای بلند حرف نمیزد. رفتاروعمل خوب اوبودکه همیشه مرا متوجه اشتباهاتم می کرد. مثلااگر میخواست بگوید، حجابت راحفظ کن، از میان عکسهایم آن یکی راکه باچادر گرفته بودم، انتخاب میکردومی گفت: این خوب است. اینجاخیلی قشنگ شده ای. همان مدت کمی که درخانه بودند، اختصاص داشت به خانه وخانواده وباتوجه به اینکه مادرم تنهادختر خانواده شان بودند، پدرم بادرک شرایط زندگی گذشته مادرم، اجازه نمی دادند ایشان برای انجام کارهای منزل متحمل سختی بشوندواکثرکارهارا خودشان انجام میدادند. ✍️راوی:دخترشهید 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔔 زنگ حکایت 🔔 شخصی تعریف می کرد: توی رستوران نشسته بودم که یک دفعه یه مرد که با تلفن صحبت می کرد فریاد کشید و خیلی خوشحالی کرد و بعد از تمام شدن تلفن، رو به گارسون گفت: همه کسانی که در رستورانند، مهمان من هستن به باقالی پلو و ماهیچه. بعد از 18 سال دارم بابا میشم. چند روز بعد تو صف سینما، همون مرد رو دیدم که دست بچۀ 3یا 4 ساله ای را گرفته بود که به او بابا می گفت. پیش مرد رفتم و علت کار اون روزشو پرسیدم. مرد با شرمندگی زیاد گفت: آن روز در میز بغل دست من، پیرمردی با همسرش نشسته بودند پیرزن با دیدن منوی غذاها گفت: ای کاش می شد امروز باقالی پلو با ماهیچه می خوردیم، شوهرش با شرمندگی ازش عذر خواهی کرد و خواست به خاطر پول کمشان، فقط سوپ بخورند، من هم با آن تلفن ساختگی خواستم که همه مهمان من باشند تا اون پیرمرد بتونه بدون شرمندگی، غذای دلخواه همسرش را فراهم کنه. انسانها را در زیستن بشناس نه در گفتن؛ در گفتار همه آراسته اند. 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆