😊 لبخند شهدایی 😊
😝 🚀دوره آشنایی با سلاح 🚀
نوبت به خمپاره 60 رسید، خمپاره ای نقلی و تو دل برو، خجالتی، با حجب حیاء، آرام و بی سر و صدا. دلت می خواست آن را درسته قورت بدهی. اینقدر شیرین و ملیح بود: بله، این هم حضرت والا «شیخ اجل»، «اگر منو گرفتی»، «سر بزنگاه»، «خمپاره جیبی» خودمان 60 عزیز است. عادت عجیبی دارد، اهل هیچ تشریفاتی نیست. اصلاً نمی فهمی کی می آید کی می رود. یک وقت دست می کنی در جیبت تخمه آفتابگردان برداری می بینی، اِ آنجاست! مرد عمل است. بر عکس سایرین اهل شعار نیست. کاری را که نکرده نمی گوید که کرده ام. می گوید ما وظیفه مان را انجام می دهیم، بعداً خود به خود خبرش منتشر می شود. هیاهو نمی کند که من می خواهم بیایم. یا در راه هستم و تا چند لحظه دیگر می رسم. می گوید کار است دیگر آمد و نشد بیایم، چرا حرف پیش بزنیم برای همین شما هیچ وقت نمی توانید از وجود و حضور او با خبر بشوید. اول می گوید بمب! بعد معلوم می شود خمپاره 60 بوده است.
🌷 @byadshohada 🌷
بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
📝 #دل_نوشته
🌷 از #شــهدا آموختم👇👇
🌷 از ابراهیم #هادی، پهلوانی را...
🌷 از حاج همت، #اخلاص را...
🌷 از #باکری ها، گمنامی را...
🌷 از علی #خلیلی، امر به معروف را...
🌷 از محمد خانی، #فداکاری را...
🌷 از حاجی #برونسی، توسل را...
🌷 از مهدی زین الدین، #سادگی را...
🌷 از محمد #مشلب دل کندن از دنیا را
🌷 از سید مططفی #الحسینی انس با قرآن را
🌷 از عباس #بابایی، دوری از گناه را...
🌷 از #صیاد شیرازی، نماز اول وقت را...
🌷 از شهدا عشق و ایمان را آموختم...
بااین همه نمیدانم چرا، موقع عمل که میرسد، وامانده ام !!!😔😔
بجای شرمندگی و تنبلی باید بلند شوم و کاری کنم...😊😊
در اردوگاه سربازان مهدی (عج) بی حوصلگی و نا امیدی راه ندارد...👊
خدایا همانند شهدا مرا #مومن #مجاهد #انقلابی بخواه...🙏
🌷🌷
🌷 @byadshohada🌷
باماباشهدابمانید🖕🖕🖕
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷
نام
شهید محمود صارمی
تاریخ و محل شهادت
کابل (افغانستان)- 17/5/77
زندگینامه
شهيد محمود صارمي در خردادماه ۱۳۴۷ش در شهرستان بروجرد در خانوادهاي مذهبي ديده به جهان گشود. وي تحصيلات ابتدايي و راهنمايي را در مدرسه شهيد باهنر بروجرد سپري نمود و دوران متوسطه را نيز در دبيرستان حضرت رسول (ص) در رشته علوم انساني با موفقيت در سالهاي ۱۳۶۵-۱۳۶۶ش پشت سر نهاد. او همراه با تحصيل بهدليل علاقه شديد به ورزش كاراته در اين رشته فعاليت خود را آغاز نمود و در فاصله كوتاهي با گذراندن دورههاي مختلف در اين رشته، موفق به كسب كمربند مشكي و كارت مربيگري در اين حرفه شد. صارمي در سال ۱۳۶۷ش در كنكور سراسري رشته علوم انساني دانشگاه تهران پذيرفته شد و دوران تحصيلات دانشگاهي خود را بهطور جدي با موفقيت و در سختترين شرايط زندگي - با كار كردن جهت امرار معاش و تأمين هزينههاي تحصيل - طي كرد. وي در دوران تحصيلات در دانشگاه بنا به وظيفه و احساس مسئوليت از طريق بسيج دانشجويي دانشگاه تهران به جبهههاي كردستان، حلبچه و جنوب خرمشهر اعزام و ۱۴ ماه در اين جبههها در كنار ساير رزمندگان اسلام به دفاع از كيان و تماميت ارضي كشور پرداخت. صارمي در سال ۱۳۷۱ش با داشتن دانشنامه كارشناسي، به استخدام سازمان خبرگزاري جمهوري اسلامي درآمد و بهعنوان كارشناس متون خبري فعاليت خود را آغاز نمود. وي پس از چند صباحي استخدام در سازمان ايرنا، تشكيل خانواده داد و در سال ۱۳۷۲ش خداوند فرزندي به او عطا كرد که نامش را سينا نهاد. صارمي با پشتكار فراوان در حين اشتغال در خبرگزاري جمهوري اسلامي ايران، تحصيلات خود را در دوره كارشناسي ارشد ادامه داد و در سال ۱۳۷۴ش موفق به اخذ مدرك كارشناسي ارشد از دانشگاه شهيد بهشتي در رشته جغرافياي انساني با گرايش روستايي گرديد. صارمي در ۲۶ ديماه سال ۱۳۷۵ش بهعنوان مسئول نمايندگي خبرگزاري جمهوري اسلامي راهي كابل در افغانستان شد زيرا در شرايطي که اين كشور درگير جنگهاي داخلي بود و بهخوبي ميدانست در اين سرزمين آشوبزده خطر به اسارت درآمدن و حتي شهادت وجود دارد اما برحسب وظيفه، رسالت و تكليف اين راه را انتخاب كرد. او با تنها سلاحش كه ايمان و قلمش بود، در آن وضعيت بحراني كشور مصيبتزده افغانستان توانست مظلوميت مردم ستمديده، زجركشيده و بيدفاع و بيگناه بهويژه مردم مزارشريف و جنايت گروه ضد بشري، تروريست، متحجر و خائن طالبان را بهطور صريح و سالم به گوش جهانيان برساند. صارمي حدود ۲۰ روز قبل از سقوط مزارشريف و آن حادثه تلخ، دچار بيماري آپانديس ميگردد كه با مشكلات فراوان و تلاش و پيگيري دوستانش به مدت پنج ساعت شبانه به دكتر رفته و با توجه به وضعيت نامساعد جسمياش، در محيطي كاملاً غيربهداشتي با فقدان امكانات، بدون وجود نور كافي و برق تحت عمل جراحي قرار ميگيرد. وي بعد از گذشت دو روز از اين جراحي، به ايران اعزام ميشود و با وجود سپري کردن دوران نقاهت در تهران، پس از اوجگيري جنگ در افغانستان برحسب تكليف از طريق خبرگزاري جمهوري اسلامي ايران و با توجه به احساس مسئوليت شرعي و حرفهاي خبرنگاري و رسالتي كه بر دوش داشت؛ مجدداً چهاردهم مردادماه به محل كارش در مزارشريف اعزام شد و در زمان بسيار كوتاهي به مدت سه روز - تا هفدهم مردادماه - خبر سقوط مزارشريف و به خاك و خون كشيدن، قتلعام زنان، مردان و كودكان بيگناه را به ايران و سراسر جهان مخابره نمود. محمود صارمي بههمراه ديپلماتهاي کنسولگري جمهوري اسلامي در هفدهم مردادماه ۱۳۷۷ش، غريب و بيگناه در زيرزمين كنسولگري ايران بهشکلي فجيع و با بيرحمي تمام بهوسيله پيشرفتهترين سلاحهاي آمريكايي توسط تروريستهاي طالبان به رگبار مسلسل بسته شد و به صف رهپويان قافله قلمداران شهيد پيوست.
#شهید_محمود_صارمی
🌷 @byadshohada🌷
باماباشهدابمانید🖕🖕🖕
🌺 کلام شهدا 🌺
✍️اهل بیـت فرمودند: هر ڪس را خـــــدا دوسـت بدارد ابتدا عاشق حسینش می ڪند.عد به ڪربلا می بردش بعد دیـوانه حسیـــــن می ڪند.
بعد جـــــانش را می ستاند وبعد خود خدا خـــــون بهایش می شود.
آیا مرگ بهتر از این سراغ دارید؟؟
پس جای نگرانی نیست. بزرگترین آرزویـــــم شهادت
ودیگری خاڪ ڪردن بدنم در یڪی از حرمین ائـــــمه بود. و اڪنون به یڪی از آنها رسیدم ولی دومی دست شماست.
#شهید_علی_امرایی
🌷 @byadshohada 🌷
بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷
✍️ به حلال و حرام خدا خیلی اهمیت میداد. در استفاده از اموال بیت المال بشدت مراقبت داشت. اهل امر به معروف و نهی از منکر بود. روزی که جنازهاش را آوردند خانه و به داخل اتاقش بردند، دوستان جوانش دور جنازه جمع شده بودند، گریه میکردند و میگفتند دیگر رسول نیست به ما بگوید غیبت نکن، تهمت نزن!
✍️حتی یادم هست آخرین باری که خواست به سوریه برود، آمد ۱٠٠ هزار تومان به من داد. گفت بابا این خمس من است. برایم رد کن. من دیگر فرصت نمیکنم. در مراقبت چشم از حرام، در رعایت حق الناس، به ریزترین مسائل توجه داشت. شبهای جمعه به بهشت زهرا میرفت و پس از نماز جماعت مغرب و زیارت مزار شهدا، میرفت آن قبرهای شهدای گمنام را که رنگ نوشتههایش رفته بود، با قلم بازنویسی میکرد. قلمهایش را هنوز نگه داشتیم.
#شهید_رسول_خلیلی
🌷 @byadshohada 🌷
بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
😊 لبخند شهدایی 😊
قبل از عملیات بود...
داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم به هم رزمامون خبر بدیم...
که تکفیریا نفهمن...
یهو سیدابراهیم(شهید صدرزاده)از فرمانده های تیپ فاطمیون😍
بلند گفت:آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدرخوشبختم...بدونید دهنم سرویس شده......😂♂️😐
🌷 @byadshohada 🌷
بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
سلام من بہ مدینہ،بہ غربٺ صادق
سلام من بہ بقیع و بہ تربٺ صادق
🏴 شهادت مؤسس مذهب جعفری، حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) تسلیت باد .
🌷 @byadshohada🌷
باماباشهدابمانید🖕🖕🖕
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷
نام
شهید احمد عارفی
تاریخ و محل شهادت
جبهه کوشک- 18/5/61
گروه
دفاع مقدس
زندگینامه
شهيد احمد عارفي در سال ۱۳۴۵ش در توابع بوشهر ديده به جهان هستي گشود. روزهاي کودکياش را در روستاي ريز سپري کرد، زمان به تندي ميگذشت و او در جلسات ذکر اهل بيت (ع) با فرهنگ ايثارگري و شهادت آشنا ميشد. احمد در سن شش سالگي به مدرسه رفت؛ وي طي تعطيلات تابستان، در کلاسهاي قرآن شرکت ميکرد. احمد پس از پشت سر گذاشتن دوران دبستان و ورود به مدرسه راهنمايي، درخصوص تشکيل انجمن اسلامي اقدام نمود و براي برپائي جلسات مذهبي و همچنين پخش نوارها و کتابهاي مذهبي، کوشش قابل توجهي از خود نشان داد. وي در همان دوران تحصيل در مقطع راهنمايي، در سال ۱۳۶۱ش نداي امام امت (ره) را لبيک گفت و در سن ۱۶ سالگي براي گذراندن دوره آموزشي يک ماهه راهي سرزمين نور شد. عارفي پس از اعزام به جبهههاي نبرد حق عليه باطل، دلاورانه از کيان ايران اسلامي دفاع نمود. احمد در تاريخ هجدهم مردادماه ۱۳۶۱ش در جبهه کوشک هنگام تکميل نمودن خط مقدم جبهه با ماشين عازم آنجا شد. نرسيده به نقطه مقصود، خمپاره ۱۶۰ از سوي دشمن به سوي آنان پرتاب شد، احمد از ناحيه سر مورد اصابت ترکش قرار گرفت و درحاليکه ۱۶ سال بيشتر نداشت، عاشورائي گشت.
#شهید_احمد_عارفی
🌷 @byadshohada🌷
باماباشهدابمانید🖕🖕🖕
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷
در زندگي خود جز رضاي حق را در نظر نگيريد. هرچه مي کنيد و هرچه مي گوييد با رضاي او بسنجيد. اين دنيا محلي نيست که دلي هواي ماندن در آن را بنمايد نهايت و اوج محبت فاني شدن در معشوق است فقط نحوه رفتن مهم است و با چه توشه اي رفتن...
#شهيد_محمدرضا_تورجي_زاده
🌷 @byadshohada 🌷
بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
🌻 سیره شهدا 🌻
غیرت فوق العاده ای داشت. اصلا دوست نداشت مادر یا خواهرانش را در صف خرید نان و ... ببیند. با هر وضعیت ممکن خودش متقبل خرید خانه و ... می شد. حتی ثبت نام بچه ها را با اینکه خود سن و سالی نداشت انجام می داد. به حجاب بسیار حساس بود و سفارش همیشگی اش در همه حال و در هر موقعیتی .آنچه در زندگی حسین و افعال و افکارش نمود بیشتری داشت، غیرت به یادماندنی حسین بود. چه در خانه و محله و برای مادر و خواهرانش و چه در کردستان و خرمشهر برای زنان و دختران کردستانی و خرمشهری. اصلا حسین مجسمه غیرت بود...
#شهید_محمد_حسین_فهمیده
🌷 @byadshohada 🌷
بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷
نام
شهید عباس عرب سلمانی
تاریخ و محل شهادت
دشت عباس - 19/5/60
گروه
دفاع مقدس
زندگینامه
شهيد عباس عرب سلماني در تاريخ نهم مهرماه سال ۱۳۳۶ش در خانوادهاي مذهبي در يکي از روستاهاي ورامين چشم به جهان هستي گشود. عباس بعد از تحصيلات مقدماتي، وارد دانشسراي تربيت معلم گرديد و موفق شد در آموزش و پرورش مشغول خدمت شود. عباس پيش از استقرار نظام جمهوري اسلامي ايران، در محافل سياسي و مذهبي حضوري فعالانه داشت و در جريان به پيروزي رسيدن انقلاب شکوهمند اسلامي نيز به سهم خود نقش تأثيرگذاري ايفا نمود. عباس بهدنبال تجاوز رژيم بعثي عراق به مرزهاي جمهوري اسلامي ايران و آغاز جنگ تحميلي، به جبهههاي نبرد حق عليه باطل شتافت تا اينکه سرانجام در نوزدهمين روز از مردادماه سال ۱۳۶۰ هجري شمسي - در سن ۲۴ سالگي - دشت عباس مکاني براي عروج عاشقانهاش به صف ستارگان آسمان شهادت شد.
#شهید_عباس_عرب_سلمانی
🌷 @byadshohada🌷
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷
اوایل ازدواجمون بود ...
برا خرید با سید مجتبے رفتیم بازارچه ...
بین راه با پدر و مادر آقا سید برخورد کردیم. سید به محض اینکه پدر و مادرش رو دید ، در نهایت تواضع و فروتنے خم شد روے زمین
زانو زد و پاهاے والدینش رو بوسید ...
آقا سید با اون قامت رشید و هیکل تنومند در مقابل والدینش اینطور فروتن بود ... این صحنه برا من بسیار دیدنے بود
#شهید_سیدمجتبی_هاشمی
🌷 @byadshohada 🌷
بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷
جنگیدن در راه خدا خستگی نمیاره... اگه داریم خسته میشیم، ایراد اینه که یه چیز #غیرخدایی قاطی قضیه هست...
#شهید_حسن_باقری
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
😊 لبخند شهدایی 😊
🚑 پنچری 🚑
🚑 راننده آمبولانس بودم در خط حلبچه، یک روز با ماشین بدون زاپاس رفته بودم جلو شهید و مجروح بیاورم. دست بر قضا یکی از لاستیکها پنچر شد. رفتم واحد بهداری و به یکی از برادران واحد گفتم: پنچرگیری این نزدیکی ها نیست؟
مکثی کرد و گفت: چرا چرا.
پرسیدم: کجا؟
جواب داد: لاستیک را باز کن ببر آن طرف خاکریز (منظورش محل استقرار نیروهای عراقی بود) به یک دو راهی می رسی، بعد دست چپ صد متر جلوتر سنگر پنچرگیری پسرخالمه! برو آنجا بگو منو فلانی فرستاده، اگر احیانا قبول نکرد با همان لاستیک بکوب به مغز سرش ملاحظه منو هم نکن.
😂😂😂
🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷
گروه
دفاع مقدس
زندگینامه
روز پنجم ماه محرم بود مردم دسته دسته به تکایا و حسینیه ها می رفتند تا در عزای فرزند رسول خدا(ص) به سوگ بنشینند. عبدالحسین در همین روز در سال 1347 پا به عرصه هستی نهاد کودکی او در شهر زیبای اصفهان سپری شد تحصیلاتش را تا اواسط دوره راهنمایی ادامه داد سپس به عنوان کارگر نقاشی ماشین به کار پرداخت.
عبدالحسین 11 سال بیشتر نداشت. که به کربلا رفت شوق عجیبی برای زیارت آقا داشت هر روز صبح با شادی به حرم مطهر امام حسین (ع) و به زواران ایشان آب می داد تا حدی که دستانش پینه بسته بود او در این مدت برای سیراب کردن زائران امام چه سختیها که متحمل نشد حاجت بزرگی داشت آن روز خالصانه در حرم امام حسین بن علی (ع) خدمت کرد تا حضرت (ع) دست او را بگیرد و بالاخره امام عشق 9 سال بعد او را به جرگه یاران خویش پذیرفت.
سهرابی ضمن کار در کارگاه در کار کشاورزی نیز پدر را یاری رساند و شب ها در بسیج محله جوانان و یاران خود را همراهی می کرد تا اینکه برای انجام خدمت سربازی به همراه سپاه پاسداران به مورچه خورت اعزام شد دوره آموزش که به پایان رسید جهت مرخصی به زادگاهش بازگشت و در تاریخ بيستم مرداد ماه 1367 در جبهه خسروآباد آبادان شربت شیرین شهادت را نوشید پیکر جوان 20 ساله استان اصفهان را در گلزار شهدای رهنان به خاک سپردند.
#شهید_عبدالحسین_سهرابی
🌷 @byadshohada🌷
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷
در زندگي خود جز رضاي حق را در نظر نگيريد. هرچه مي کنيد و هرچه مي گوييد با رضاي او بسنجيد. اين دنيا محلي نيست که دلي هواي ماندن در آن را بنمايد نهايت و اوج محبت فاني شدن در معشوق است فقط نحوه رفتن مهم است و با چه توشه اي رفتن...
#شهيد_محمدرضا_تورجي_زاده
🌷 @byadshohada 🌷
بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷
با آنکه خدمات فراوانی در زمان دفاع مقدس و در سپاه انجام داد اما هرگز علاقه ای به مطرح شدن نداشت. دلیلش هم فقط اقتضای کارش نبود که می بایست گمنام باشد... خودش هیچ رغبتی به نام و نشان نداشت. از همان زمان جنگ و حصر آبادان، که سامانه ادوات سنگین سپاه را سامان داد. سامانه توپخانه و خمپاره انداز سپاه که منسجم نبود او با یک کار بزرگ آن را تبدیل به یک واحد منظم کرد، هیچ ادعایی نداشت و همه افعالش با خلوص نیت فی سیبل الله بود. همیشه کارهای بزرگ و مشکل را به نحو احسن انجام می داد. با جرئت و توکل کار را به سرانجام می رساند و بی آنکه خستگی در وجودش راه پیدا کند، می رفت سراغ کار بعدی...
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷
بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
😊 لبخند شهدایی 😊
تو که مهدی رو کشتی ...
آقا مهدی فرمانده گروهان مان درست و حسابی ما را روحیه داد و به عملیاتی که می رفتیم توجیه مان کرد. همان شب زدیم به قلب دشمن و تخته گاز جلو رفتیم. صبح کله سحر بود و من نزدیک سنگر آقا مهدی بودم که ناغافل خمپاره ای سوت کشان و بدون اجازه آمد و زرتی خورد رو خاکریز. زمین و زمان بهم ریخت و موج انفجار مرا بلند کرد و مثل هندوانه کوبید زمین. نعره زدم: یا مهدی! یک هو دیدم صدای خفه ای از زیر میگوید: «خونه خراب، بلند شو، تو که مهدی را کشتی!»
از جا جستم. خاک ها را زدم کنار. آقا مهدی زیر آوار داشت می خندید. 😂😂😂😂
🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷
نام
شهید محسن نورانی
تاریخ و محل شهادت
منطقه قلاجه - 21/5/62
گروه
دفاع مقدس
زندگینامه
در کوچه پس کوچه های تهران صدای گریه نوزادی پیچید و خانواده ای متدین در 13 آذرماه سال 1342 تولد او را جشن گرفتند و او را محسن نامیدند. ضعف توان جسمی، محسن را بارها تا پای مرگ پیش برد اما خواست خداوند آن بود که محسن بماند. دوران شیرین کودکی را با شور و حال خاص خود سپری نمود و تحصیلات ابتدایی را در مدرسه یغمائی جندتی تهران گذراند. او که اسلام در وجودش ریشه دوانیده بود با حضور در مساجد حلاوت دین در کامش ریخته شد و جانش با دم مسیحایی امام (ره) روحی تازه گرفت.
او که نوجوانی آگاه بود در صف مبارزین رژیم طاغوت قرار گرفت و با انجام فعالیت های گوناگون در این جهاد عظیم شرکت نمود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی چون دیگر دانش آموزان به هنرستان بازگشت و به تحصیل مشغول شد. جرقه های توطئه از گوشه و کنار ایران جنایت آفرید و نورانی هم در تابستان سال 1359 پس از گذراندن دوره آموزشی در پادگان امام حسین (ع) عازم کردستان شد و با حضور در تیپ 27 محمد رسول الله(ص) یگان ذوالفقار شروع به خدمت نمود و در عملیات بیت المقدس شرکت نمود.
مدتی بعد به همراه حاج احمد متوسلیان عازم سوریه و لبنان شد و به کمک شیعیان لبنان که به مقابله با اسرائیل می پرداختند شتافت. پس از پایان عملیات والفجر مقدماتی فرماندهی تیپ ذوالفقار را بر عهده گرفت. در خرداد ماه سال 1362 طبق سنت حسنه نبوی با خواهر شهید علی رضا ناهیدی (فرمانده قبلی تیپ ذوالفقار ) ازدواج نمود و زندگی مشترک خویش را در کنار سفیر خمپاره ها و به دور از آرامش در اسلام آباد غرب آغاز نمود. مدتی بعد لذت لقاء پروردگار در کامش شیرین تر آمد و ندایی از عرش او را فرا خواند و در 21 مرداد ماه سال 1362 در منطقه قلاجه بر اثر اصابت چندین گلوله در سن 20سالگی به شهادت رسید.
#شهید_محسن_نورانی
🌷 @byadshohada🌷
باماباشهدابمانید🖕🖕🖕
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷
وای بر حالمان که بر حالمان نمی نگریم و بر حال دیگران خرده می گیریم .چه سخت است نشستن و محاسبه نمودن ،محاسبه نفس نمودن،به حساب اعمال رسیدن و کردار و گفتار را نگریستن .
این نفس چه عجیب است که در حال همه می نگرد ولی در حال خود نه
#شهید_منصور_اعتمادی_فر
🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🌻 سیره شهدا 🌻
از كوچه ى پشتى مسجد حكيم كه رد مى شوى، يا از بازار كه زياد با مسجد فاصله ندارد، پنجره هاى مقبره ى مرحوم كرباسى پيدا است. چند تا حياط مخروبه دور و بر مقبره هست و چند اتاق و دخمه ى بدون استفاده. آن روزها مقبره فقط روزهاى جمعه باز بود و بعضى عيدها. تا اين كه عبداللّه شد خادم آن جا و كليدش را گرفت. در آن جا را باز مى كرد، جارو مى كشيد، گردگيرى مى كرد. در را باز مى گذاشت هر كس مى خواهد برود زيارت. مى گفت «خدمت به عالم را دوست دارم.» رحمت اللّه و مصطفى هم كمكش مى كردند.
جاى خوبى بود براى كارهايى كه مى خواستند بكنند. سوراخ سنبه هايش را كه مى گشتى، خيلى چيزها پيدا مى شد; كتاب، اعلاميه، حتي دستگاه تكثير. جلسه هاى هفتگيشان را هم آن جا مى انداختند
#شهید_عبد_الله_میثمی
🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
😊 لبخند شهدایی 😊
گال
تو منطقه بیماری « گال » راه افتاده بود. آنهایی که این بیماری را گرفته بودند، قرنطینه کرده بودند.
شب بود. خسته بودم. هوا هم خیلی سرد بود. بچه ها همه توی سنگر خوابیده بودند. جا هم نبود. با خودم فکر کردم چطوری برای خودم جایی دست و پا کنم. رفتم وسط بچه ها دراز کشیدم و شروع کردم به خاراندن. بچه ها به خیال اینکه منم «گال» دارم همه از ترس رفتند بیرون. من هم راحت تا صبح خوابیدم.
🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷
نام
شهید علیرضا عربی آیسک
تاریخ و محل شهادت
حاج عمران - 22/5/65
گروه
دفاع مقدس
زندگینامه
یا من لا شریک له و لا وزیره یا رازق الطفل صغیر یا ارحم الشیخ الکبیر ...
آخوند ملا علی اکبر جوشن کبیر می خواند و میرزا زیر لب زمزمه می کرد هر بند از دعا به پایان می رسید، مسجد روستا مثل کندوی زنبور پر می شد از صدای «سبحانک یا لا اله الا انت، الغوث الغوث، خلصنا من النار» استاد میرزا کفاش صف جلو نشسته بود نگاهش به آسمان بود و در گوشه چشمش مثل دریاچه ای که باد آن را متلاطم کرده باشد اشک موج می زد.
مراسم احیا که تمام شد مردها با فانوس های در دست، دسته دسته از مسجد خارج می شدند و جلوی چهار سوی مسجد گروه گروه انتخاب مسیر می کردند عده ای به طرف سر استخر و عده ای به سمت کوچه «کلاغان» می رفتند میرزا به طرف کوچه حوض انبار کمالان پا کشید فانوس ها سوسو می زد و در حرکت سلانه سلانه پیرمردها و پیرزن ها بالا و پایین می رفت.
میرزا سر به آسمان بلند کرد آسمان کویری روستا پر بود از ستاره های نورانی.
ستاره ها آن قدر نزدیک بودند که آدم را به وحشت می انداختند یا دلیل المتحیرین.
به یاد ماندگار افتاد وقتی می آمد مسجد حالش خوب نبود.زیر لب دعا می کرد: خدایا به حق صاحب این شب کمکش کن.اگر پسر باشد نامش را علی می گذارم، به نام شهید احیا.باید زودتر می رفت و طبل سحر را می زد سال ها بود که میرزا طبل می زد اذان می گفت و سحرهای ماه رمضان مناجات می کرد.چراغ خانه روشن بود و زن های همسایه در رفت و آمد بودند میرزا پا تند کرد خبر را کربلایی معصومه «مادر زنش که قابله بود» به او داد.مژده ... مژده بده میرزا ماشاء ا ... پسر است تپل مپل و قبراق.
شب پنجم خرداد ١٣٣٢ و سحرگاه احیای ماه مبارک رمضان بود.
نامش را علیرضا گذاشتند اولین فرزند خانواده بود که زنده مانده بود مادرش صبور بود و زحمت کش و پدرش مختصر گوسفندی داشت و درفشی و سوزنی که گیوه های پاره مردم روستا را وصله پینه می کرد و یک قرآن.
گوسفندان را غول خشکسالی با خود برد و فقر بر زندگی همه از جمله میرزا تازیانه زد.علیرضا با اعتماد و ایمان و در شرایط فقر و نداری که، پایه های اصلی یک زندگی شرافت مندانه بود رشد کرد و مردانگی و بزرگی آموخت.
قرآن را در مکتب خانه مرحوم آخوند کربلایی محمد جوان آموخت و وارد دبستان شد.
دوره ابتدایی را در مدرسه شهاب (جلال آل احمد) درآیسک آغاز کرد.
برای تامین مخارج زندگی ترک تحصیل کرد و وارد سنین جوانی که شد کمک حال پدر بود.
کم کم پسران میرزا یکی یکی پا به عرصه زندگی گذاشتند و مخارج زندگی کمک مضاعفی را می طلبید.علیرضا عازم کاشمر شد تا در یک شرکت راه و ساختمان به کارگری بپردازد.
در بیست سالگی به خدمت زیر پرچم رفت.
در سربازی بارها در دفاع از سربازان با افسران مافوق درگیر شد به همین علت از پادگان تربت حیدریه به پیرانشهر در استان کردستان تبعید شد.
وقتی از سربازی برگشت ازدواج کرد که ثمره آن ٣ دختر و یک پسر بود وقتی نام آیت الله خمینی (ره) بر زبان ها افتاد علیرضا به مطالعه رساله امام و کتاب های سیاسی پرداخت.
اولین راهنما پدرش بود که با رادیوی کوچک خود اخبار را گوش می داد و به تحلیل آن می پرداخت.بین سال های ١٣٥٥ تا ١٣٥٧ مبارزه علنی خود را با پخش عکس ها و اعلامیه حضرت امام و شرکت در جلسات و تظاهرات، علیه رژیم آغاز کرد. به اتفاق دوستان جوانش هیئت علی اصغر را تاسیس کرد که همین هیئت به کانون مبارزه با طاغوت و افشاگری علیه حزب رستاخیز تبدیل شد.
وقتی ایران به پیروزی انقلاب نزدیک تر می شد علیرضا از جمله عوامل اصلی راه اندازی و راهپیمایی و مسلح کردن مردم در شهرستان فردوس بود او در کارگاه جوشکاری خود شب ها تا دیر وقت شمشیر می ساخت و صبح در میان تظاهر کنندگان توزیع می کرد.
در همین سال ها شب های ماه رمضان به مناجات و قرائت دعای سحر می پرداخت و اذان می گفت.میان دار هیئت بود و جلوی دسته های عزاداری چاوشی می خواند.با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در فردوس، جزو اولین کسانی بود که لباس سبز پاسداری پوشید.در سال های اول پیروزی انقلاب نمایندگی دادستانی و کمیته امداد را در منطقه روستایی بر عهده داشت.علیرضا عربی مدتی به عنوان محافظ نماینده مردم فردوس و طبس در مجلس شورای اسلامی، مرحوم حجت الاسلام حاج اسماعیل فردوسی پور انجام وظیفه کرد.در این مدت که در جماران مستقر بود بارها به زیارت حضرت امام خمینی (ره) نایل شد.
با شروع تجاوز نظامی حزب بعث عراق به ایران و آغاز جنگ در ماه های نخست جنگ، خود را به اهواز رساند و در منطقه دب حران، حمیدیه، هویزه و سوسنگرد با شهید چمران همکاری کرد.او در عملیات شکست حصر آبادان شرکت کرد.او با توجه به خلوص، تقوا و شجاعت وصف ناپذیرش به سرعت به رده های فرماندهی رشد کرد و از آن جا که ی👇👇👇
کی از برادرانش در عملیات خیبر اسیر شده بود برای این که دشمن از ارتباط فامیلی بین آن ها مطلع نشود هم رزمانش در جبهه با توجه به شجاعت و دلاوری اش او را ابوفاضل یا برادر عرب صدا می زدند، او در بیشتر عملیات ها به عنوان فرمانده جنگ شرکت داشت از جمله می توان به فرماندهی خط ابوشهاب، فرماندهی گردان نازعات از تیپ ٢١ امام رضا (ع) و واحد طرح و عملیات لشکر ویژه شهدا اشاره کرد.او یکی از یاران و فرماندهان مورد اعتماد شهید محمود کاوه بود به طوری که وقتی شهید کاوه در منطقه حاج عمران مجروح شد بلافاصله به وسیله تلگراف از او که در مرخصی به سر می برد خواسته شد که در خط مقدم حضور پیدا کند و او پس از رسیدن تلگراف بلافاصله در حالی که هنوز سه روز از مرخصی ٢٠ روزه اش را گذرانده بود عازم کردستان شد و به محض رسیدن کارشناسایی را آغاز کرد.همان شب یعنی در ٢٢ مرداد ١٣٦٥ در منطقه حاج عمران بر اثر اصابت ترکش به ناحیه سر و سینه به شهادت رسید.
وقتی جنازه اش به فردوس منتقل شد که همسرش برای به دنیا آوردن آخرین فرزندش در بیمارستان بستری بود پیکرش را در عید قربان تشییع و در مزار شهدای آیسک که به در خواست خودش بهشت اصغر نام گذاری شده بود به خاک سپردند.
#شهید_علیرضا_آیسک
🌷 @byadshohada🌷
باماباشهدابمانید🖕🖕🖕